این مقاله را به اشتراک بگذارید
تهران ۷ سال پیش در روایت کارآگاه پلیس
محمدرضا سالاری
وقتی از داستان یا رمان پلیسی حرف میزنیم شخصیتهایی چون کارآگاه و دستیار و قاتل به ذهنمان خطور میکند. همیشه هم این بندگان خدا دارند سالهای سال به صورت خستگیناپذیری نقشی تکراری را ایفا میکنند. ما خوانندگان هم پابهپای این دوستان پیش میرویم و از تکرار مکررات لذت میبریم. چرا این همه کارآگاه با راهها و رفتارهای یکسان برای ما جذاب هستند؟ البته این سوالی نیست که قرار باشد فقط از نویسنده «حرفه: خرابکار» پرسید. ولی از ایشان که در پی آشنازدایی از برخی اِلمانهای رمان پلیسی بودند میتوان پرسید چطور میشود کلیشههای رمان پلیسی را شکست، ولی خواننده را از دست نداد. رمان «حرفه: خرابکار» زبان روایی بسیار خوبی دارد. از سرفصلهای شاعرانهای بهره میبرد که تصاویر ناب داستانی به ما ارائه میدهد. «حرفه: خرابکار» را میتوان خواند و لذت برد. هرچند جاهایی میشد از کشدادن موضوع خودداری کرد و اصل مطلب را در حق مطلب ادا کرد.
رمان ادعای این را دارد که روابطی پیچیده و چندلایه از رابطهها را پیش میبرد. درحالیکه ای کاش این روابط بر مناسبات کلیشهای کارآگاه و دستیار و دوستش غلبه میکرد و ما را به سمت ادبیات با ساختارشکنی بیشتری سوق میداد. رمان «حرفه؛ خرابکار» نخستین کار مهدیه مطهر است که به تازگی نشر «افق» منتشر کرده است. آنچه میخوانید گفتوگوی کوتاهی است با وی درباره این رمان و چگونگی نگارش آن.
اولین سوالی که برای من ایجاد شد این بود که داستان کجا و در چه کشوری دارد اتفاق میافتد؟ در برخی مکانها نشانه ایران خودمان را می دیدم و در برخی روابط انگار داستان در آنور آب اتفاق میافتد.
انتخاب زمان و مکان داستان با توجه به محدودیتهای موجود، مهمترین چالش من برای نوشتن این رمان بود. در زمان نگارش، سه راه پیش رو داشتم: اول اینکه، داستان را ببرم در زمانی جلوتر در آینده و در همین ایران خودمان روایت کنم که در آن صورت شاید به نوشتن رمانی براندازانه متهم می شدم، با توجه به وجود یا عدم وجود المان هایی مانند حجاب و امثالهم. دوم اینکه، داستان را در ناکجا آبادی روایت کنم با اسم مکانها و شخصیتهای نمادین که نوعی رمان دیگر است و سلیقه من نیست. سوم، مسیری که خودم در این کتاب انتخاب کردم و آن اینکه اشخاص و اماکن نامی نداشته باشند اما با مولفههایی مانند موسیقیای که در مهمانی پخش میشود یا دیوار نوشتهها و تفریحات خشونتآمیز متوجه شویم که در همین تهران خودمان میگذرد، البته تهران چهار و هفت سال پیش که ایده و اجرای رمان به آن زمانها بازمیگردد.
به نظر میرسد که فیلم پلیسی زیاد نگاه میکنید. عادات و آداب کارآگاه و دستیار و دیگران بسیار شبیه سریالهای پلیسی بود که تلویزیون پخش کرده است.
به هیچ وجه. بیشتر رمانهای پلیسی خواندهام. به هر روی ژانر پلیسی سیاه دارای مولفههای یکسانی است که در همه جای دنیا ثابت است. مثل لمپن بودن کارآگاه، یا تحقیر دستیار و حضور دستیار در کنار کارآگاه به عنوان شنونده نکات هوشمندانه که در پلیسیهای کلاسیک نیز مسبوق به سابقه است.
سرفصل های شاعرانهای برای فصل بندی انتخاب کرده بودید. چرا اِلمانهای دیگری برای آشنایی زدایی از داستان های پلیسی و فرار از تعریف صرف ماجرا به کار نبردهاید.
من سالها پیش از این که شروع به داستان نوشتن کنم، شاعر بوده و هستم، مدت زمان زیادی را هم در طی روز صرف خواندن یا ترجمه شعر میکنم. پس طبیعی است که من شاعر جایی خودش را نشان بدهد، هر قدر هم که از آن فرار کنم. عنوانهای شاعرانه فصل ها هم به جز دو مورد که اشعاری از پل الوار و نصرت رحمانی هستند، تکههایی از شعرهای خودم هستند و سعی من بر این بوده که به گونهای انتخاب شوند که با محتوای فصل دارای یکی از دو نسبت تناسب یا تقابل باشند. ضمن آنکه در کنار عنوان فصلها، از المانهای دیگری هم برای آشنایی زدایی بهره بردهام. چیزهایی مانند: داشتن انگیزه شخصی برای قتل به جای آنکه شخصیت رمانم هم چون قاتلین سریالی دیگر در کالبد مصلح اجتماعی فرو رود، بهکار بردن لحن طنز، توصیفهای نه چندان شفاف و نیز نحوه برخورد با مسئله عشق توسط شخصیت کارآگاه.
تصویرپردازیتان خیلی خوب بود و کشش داستانی داشت. اما این مجموعه تصویر در خدمت داستانی که انسجام بیشتری داشته باشد نبود. دارم از کش دادن داستانهای بی ارتباط با هم حرف میزنم که اگر یکی از این قتلها از ماجرای کتاب کم شود اتفاقی نمیافتد.
ارتباط قتل ها با یکدیگر به دو عنصر نقاشیها و نیز انگیزه و انتقام شخصی ای که در پایان مطرح میشود برمیگردند و نیز ۷ گناهی که قاتل اصلی برای خود برگزیده است، بنابر این گمان نمی کنم بتوان از تعدادشان کاست یا مقتول و گاهی قاتلها را تغییر داد. شاید فقط بشود نحوه وقوع بعضی از آنها را که از نقاشیها الگو نگرفتهاند عوض کرد، شاید.
تغییر زاویه دید در دل داستان گاهی به دل مینشیند و گاهی توی ذوق میزند. چطور به این نتیجه رسیدید که این تغییر زاویه دید به بافت داستان کمک می کند.
تغییر زاویه دید به این جهت بود که برای من هر سه نفر کارآگاه، دستیار و سایه به یک اندازه شخصیت اصلی بودند و می خواستم رمان را سوم شخص محدود به ذهن شخصیت اصلی بنویسم. دلیل دیگری نداشت.
روابط بین شخصیت های رمان مخصوصا جناب کارآگاه و مسئول آزمایشگاه و دستیار توقع میرفت که در مقابل قتلها روی زمین نماند.
فکر می کنم یکی از خطوط اصلی داستان تهدیدهایی است که علیه سایه صورت می گیرد و جستوجویی که برای یافتن منشا و مقابله با آنها توسط خود او و کارآگاه و دستیار اتفاق میافتد و نیز رابطه سایه و دستیار و زاویهای که کارآگاه با آن در برخورد به خصوص با دستیار دارد، و این دو جریان به گمانم تا فصل پایانی و صحنه آخر دنبال شده و جایی رها نشدهاند.
آرمان