این مقاله را به اشتراک بگذارید
کورهی تجربه
فرشید ابراهیمی
هرکاری که انجام میدهید، مشکلی را حل میکند و یک مشکل جدید بهوجود میآورد! این جملهی مشهور را که بهخوبی حکایت از روحیهی شکستناپذیر و بیباک گویندهی آن دارد، چند سال پیش در یک گفتوگو عنوان کرده بود.
همایون صنعتیزاده را میگویم؛ از انگشتشمار ابرمردان معاصر ایران که بیهیچ بزرگنمایی، پس از محمود حسابی، مرد شمارهی دوِ آبادانی و سازندگی در ایران نوین به شمار میرود.
بهراستی او را چگونه باید تعریف کرد؟
بنیادگذار انتشارات فرانکلین، چاپخانه ۲۵ شهریور، ایجاد سازمان کتابهای جیبی، ایجاد و گردآوری دایرهالمعارف مصاحب، ساماندادن به چاپ کتابهای درسی، نخستین مبارزه با بیسوادی، تشکیل شرکت سهامی افست، ایجاد کاغذسازی پارس، نخستین کشت مروارید در کیش، بنیانگذاری کارخانه رطب زهره، ادارهی پرورشگاه صنعتی کرمان، خزرشهر که به دست او شهرک خزرشهر شد، ساخت کارخانهی گلاب زهرا، کتابهایی که ترجمه کرد، شعرهایی که سرود و مقالاتی که نوشت . . .
***
همایون صنعتیزاده در سال ۱۳۰۴ در تهران به دنیا آمد. پدرش، میرزا عبدالحسین صنعتیزاده از نخستین نویسندگان رُمان ایرانی بود. میرزا عبدالحسین نویسندهی «رستم در قرن بیستم» و کتاب «خاطرات یک زندگی» است و در کرمان پرورشگاهی داشت به همین نام که هنوز هم فعال است.
پدر میرزا عبدالحسین در کرمان معروف به میرزا علیاکبر «کر» بود؛ بانی و بنیانگذار پرورشگاه صنعتیزاده نیز او بود. میرزا عبدالحسین کار خیر و پررنج و زحمت پدر را ادامه داد… همه بچههای پرورشگاه، نام خانوادگی او را بر خود داشتند. استاد علیاکبر صنعتیزاده نقاش و پیکرهساز معروف و از مفاخر هنری ایران یکی از همین بچههاست.
همایون صنعتیزاده خواهرزادهی میرزا یحیی دولتآبادی نویسنده «حیات یحیی» نیز هست. دایی او در انقلاب مشروطه نقش تأثیرگذاری داشت. میرزا یحیی را همهی همنسلان همایون صنعتیزاده میشناسند. نه فقط از روی تاریخ مشروطه و حوادث مشروطیت، که شاید بیشتر از شعری که از او در کتابهای دبستانی خواندهاند:
شب تاریک رفت و آمد روز
وه چه روزی چو بخت من فیروز
باز شدن دیدگان من از خواب
بهبه از آفتاب عالمتاب
همایون صنعتیزاده نیز کودکی خود را در کرمان نزد پدربزرگ و مادربزرگش گذراند. سپس برای طی دورهی دبیرستان کالج (البرز بعدی) به تهران آمد و نزد پدرش که به تجارت فرش و فیروزه مشغول بود کار میکرد.
در آن زمان که کسب و کار در ایران شکل مدرن به خود میگرفت، نمایشگاهی هم در چهارراه کالج در طبقهی دوم خانهی پدریاش دایر کرده بود و در آن تابلو میفروخت. طبقهی اول به موزه و نمایشگاه علیاکبر صنعتی، نقاش و مجسمه ساز معروف، اختصاص داشت که از بچههای پرورشگاه صنعتی بود و نامش را هم از آن داشت. هر چند بعدها نام علیاکبر صنعتی از نام پرورشگاهی که در آن بزرگ شده بود مشهورتر شد. بچههای پرورشگاه شناسنامهشان را به نام صنعتی میگرفتند. باری، همایون در آن زمان یک نمایشگاه نقاشی و عکس و پوستر در طبقهی دوم خانهی پدری دایر کرده بود و روشنفکران و خارجیان را برای دیدار نمایشگاه دعوت میکرد.
