این مقاله را به اشتراک بگذارید
در دوره نخست انتشار مد و مه، متن سخنرانی بسیاری از برندگان نویل ادبیات را منتشر کردیم، متاسفانه اغلب آنها در تغییر و تحولات سایت از دسترس خوانندگان خارج شده اما تصمیم گرفتیم در دوره جدید مد و مه این سخنرانی ها را مجددا و به شکلی منظم منتشر کنیم. بنابراین از آخرین برنده نوبل آغاز کردیم که سال گذشته این جایزه معتبر را دریافت کرد و نامش تاریخی شد/ مدو مه
پاتریک مودیانو در سخنرانی نوبل :
من به آینده ادبیات امیدوارم
اعتماد|پاتریک مودیانو، نویسنده فرانسوی که در سال۲۰۱۴ نامش به عنوان برنده جایزه نوبل ادبی سال اعلام شد، در کمال تعجب و شگفتی خبر را پای تلفن از دخترش شنید. نخستین واکنشهای خود او و البته اطرافیانش و مهمتر از آن دوستداران ادبیات در سراسر جهان به غیر از هموطنانش، چیزی جز شگفتی و ابراز تعجب نبود. بسیاری حتی نام او را نشنیده بودند و در فضای مجازی موجی به راه افتاده بود و انگلیسیزبانان سراسر دنیا از هم میپرسیدند مودیانو کیست؟
حتی منتقدین ادبی مجلات مهمی مثل نیویورکر هم او را نمیشناختند. البته خوانندگانی که فقط به کتابهای انگلیسیزبان دسترسی دارند، تقصیری نداشتند چرا که طی تمام سالهایی که مودیانو قلم به دست داشت، هیچ کدام از کتابهای او به زبان انگلیسی ترجمه نشد. البته فارسی زبانان در این فضا استثنا بودند. از نویسنده فرانسوی برنده نوبل، که او را پروست زمان مینامند، بیش از هفت رمان به فارسی ترجمه شده بود. پس از اعلام شدن نام مودیانو به عنوان برنده نوبل به روایت این آکادمی به خاطر «وصف هنرمندانه سرنوشت انسانها و بازنویسی استادانه سالهای اشغال فرانسه توسط آلمان نازی» آمار فروش کتابهای او در ایران و در دیگر کشورها بالا رفت و مترجمان بسیاری در کشورهای انگلیسی زبان دست به کار شدند تا پروست زمانه را بشناسند. مودیانو در سال ١٩٧٢ جایزه بهترین رمان آکادمی فرانسه را از آن خود کرد، در سال ٢٠١٠ جایزه «دل دوکا»ی انستیتو فرانسه برای یک عمر تلاش حرفهیی را دریافت کرد و در سال ٢٠١٢ موفق به کسب جایزه دولتی اتریش برای ادبیات اروپا شد. از دیگر جایزههای او میتوان به جایزه ادبی گنکور در سال ١٩٧٨ اشاره کرد. «خیابان بوتیکهای تاریک»، «محله گمشده»، «سفر ماه عسل»، «تصادف شبانه»، «آه ای سرزمین محبوب من» و «افق» از معروفترین آثار مودیانو محسوب میشوند.
حالا پس از چند ماه، نوبت به اعطای جایزه و سخنرانی مودیانو رسید. مودیانو ۶٩ ساله در این مراسم سخنرانی طولانی ایراد کرد که شدیدا یادآور مصاحبهیی از ویلیام فاکنر است. به نظر میرسد بخشهای زیادی از سخنان مودیانو از ایدههای فاکنر در زمینه ادبیات الهام گرفته است. او سخنرانی خود در مراسم آکادمی نوبل را این گونه آغاز کرد: میخواهم خیلی ساده بگویم چقدر از اینکه اینجا هستم، خوشحالم و از اینکه افتخار دریافت جایزه نوبل ادبیات را به من دادهاید، چقدر تحت تاثیر قرار گرفتهام.
