این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به دو رمان «دفاع لوژین» و «پنین» از ولادیمیر نابوکوف، به مناسبت چاپ دوباره ترجمههای فارسی آنها
یک فروید ضامندار در آستر جیبم پنهان است
علی شروقی
از بازی روزگار است یا چه، که نویسندهای، این همه گریزان از رویکردهایی از نقد که طبق آنها اثر ادبی با ارجاع به بیرون متن، مورد نقد و تفسیر قرار میگیرد، خودش اینقدر راحت برای چنین مواجههای با آثارش گزک به دست خواننده میدهد و در جایجای متن، مثل قاتلی حواسپرت از خود ردپا بهجا میگذارد. البته نابوکوفِ رند در مقدمه «دفاع لوژین»، شاید آگاه از اینکه چنین ردپاهایی ناخواسته وارد اثرش شدهاند و تا کسی جرأت نکند از چند فرسخی این ردپاها هم عبور و به جمهوری استقلالیافته و بهخودمتکیاش چپ نگاه کند، به کنایه و ریشخند مینویسد: «هر بچه فرویدی که مجموعهای از کلیشهها را با کلید رمز یک رمان اشتباه میگیرد بیتردید شخصیتهای داستان مرا با تصویر فکاهیوار پدر و مادرم، معشوقههایم و خودهای پیاپیام یکی میگیرد. محض خاطر چنین مفتشهایی اعتراف میکنم که معلمه فرانسویام، شطرنج جیبیام، میلم به شیرینی، و هسته هلویی را که در باغ محصور خودم کاشتهام به لوژین دادهام.» این تذکر ریشخندآمیز اما یک افشاگری کوچک است برای مخفی نگهداشتن نشانههایی بزرگتر از نابوکوفی که بیرون از متن زندگی میکرده است و مثل همه همنسلان مهاجرش تجربههایی را از سر گذرانده بوده که برخی از آنها به ترومای او بدل شدهاند و راهبهراه و به اشکال گوناگون از گوشه و کنارهای تاریک آثار او سرک میکشند. بله، نابوکوف چیزی فراتر از یک هسته هلو و شطرنج جیبی و معلمه فرانسوی و میل به شیرینی را به شخصیت رمان خود داده است. آنچه او به لوژین بخشیده ترومای ولادیمیر ولادیمیروویچ نابوکوف است؛ یک روسِ فرهیخته و اشرافزاده که در ٢٠سالگی، دو سال بعد از وقوع انقلاب اکتبر، مجبور به مهاجرت از سرزمینش شده است. نه، قرار نیست ذرهبین بیندازیم و شروع کنیم به گشتن دنبال نشانههای هر آنچه در زندگی شخصی برای خود نابوکوف اتفاق افتاده، در چیزی که او بهعنوان یک اثر ادبی خلق کرده است. از قضا هسته هلو و شطرنج جیبی و معلمه فرانسوی و میل به شیرینی که اگر نابوکوف راست گفته باشد، مستقیم از زندگی واقعی او وارد متن شدهاند، بیاهمیتترین ردپاها هستند و ردپای عمیقتر آن جاهایی است که زندگی شخصی نابوکوف و ترومای او با تغییر شکلهایی شگرف از مستندات زندگی شخصی به ترکیبی زیباییشناختی دگرگونی یافته، بهقدری که دیگر نمیتوان محرکات بیرونی آنچه را بهعنوان متن ادبی به ما عرضه شده بهراحتی بازشناخت و این است تفاوت تبدیل خلاقانه و شاید ناخواسته کمیت زندگی به کیفیت هنری، بهجای بازگویی تجربههای شخصی در داستانی که بیهیچ تخیلی از روی واقعیت الگوبرداری شده است. از این منظر اگر نگاه کنیم، رمان «دفاع لوژین» نابوکوف را عرصه جدالی نفسگیر مییابیم میان یک اخراجیِ مهاجرِ بیگانه با اطراف، که سرزمین، در غیاب فیزیکی خود، در ذهن او به چیزی دیگر به نام «متن» دگرگون شده و مهاجرِ بیسرزمین میکوشد ضمن پناهگرفتن در این سرزمین جایگزین، آن را اینبار از گزند مهاجمان مصون نگه دارد و هیچکس را از بیرون به آن راه ندهد. در