این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
افراط و تفریطهای روشنفکران ایرانی با نگاهی به آرای مهرزاد بروجردی
لطفاله آجودانی
زایش و پویش روشنفکری و روشنفکران در تاریخ معاصر ایران، در ارتباط و پیوند تنگاتنگی با چالش سنت و مدرنیته قرار دارد. رهیافت به سرشت تاریخی پیدایی و تطور اندیشهها و مواضع گروهها و طیفهای مختلف روشنفکری و آسیبشناسی نقش و کارنامهی آنان از اهمیت فراوانی برای شناخت تاریخ معاصر ایران برخوردار است.
جدای از کتاب «روشنفکران ایرانی و غرب»، به قلم مهرزاد بروجردی، مجموعه مقالات و گفتارهای او دربارهی سیاست و هویت ایرانی، که با عنوان «تراشیدم، پرستیدم، شکستم»1 منتشر شده است، دربردارندهی اهم نگاه این نویسندهی ایرانی دربارهی روشنفکران ایرانی و تجدد در تاریخ معاصر ایران است. واکاوی نسبت روشنفکران ایرانی با هویت ایرانی، ناسیونالیسم، اسلام، مدرنیته و عرفیگرایی و نیز جهانی شدن و نهضت بومیسازی، از جمله مباحث مهمی است که بروجردی کوشیده است تا هرچند به اجمال به آنها بپردازد. حتی اگر تلاش بروجردی خالی از پارهای سطحیاندیشی و غلطاندیشی نباشد که نیست، اما اهمیت تکاپوهای فکری او در رهیافت به پارهای دستاوردهای ارزشمند علمی و تحقیقاتی در بازشناسی انتقادی کارنامه و دستاوردها و ناکامیهای روشنفکران ایرانی را نمیتوان نادیده گرفت.
بروجردی در نگاه خود به چگونگی و چرایی پیدایی جریان روشنفکری و روشنفکران اولیهی ایرانی در عصر قاجار و تاریخ معاصر ایران، با اشاراتی هرچند اجمالی که به عوامل و زمینههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی داخل جامعهی ایرانی و نیز جنبشها و تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جوامع غربی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی دارد، نشان داده است که به درستی بر خاستگاه سرشت وجودی و حضور تاریخی و اجتماعی روشنفکری و روشنفکران ایران به مثابه بازتابی از یک ضرورت داخلی، از یک سو و متأثر از تحولات جدید جوامع غربی، از سوی دیگر، آگاه است.
یکی از وجوه مهمی که بروجردی در نگاه خود به روشنفکری و روشنفکران ایران به آن پرداخته، نسبت میان روشنفکران ایرانی با هویت ایرانی و ناسیونالیسم است. بروجردی در کتاب «تراشیدم، پرستیدم، شکستم» خود، با اشارهی درست به وجود نطفههای اندیشهی ملیگرایی در میان بعضی از اندیشهگران ایرانی در قبل از انقلاب مشروطیت و از جمله در کتاب «آیینهی سکندری» میرزا آقاخان کرمانی، به درستی اشاره کرده است که در سالهای جنگ جهانی اول و اشغال ایران، اندیشهی ملیگرایی در ایران گسترش ویژهای یافت (ص ۱۲۷).
وجود روزنامههایی چون «کاوه»، «صوراسرافیل»، «ایرانشهر» و مجلههایی چون «آینده»، «توفان»، «شفق سرخ»، «قرن بیستم»، «فرنگستان»، «مرد آزاد»، «تجدد ایران» و نیز نوشتههای روشنفکران و نویسندگانی چون رضازاده شفق، احمد کسروی، علی دشتی، محمود افشار، محمدعلی فروغی، سعید نفیسی، ذبیح بهروز، مشفق کاشانی و سید حسن تقیزاده و نیز اشعار شاعرانی چون عارف قزوینی، فرخی یزدی، ابوالقاسم لاهوتی، میرزاده عشقی و محمدتقی بهار، که با درجات متفاوتی در پروراندن و بازتاب اندیشهها و تمایلات ملیگرایانه نقش مهمی داشتهاند، درستی گسترش تدریجی و فزایندهی اندیشهها و تمایلات ناسیونالیستی در میان بسیاری از روشنفکران جامعهی ایرانی روزگار پس از انقلاب مشروطه و به ویژه در سالهای جنگ جهانی اول را تأیید میکند.
