این مقاله را به اشتراک بگذارید
لوک بسون؛ اسپیلبرگ سینمای فرانسه ۵۶ ساله شد
«لوک بسون»، کارگردان سرشناس سینمای فرانسه و خالق فیلمهایی چون «حرفهای» و «آبی بزرگ» 56 ساله شد.
«لوک بسون» در سال ۱۹۵۹ در پاریس متولد شد، اما به همراه خانواده و به ضرورت شغل پدرش که مربی غواصی و در استخدام یک شرکت مسافرگردانی بود، تمام کودکیاش بر روی سواحل یونان، ایتالیا و یوگسلاوی سابق گذشت. کودکی او با جدایی والدینش رنگ تلخی گرفت و او حتی مجبور شد مدتی در یک پانسیون زندگی کند، در ابتدا میخواست که مانند پدرش غواص حرفهیی شود، اما حادثهای که نزدیک بود موجب نابینایی او شود، این رویا را نافرجام گذاشت.
حادثهای که ردپای آن را میتوان در «آبی بزرگ» دید. بعدها به عکاسی و سپس سینما علاقهمند شد و در سن ۱۷ سالگی مادرش را ترک کرد و به قصد ورود به عالم سینما به پاریس رفت. بعد از یک تلاش ناموفق در آمریکا، موفق شد در چندین فیلم به عنوان دستیار کارگردان مشغول شود که از آن جمله میتوان به «لولو» ساخته موریس پیالا به سال ۱۹۸۰ اشاره کرد.
«لوک بسون» یک سال بعد فیلم کوتاهی به نام «قبل» ساخت که روایتگر جهانی بعد از یک جنگ اتمی است و تنازع بقای بازماندگان آن را روایت میکند؛ داستانی که آن را در سال ۱۹۸۳ و در قالب یک فیلم بلند سینمایی به نام «آخرین نبرد» دوباره ساخت؛ فیلمی بدون دیالوگ با تصاویر چشمنواز سیاه و سفید که نام لوک بسون را بر سر زبانها انداخت و او را به عنوان استعداد جدید سینمای فرانسه در سطح جهان مطرح کرد.
وی سال بعد آن «مترو» را با شرکت «ایزابل آجانی» و «کریستوف لامبرت»، دوستاره مطرح آن روز سینمای فرانسه ساخت که موقعیت بسون را در صحنه سینما تثبیت بخشید.
در سال ۱۹۸۸ با «آبی بزرگ» در جشنواره کن حضور یافت که با انتقادهای بسیاری مواجه شد؛ اما موفقیت بزرگی در زمان نمایش عمومی یافت. «آبی بزرگ» یکی از بهترین و دوست داشتنیترین فیلمهایی است که با تم دریا ساخته شده است. این فیلم و مستند بلندش «آتلانتیس»(۱۹۹۱) که درباره جهان زیر آب است، مدیون تجربیات و شناخت لوک بسون نسبت به موضوعی است که با کودکی او عجین شده است.
ساخته بعدی بسون فیلم «نیکیتا» در سال ۱۹۹۰ با حضور «آن پریو»، همسر آیندهاش بود. داستان فیلم درباره دختری ساده است که به کمک یک مامور امنیتی در قالب یک آدمکش حرفهای فرو میرود، بدون آنکه از عشق پرهیزی داشته باشد. فیلم با استقبال فراوانی روبه رو شد و حتی بر اساس آن یک سریال تلویزیونی ساخته شد و بر فیلم و سریالهای بسیار دیگری نیز تاثیر گذاشت. کلمه نیکیتا مانند «لولیتا» وارد فرهنگ عامه شد و به جز اسم خاص بودن معنایی کنایی یافته است.
لئون (و یا «حرفهای» در پخش جهانی ) در سال ۱۹۹۵ ساخته شد که شاید محبوبترین فیلم لوک بسون است. «گری اولدمن» در نقش پلیس فاسد و ناتالی پورتمن خردسال خوب هستند، اما فیلم، فیلم ژان رنو در نقش لئون است. از آن نقشهایی که یقه بازیگر را میگیرد و دیگر رهایش نمیکند، مانند «لورنس عربستان» که با نام «پیتر اوتول» عجین شده است. این فیلم راه ژان رنو را که قبل از آن در فیلمهای بسون نقشهای دوم و یا فرعی را داشت در هالیوود باز کرد و او از آن زمان تا حال در کنار فعالیت در سینمای فرانسه، نقشهای قابل قبولی در فیلمهای آمریکایی ایفا کرده است که آخرینشان در «کد داوینچی» بود. در ضمن باید اشاره کرد لئون برای ناتالی پورتمن نیز هم آن کاری را کرد که «راننده تاکسی» پیشتر برای «جودی فاستر» کرده بود.
