این مقاله را به اشتراک بگذارید
منون: روایتگر بیوطنی و تنهایی (به مناسبت صد سالگی خالق مگره)
پرونده ژرژ سیمنون در مد و مه (۱)
ویدا وفایی: دربارهی زندگی و آثار ژرژ سیمنون بسیار گفته و نوشتهاند، اما مقالاتی که ویژگیهای منحصر به فرد آثار او را مد نظر قرار دهند زیاد نیستند. آنچه داستانهای سیمنون را از آثار نویسندگان همدورهاش متمایز میکند، مؤلفههای ویژهای است که در قالبهای گوناگون در این داستانها تکرار میشوند. در سال ۱۹۳۸ آندره ژید که آثار سیمنون را قبل از انتشار میخواند و نظر میداد، در مقالهای تأثیرگذار به این مؤلفهها اشاره کرد و بهدلیل استفادهی خلاقانه از آنها سیمنون را «بزرگترین نویسندهی معاصر فرانسه» نامید.
در مقالهی ژید از مؤلفههای ثابت آثار سیمنون یعنی احساس گناه، از دست رفتن معصومیت، از خودبیگانگی، بیوطنی و تنهایی به عنوان مهمترین مسایلی که در سالهای آغازین قرن بیستم ذهن روشنفکران را به خود مشغول داشته، نام برده شده بود. البته این مؤلفهها در داستانهای شاخص کامو و سارتر و نمایشنامههای بکت هم یافت میشدند، اما آنچه کار سیمنون را متمایز میکرد، تأکید بر نقش پررنگ آنها در زندگی روزمره و سرنوشت مردم معمولی در شهرهای کوچک و بزرگ فرانسه بود.
در سال ۱۹۴۲ انتشار «بیگانه» اثر کامو وچاپ رمان «بیوه» نوشتهی ژرژ سیمنون بازار کتاب فرانسه را تکان داد. رمان کامو پرآوازه شد و به گنجینهی ادبیات نوین فرانسه پیوست، اما به رمان سیمنون توجه چندانی نشد. برای خوانندگان عادی فرانسوی این رمان نیز مانند حلقهای در میان زنجیر آثار سیمنون بود که از سایر حلقهها وجه تمایز خاصی نداشت. اما نظر منتقدان متفاوت بود. آنها این داستان را منحصر بفرد و متمایز دانستند چون مؤلفههای اصلی آثار سیمنون در آن با هنرمندی تمام بهکار گرفته شده بودند.
کامو یک نویسندهی تحصیلکردهی فرانسوی-الجزایری با گرایشهای فلسفی بود و سیمنون بلژیکی دانشگاه نرفتهای که هرچه داشت به مدد کار بیوقفه در دفتر روزنامه و نبوغ ذاتیاش بهدست آورده بود. کامو به سیمنون توجه چندانی نداشت، اما سیمنون تمامی آثار کامو را خوانده بود (در سال ۱۹۵۷ وقتی شنید کامو جایزهی نوبل را برده خشمگین شد و به همسرش گفت: «باورت میشود که این ابله نوبل گرفته باشد و من نگرفته باشم؟)
سیمنون در سیزده سالگی مدرسه را رها کرد تا بهکار خبرنگاری بپردازد و شاید بههمین دلیل در زندگی ادبیاش موضعی ضد روشنفکرانه در پیش گرفت. نظر منتقدان برایش ارزشی نداشت و مراکز آموزش عالی ادبیات را خوار میشمرد. هدفش این بود که از رنجها، عقدهها و دغدغههای ذهنی بدفرجام بنویسد. قصد داشت مانند بالزاک دنیایی خاص خود خلق کند. یک «کمدی انسانی مدرن»؛ آینهی تمامنمایی از زندگی مردم فرانسه در نیمهی نخست قرن بیستم.
ژرژ سیمنون
پشتوانهی روزنامهنگاری به او امکان داد تا پیچیدهترین مفاهیم را به سادهترین شیوهی ممکن بنویسد. زبان در دست او تنها یک ابزار بود و به هیچوجه به آن دلبستگی نداشت. سعی میکرد توصیف مکانها و شخصیتهای آثارش بسیار مختصر و در عین حال دقیق و ملموس باشند. از لفاظی و صنایع ادبی نفرت داشت. در سال ۱۹۵۶ در مصاحبهای گفت: «زمانی که برای لومتن داستان کوتاه مینوشتم یکی از داستانهایم را به مادام کولت که ویراستار ادبی نشریه بود دادم. او بعد از خواندن آن توصیهای کرد که همواره به یاد دارم: «خیلی ادبی است. بازنویسیاش کن». از آن به بعد هر داستان را بارها بازنویسی میکنم تا به نهایت شفافیت متن و سادگی لغات دست پیدا کنم. سعی میکنم در کتابهایم «جملات ادبی» پیدا نشود. اگر چنین جملههایی ببینم حذفشان میکنم.»
از نظر سیمنون، نوشتن تنها دستاویزی بود برای بیان اعتراض: «به اعتقاد من نوشتن تنها یک حرفه نیست. دستاویزی است برای ابراز نارضایتی. هنرمندی را نمیشناسم که از وضع موجود جامعهاش راضی باشد.»