اما بروجردی دربارهی سرشت ایدهی ملیگرایی اندیشهگران و روشنفکران ناسیونالیست ایرانی توضیح و روشنگری مناسبی را ارائه نمیکند. به راستی هرچند که اندیشهی ناسیونالیستی را نمیتوان یکسره از تمایلات ترقیخواهانه و ضداستبدادی و ضداستعماری بسیاری از حاملان این اندیشه در ایران خالی دانست، اما آیا میتوان این اندیشه را یکسره منطبق و متناسب با منافع ملی ایران تلقی و معرفی کرد؟ به راستی اندیشههای ناسیونالیستی در افکار و آثار اندیشهگران ایرانی، از کسانی چون میرزا آقاخان کرمانی و میرزا فتحعلی آخوندزاده، از پیشگامان روشنفکری ایران در عصر قاجار، تا نویسندگان و روزنامهنگاران و اندیشهگران ایرانی دارای افکار و تمایلات ناسیونالیستی پس از عصر مشروطیت و به ویژه در مقاطع تاریخی سالهای جنگ جهانی اول و عصر پهلوی اول و پهلوی دوم، تا چه اندازهی سرمایههای درخشانی را برای جامعهی ایرانی به دست داده است؟ این سخن بروجردی که نمیتوان جوشش اندیشهی ملیگرایی و چیرگی ناسیونالیسم در عصر پهلوی اول را تنها وامدار برنامهریزی سیاسی دولتی دانست (ص ۱۱۴) کاملاً درست است، اما این ادعای بروجردی که «روشنفکران ایرانی مفهوم ملیت و وطن را نه از سر هواوهوسی احساسی، که در پی تأمل و تدبیری ژرفنگرانه پرورانده و به کار میبستند.» (ص ۸۶) ادعای نادرست و نسنجیدهای است که دوری بروجردی از ژرفنگری دربارهی سرشت اندیشهی ناسیونالیستی در میان بسیاری از روشنفکران ایرانی تاریخ معاصر ایران را منعکس میکند.
دقت در افکار و آثار اندیشهگران و روشنفکران ایرانی دارای تمایلات ناسیونالیستی در تاریخ معاصر ایران، از این واقعیت خبر میدهد که ایدهی ناسیونالیستی در میان نه همهی آنان، اما در میان بسیاری از آنان و البته با درجات متفاوتی، از پارهای سطحیاندیشی و غلطاندیشی دور نمانده است. اوج این سطحیاندیشیها و غلطاندیشیها، که چهرهی خود را در افراطیگریها و تمایلات شوونیستی با رویکرد ضدعربی و ضددینی در ایران نشان داده است، میتوان در افکار و آثار روشنفکرانی چون آخوندزاده در عصر قاجار و مشروطه و بسیاری از نویسندگان و روشنفکران عصر پهلوی بازجست. در همان حال، پارهای از افکار ملیگرایانه، به ویژه در میان بسیاری از تجددخواهان و روشنفکران عصر قاجار و مشروطه، بازتابی از همزیستی وجوه دینی و مفهوم ایرانیگری را منعکس میکرد که نمیتوان آن را یکسره منطبق با سرشت ناسیونالیسم در مفهوم نوین آن انگاشت. گو اینکه تهیمایگی تمایلات ناسیونالیستی گروهی از ناسیونالیستهای ایرانی، که این تهیمایگی در ناسیونالیسممآبی آنان ریشه دارد و نه آگاهیها و دلبستگیهای آنان به اندیشههای متناسب و منطبق بر منافع ملی و نیز تأثیرپذیری بخشی از افکار ناسیونالیستی گروهی از روشنفکران ناسیونالیست ایران عصر پهلوی، به ویژه دورهی پهلوی اول، از ایدهی ناسیونالیسم دولتی و دستوری را نمیتوان نادیده گرفت.