بسون که در تمام این سالها هر فیلم جدیدش را بزرگتر از فیلم قبلیاش ساخته است، در ادامه این رویه «عنصر پنجم» را با شرکت بروس ویلیس و «میلاژوویچ» ساخت که بزرگترین موفقیت تجاری بسون تا به امروز است. فیلمی تجاری و خوشساخت با تم موجودات فضایی و نجات جهان که از مشابههای آمریکایی خود چیزی کم ندارد و مشکل این جاست که چیز بیشتری نیز ندارد.
در سال ۱۹۹۹ «ژاندارک» را با بازی میلاژویچ و با حضور بازیگرانی چون «جان مالکوویچ»، «ونسان کسل»، «فی داناوی» و «داستین هافمن» ساخت.
«ژاندارک بسون» فیلم بدی نبود، اما از آن جا که تبدیل به سنت شده که هر ژندارکی را با ساخته «آبل گانس» قیاس کنند، با سردی از آن استقبال شد.
بسون که در طول این سالها با شرکت و با به عهده گرفتن تهیهکنندگی فیلمهایش ثروت هنگفتی به دست آورده بود، در سال ۲۰۰۰ شرکت فیلمسازی «EUROPA CORP» را تاسیس کرد که تاکنون بسیار فعال بوده است.
علاوه بر تهیهکنندگی، بیشترین فعالیت بسون به نوشتن فیلمنامههایی اختصاص یافت که توسط دیگران و به تهیهکنندگی خودش ساخته شدهاند.
فیلمنامههایی سطحی و شتابزده که بعضا آنها را در مدت تنها یک هفته نوشته است. فیلمهایی چون «تاکسی» (سه قسمت)، «کامیکاز»، «حومه ۱۳» که سود فروانی نصیب او ساختند، اما در عین حال لطمه فراوانی به وجهه او وارد کردند.
بسون در امتداد بلند پروازیهایش، از سال ۲۰۰۵ در حومه شمالی پاریس با مشارکت دولت شروع به ساخت بزرگترین شهرک سینمایی اروپا کرد. در همان سال بعد از شش سال پشت دوربین قرار گرفت و فیلم «آنجلآ» را ساخت. فیلمنامه را بر اساس طرحی قدیمی از خودش در طول ۲۰ روز نوشت که سُستی و بیرمقی آن در فیلم به راحتی به چشم میخورد، ساخت این فیلم کمهزینه و سیاه و سفید تلاش ناموفقی برای بازگشت به سالهای نوآوری تلقی شد.
وی که هیچ وقت علاقه خود را برای ساختن فیلم در ژانرهای مختلف پنهان نکرده است، در سال ۲۰۰۶ با ساخت «آرتور و مینی مایها» به سراغ سینمای کودکان رفت. فیلم ترکیبی است از نقاشی متحرک و صحنههای واقعی با حضور «میا فارو» در نقش مادربزرگ مهربان که هیچ امتیاز خاصی برای فیلم به ارمغان نمیآورد، به جز آنکه به سینمادوستان گذر زمان را یادآور شود. قسمتهای کارتونی آن آشکار نسبت به قسمتهای دیگر برتری دارند، اما آنها نیز از کلیشهها فراتر نمیروند.
لوک بسون را استیون اسپیلبرگ فرانسه لقب دادهاند. شباهتها کم نیست، هر دو با اولین اثرشان خود را چون فیلمسازانی بااستعداد مطرح کردند، هر دو به سرعت به سمت سینمای تجاری رفتند و فیلمهای موفقی در این زمینه ساختهاند، هر دو با تهیهکنندگی ثروتی به هم زدند و شرکت فیلمسازی خودشان را تاسیس کردند. اما اسپیلبرگ هم چنان یک عشق سینما باقی ماند. او بهترین فیلمهایش را بعد از موفقیتهای تجاریش ساخته است و دو بار جایزه اسکار بهترین کارگردانی را دریافت کرده است.