او در گفتوگویی با سیروس علینژاد که در بی.بی.سی منتشر شد درباره این بخش از زندگیاش گفت: «دبیرستان را به پایان نبردم. شهریور ۱۳۲۰ شد. شهر شلوغ شد. مملکت وضعش خراب شد. بعد از مرگ پدربزرگ (۱۳۱۸ )، پدر، مادربزرگ را آورده بود تهران. شهریور ۲۰ که شد من و مادربزرگ را برگرداند کرمان. چون اینجا امنتر بود. از همان وقت من مأمور کارهای پرورشگاه بودم. خیلی هم وضع بد بود. هیچ چیز گیر نمیآمد. قحطی بود. مشکلات زیاد بود.»
البته او بعدها دیپلمش را در اصفهان گرفت؛ اما هیچ گاه نخواست که به دانشگاه برود؛ تصمیمی که باعث اختلاف و قهر او با پدرش شد. به جای دانشگاه، راه بازار را برگزید و شاگرد تجارتخانهای در بازار شد. سه سال پدر را ندید و پول جمع کرد و کمکم تجارتخانه خود را باز کرد و همان شد پایه فعالیتهای فرهنگی، بازرگانی و خیریه سالهای بعد.
صنعتیزاده و صنعت نشر ایران
پیش از هرچیز دربارهی نشر فرانکلین نباید فراموش کرد که مرکز موسسه انتشارات فرانکلین در امریکا در شهر نیویورک است و سرمایهی آن کمکهای خیریهای است که کمپانیهای بزرگ به موسسات عامالمنفعه و خیریه و فرهنگی میکنند.
در سال ۱۳۳۴ او نمایندگی انتشارات فرانکلین نیویورک را پس از این دیدن کتابهای این موسسه و علاقهمندشدن به آن پذیرفت. از اینجا به ترجمه و انتشار آثار آمریکایی و اروپایی روی آورد و پس از اندکی کارش گرفت و سازمانش تبدیل به مهمترین سازمان نشر ایران شد.
او خود در این باره چنین میگوید: «در طبقه دوم خانه پدرم در چهارراه کالج فعلی که در طبقه اول آن نمایشگاه آثار استاد علیاکبر صنعتیزاده را دایر کرده بودیم، هر از چند گاه نمایشگاهی از تابلوهای مختلف ایرانی و خارجی ترتیب میدادم که دوستداران هنر اعم از ایرانی و خارجی و اوتاشههای فرهنگی سفارتخانههای مختلف برای بازدید به آن نمایشگاه میآمدند. یک روز دو نفر امریکایی به نمایشگاه آمدند و ضمن بازدید از نمایشگاه خود را نماینده موسسه فرانکلین نیویورک معرفی کردند که شعبههایی هم در کشورهای مصر و عراق و پاکستان و اندونزی و مالزی داشت و دنبال ناشری در ایران بودند که با آنها همکاری کند تا شعبهای هم در تهران دایر کنند و از من خواستند در این مورد با آنها همکاری کنم. من که با کار چاپ و نشر بیگانه بودم تقاضای آنها را رد کردم. مدتی بعد چند کتاب به زبان انگلیسی و یک حواله دو هزار دلاری با نامهای برایم آمد که این چند جلد کتاب را برای آزمایش به مترجمان ایرانی بدهم و چاپ و نشر آنها را به ناشران ایرانی واگذار کنم. من هم با بیمیلی و فقط برای آزمایش یکی از کتابها را به کتابفروشی ابن سینا نزد آقای رمضانی که از قبل با او دوست بودم و با پدرم هم آشنایی داشت، بردم و چاپ آن را به او پیشنهاد کردم. این کتابها دوره کتابهای موریس پارکر بود با چاپ چند رنگ و درباره علوم مختلف که بعداً آقای علیمحمد عامری آنها را ترجمه کرد. وقتی آقای رمضانی کتاب را دید قبول کرد که آن را چاپ کند. من برای اینکه خاطرجمع شوم و او را امتحان کنم که آیا راست می گوید، به او گفتم پیشپرداخت هم میدهی و او قبول کرد ۵۰۰ تومان هم قبلاً پرداخت کند. به همین ترتیب با آن دو امریکایی تماس گرفتم و مذاکره کردم و موافقت آنها را با چاپ بعضی از کتابها که در مورد ادبیات امریکا و اروپا و علوم و فنون مختلف بود گرفتم و موسسه فرانکلین تهران را زیر نظر موسسه مرکزی نیویورک دایر کردیم.»