گفتمان محوری و روح اصلی نگاه مهرزاد بروجردی دربارهی روشنفکری و روشنفکران تاریخ معاصر ایران را توجه او به مواجههی روشنفکران ایرانی با غرب و مدرنیته شکل داده است. بروجردی در نگاه خود به مواضع روشنفکران ایرانی در مواجههی با سنت، از یک سو و غرب و تجدد، از سوی دیگر، بسیاری از آنان را دچار رویکرد دوپهلو نسبت به سنت و مدرنیته مییابد. از همین دیدگاه است که وی تأکید کرده است: «گرچه پیشروان اندیشهی مدرنیته و ترقی در ایران و کسانی چون میرزا فتحعلیخان آخوندزاده، میرزا حسینخان سپهسالار و میرزا عبدالرحیم طالبوف در بازیابی راز پیشرفت و توانمندی فرنگیان، به درستی بر دولت مشروطه و دانش علمی انگشت مینهادهاند، اما هیچ یک به برافکندن ردای سنت از قامت اندیشه و فرهنگ ایرانی فتوا ندادهاند.» (ص ۱۳۵ و ۱۳۶)
بروجردی معتقد است: «گرچه گروه پرشماری از روشنفکران دورهی پسین سدهی نوزدهم و سالهای نخستین قرن بیستم در چالش با باورهای خرافهآمیز سنتی به ارزشهای مدرنیته روی میآوردند، اما ایشان در همان حال، اما و اگرهای بیشماری در کار گزینش از میان مدرنیتهی راستین اروپایی میکردند و برگرفتن آرایی چون انسانگرایی، باور به نقش پویایی آدمی در جهان، میل مهار و کنترل طبیعت، نظر به تاریخ بسان حرکتی پیشرفتی و به عقل بسان ابزار نقادی را با قید و شرطهای فراوانی همراه میساختند. چالش میان علم و دین نیز نه روشنفکران ایرانی را به کنار نهادن میراث دینی جامعهی خویش فراخواند و نه آنان را به نقد جدی فقه و عرفان اسلامی رهنمون گردید.» (ص ۱۳۷)
مهرزاد بروجردی همچنین در اشاره به مواضع روشنفکران ایرانی به غرب و مدرنیته در دوران دو جنگ جهانی و استمرار رویکرد دوپهلوی آنان به سنت و مدرنیته تصریح کرده است: «در میان دو جنگ جهانی، طبقهی روشنفکران با ایدهها، مفهومها و واژگان برآمده از فرهنگ غرب بیشتر آشنا شدند. اما در این میان گرچه حس ملیگرایی عرفی و نه دینیمذهبی، نکتهی مکرر در فراخوان روشنفکران ایران است، اما نگاه چیره به غرب در میان روشنفکران ایرانی را باید نگاهی دوپهلو و احتیاطآمیز دانست.» (ص ۹۷)
در درستی ادعای بروجردی در رویکرد دوپهلوی روشنفکران ایرانی نسبت به سنت و مدرنیته تردیدی نیست؛ اما در درستی این ادعای بروجردی که این رویکرد دوپهلو و احتیاطآمیز روشنفکران ایرانی نتیجه و نشانهی تلاش آنان برای «گزینش عاقلانه از میان پارههای گونهگون مدرنیته» بوده است، تردید اساسی وجود دارد. بروجردی در پی اشارهی کاملاً درست خود به وجود رویکرد دوپهلوی بسیاری از روشنفکران ایران به سنت و مدرنیته، با مقایسهی آنان با روشنفکران ترکیه، که خواهان «اروپاییسازی کشور» بودند، بر این ادعای نادرست خود پافشاری میکند که «در ایران همه جا سخن از گزینش عاقلانه از میان پارههای گوناگون مدرنیته میرفت.» (ص ۹۷)
ادعای بروجردی در دلالت بر تلاش روشنفکران ایرانی برای گزینش عاقلانه از میان پارههای گوناگون مدرنیته بر این پیش فرض بنا شده است که رویکرد دوپهلوی روشنفکران ایران، برآیند نقدهای روشنفکران ایران بر غرب، از یک سو و نیاز به علم و فناوری غربیان، از سوی دیگر، بود (ص ۹۵).
وی ضمن اشارهی درست خود در انتقاد از تاریخنگارانی که سرکوب سیاسی و فضای بستهی فرهنگی عصر رضاشاه را موجب سترونی اندیشه و زوال روشنفکری در عصر پهلوی اول دانستهاند، با استناد کاملاً درست به نمونههایی از آثار پدیدآمده در عصر رضاشاه از سوی اندیشهگران و روشنفکران ایرانی در حوزههای مختلفی چون فلسفه، ترجمه، تاریخ، ادبیات، دانشنامه و فرهنگ عمومی، تعلیموتربیت و داستان و رمان (ص ۱۲۸ و ۱۲۹)، نسنجیده بودن رأی آن گروه از تاریخنگاران را نشان میدهد. اما این ادعای بروجردی که روشنفکران عصر رضاشاه، بر خلاف بسیاری از فرزندان فکری خویش در دهههای آینده، «هم از غرب و هم از جامعه و سنت ایران درک روشنی دارند، نه افسونشدهی شکوه و شوکت غرباند و نه اسیر مالیخولیای غربزدگی و غربهراسیاند.» (ص ۱۳۰) بیشتر به یک شوخی شباهت دارد تا یک سخن علمی. ادعایی است از مقولهی ادعاهای پرشور، اما بیاساسی که از بیدقتی و سادهانگاری بروجردی و ناتوانی علمیاش در شناخت ژرف از جنبههایی از سرشت و نقش روشنفکران ایران در عصر پهلوی اول خبر میدهد.
