این مقاله را به اشتراک بگذارید
درد نوشتههای یک روزنامهنگار نگونبخت منتشر شد
درد نوشتهها، نوشتههایی برای بزرگنمایی مسائل و مشکلات یا سیاهنمایی آنها نیست بلکه دغدغههایی است که در ابتدا به عنوان یک انسان و پس از آن به عنوان یک روزنامهنگار دارم ، روزنامهنگاری که یکی از وظایفش بیان مشکلات و تلاش برای حل آنهاست…
به گزارش مد و مه، به نقل از ایلنا، کتاب «دردنوشتههای یک روزنامهنگار نگونبخت» نوشته کریم پورزبید با شمارگان ۵۰۰ نسخه در ۱۷۸ صفحه توسط نشر نامک؛ در فضایی طنز و با قیمت ۱۳هزار تومان به کتابفروشیها رسید.
در مقدمه کتاب آمده است:
اوایل پاییز سال ۱۳۸۹ دوست عزیزی«محمود» نام، لطف کوچکی در حق من کرد و چون ایشان از هرگونه جبران و تلافی لطف خوشش نمیآید، تصمیم گرفتم برای جبران لطف محمود برایش و خطاب به او مطلب بنویسم. این شد که هرچه را میدیدم و میشنیدم برایش مینوشتم و محمود بعد از چند ماه شد «چاهی» که با او درد و دل میکردم، چه او مطالبم را میدید چه نمیدید.از آنجایی که بیشتر این دردنوشتهها که حاوی انتقاد از اوضاع اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و نیز انتقاد بیپرده از مدیران و… بود را در اینترنت منتشر کردم و همه ازجمله مدیران میدیدند، برایم دردسرهایی بیپایان به وجود آورد و در برخی مواقع مدیران تاب انتقاد اندکم را نیز نیاوردند و نه فقط بازخواستم کردند بلکه مرا یا یکی از دوستان یا نزدیکانم را از کار اخراج کردند؛ البته آنها مدعی احترام به حقوق بشر و حشر و کارگر و زن و مرد و پیر و جواناند و این امر را همیشه در بوق و کرنای میکنند.
این کتاب دارای دو بخش است که در هر بخش یادداشتهایی با عنوانهایی چون: اسی پلنگ، روشنفکر، بار، کوهنورد، پراید، پوتین، کنفرانس بینالمللی، دلواپسی، دنبالم نیا اسیرت میشم، شکست مفتضاحانه، لیموترش، مترو و… وجود دارد. این یادداشتها برای مخاطبی به نام «محمود» نوشته شده است که نویسنده با او سخن میگوید.
یادداشت «گاو»:
محمود جان… امروز صبح ساعت ۸ و ۳۵دقیقه فهمیدم که من یک «گاوم». صبح یک تاکسی را دیدم که افتاده بود توی چالهای که «شهرداری تهران» وسط خیابان کنده و پرنکرده بود. راننده بیچاره که دنبال یک لقمه نان بود هم لقمهاش پرید هم ماشینش داغان شد. هیچ کاری نتوانستم بکنم. به عنوان روزنامهنگار باید مطلبی علیه گندکاریهای بیپایان شهرداری مینوشتم ولی عوارضی که از ما میگیرد به عنوان حقالسکوت به خود ما میدهد. فقط شهرداری نیست که، بسیاری از شرکتها و سازمانهایی که ما برای آنها کار میکنیم یا نمیکنیم برای مردم ما چاه میکنند و مردم توی آنها میافتند ولی مگر ما میتوانیم حرف بزنیم؟نه. محمود جان من یک گاوم یک گاو هولشتاین که هروقت مشکلی میبینم باید سرم را بیندازم پایین از سر شرمساری مبادا نانم بریده شود. گل بگیرم در این روزنامهنگاری را…
در یادداشت «اخراج» میخوانیم:
محمود جان… سالها پیش من از روزنامهنگاری اخراج شدم اما مثل یک معتاد باز به شیرهکشخانه آلوده برگشتم، جایی که فقط آدم را تلکه میکنند اما هیچوقت او را نمیسازند… شاید اگر سال ۱۳۸۷ و بعد از اخراجم میرفتم و پشت سرم را نگاه نمیکردم اکنون سرنوشت دیگری برایم رقم زده میشد. کاش میرفتم، کاش وقتی گفتند برگرد وسوسه نمیشدم که برگردم. محمود، اخراج آنقدرها که میگویند بد نیست و در آن فوایدی هست که در اخراج نشدن هرگز نیست… اگر من سال ۸۷میرفتم توی یک خیابان یا یک میدانی در تهران سیگار میفروختم یا یک گاری میخریدم و سبزی میفروختم، مطمئن باش حالا حداقل میتوانستم بروم سوئیس و در کوه آلپ کوهنوری کنم و از بالی آن به ریش دنیا بخندم. اگر ترک اعتیاد میکردم میشدم انسان خوشبخت و نه روزنگار نگون بخت!!! مثل سگ پشیمانم محمود که پنج سال پیش ترک اعتیاد نکردم، پشیمانم…
از یادداشت «اندیشیدن»:
محمود جان… تو فکر میکنی من صبحها وقتی توی فشار جمعیت دارم پرس میشوم و به میله قطار آویزانم تا بیایم سر کار به چه چیزهایی فکر میکنم؟ به آزادی و مشقاتش؟ یا به دموکراسی؟ یا به روشنفکری؟ نکند فکر میکنی به جامعه مدنی و حمایت از حقوق زن فکر میکنم ها؟ ببینم نکند فکر میکنی به این فکر میکنم که تکلیف دولت جدید چه میشود و چه کسی وزیر کار میشود و چه کسی وزیر بار، تا من هم به نان و نوایی برسم؟ یا مثلاً به حمام آفتاب در سواحل ترکیه و اسپانیا فکر میکنم؟ بگو ببینم نکند گمان میکنی من به اعتدال یا مثل برخی روشنفکرنماهای فرصتطلب دل و جرأت پیدا کردم و تدبیر میکنم؟ نه جانم من به هیچ کدام از اینها فکر نمیکنم، من به تنها چیزی که فکر میکنم و امیدوارم، این است که تدبیری بیندیشم که از شر بوی زیر بغل برخی از هموطنانم راحت شوم که انصافاً گاهی وقتها مثل برخی از کارهای روشنفکران فرصتطلب غیرقابل تحمل میشود….