این کارگردان فرانسوی دو سال پیش فیلم «مالاویتا» را که اقتباسی از کتاب «رفقای بد» نوشته «تونینو باناکویستا» است با بازی بازیگرانی چون «رابرت دنیرو»، «تامی لی جونز» و «دایانا آرگون» مقابل دوربین برد که داستان آن درباره یک خانواده تبهکار به نام «مانزونی» است که به منظور انجام یک برنامه حفاظتی به فرانسه میروند و سعی میکنند تا خود را با شرایط جدید وفق دهند، اما عادتهای آنان موجب بروز حوادثی میشود.
«لوسی» جدیدترین ساخته «لوک بسون» است که پس از فیلم «زندگی پی» ساخته «آنگ لی»، بزرگترین پروژه سینمایی هالیوود ساخته شده در کشور تایوان محسوب میشود و در آن «مورگان فریمن»، بازیگر کهنهکار هالیوود در کنار «اسکارلت یوهانسون» زوج هنری قدرتمند ایفای نقش کردهاند و تاکنون موفقترین ساخته «بسون» در گیشه بوده است.
ایسنا
****
نگاهی به کارنامه لوک بسون
نوشته ای از آرش آذرپور
(این مطلب در زمان ساخت دهمین فیلم لوک بسون نوشته شده است)
لوک بسون سرانجام دهمین فیلم خود را ساخت .سال هاست که تاکید می کند تنها ده فیلم خواهد ساخت و دهمین فیلمش آخرین نیز خواهد بود، راستش باور ندارم که چنین کند، فیلمساز فوتبالیست نیست که بگوید مثلا در پایان این فصل فوتبال دیگربازی نمی کنم، بازی سینما بستگی دارد به آن که حرفی و یا میلی برای ساختن داری یا نه و البته درخیلی موارد امکان آن را.حتی خودش درطی مصاحبه ای به مناسبت نمایش آنجل – آ گفته که این برایش نوعی یاد آوری است که بداند چند تا فشنگ بیشتر برایش باقی نمانده و آن ها را نباید هدر درهد.لوک بسون در سال ۱۹۵۹ در پاریس متولد شد اما به همراه خانواده و به ضرورت شغل پدرش که مربی غواصی و در استخدام یک شرکت مسافر گردانی بود، تمام کودکیش بروی سواحل یونان، ایتالیا، یوگسلاوی سابق و …گذشت، کودکی ای استثنائی به زعم خودش که با جدایی و الدینش رنگ تلخی گرفت و او حتی مجبور شد مدتی دریک پانسیون زندگی کند، در ابتدا می خواست که مانند پدرش غواص حرفه ای بشود اما حادثه ای که نزدیک بود موجب نابینایش بشود، این رویا را نا فرجام گذاشت .حادثه ای که ردپای آن را می توان در آبی بزرگ دید. بعدها به عکاسی و سپس سینما علاقمند شد و در سن هفده سالگی مادرش را ترک کرد برای رفتن به پاریس به قصد و رود به عالم سینما، بعدازیک تلاش ناموفق در آمریکا، موفق شد درچندین فیلم به عنوان دستیارکارگردان مشغول شود و ازآن جمله لولو ساخته موریس پیالا به سال۱۹۸۰ .یک سال بعد فیلم کوتاهی ساخت به نام قبل ازآخرین که روایتگرجهانی است بعداز یک جنگ اتمی و تنازع بقا بازماندگان آن، داستانی که آن را در سال ۱۹۸۳ و در قالب یک فیلم بلند سینمای به نام آخرین نبرد دوباره ساخت، فیلمی بدون دیالوگ با تصاویرچشم نواز سیاه و سفید که نام لوک بسون را برسرزبانها انداخت و اورا به عنوان استعداد جدید سینمای فرانسه در سطح جهان مطرح کرد.