همان صفحات آغازین رمان، وقتی لوژینِ کودک با خانوادهاش از عمارت ییلاقی به شهر بازمیگردد طی یک تداعی و بازگشتی کوتاه به گذشته، لوژین را میبینیم که در محاصره پسرهای روستایی است: «اینجا توی روستا، درست روی پل، محاصرهاش کرده بودند و طپانچههای حلبیشان را به طرف او نشانه گرفته و گلولههای میلهای شکلی به او شلیک کرده بودند که از روی بدجنسی کلاهکهای لاستیکی مکنده آنها را برداشته بودند.» نمیدانیم نابوکوف حین نوشتن این سطرها چقدر به وضعیت اقلیتی و مهاجرت اجباری خود و خانوادهاش در زمان پیروزی انقلاب روسیه فکر میکرده- احتمالا فکر نمیکرده چون در غیر اینصورت حاصل کارش بسیار تصنعی از کار درمیآمد- اما این محاصرهشدن توسط آدمهایی غریبه و از سنخی متفاوت، در سراسر رمان دفاع لوژین به شکلهای مختلف تکرار میشود و در اواخر رمان میبینیم که کشمکش اصلی رمان هم درست بر سر عنصر «تکرار» و مبارزه لوژین با آن است. همچون جدال و کشمکش همیشگی نابوکوف با دنیای بیرون متن و محافظت شدید او از متن ادبی به عنوان وجودی مستقل از جهان بیرون از خود. اما جالب است که از پس پشت این همه مراقبت تا مبادا متن با دنیای بیرون تلاقی کند، تجربه دنیای بیرون و ترومای مهاجرت و بیوطنشدن، اینهمه راحت به متنِ محافظتشده نابوکوف رسوخ میکند و اصلا به یکی از رکنهای اصلی رمان او بدل میشود. به نظر میرسد محافظهکاری نابوکوف و پناه جستن افراطی او در متن، بهعنوان جایگزینی از سرزمین، چنان از حد میگذرد و ابعادی جنونآمیز مییابد که به مواجههای رادیکال با «عقل سلیم» که در نگاه متعارف ملازم محافظهکاری است، میانجامد. به واقع نابوکوف آنقدر در محافظهکاری پیش میرود که محافظهکاری را از یکی از قواعد بقا به جنونی مرگزا بدل میکند. برای همین است که تاکید جنونآمیز نابوکوف بر خودبسندگی متن ادبی در نهایت بیآنکه او خود خواسته باشد سیلی از عوامل برونمتنی را به متن او سرازیر میکند و اینجا باز لوژین را مییابیم، سخت در حال تقلا تا طلسم آن ترکیب تکراری شوم را که بر سراسر زندگیاش سایه انداخته است باطل کند و درست- چه طنز شومی که اینجا مجبوریم به یکی از خط قرمزهای نابوکوف یعنی تفسیر فرویدی نزدیک شویم – حین این تلاش نفسگیر و در راستای گریز از آن ترکیب تکراری مقدر، او را ادیپوار در چنگال همان تقدیر میبینیم، همچون صفحه شطرنجی که بهمثابه امری سرکوبشده از آستر جیب کت لوژین بیرون میآید و نابوکوف چه هنرمندانه و با چیرهدستی یک داستاننویس مسلط بر تمام جزئیات ریز داستانی، این تقلای بازگشت امر سرکوبشده از جایی نامنتظر را به نمایش گذاشته است. طرح و توطئه بسیار با حوصله و وسواس برای رسیدن به این لحظه چیده شده است. میدانیم که لوژین به دلیل جنون حاصل از غرقشدن در شطرنج، از طرف روانپزشک به کلی از شطرنج منع شده است و زنش سخت مراقب است که او گرد شطرنج نگردد و هیچچیز، شطرنج را برایش تداعی نکند. لوژین کتی فرسوده دارد که زنش آن را کنار گذاشته است. او اصرار به پوشیدن این کت دارد و سرانجام زنش را راضی میکند که بگذارد آن را بپوشد. کت را که میپوشد احساس میکند چیزی در یکی از جیبهایش مانده است. آن «چیز» را پیدا نمیکند، اما هربار دست در جیب کتش میکند باز احساس میکند