این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
این گروه خشن / دارو دسته وحشی
کارگردان : سام پکینپا
نویسندگان : والون گرین و سام پکینپا
بازیگران : ویلیام هولدنُ رابرت رایان و ارنست بورگناین
جوایز :
نامزد اسکار: بهترین موزیک متن، بهترین فیلمنامه غیراقتباسی، بهترین فیلم نامه
محصول امریکا، ۱۹۶۹، ۱۴۵ دقیقه
«پایک بیشاب» و دارو دسته اش، دست به سرقتی می زنند، که حاصلش کشتاری بی رحمانه می شود. سپس به مکزیک می گریزند و در آنجا قطاری حامل مهمات را برای، ژنرال یاغی «ماپاچه» می دزدند؛ از طرفی دیگر، «دیک تورنتن» دوست سابق «پایک» هم با گروهش در تعقیب آنها هستند. سرانجام «پایک» و دوستانش برای نجات دوست مکزیکی شان «انجل»، با ژنرال «ماپاچه» و افرادش وارد نبردی خونین می شوند…
*****
۱
این میل مبهم خشونت
درباره این گروه خشن ساخته سام پکین پا
شاپور عظیمی
اصولاً هر کارگردانی دردوران فیلمسازیاش تلاش میکند به یکی از اهرمهای مورد علاقه مخاطبان سینما در آثارش یازد و آن را پررنگتر از مؤلفههای دیگر بپروراند و بار بنشاند.جان فورد خانواده را برگزید. هیچکاک ترس را؛ فریتس لانگ شخصیت پردازی و داستانگویی را انتخاب کرد. ولز رفتارهای فرمگرا در آثارش را میپسندید. جان هیوستن مکث بر روی قهرمانان را ترجیح میداد. از میان کارگردانان سینمای قصهگوی کلاسیک؛ سام پکین پا – که یکی از دوستداران آثارش نیز هستم- خشونت افسارگسیخته را انتخاب کرد و آن چنان بر نمایش خشونت در آثارش تأکید داشت که سرانجام چنین عنصری در آثار او شکلی حتی آیینی به خود گرفت. اما سینمای پکین پا تنها به این وجه ختم نمیشود. او استاد روایت ضد قصه نیز هست. او و سرجیو لئونه (نکته جالب این است که هر دو وسترن ساختهاند) در شمار معدود فیلمسازان سینمای قصهگوی کلاسیک هستند که این چنین از قصهگویی پرهیز کرده و به «حس و حال» و «فضاسازی» در آثارشان اهمیت بیشتری میدهند.
به داستان این گروه خشن (۱۹۶۹) توجه کنیم: در ۱۹۱۳ در تگزاس، پایک (ویلیام هولدن) رهبر چند یاغی به دنبال سرقت دفتر راه آهن است که خزانه نقره دارد. رفیق قدیمی پایک، دیک تورنتون (رابرت رایان) برایشان تله گذاشته است. اما پایک و چند تن از دار و دستهاش که زنده ماندهاند؛ موفق به فرار میشوند. خزانه نقره نیز کیسه هایی پر از حلقههای به درد نخور هستند. آنها به ریوگرانده میروند که زادگاه آنجل یکی از افراد پایک است. دهکده تحت تسلط افراد ژنرال ماپاچه (املیو فرناندز) است. پایک و افرادش با آدمهای ژنرال درگیر میشوند. سرانجام در یک سکانس خارقالعاده پایک و افرادش با کشتن افراد زیادی از ارتش ماپاچه خودشان نیز کشته میشوند.
به معنای واقعی کلمه هیچ اتفاقی در فیلم رخ نمیدهد که بتوان آن را به به عنوان داستان فیلم خلاصه کرد. پکین پا در این درام ۱۴۰ دقیقهایاش بیش از هر چیز دیگری به دنبال تصویر کردن روزگار سپری شده آدمهایی است که انگار به پایان خط رسیده اند. درواقع فیلم به شکلی نمادین در همان سکانس ابتدایی که پایک و افرادش به کاهدان میزنند، به نوعی مرگ این گروه خشن را یادآوری میکند. با این که پایک سرگروه این آدمها است اما به هیچ عنوان قهرمان فیلم نیست. همانقدر که او در این روایت زندگی به پایان رسیده آدمهای خسته، نقش دارد داچ (ارنست بورگناین)؛ لایل (وارن اوتس، بازیگر مورد علاقه پکین پا) یا فردی (ادموند اوبراین) هم نقش دارد. انگار تنها چیزی که باعث میشود پایک رهبری این آدمها را به عهده بگیرد این است که او حوصله فکر کردن دارد اما دیگران نه. یادمان باشد که داچ در جایی رودرروی پایک میایستد و از او واهمهای ندارد. پایک و آدمهایش درواقع از زمانی که به پروپای ژنرال ماپاچه و آدمهایش میپیچند؛ عامدانه و آگانه مرگ خود را انتخاب میکنند. دفاع از روستاییان در برابر ماپاچهای که تا بن دندان مسلح است؛ نبردی نابرابر است که بازنده ظاهریاش مشخص است. پایک و آدمهایش اما آن روی سکه مرگی را انتخاب میکنند که کاری میکند تا درست و حسابی کلکشان کنده شود.