یک سال بعد مترو را ساخت با شرکت ایزابل آجانی و کریستوف لامبرت دوستاره مطرح آن روز سینمای فرانسه، که موقعیت بسون را در صحنه سینما تثبیت بخشید .درسال ۱۹۸۸ با آبی بزرگ درجشنواره کن حضور یافت که با انتقادهای بسیار مواجه شد اما موفقیت بزرگی در زمان نمایش عمومی یافت، نمی دانم آیامی توان از ژانری به نام فیلم های آبی /دریایی نام برد یانه اما در هرصورت آبی بزرگ یکی از بهترین و دوست داشتنی ترین فیلم هایی است که با تم دریا ساخته شده است، این فیلم و مستند بلندش آتلانتیس(۱۹۹۱) که درمورد جهان زیر آب است، مدیون تجربیات و شناخت لوک بسون نسبت به موضوعی است که با کودکی او عجین شده است .
درسال ۱۹۹۰ نیکیتا را باحضور آن پریوهمسر آینده و اولش ساخت .داستان فیلم درباره دختری ساده و و حشی است که به کمک یک مامور امنیتی در قالب یک آدم کش حرفه ای فرو می رود بدون آنکه از عشق پرهیزی داشته باشد. فیلم با استقبال فراوانی روبه رو شد و حتی برا ساس آن یک سریال تلویزیونی ساخته شد و به روی فیلم و سریال های بسیار دیگری نیز تاثیر گذاشت .کلمه نیکیتا مانند لولیتا و ارد فرهنگ عامه شده و به جز اسم خاص بودن معنائی کنائی یافته است.لئون (ویا «حرفه ای »درپخش جهانی ) ساخته شده به سال ۱۹۹۵ شاید محبوب ترین فیلم لوک بسون است .گری الدمن در نقش پلیس فاسد و ناتالی پورتمن خردسال عالی هستند اما فیلم، فیلم ژان رنو در نقش لئون است .از آن نقش هائی که یقه بازیگر را می گرد و دیگر رهایش نمی کند مانند لورنس عربستان که با نام پیتراوتول عجین شده است.فیلم راه ژان رنو را که قبل از آن در فیلم های بسون نقش های دوم و یا فرعی را داشت در هالیوود باز کرد و او ازآن زمان تا حال درکنار فعالیت در سینمای فرانسه نقش های قابل قبولی در فیلم های آمریکایی ایفا کرده است که آخرین شان امسال در داوینچی کد بود.درضمن باید اشاره کرد لئون برای ناتالی پورتمن نیز هم آن کاری را کرد که راننده تاکسی پیشتر برای جودی فاستر کرده بود .
بسون که درتمام این سالها هر فیلم جدیدش را بزرگتر از فیلم قبلی اش ساخته بود، باز برهم این رویه عنصر پنجم را باشرکت بروس و یلیس و میلاژوویچ ساخت که بزرگترین موفقیت تجاری بسون تا به امروز است.فیلمی تجاری و خوش ساخت باتم موجودات فضایی و نجات جهان که از مشابه های آمریکایی خود چیزی کم ندارد و مشکل این جاست که چیز بیشتری نیز ندارد.درسال ۱۹۹۹ ژاندارک رابا بازی میلاژویچ و با حضور بازیگرانی چون جان مالکوویچ، ونسان کسل، فی داناوی و داستین هافمن…ساخت .ژاندارک بسون فیلم بدی نبود اما از آن جا که تبدیل به سنت شده که هر ژندارکی را باساخته آبل گانس قیاس کنند، باسردی از آن استقبال شد.صحنه های مکاشفه روحی ژاندارک و باحضور داستین هافمن به فیلم لطمه زیادی زده است.میلاژوویچ که دراصل مانکن است و هم آن سال با لوک بسون ازدواج کرد و طلاق گرفت، بهترین بازی عمرش را کرده است .
