این مقاله را به اشتراک بگذارید
پرسه در جزیره محصور
کتابی که اسکورسیزی فیلمش کرد
«جزیره شاتر» رمانی از دنیس لِهِین است که ترجمه اش از کوروش سلیم زاده اواخر سال ۹۳ توسط نشر چشمه منتشر شد. این رمان پایه یک فیلم سینمایی اقتباسی به کارگردانی مارتین اسکورسیزی شد.
«رودخانه مرموز»، «بچه گم شده» و «جزیره شاتر»، ۳ رمان از دنیس لهین نویسنده معاصر آمریکایی است که ۱۲ رمان در کارنامه دارد و همه این رمانها در فهرست پرفروشهای مجله نیویورک تایمز جا دارند.
مخاطبان و فیلمبینهای ایرانی، بچه گم شده و رودخانه مرموز را میشناسند و با آثار مارتین اسکورسیزی هم آشنا هستند. این کارگردان کهنه کار آمریکایی چند سال پیش فیلمی به نام «جزیره شاتر» با بازی لئوناردو دیکاپریو ساخت. بنابراین درست است که مخاطبان ایرانی پیش از این فیلمهایی را دیدهاند که با اقتباس از رمانی های لهین ساخته شدهاند، اما «جزیره شاتر» دومین اثر این نویسنده است که به فارسی ترجمه شده است.
این رمان مسائل سیاسی و اجتماعی آمریکا را در بر میگیرد و بستر زمانی اش ۴ روز از زندگی یک مارشال فدرال ایالات متحده آمریکاست. از نظر زمینه و مفهومی نیز میتوان به صدق و کذب اشاره کرد که سایه سنگینی بر این کتاب دارند.
طنز سیاه نیز مانند دیگر آثار نویسنده از جمله مسائلی است که بر این رمان سایه افکنده است. واژه «مک کارتیسم» و تحولات مربوط به آن از جمله مفاهیم مهم و کلیدی برای درک شرایط این رمان است که البته در مقدمه ابتدایی ترجمه آن، سلیم زاده توضیحاتی درباره شرایط سیاسی و اجتماعی آمریکا در سال های دهه ۱۹۵۰ ارائه کرده تا مخاطب ایرانی ارتباط بهتری با رمان برقرار کند.
Shutter در زبان انگلیسی به معنای بسته و محدود است که با توجه به رمان و داستانش که در یک جزیره می گذرد، معنا پیدا می کند. اما از آن جا که به عنوان اسم خاص استفاده شده، عنوان «جزیره شاتر» به همان شکل انگلیسی ترجمه شده و برای مخاطب ایرانی، فاقد ایهامی است که عبارت Shutter Island در ذهن خواننده انگلیسی زبان به وجود می آورد.
بریدههای خواندنی؛
«خوابگاههای پرستارها و مستخدم های بیمارستان چندتا از پنجره های شان را از دست داده بودند و آب به درون شان راه یافته بود. بند «ب» به طور معجزه آسایی دست نخورده مانده بود و هیچ نشانی از آسیب در آن دیده نمیشد. هرجا را نگاه می کردی، درختی را میدیدی که یا از ریشه درآمده بود و یا شکسته و تنه بدون روکشاش همچون دشنه بیرون زده بود.
هوا باز هم سنگین بود، دلگیر و گرفته. باران همچنان نم نم می بارید. سطح ساحل پر شده بود از ماهی های مُرده. یک سفره ماهی روی زمین افتاده بود و نفس نفس می زد. باله هایش را تکان می داد و یک چشمش که باد کرده بود با غمی نهفته در ژرفای نگاهش به روی دریا خیره مانده بود. در گوشه ای محوطه، مک فرسون و یکی از نگهبان ها در حال برگرداندن جیپی بودند که از پهلو به زمین افتاده بود. وقتی موتور جیب سرانجام بعد از پنجمین استارت روشن شد، مک فرسون و نگهبان با شتاب از دروازه به بیرون راندند. چند لحظه بعد تدی آن ها را دید که از پشت ساختمان بیمارستان، با شتاب به سوی بند «جیم» می رانند.
دکتر کالی به درون محوطه قدم گذاشت، برای لحظه ای توقف کرد، تکه ای از سقف خانهاش را از روی زمین چمن که خیس آب بود برداشت و نگاه کرد، ولی بعد دوباره به زمین انداخت. نگاهش دوباره از روی چاک و تدی گذشت تا این که سرانجام آن ها را در روپوش های سفید، بارانی های سیاه و کلاه های نگهبانی سیاه شان بازشناخت. لبخند طعنه آمیزی به لب آورد، به نظر میرسید میخواهد به سوی آن ها بیاید که یکی از دکترها که گوشی پزشکی از گردنش آویزان بود، از داخل بیمارستان به بیرون دوید و خودش را با عجله به دکتر کالی رساند. «دومی هم از کار افتاده. جان، نمیتونیم راهش بندازیم. اگه همین طور پیش بره…»
«هری کجاست؟»
«هری داره روش کار می کنه، ولی هنوز نتونسته روشنش کنه. فایده ی ژنراتور یدک چیه اگه روشن نشه؟»
«خیله خب. بریم ببینیم چی کار می شه کرد.»
هر دو با قدم های بلند به بیمارستان برگشتند. تدی گفت: «مثل این که ژنراتور یدکی هم کار نمی کنه!»
چاک گفت: «از این چیزها توی توفان پیش می آد. کاریش نمی شه کرد.»
«هیچ چراغ روشنی می بینی؟»
چاک نگاهی به پنجره های دور و بر انداخت. «نه.»
«فکر می کنی تمام سیستم برق جزیره از کار افتاده باشه؟»
«احتمالش خیلی زیاده.»
«معناش اینه که الان حصار الکتریکی از کار افتاده.»
چاک یک سیب از روی زمین برداشت، سیب را به آرامی به هوا پرتاب کرد و با یک ضربه ی پا به سوی نرده فلزی روی دیوار شوت کرد، ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. «یک هیچ به نفع ما!» رو به تدی کرد و گفت: «برق نرده ها هم قطعه…»