یکی از مهمترین جنبههای بحران روشنفکری و تجدد در ایران، از این واقعیت خبر میدهد که غالب پیشگامان تجددطلبی در ایران عصر قاجار و مشروطه۲ و پس از آن، در تاریخ معاصر ایران، در رویکرد خود به غرب و تجدد غربی، به رغم دلبستگی فراوانی که از خود برای اخذ پیشرفت و ترقی علوم و فنون، فرهنگ، صنایع، اقتصاد و نهادهای مدنی جوامع پیشرفتهی غربی و انتقال آن به جامعهی ایران نشان دادهاند، نتوانستهاند به شیوهای بسنده به کانونهای فکری سازندهی آن پیشرفتها و ترقی راه یابند. در واقع نه از موضع تولیدکنندهی تجدد و ترقی، بلکه با قرار گرفتن در جایگاه مصرفکننده، به مصرف محصولات و مصنوعات غرب و تجدد غربی محدود شدند. افراط در شیفتگی غالب پیشگامان تجددطلبی در ایران عصر قاجار و مشروطه و بسیاری از اخلاف آنان، در ادوار بعدی تاریخ معاصر ایران، نسبت به غرب و تجدد غربی، عامل مهمی است که هر گونه فرصت شناخت نقادانه و گزینش عاقلانهی آنان از غرب، تجدد غربی و سنتها را تا حدود زیادی سلب کرده بود و مانع خلاقیت فکری، که لازمهی سرشت مدرنیته است، گردید.
غالب تجددطلبان و روشنفکران ایرانی، به رغم درست بودن بسیاری از انتقادات آنان از سنتها، در مخالفت و ستیزهی خود با سنتها، متفاوت از همتایان غربی خود، که با نقد سنتها، از جنبههای مثبت و کارآمد آن بهره گرفتند و به فربهی فرهنگ و تمدن خود یاری رساندهاند، به نام تجدد، بر ضد هر آنچه نام سنت را بر خود دارد شوریدند و با مطلقانگاریها و جزماندیشیهای خود، در مسیر گسست کامل از فرهنگ و جامعهی ایران قدم نهادند.
همچنین در غالب کوششهای تجددطلبانه و روشنفکرانه در ایران، توجه بسندهای به تفاوتهای شرایط جامعهی ایران و جوامع غربی نشده است. تمایلات تجددطلبانهی بسیاری از روشنفکران ایران از محدودهی تقلید کورکورانه، که محصول نوعی تاریکاندیشی پنهان در زیر قبا و لوای روشنفکری است، فراتر نرفته است. در حالی که تقلید نظری صرف از مدرنیتهی غربی، در عمل نه ممکن است و نه مطلوب.
ممکن نیست، زیرا به سبب وجود پارهای تفاوتها و گاه تضادهای اساسی در نوع شرایط، امکانات و نیازهای جامعهی ایران با جوامع غربی و فقدان پارهای مقدمات و الزامات ذهنی و عینی تجدد غربی در ایران، نمیتوان و نباید انتظار داشت مدرنیتهی غربی عیناً در ایران تکرار شود.
و مطلوب نیست، زیرا هر جامعه و فرهنگ و تمدنی، به رغم وجود پارهای اشتراکها و مشابهتها با سایر جوامع، به سبب پارهای تفاوتها، تجدد خاص خود را تجربه میکند. فرهنگها و تمدنهای مختلف، در نتیجهی همین تفاوتهاست که از خود پاسخهای متفاوت و مختلفی ارائه میکنند. درک صحیح از وجود پارهای تفاوتها و نیز مشترکات فرهنگها و تمدنهای مختلف، این فایده را دارد که به رغم وجود پارهای وجوه جهانی در امکان همزبانی فرهنگی و تمدنی، در هر جامعهای، از جمله ایران، نه میتوان کوشید آنچنان از غرب متمایز بود که لازمهی این تمایز به نفی مطلق غرب و مدرنیتهی غربی و دستاوردهای فرهنگی و تمدنی آن بینجامد و نه میتوان آنچنان به تقلید از غرب و غربی شدن اندیشید که یکسره گسست از گذشتهی تاریخی و فرهنگی جامعهی ایران را به دنبال داشته باشد.