چیزی توی جیبش هست. سرانجام پسربچهای که با مادرش میهمان خانم لوژین هستند، حین تلاش لوژین برای سرگرمکردن او ، معما را حل میکند و میگوید: «توی آستر است.» لوژین بهوجد میآید و «چهرهاش باز» میشود و میکوشد آن شیء را از مخفیگاه جیب بیرون بکشد: «یک دستش را توی سوراخ کرد و با دست دیگرش پایین کت را گرفت. اول یک تیزی قرمزرنگ دیده شد و بعد کل آن- چیزی شبیه یک دفترچه چرمی صاف. لوژین با ابروهای بالارفته به آن نگاه کرد، آن را توی دستهایش گرداند، یک زبانه کوچک را از شکاف آن بیرون کشید و با احتیاط دفترچه را باز کرد. دفترچه نبود بلکه صفحه شطرنج کوچک و تاشویی از چرم تیماج بود.» حواسمان هست که نابوکوف سخت مراقب است که پای فروید به متن باز نشود و اتفاقا شاید همین عناد آگاهانه است که حضور فروید را در رمان نابوکوف به حضوری بدل میکند که زمخت نیست، چون به یک کیفیت و ترکیب زیباییشناختی تحول یافته است؛ ترکیبی که اجزای آن کاملا داستانی هستند و اگر هم خلاف میل نویسندهشان به چیزی بیرون از متن ارجاع میدهند، این ارجاع با حفظ استقلال ادبی متن صورت گرفته است؛ استقلالی که احتمالا نویسندهای شیفته فروید آن را مخدوش میکرد چون آگاهانه میکوشید متنش را به صورت مکانیکی از روی الگوهای فرویدی بسازد. اما محافظهکاری افراطی نابوکوف در قبال دنیای بیرون از ادبیات و پناهگرفتنش در متن ادبی برای مصونماندن از آسیبهای دنیای بیرون، در درون متن کیفیتی رادیکال پیدا کرده است، چنانکه در دفاع لوژین کشمکش واقعی نویسنده با پیرامون خود و تقلای او برای راهنیافتن دنیای بیرون به درون اثر، با ترجمهشدن به اجزا و نشانههایی داستانی که دیگر پیوند مستقیم و آشکاری با تجربه واقعی نویسندهشان ندارند، به کشمکشی مرگبار بین یک وجود مشکوک و خارقالعاده با جهان پیرامون او منجر شده است.
لوژین
اما بد نیست لوژین را بهعنوان یک شخصیت داستانی، دقیقتر بررسی کنیم. «لوژین کیست؟» راضیکننده نیست با گفتن اینکه این مخلوق غریب نابوکوفِ جوان، یک آدم سستِ وارفته تکبعدی غرق شطرنج و ناتوان از ارتباطگیری با محیط بیرون است، قال او را بکَنیم. اینها همه هست، اما آنچه لوژین را از ابعاد متعارف یک آدم عادی فراتر میبرد، نحوه ترکیب این ویژگیها و برخی ویژگیهای دیگر در لوژین، به صورتی است که در نهایت از او یک «نا-انسان» یا یک «انسان-هیولا»ی مهیب، مشکوک و درعینحال دوستداشتنی میسازد. مخلوقی نامناپذیر، چیزی شبیه حشرهای که گرگور سامسا در «مسخ» کافکا به آن بدل میشود. از این لحاظ لوژین را باید از تبار آن دسته از مخلوقات ترکیبی و هیولاوار ادبیات داستانی که نیمی انسان و نیمی چیزهای دیگرند، بدانیم. موجودی از تبار «ناخدا اهب» موبی دیک، «هیت کلیف» بلندیهای بادگیر، «هنرمند گرسنگی» کافکا و همه آن شخصیتهای داستانی با کیفیتی سفتوسخت و سنگوار که در مناسبات معمول جهان واقعی هضم نمیشوند. به زندگی لوژین نگاهی بیندازیم: در کودکی و در دوران مدرسه علاقه چشمگیری به قاطیشدن با بچهها و شرکت در بازیهای جمعی از خود نشان نمیدهد. علاقهمند به شعبدهبازی و «دور دنیا در هشتاد روز» ژول ورن و ماجراهای شرلوک هولمز است. یک روز خیلی اتفاقی توجهش به شطرنج جلب میشود و شطرنج برایش با برملاشدن