این نخستینبار است که جلو این همه جمعیت سخنرانی میکنم و کمی در این مورد نگرانم. تصور میشود این مسائل برای نویسندگان خیلی طبیعی و راحت است اما یک نویسنده حداقل یک رماننویس اغلب رابطه ناآرامی با سخنرانی کردن دارد. با یادآوری درسهای کتبی و شفاهی دوران مدرسه، باید بگویم رماننویسها بیشتر در تکالیف نوشتاری استعداد دارند تا شفاهی. رماننویس به سکوت عادت دارد و اگر بخواهد فضا را جذب کند باید با جمعیت بیامیزد. او بدون اینکه نشان دهد به مکالمات گوش میدهد و اگر وارد شود، تنها برای پرسیدن سوالهای خردمندانهیی است که به درک بهتر اطرافیانش کمک کند. او با تردید سخنرانی میکند، چرا که به جفتوجور کردن واژهها عادت کرده است. درست است که بعد از چندینبار چرکنویس کردن، سبک او شفاف میشود اما وقتی قدم به عرصه میگذارد، دیگر درگیر اصلاح سخنرانی ناقصش نیست. اعلام برنده شدن من غیرواقعی به نظرم میآمد و بسیار مشتاق بودم دلیل انتخاب خودم را بدانم. آن روز بود که بیشتر از هر زمان دیگری به این مساله آگاه شدم که یک رماننویس چقدر نسبت به کتابهای خودش کور است و چقدر خوانندگان بیشتر از خود او درباره نوشتههایش میدانند. نویسندگی فعالیتی عجیب و منزوی است. شروع کردن نخستین صفحات یک رمان دوران دلسردکنندهیی است. هر روز احساس میکنی راه را اشتباه میروی. این تو را به عقب هول میدهد تا راهی دیگر را انتخاب کنی. خیلی مهم است در این برهه مقاومت کنی و ادامه دهی. این کار خیلی شبیه رانندگی در شبی زمستانی روی یخ با دید صفر است. هیچ گزینهیی نداری، نمیتوانی برگردی، فقط باید پیش بروی و به خودت بگویی که وقتی جاده مناسب و هوا صاف شد، همهچیز درست میشود. […] بنابراین بله، خواننده بیشتر از خود نویسنده درباره کتابهایش میداند. بین رمان و خوانندهاش چیزی اتفاق میافتد که شبیه فرآیند نگارش پاراگرافها به روشی است که پیش از عصر دیجیتال انجام میشد. پاراگرافها که در فضایی تاریک نوشته میشدند، کمکم پیدا میشدند. همان طور که یک رمان را جلو میبرید، همین فرآیند شیمیایی اتفاق میافتد… کمبود آگاهی و فاصله منتقدانه نویسنده نسبت به مجموعه آثارش، به پدیدهیی مربوط میشود که در خود و دیگران متوجه آن شدهام: به محض اینکه اثری نوشته میشود، کتابی دیگر سر بلند میکند و به من این حس را میدهد که فراموشش کردهام. فکر میکردم دارم یکی پس از دیگری کتابهایم را در مسیری ناپیوسته در دوره موفقیتآمیزی از فراموشی به نگارش درمیآورم اما اغلب همان چهرهها، همان نامها، همان مکانها و همان عبارتها در کتابهای بعدی و بعدیام پیدا میشوند. عبارتی که پس از اعلام برنده شدن من بر سر زبانها افتاد، اشارهیی به جنگ جهانی دوم داشت: «او از زندگی جهان اشغالشده پرده برداشته است.» مثل همه آنها که در سال ١٩۴۵ به دنیا آمدند، من هم فرزند جنگ بودم و چون در پاریس به دنیا آمدم، بچهیی بودم که زندگیام را به پاریس اشغالشده مدیون بودم. آنهایی که در پاریس آن زمان زندگی میکردند، دوست داشتند آن دوران را خیلی زود فراموش کنند یا فقط جزییات روزانهاش را به یاد بیاورند، خاطراتی که نمایانگر این مطلب هستند که هرچه باشد، زندگی روزمره خیلی هم با زندگی در زمان طبیعی متفاوت نبود. بعدها که فرزندانشان درباره پاریس آن دوران سوال کردند، سعی کردند از پاسخ دادن طفره بروند یا اینکه سکوت میکردند. انگار میخواستند آن سالهای سیاه از خاطرشان پاک شود و چیزی را از ما پنهان کنند. اما ما که با سکوت والدینمان مواجه شدیم، آن را دوباره ساختیم، گویی خودمان در آن زمان زندگی کردهایم.