این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به «بهخاطر بلیندا» اثر شارل اگزبرایا، ترجمه عباس آگاهی
اقتدا به سنت های رمان کاراگاهی/ حمید رضا امیدی سرور
«بهخاطر بلیندا» نخستین رمانیست که از شارل اگزبرایا به فارسی در آمده، آن هم با ترجمهای شایسته از عباس آگاهی، مترجم پرکار و علاقهمند به ادبیات پلیسی جنایی که ظرف دو سه سال اخیر، قریب به دوازه عنوان رمان در این ژانر به علاقهمندان عرضه کرده است.
شاید نتوان برای اگزبرایا در کنار بزرگان ادبیات پلیسی جنایی همانند ریموند چندلر، دشیل همت، ژرژ سیمنون و… جایی در نظر گرفت، اما با این وصف نمیتوان او را در زمره نویسندگان آثار نازل این ژانر نیز محسوب کرد. اگزبرایا نویسندهای میانمایه است و صرف نظر از اینکه شاید در کارنامه او استثناهایی هم وجود داشته باشد که هست، عمده آثارش نمونههای آبرومندانهای از نوع سرگرمکننده ادبیات پلیسی هستند که حتی علاقهمندان مشکلپسند اینگونه هم میتوانند بدون مشکل آنها را بخوانند. البته تنها یکبار، چون بعد از رو شدن ماجرا عملا این آثار کششی برای خوانش دوباره را بر نمیانگیزند.
حمید رضا امیدی سرور
«بهخاطر بلیندا» اگرچه از جمله شاخصترین رمانهای اگزبرایا نیست، اما با این حال واجد اغلب ویژگیهایی است که میتواند نمونه خوبی برای معرفی این نویسنده باشد. بخصوص اینکه همانند اغلب آثار اگزبرایا به سبکی ساده و روان و البته پرکشش نوشته شدهاست. «به خاطر بلیندا» علاوه بر این سادگی و روان بودن، مثل اغلب آثار پلیسی از روایتی خطی، اول شخص و با رعایت توالی زمانی اتفاقات برخوردار است. این رمان که ماجراهای آن در واشنگتن آمریکا میگذرد، شرح حوادثی است که یک مامور فدرال دایره مبارزه با مواد مخدر با آن روبهرو میشود. «نیوکمب» پلیسی است که بیش از آنکه به هوش و شم کاراگاهی خود متکی باشد، با خشونت و زور کار خود را پیش میبرد. او دلباخته بیوه یکی از همکاران سیاهپوست خود بهنام بلینداست، و عشق مردی سفیدپوست به زنی سیاهپوست در جامعه آنروزگار آمریکا که هنوز به شدت در گیر مسائل نژادپرستانه است، امری مقبول به حساب نمیآید. نیوکمب در جستوجوی قاتل همکارش در کانونی پرتنش قرار گرفته و علاوه بر محکوم شدن به قتل به عنوان خبرچین واحد خود نیز متهم میشود و…بهخاطر بلیندا رمانی است حادثهمحور که بر اساس قواعد کلاسیک داستانگویی نوشته شده. نقطه عطف نخست داستان به عنوان کانون شکلگیری بحران و عدم تعادل برای زندگی قهرمان داستان از همان صفحات نخستین آغاز میشود. درواقع اگزبرایا برای هرچه جذاب کردن داستان جذاب مقدمهچینی نمیکند، داستان را از جایی آغاز میکند که حادثهای کلیدی به عنوان نقطه عزیمت داستان، رخ داده و شخصیتها را نیز در دل این حوادث بهتدریج معرفی میکند. به این ترتیب در ادامه رمان نیز عملا از هیچ فرصتی برای خلق حادثه و کشمکش صرف نظر نمیکند و مخاطب علاقهمند به گونه پلیسی به ویژه از نوع حادثهای و خشن آن لحظهای ارتباطش با رمان قطع نشده و پا به پای قهرمان داستان تا انتهای این تریلر جذاب جنایی پیش میرود.
با اینحال رمان به لحاظ روایی، ساختاری اگر نه پیچیده، اما فکر شده دارد و الزاما به این شکل نیست که سلسله از حوادث مرتبط به هم پی در پی رخ داده و رمان را به پیش برده و به سر انجام برساند. بلکه با توجه به ایده محوری داستان یعنی کشف قاتل و همچنین پلیس خائن، نیوکمب مدام در حال حدس و گمانه زنی درباره همکاران خود است و با رخ دادن هر یک از این اتفاقها، حدس و گمانها به سمت شخصیتهای مختلف میرود و در نهایت نیز به شیوه مرسوم اینگونه آثار کسی را که کمترین احتمال در مورد او وجود دارد، به عنوان مجرم معرفی میکند. البته «بهخاطر بلیندا» به سبک رمانهایی که عنایت خاصی به جلب رضایت مخاطب دارند، از یک «هپیاند» کلیشهای هم برخوردار است، یعنی نه تنها ماجرا به لحاظ پلیسی ختم به خیر میشود، بلکه به لحاظ عاطفی هم کامیابی حاصل میآید!ا
شارل اگزبرایا
گزبرایا نویسندهای فرانسوی است، اما پارهای از رمانهای او در ایتالیا، برخی دیگر در انگلستان و تعدادی هم در مناطقی دیگر رخ میدهند، در «بهخاطر بلیندا» نویسنده واشنگتن آمریکا را انتخاب کرده، اما نکته آنجاست که جز اشاره به پلیس فدرال، بحث تبعیض نژادی و یکسری المانهای ظاهری (مثل اسامی خیابانها و محلات و…) چندان در ترسیم فضایی آمریکا در روابط میان آدمها و نوع زندگی آنها، موفق نیست و از این منظر بیشتر حال و هوایی اروپایی دارد. درواقع صرف نظر از سبک و سیاق کار اگزبرایا که به پلیسینویسان اروپایی نزدیک است، نگاه او به مسئله جرم و جنایت و روابط گنگسترها از منظری جامعهشناختی به آنچه معمولا در رمانهای پلیسینویسان آمریکایی میبینیم پهلو نمیزند.صرف نظر از همه آنچه گفته شد، جالبترین نکته رمان نگاه آن به مقوله تبعیض نژادی سیاهپوستان در آمریکاست، مسئلهای که همانند مضمون رمان، در پایان تمام حدس و گمانهای مخاطب را وارونه میکند، در واقع رمانی که در ابتدا با رویکردی ضدتبعیض نژادی شروع شده (شخصیت اصلی رمان به دلیل علاقهای که به سیاهان دارد توسط دیگران با گوشه و کنایه روبهرو میشود و جهتگیری رمان حکایت بر بیگناهی و مظلومیت سیاهان دارد) اما در پایان رمان تمام این فرض به هم میریزد و با مشخص شدن رودست خوردن نیوکمب و پاپوش دوختن برای او توسط سیاهان- که او با آنها بسیار مهرورزانه رفتار میکرد- نویسنده حق را به کسانی میدهد که معتقدند این سیاهان موجودات بوگندو، عوضی و آشغالی بیش نیستند!