یک مخفیکاری گناهآلود که به تنشی بین پدر و مادرش منجر شده گره میخورد. وقتی لوژین درست در روز بروز تنش خانوادگی میخواهد عمهاش را وادارد که به او شطرنج یاد بدهد، میبینیم که چطور ناگهان سایهای از روابطی شطرنجی بر سطرهای داستان میافتد. پدر لوژین وارد میشود و او را مثل مهرهای سوخته از اتاق (صفحه شطرنج) بیرون میاندازد و از اینجاست که گویی شطرنج هرچه بیشتر به جان لوژین رسوخ میکند. سالها بعد او را مییابیم که چون شبحی سرگردان و مفلوک چنان در نبوغ شطرنجی خود غرق شده که کارش به جنون میکشد و دستآخر میکوشد تقدیر شطرنجیاش را برهم زند و این اما تنها با حذف خود او از صفحه بازی میسر میشود و این بهنوعی روی دیگری است از همان جدال نابوکوف نویسنده با هرآنچه متن را به عنوان یک محصول خلاقه و متکی به خود تهدید میکند. ادبیات، سرزمین نابوکوفِ بیسرزمین است و او مراقب است که این سرزمین دوباره به دست «دیگران»ی که از سنخ دیگری هستند، نیفتد؛ همان هراس لوژین از تکرار و تقلای ناکام او برای مقابله با آن. اما دیدیم که علیرغم میل سرکوبگر نویسنده که خود برآمده از یک سرکوب تاریخی است، راههایی برای رسوخ جهان بیرون به متن وجود دارد و با توجه به فرجام کار لوژین میبینیم که این نفوذپذیری جهان ذهنی نابوکوف چندان با جهانبینی پنهان در پس پشت داستانهای او هم بیگانه نیست. نویسنده خوب کسی است که نهفقط از قراردادهای عرفی که از قواعد خود نیز ناخواسته تخطی میکند و نابوکوف خوشبختانه چنین است. در مورد شخصیت لوژین آنگونه که نابوکوف او را پرداخته یک نکته دیگر را هم باید گفت: لوژین یک نابغه شطرنج است، نابغهای که در کودکی استعداد خاصی در هیچ زمینهای- زمینههایی که به صورت کلیشهای نماد نبوغ و هوش و ذکاوت و استعداد هستند- از خود بروز نمیدهد و چه خوب که نابوکوف زیر بار پیشنهاد آن ناشر امریکایی نرفت که از او خواسته بود در «دفاع لوژین» موسیقی را جایگزین شطرنج کند و لوژین را از یک شطرنجباز به یک ویولنزن دیوانه بدل کند. این پیشنهاد بازاری، تجسم همان تصور کلیشهای شخصیتهای فرعی دفاع لوژین از نبوغ است. برای آنها یک نابغه شطرنج، مفهومی انتزاعی و دور از دسترس است که نمیتوانند لمسش کنند و به همین دلیل شطرنجبازبودن لوژین انتخابی هوشمندانه است تا او را هرچه دستنیافتنیتر، غیرقابلدرکتر و نبوغ او را به چشمنیامدنیتر ترسیم کند. شطرنجبازی نابغهبودن، تواناییای است که چندان جنبه عامهپسند ندارد و لوژین هم به هیچوجه یک قهرمان نابغه تنهای عامهپسند نیست که دستآخر بهرغم رنجهایی که میکشد مزد نبوغ خود را بگیرد. نبوغ او تضمینی برای نجات او از رنج و فلاکت نیست، اگر با آنچه او را به سمت فلاکت سوق میدهد همدست نباشد، که هست. نابوکوف در رمان دیگرش – «پنین» – که برخلاف «دفاع لوژین» از رمانهای انگلیسی اوست و در دوران پختگی و پابهسن گذاشتگیاش نوشته و منتشر شده، در مقام راوی مینویسد: «بعضیها- که من هم یکی از آنها هستم- از قصههایی که پایان خوش دارند بدشان میآید. احساس میکنیم گول خوردهایم. روال بر ضرر است. تقدیر نباید متوقف شود. بهمنی که در مسیرش درست در چندمتری بالای سر یک روستای چندکزده متوقف میشود نه فقط غیرطبیعی، بلکه غیراخلاقی عمل میکند.»
