این مقاله را به اشتراک بگذارید
ای کاش میتوانستم…
«عاشق آزادی» مجموعه شعری است از غادهالسمان، شاعر معاصر اهل سوریه، که با ترجمه دکتر عبدالحسین فرزاد از طرف نشر چشمه منتشر شده است. این مجموعه چنانکه در مقدمه ترجمه فارسی آن آمده پس از درگذشت همسر شاعر و افسردگی او پس از این حادثه سروده شده است. «کوشنده در خون خویش با کلامش»، «مشتی خاک یادگاری برای زن عاشق آزادی»، «آزادی انکار»، «بردگان حسد»، «توطئه من برای کشتن مرگ»، «جغدی که به بیخوابی دچار شده است»، «عشق جنون است و نوشتن نیز!»، «عمر، با بلور یخ»، «آه بیروت»، «حیلهگر مجازی»، «عشقی برای تمام فصول»، «تابستان اندوه مدیترانه» و «قطبنمای آزادی»، از جمله شعرهایی است که در مجموعه «عاشق آزادی» آمده است. آنچه میخوانید شعر «توطئه من برای کشتن مرگ» است از این مجموعه: «آه ایکاش میتوانستم/ به یکی ضربه قلمم/ مرگم را از پای درآورم… / اما مرا در نپذیرفتن مرگ/ اختیاری نیست! / از آغازِ زادهشدن، برده مرگ محتوم خویش شدهام. / آه، انسان در باب آزادی چه بسیار پرگویی میکند! / و من چهقدر پرگویی میکنم/ تا آنجا که مرگ، دلتنگ میشود/ و ما را با سکته قلبی خاموش میکند!»
هیچچیز حیوانیتر از داشتن وجدان آسوده نیست
«هیچچیز دوبار اتفاق نمیافتد»، مجموعه شعری است از ویسواوا شیمبورسکا، شاعر لهستانی و برنده جایزه نوبل، که نشر چشمه آن را با ترجمه ملیحه بهارلو منتشر کرده است. در پیشگفتار ترجمه فارسی کتاب بخشهایی از سخنرانی شیمبورسکا در مراسم دریافت جایزه نوبل آمده است. از جمله آن بخش از سخنرانی او که در آن شیمبورسکا درباره زندگی شاعران گفته است: «فیلمهای بزرگی درباره زندگی دانشمندان و هنرمندان ساخته میشود، اما کم پیش میآید شاعران موضوع فیلمی باشند. کارشان به طرز ناامیدکنندهای غیرفتوژنیک است. یکنفر پشت میز مینشیند یا روی مبل دراز میکشد، درحالی که به دیوار یا سقف خیره شده است. هرچند وقت یکبار هفت خطی مینویسد، فقط برای اینکه یکی از آنها را پانزده دقیقه بعد خط بزند و سپس یک ساعت دیگر میگذرد که در طول آن هیچ اتفاق دیگری نمیافتد. چه کسی میتواند تماشای چنین چیزی را تحمل کند؟» شعرهای «نمایشگاه معجزه»، «درباره مرگ، بدون اغراق»، «چند کلمه درباره روح»، «نفرت»، «سختی زندگی با خاطره»، «در ستایش خواهرم»، «در ستایش منفیبافی در مورد خود»، «دنیای واقعی»، «زندگی، هنگامی که منتظری» و «زیر یک ستاره کوچک» از جمله شعرهایی هستند که در مجموعه «هیچ چیز دوبار اتفاق نمیافتد» آمدهاند. آنچه میخوانید شعر «در ستایش منفیبافی در مورد خود» است از این مجموعه: «باز هیچ وقت خودش را مقصر نمیداند. / پلنگ نمیداند وجدان یعنی چه. / وقتی ماهی گوشت خوار به طعمهاش حمله میکند، / اصلا احساس شرم نمیکند. / مار کاملا به خودش مطمئن است. / شغال/ پشیمانی را نمیفهمد. / شیرها و شپشها/ در مسیرشان دچار شک و دودلی نمیشوند؛ / چرا باید بشوند، وقتی میدانند کارشان درست است؟ / اگرچه قلب نهنگ قاتل، صدکیلو وزن دارد، / اما قسمتهای دیگرش سبک است. / در سومین سیاره خورشید، / در میان این همه رفتار وحشیانه، / هیچ چیزی حیوانیتر از/ داشتن یک وجدان آسوده نیست.»