درواقع اینجا و در چنین لحظاتی است که تفسیر پکین پا از خشونت شکلی فردی و البته آیینی پیدا میکند. یادمان باشد که نبرد مرگ و زندگی را پایک و افرادش آغاز میکنند. شکل پرداخت پکین پا در آغاز سکانس کشتار به گونهای است که انگار بر ناگهانی بودن شلیکها صحه میگذارد. تیرها از زمین و آسمان باریدن میگیرد. پکین پا گاهی برخی مرگها را با تدوین موازی و حرکت آهسته نشان میدهد. فضای سکانس به گونهای است که گویی تماشاگر در میانه کشتاری بی پایان گیر کرده است. اما عجیب است که تیری به او اصابت نمیکند! پایک و افرادش در این درام خون و کشتار به سادگی تن به مرگ نمیدهند. نگاه کنید به شکل کشته شدن لایل. او تا لحظه آخر ماشه مسلسل را رها نمیکند. مسلسل شلیک میکند و تن لایل سوراخ سوراخ میشود. او تا لحظه آخر و دم رفتن به کشتن ادامه میدهد. آدمهای دیگر یکی پس از دیگری کشته میشوند. این کشته شدنها لابلای میزانسنهای پیچیده و دشوار پکین پا و به هم ریختگی فضاها هرگز به دست فراموشی سپرده نمیشوند. پکینپا قدر و قیمت آدمهای داستانش را میداند. اما چنین است که انگار مرگ برایش آنقدر باشکوه هست که نخواهد با گذاشتن جملهای اضافه در دهان شخصیتهای فیلمش؛ ذرهای از این شکوه بکاهد. داچ و پایک یکی دو کلمه میگویند و میمیرند. سرانجام تیراندازی به همان شکل بی مقدمه که آغاز شده بود، بی مقدمه به پایان میرسد. دیک و همراهانش که در بخشی از سکانس کشتار با دوربین و ازر دور این صحنه عظیم را دیدهاند؛ اکنون مانند مردارخواری به سوی قیامت دوست قدیمیاش میرود. چه کسی برنده این کارزار است؟ آن که مرده یا آن که هنوز زنده است و نفس میکشد؟ در پایان بازنده ماجرا نه پایک و افرادش که شاید دیک تورنتون باشد که خود را به دولت فروخته و در پایان فیلم زنده میماند. دستمزد دیک این است که چند صباحی بیشتر روی زمین زندگی کند و با کاسهلیسی به حیاتش- که دیگر زنده بودن در آن معنا ندارد- ادامه دهد. مرگ پایک و آدمهایش نکته پنهانی در خود دارد.
قاتلین آنهای نیروهای نظامی نیستند. مشتی پیرمرد و کودک و زن هستند. آنهایی که اجیر شده روحی و روانی ماپاچه هستند تا پایان به سرنوشت خود گردن مینهند. درواقع شاید برای پایک و مردانش چندان اهمیت نداشته باشد که برای چه و با که میجنگند. آنها تنها میدانند که باید تا آخرین قطره خون با زندگی جنگید. این مانیفست سام پکین پا است که در آثار دیگرش نیز تجلی میکند. در سگهای پوشالی (۱۹۷۱) دیوید سامنر (داستین هافمن) تمامی مزاحمین را میکشد. در این فرار مرگبار (۱۹۷۲) مککوی (استیو مککویین) در هتل کارش را با تعقبکنندگانش یکسره میکند. قهرمانهای پکینپا کار را نیمه تمام نمیگذارند تا مأموران قانون از راه برسند و محاکمه و زندان در انتظار تبهکاران یا حتی قهرمانان فیلمهایش باشد. تک روی قهرمانان پکین پا شبیه تکرویهای خود او در زندگیاند. استادش دان سیگل در ۱۹۸۱، کاری برایش به عنوان کارگردان دوم دست و پا کرد. ۱۲ روز پشت دوربین به عنوان کارگردان دوم یک فیلم کمدی. پکین پا بی درنگ پذیرفت. هر چند نامش در تیتراژ نیامد اما همین برایش کافی بود که پشت دوربین قرار میگیرد. او از ۱۹۷۹ تا زمان مرگش در ۱۹۸۴ هتل زندگی میکرد.
*****
۲
نقد و بررسی فیلم The Wild Bunch (این گروه خشن)
این وسترن باشکوه
«سام پکین پا» پس از سه فیلم وسترن خود، «همراهان مرگبار»، «بر دشت رفیع بتاز» و «سرگرد دندی»، دست به کار چهارمین فیلم خود «این گروه خشن» شد، که در بین همه آثارش، به خصوص فیلم های وسترن ش، کاملترین آنها محسوب می شود و اینگونه به نظر می رسد که بیش از بقیه، بیانگر اندیشه اوست. فیلم «پکین پا» نشانی پایانی یک وسترن اصیل و باشکوه را دارد؛ استاد، در این اثر یک حس بصری باشکوه و یک خوش خلقی خشن مردانه دارد، و البته در کنار آن، حس شاعرانه و لطافت طبعی زیبا، که او را به پدر فیلم های وسترن، «جان فورد» نزدیک می کند.