سیمنون شخصیتهای آثارش را از میان مردم کوچه وبازار برمیگزید. همانها که در گرماگرم زندگی یکنواخت و کسلکننده دستخوش آشفتگی روحی میشوند و دست به طغیان میزنند. شخصیتهای آثار سیمنون روزنامه میخوانند (و اغلب اخبار بد توجهشان را جلب میکند)، نقشه میریزند، دروغ میگویند، دزدی میکنند، دست به جنایت میزنند و حتی گاهی خودکشی میکنند. بیشترشان انسانهایی تنها و فاقد اعتماد به نفس هستند که به امید تغییر اوضاع به هر دستاویزی متوسل میشوند (مانند لئونار پلانشون در رمان «مشتری شنبهها»). گاه حسرت عمر از دست رفته زندگیشان را سیاه میکند (مثل مادام مارتن در رمان «سایهبازی») و گاه تلاش برای پنهان کردن رازی که افشای آن موقعیتشان را به خطر میاندازد خود باعث نابودی آنها میشود (مثل دکتر ریوو در رمان «دیوانهای در شهر»). خواننده موقعیت آنها را درک میکند و گاه در کمال شگفتی در مییابد که اگر خود نیز به جای آنها بود شاید همان راهی را برمیگزید که آنها برگزیدهاند حتی اگر فرجام چنین انتخابی خوشایند نباشد.
رمز موفقیت سیمنون در آفرینش شخصیتهایی چنین واقعی، بهرهگیری از تجارب طولانیاش بهعنوان خبرنگار صفحهی حوادث روزنامه بود، حرفهای که باعث شد با شخصیت و رفتار اقشار مختلف جامعه بهخوبی آشنا شود و از این آشنایی برای آفرینش شخصیتهای داستانهایش استفاده کند: «من شخصیتهای آثارم را از چوب میتراشم. بارها و بارها تراششان میدهم و سعی میکنم هر شخصیت مثل یک مجسمه باشد؛ محکم، سنگین و کاملاً سهبعدی. درخلق شخصیت از گوگول تقلید میکنم چرا که شخصیتهای آثار او در عین اینکه کاملاً معمولی هستند، واقعی و سهبعدی خلق شدهاند.»
تقریباً در تمام رمانهای سیمنون درونمایهی غالب شرح احوال انسانی است که با ناتوانی فروپاشی زندگی خود را نظاره میکند و در نهایت ناامیدی درمییابد که نمیتواند جلوی سیل بنیانکنی را که از راه میرسد بگیرد. او آثار خود را «رمان تراژدی» نامیده است زیرا در نگارش داستانهایش از الگوهای غالب تراژدیهای یونان باستان بهره میگیرد و سعی دارد همانند آنها به مسائل بنیادین سرنوشت بشر بپردازد.
تمامی رمانهای سیمنون برپایهی تحقیقات روانشناختی شکل گرفتهاند. در مجموعهی مگره این تحقیقات را کارآگاه انجام میدهد و در سایر رمانها خود نویسنده. تفاوت در اینجاست که مگره مردی دانا، مهربان و همدل است. علاقهی او به درک زمینهی بروز گناه بیشتر از شناسایی گناهکار و حل معماست. حضور اطمینانبخش کمیسر تفاوت اصلی مجموعهی مگره با سایر آثار سیمنون است. در آثار دیگر مگرهای وجود ندارد که گناهکار نزدش اعتراف کند. کسی نیست که زمینهی ارتکاب جرم را درک کند و راه پالایش روح را به گناهکار نشان بدهد. به همین دلیل است که پایان داستان در رمانهای بدون مگرهی سیمنون به مراتب سیاهتر و غمانگیزتر است.
اما این یک اصل کلی نیست. فرجام شخصیت رمان «مشتری شنبهها» غافلگیری در اوج ناامیدی است و عاقبت قهرمان رمان «سایهبازی» جنونی است که ریشه در حسرت دارد. مگره با هردوی این شخصیتها همدردی میکند اما نمیتواند فرجام دردناک آنها را تغییر بدهد. بنابراین آن را میپذیرد و با افسوس و نگرانی له شدن انسانهای تنها و بیپناه را در چرخدندهی سرنوشت نظاره میکند. کمیسر مجبور است در همه حال پشتیبان قانون باشد اما این موضوع گاه با عقاید شخصیاش در تضاد قرار میگیرد و حتی عمل به قانون و ادای سوگند به پشیمانی و عذاب وجدان منجر میشود. در رمان «مشتری شنبهها» اعتماد مردی دائمالخمر به کمیسر تحت الشعاع وظیفهی او در قبال قانون قرار میگیرد و در داستان «دیوانهای در شهر» کمیسر با بهرهگیری از اختیارات قانونیاش در خصوصیترین وجوه زندگی دادستان مورد احترام مردم شهر کند و کاو میکند. وجود این تضاد باعث میشود خوانندگان در احساس تحملناپذیر تصمیمگیری در شرایط سخت با کمیسر سهیم شوند و همین مسئله جذابیت داستان را دو چندان میکند.
سیمنون راوی تنهایی انسان در جامعهی مدرن است. انسانی که از ایمان قوی و جایگاه پایدار اجتماعی بیبهره است و به همین دلیل کمتر از پیشینیان خود احساس امنیت میکند. او مانند بسیاری دیگر از نویسندگان همنسل خود برای آرامش روح انسان معاصر راهحلی ندارد بهخصوص که مذهب، سیاست، جنگ، تاریخ و مسائل متافیزیکی را عمداً از آثار خود حذف میکند و ترجیح میدهد فقط روایتگر آلام همنوعان بداقبال خود باشد. اما مگر «روایت» ذات ادبیات ناب نیست؟
رادیو زمانه – انتشار در مد و مه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