از سوی دیگر، بر خلاف آنچه غالباً پنداشته میشود، با اینکه بسیاری از تجددگرایان و روشنفکران ایران شدیداً دلبسته و تحت تأثیر مدرنیتهی غربی بودهاند، به همان اندازه که به سبب پارهای افراطیگری در تقلید از غرب نتوانستهاند ایرانی بیندیشند، به سبب آنکه دلبستگیهای آنان به غرب و مدرنیتهی غربی غالباً متکی بر یک شناخت سطحی و روبنایی از غرب بودهاند و در بسیاری از موارد نیز در عمل، در جهت مخالف اندیشهی مدرن گام برداشتهاند، در واقع غربی نیز نیندیشیدهاند. به رغم اشتراک لفظی غالب تجددگرایان و روشنفکران ایران با روشنفکران غرب و همزبانی با آنان در اظهار علاقه و دلبستگی به مفاهیم و نهادهای جدیدی چون مشروطیت، پارلمان، جمهوریت، دموکراسی، جامعهی مدنی، حقوق شهروندی و آزادیها و برابریهای دموکراتیک، میان تأویل بسیاری از این گروه روشنفکران تجددخواه ایران، از آن مفاهیم و نهادها با واقعیت آن مفاهیم و نهادها به شیوهی پذیرفتهشدهی آن در فلسفهی سیاسی جدید در جوامع غربی، تفاوت و گاه تعارض جدی دیده میشود.
ریشهی اصلی شکلگیری این تفاوتها و تعارضها را میتوان در کوشش و اقدام مصلحتاندیشانهی بسیاری از تجددطلبان و روشنفکرانی چون مستشارالدوله و میرزا ملکمخان در عصر قاجار و مشروطه و هماندیشان آنان در ادوار بعدی تاریخ و جامعهی ایران برای کاستن و جلوگیری از مخالفتهای نیروهای مذهبی و رهبران روحانی سنتگرای ایرانی، از طریق تقلیل مفاهیم و نهادهای مدرن غربی و همانندسازیها و انطباق دادنهای مدرنیتهی غربی با اسلام جستوجو کرد.۳
تقلیل مفاهیم و نهادهای مدرن غربی که گاه از آن به غلط با نام بومیسازی مفاهیم و نهادهای مدرن نیز یاد شده است، تلاش عقیم و یکی از مهمترین علل و عواملی است که به سلب امکان شناخت هر چه صحیحتر از غرب و مدرنیتهی غربی و نسبت دین و سنتها در ایران با آن انجامیده است. اگر پارهای افراطیگری در شیوهی فکری برخی از روشنفکران بر ضد دین و سنتها، با برانگیختن واکنش متقابل عالمان دینی سنتگرای افراطی بر ضد روشنفکری و اندیشهها و نهادهای مدرن، هر گونه امکان معرفی صحیح مفاهیم و نهادهای مدرن در جامعهی ایران را سلب کرد و با دشواری روبهرو ساخت، همانندسازیها و تطبیق دادنهای غالباً غیرواقعی و بیبنیاد آن مفاهیم و نهادها با قوانین و احکام شرعی، که از سوی گروهی دیگر از اندیشهگران و روشنفکران مطرح و با استقبال گروههایی از رهبران و نیروهای مذهبی و سنتگرای ایران نیز روبهرو شده است، صورت دیگری از بدفهمی مدرنیته است که بسیاری از روشنفکران ایران را تا حدود زیاد و با درجاتی متفاوت، از امکان شناخت و نقد هر چه صحیحتر مدرنیته و نسبت آن با سنتها در ایران و تلاش برای دستیابی به طرحی کارآمد در جهت جانشینی ضرورت تعامل سنت و مدرنیته به جای تقابل آن دو با یکدیگر، دور ساخت.
پینوشتها
مهرزاد بروجردی؛ تراشیدم، پرستیدم، شکستم؛ چاپ اول؛ تهران؛ نشر نگاه معاصر؛ ۱۳۸۹٫
ر.ک: لطفالله آجدانی، روشنفکران ایران در عصر مشروطیت، تهران، نشر اختران.
و نیز: لطفالله آجدانی، اندیشههای سیاسی در عصر مشروطیت ایران، تهران، نشر علم.
ر.ک: ماشاءالله آجودانی، مشروطهی ایرانی، تهران، نشر اختران.
خردنامه
‘