«پکین پا» با سبک و شیوه مدرن خود، به ویژه در این فیلم، (صحنه های کشتار در اسلوموشن، صراحت و وحشی گری در گفتگوها، درد و خشونت و هیجان، موج جدیدی از ارائه خشونت را پدید آورد.) او همچنین با کندوکاو در شخصیت های اصلی و گذشته آنها (رفاقت های مردانه، دوست بودن و باهم بودن و تلاش برای رسیدن به هدف) نمونه ای حیرت انگیز از این نوع را خلق می کند، که به آنها با دید دیگری نگریسته، پکین پا با شخصیت ها و قهرمانانش، رفتاری خشن دارد و اعمال و رفتار آنان را به طور افراطی نشان می دهد.
« هر کی جُم خورد، بکشش »
فیلم «این گروه خشن» را همیشه با این گفته «پالین کیل» منتقد مشهور به یاد می آورم ( آدم موقع تماشای این فیلم احساس می کند که خود را دارد به آسمان و زمین می کوبد!…) شاید چند هزارمین نفری باشم که این جمله ها را بر زبان می آورم؛ «این گروه خشن» فیلم محبوب من است، این فیلم در زندگی من جایگاه خاصی دارد، فکر نکنم کسی متعلق به عالم سینما باشد و این فیلم را دوست نداشته باشد!… اولین بار که فیلم را دیدم، کپ کردم، در حیرت مانده بودم که کارگردان، این فیلم را چگونه ساخته است! کاملا واضح است که ساخت این فیلم دشوار بوده و زحمت فراوانی برای کل گروه در بر داشته است. براستی چه چیزی در این فیلم نهفته است که هر روز بر اهمیتش چه در سینما و چه در زندگی شخصی، افزوده می شود؟… «این گروه خشن» را می توان حاصل نوعی ذائقه و فکر باشکوه یک فیلمساز بزرگ دانست، شعری عاشقانه که در وصف سینما سروده شده است. این فیلم، داستان چند تبهکار است که گذشت زمان، آنها را به خشونت و سپس به نابودی می کشاند.
وسترن «سام پکین پا» یک شروع استثنایی دارد. با شروع فیلم «پایک بیشاب» و گروه ش وارد شهر می شوند، صحنه وارد شدن گروه به شهر با صحنه، بچه هایی که، عقرب، را در میان، مورچه ها، گرفتار کرده اند همراه می شود؛ که توصیف زیبایست برای این گروه، که به زودی قرار است گرفتار شوند…! مراسمی در شهر توسط عده ای از اهالی آن در جریان است، اینجا شاهد رفتن گروه به داخل بانک هستیم و قصد آنها سرقت از بانک است، در حالی که گروه جایزه بگیری به سرپرستی «دیک تورنتن» در کمین آنها هستند،، به محض وارد شدن آنها به بانک، این دیالوگ به یادماندنی را از زبان «پایک» می شنویم : ( هر کی، جم، خورد بکشش )، این دیالوگ بسیار اهمیت دارد و می توان گفت به نوعی معرف و شناسنامه این گروه است!… گروه از بانک خارج می شوند و فقط «لی دیوونه» برای نگه داشتن گروگان ها در بانک می ماند، در این موقع جدالی بین دو گروه صورت می گیرد که به کشتار ی بی رحمانه تبدیل می شود و در آن مرد و زن و بچه و گلوله می خورند. بعد از این ماجرا، «پایک» و دارودسته اش می گریزند و «دک تورنتون» هم با دسته اش، برای اینکه به زندان نروند، برای دستگیری آنها راهی می شوند و تعقیب و گریزی بین آنها در طول فیلم صورت می گیرد.
سپس دسته پایک به دهکده (انجل) می روند، جایی که توسط ژنرال «ماپاچه» اشغال شده است… سراسر فیلم از، صحنه هایی شاهکار و به یادماندنی تشکیل شده است، انتخاب صحنه خوبی از فیلم کار دشواری ست: این صحنه ها از شروع نفس گیر فیلم آغاز می شود، و با صحنه سرقت از قطار، صحنه کشته شدن نامزد انجل در کنار ماپاچه، صحنه انفجار پل، و سکانس پایانی و مشهور فیلم ادامه پیدا می کند، همان صحنه پایانی عزیمت گروه (هولدن، بورگناین،اوتس، جانسن) به طرف ماپاچه و آن نبرد (حمام خون) که به نمونه ای از پکین پایی ترین صحنه ها تبدیل شده است.
‘
1 Comment
پیام
من واقعا متعجب هستم که چرا بعضی منتقدین میگن که سم پکین پا در ساخت این فیلم خیلی با تجربه نبوده و فیلم حاوی سکانس های مبهم هست! سکانس پایانی فیلم بقدر بی نظیر هست، واقعا نمیشه تفسیر کرد که چطور بیننده را مجذوب میکنه جوری که حتی پلک هم نمیتونید بزنید.