بسون که در طول این سالها با شرکت و یا به عهده گرفتن تهیه کنندگی فیلم هایش ثروت هنگفتی به دست آورده بود در سال ۲۰۰۰ شرکت فیلم سازی EUROPA CORP را تاسیس کرد که تاکنون بسیار فعال بوده است. به مدت چند سال درکنار تهیه کنندگی، بیشترین فعالیت بسون به نوشتن فیلم نامه هایی اختصاص یافت که توسط دیگران و به تهیه کنندگی خودش ساخته شده اند .فیلم نامه هایی سطحی و شتاب زده که بعضا آن ها را درمدت تنها یک هفته نوشته است.فیلم های چون تاکسی (سه قسمت)، کامیکاز، حومه ۱۳، …که سود فروانی نصیب اوساختند اما در عین حال لطمه فراوانی به و جهه او و ارد کردند.در امتداد بلند پروازی هایش، ازسال ۲۰۰۵درحومه شمالی پاریس با مشارکت دولت شروع به ساخت بزرگترین شهرک سینمائی اروپا کرد. در هم آن سال بعداز شش سال پشت دوربین قرارگرفت برای ساخت آنجل -آ. فیلم نامه را براساس طرحی قدیمی از خودش در طول بیست روز نوشت که سستی و بی رمقی آن در فیلم به راحتی به چشم می خورد، ساخت این فیلم تقریبا کم هزینه و سیاه و سفید تلاش ناموفقی برای بازگشت به سالهای نوآوری تلقی شد.فیلم که درکمال مخفی کاری ساخته شد خیلی بی سروصدا به نمایش درآمد بدون آنکه هیچ و اکنش جدی برانگیزد.
بسون که هیچ و قت علاقه خود را برای ساختن فیلم در ژانرهای مختلف پنهان نکرده است، درسال ۲۰۰۶ با ساخت آرتور و مینی مای ها به سراغ سینمای کودکان رفت .فیلم ترکیبی است از نقاشی متحرک و صحنه های و اقعی با حضورمیافارو در نقش مادر بزرگ مهربان که هیچ امتیاز خاصی برای فیلم به ارمغان نمی آورد به جز آنکه به سینما دوستان گذرزمان را یاد آور شود، قسمت های کارتونی آن آشکار نسبت به قسمتهای دیگر برتری دارند اما هم آن ها نیز از کلیشه ها فراتر نمی روند، عشق بین یک دختر و پسر، دستیار بامزه و ارجاعات به فرهنگ پاپ شخصیت بد سیاه پوش و پایانی که راه را برساخت ادامه فیلم هموارمی سازد.درنسخه انگلیسی و برای شخصیت های کارتونی از صداهای داوید بودی و مدونا استفاده شده که پیشتر برای این آخری لوک بسون چند و یدئو کلیپ ساخته است . لوک بسون را استیون اسپیلبرگ فرانسه لقب داده اند .شباهت ها کم نیست، هردو با اولین اثرشان خود را چون فیلم سازانی با استعداد مطرح کردند، هردوبه سرعت به سمت سینمای تجاری رفتند و فیلم های موفقی در این زمینه ساخته اند، هردو با تهیه کنندگی ثروتی به هم زدند و شرکت فیلم سازی خودشان را تاسیس کردند.اما اسپیلبرگ هم چنان یک عشق سینما باقی ماند .او بهترین فیلم هایش را بعداز موفقیت های تجاریش ساخته است و دوباره جایزه اسکار بهترین کارگردانی را دریافت داشته است .لوک بسون بیش تر یاد آور فاوست قهرمان کتاب گوته به هم این نام است که روحش را درقبال برآورده شدن آرزوهایش با ابلیس معامله می کند، بسون به مانند استعدادهای چون استیون سودربرگ یا کریستف نولان درقبال ساختن فیلم های بزرگ و بزرگتر از یک فیلم ساز متفاوت تبدیل به یک تجاری ساز موفق شده است. البته باید گفت اگر خیلی ها روح شان را نفروخته اند خریداری برای آن نداشته اند!معدود بودند کسانی چون استنلی کوبریک که به هنگام ساخت اسپارتاکوس متوجه می شود که سیستم هالیوودی و تجاری امکان خلاقیت مورد نظرش را نمی دهد و یکبار برای همیشه فیلم سازی در نظام هالیوودی / تجاری را رها می سازد.
پسرک لاغری اندامی که روزگاری پابرهنه بروی شن های طلایی مدیترانه می دوید بزرگ شد و به سینما علاقمند شد و تعدادی فیلم ساخت، ثروتمند شد و با سیاست مداران و زیبارویان معاشرت کرد و امپراتوری شخصی خود را بنا کرد و مانند همشهری کین، معصومیتش را گم کرد . حکایت بسون حکایت فاوست است بدون برزخ، این جا عقوبتی در کار نیست و برای آن جز یک HAPPY END چیز دیگری در انتظار نیست.
سینما ادیسه