حضورداشتن در زبان
«اقتدار عبوس کلاغها» مجموعه اشعار ریشارد کاپوشینسکی، شاعر لهستانی، است که با ترجمه فرزانه قوجلو از طرف نشر چشمه منتشر شده است. به همراه این اشعار، مقالهای هم به قلم مارگارت آتوود درباره کاپوشینسکی آمده است. اصل این مقاله که عنوان آن «احساس شگفتی» است در روزنامه گاردین چاپ شده بوده است و ترجمه فارسیاش در سرآغاز ترجمه اشعار کاپوشینسکی آمده است. در بخشی از این مقاله درباره کاپوشینسکی میخوانیم: «کاپوشینسکی در تمام عمر در اشتیاق سفر میسوخت و مشتاق بود که دقیقا به همان جاهایی سفر کند که جهانگرد معمولی لذتطلب، از رفتن به آن ابا داشت. بنابر این بسیار مناسبت دارد که در آخرین کتابش، سفر با هرودت، نخستین سفرنامهنویس نامی را به یاد همگان میآورد: هرودت «پدر تاریخ» را. آن چه کاپوشینسکی هنگام جوانی بیش از هرچیز میخواست «عبور از مرزها» بود- در ابتدا مرز لهستان، اما پس از آن عبور از هر نوع مرز ممکن. آن چه او را به جلو سوق میداد عطش سیراب ناشدنیاش به نوع بشر بود، در تمام اشکالش. او نیز همچون هرودت گوش میکرد و یادداشت برمیداشت اما کسی را ملامت نمیکرد. در تمام طول عمر میخواست جستوجو کند، جستوجو و نه انجام وظیفه. میخواست چه چیزی را پیدا کند؟ یقینا جزییات غیرمتعارف: جزییات فرهنگی، تفاوتها؛ چهلتکهای گرانبها که در لهستانِ پس از جنگ غایب بود. اما فراتر از آن- حتا درگیرودار خونینترین و دیوانهوارترین انتقامها و افولها- به دنبال خیر عمومی بشر بود.» در پایان کتاب نیز مقالهای از دیانا کاپرل و مارِک کاسیبا درباره کاپوشینسکی آمده است با عنوان «من روزم را با خواندن شروع میکنم…» در بخشی از این مقاله میخوانیم: «کاپوشینسکی جزیرهای دورافتاده در ادبیات لهستان و یکی از مهمترین جزیرهها در مجمعالجزایر ادبیات جهان بود. وقتی در ١٩٨۶، پس از آنکه جهان کتابهای امپراتور و شاه شاهان او را ستود، تصمیم گرفت نخستین مجموعه کوچک اشعارش را با عنوان دفتر یادداشت منتشر کند، تمام احترامی را که کسب کرده بود به خطر انداخت. کاپوشینسکی حرفهاش را با شعر شروع کرده و هرگز از سرودن شعر دست نکشیده بود. شعر برای او گنجینهای از سنگمعدنی گرانبها بود… کاپوشینسکی در شعر گوهرتراش چنین توضیح داد: نیاز من به شعر در حکمِ تمرین زبان است: من نمیتوانم شعر را فراموش کنم. شعر مستلزم آن است که در زبان عمیقا حضور داشته باشی که به حال نثر مفید است. نثر باید موسیقی داشته باشد و شعر وزن آن است. وقتی نگارش شعر را آغاز میکنم، باید وزن را مشخص کنم. شعر چون رودخانهای مرا با خود میبرد. اگر نتوانم به جمله ارزشی آهنگین بدهم، آن را کنار میگذارم. در گام اول جمله باید وزن درونی خود را پیدا کند، بعد پارهای از متن و عاقبت کل فصل باید این وزن را بیابند.»
شرق