«پنین»، همزاد کمیک لوژین
پنین یک مرد روس است که انقلاب اکتبر او را وادار به مهاجرت از کشورش کرده. ورود ضمنی انقلاب اکتبر به دو رمان «پنین» و «دفاع لوژین» هم یکی از نمونههای ور رفتن فرویدی نابوکوف به ترومای خود است. در دفاع لوژین به رغم اینکه پیوندزدن سرنوشت شخصیتهای داستان با نقاطعطف و لحظههای بحرانی تاریخ دست انداخته میشود، اما انقلاب اکتبر بههرحال از سوراخی وارد رمان می شود و از قضا اخبار و مقالات سیاسی روزنامهها، دیواری میشوند که از درزها و ترکهای آن، شطرنج بار دیگر به زندگی لوژین نشت میکند. در رمان «پنین» هم شاهد گریززدن به انقلاب اکتبر و وقایع مرتبط با آن هستیم و همچنین شاهد تلاش پنین برای گردآوری «تاریخ مختصر فرهنگ روس» که قرار است «مینیاتوری از تاریخ کامل -سلسله وقایع مهم- از کار دربیاید.»؛ فشردن و گنجاندن وطن از دسترفته در یک متن مکتوب، کاری شبیه همان که نابوکوف انجام میدهد و جهان کلمات مکتوب را جایگزین وطن از دسترفته میکند. در شخصیت پنین، همان دستوپا چلفتیبودن و بلدنبودن قواعد عقل سلیم را که در لوژین هست، میبینیم؛ منتها پنین، نمایشگر وجه کمیک لوژین است و روایت داستانهای او با یکجور طنز و سرخوشی و سربهسرگذاشتن همراه است. پنین مثل یک شخصیت کارتونی است و تکتک فصلهای این رمانِ نابوکوف را میتوان به صورت یک انیمیشن اپیزودیک با رنگهای شاد به تصور درآورد. نابوکوف در پنین، عدم تجانس و بیگانگی با دنیای بیرون را در شخصیت سادهلوح یک مهاجر روس که در پسزمینهای آمریکایی جولان میدهد به نمایش گذاشته است. پنین هم شخصیتی است که در محیط و آدمهای پیرامون خود هضم نمیشود. او یک استاد زبان روسی است و این فرصتی است تا خود زبان، بستری بشود برای بروز کشمکش میان «غربت» و «وطن» و نمایش دورگهشدن و چندپارگی، که این چندپارگی را در فرم قطعهقطعه رمان پنین هم میبینیم. پنین یک روس بیوطن است که گویی سرگردانی و قرارنگرفتن درازمدت در یک مکان به جزئی از سرشت و سرنوشت او بدل شده است، چنانکه مدام مجبور است خانه عوض کند. جاهایی از رمان میبینیم که او حتی نمیتواند زمان و تقویم خود را با زمان و تقویم آمریکایی تنظیم کند و به همین دلیل گاه مرتکب اشتباهات مضحکی میشود و در یک کلام، او در پازل زندگی آمریکایی جا نمیافتد. تخطیهای نرم و زیرپوستی از قواعد کلاسیک رمان در آثار آغازین نابوکوف، از جمله دفاع لوژین، هم دیده میشود اما در پنین این تخطی جنبهای آشکارتر دارد، گرچه این رمان نیز با همان استحکام و وقار کلاسیک که خاص آثار نابوکوف است آمیخته است.
شرق