همایون صنعتیزاده در موسسه فرانکلین برای نخستینبار در صنعت نشر ایران حق کپیرایت بینالمللی را رعایت میکرد و برای چاپ ترجمه کتابهایی که انجام میداد با ناشر اصلی تماس میگرفت و با پرداخت مبلغ کمی به عنوان کپیرایت حق ترجمه آن کتاب را در ایران به دست میآورد و از طریق ارزانکردن کتاب، شمارگانش را در ایران بالا برد و از اینجا به انتشار کتابهای جیبی رسید.
او در اوایل کار، همکارانش را از دوستان دوران تحصیل انتخاب کرده بود که به آنان اطمینان و اعتماد داشت. هرمز وحید که مدتی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران با هنر نقاشی آشنا شده بود برای ویرایش و صفحهآرایی و نظارت بر چاپ متن و روی جلد و صحافی و اجرای مراحل مختلف آن، علی نوری برای حسابداری و ایرج پیرنظر برای روابط بین ناشران و موسسه.
تمام دغدغهی همایون در دورهی اداره فرانکلین افزایش شمارگان کتاب بود. این امر او را به سوی افغانستان هم سوق داد. افغانستان تنها کشور فارسیزبان بود که به خط فارسی کتاب میخواند. بنابراین به فکر آن افتاد که کتابهای خود را به افغانستان هم صادر کند. سفر به افغانستان اما حاصلی به همراه نداشت و در شرایط سال ۱۳۳۷ افغانستان هم احتمالا امکانپذیر نبود، اما دستاورد دیگری به همراه داشت؛ چاپ کتابهای درسی افغانستان. افغانها گویا پیش از ایرانیان به فکر ساماندادن به کار کتابهای درسی دبستانی خود افتاده بودند. گرایش به روسیه نخست آنان را به سوی کشور شوراها گرایش داده بود، اما از کار آنان راضی نبودند. از صنعتی خواستند که کتابهای درسیشان را چاپ کند. دولت و دربار ایران هم در آن زمان به این کار روی موافق نشان میداد و کمک میکرد.
او در سال ۱۳۳۷ کتابهای درسی افغانستان را چاپ کرد و خود ماجرا را چنین روایت میکند:
«بعد از دو سالی ضمن ادامه کار و چاپ و انتشار کتاب در تهران تصمیم گرفتم طبق دستور موسسهی مرکزی به افغانستان بروم و شعبه فرانکلین را در آنجا هم دایر کنم. در سفر به افغانستان با یکی دو نفر از کتابفروشها و وزارت معارف افغانستان تماس گرفتم و کتابهایی را که در ایران چاپ کرده بودم به آنها ارائه دادم ولی چنان استقبال سردی از من شد که دلسرد و مأیوس عازم ایران شدم … در فرودگاه کابل شخصی از طرف وزارت معارف افغانستان به دنبالم آمد و خواست مجدداً به کابل برگردم و مرا به وزارت معارف برد و پیشنهاد کردند کتابهای درسی افغانستان را در تهران زیر نظر سفیر افغانستان و با هزینهی آنها چاپ کنیم. نمونه کتابها را گرفتم و به تهران برگشتم و با آقای امیر صمیمی که در فرانکلین همکارم بود و کتابهای موسسه زیر نظر او چاپ میشد محاسبه کردیم و با ۴۰ درصد اضافه برای سود موسسه بهای آنها را به وزارت معارف افغانستان اعلام کردیم. بعد از چند نوبت چانهزدن و بگو مگو و رفت و برگشت به افغانستان بالاخره قرارداد بسته شد. در این وقت وقایع کانال سوئز پیش آمد و جنگ بین مصر و انگلیس و فرانسه و اسرائیل در گرفت و به دستور ناصر کانال سوئز بسته شد و ما اجباراً چند طیاره قدیمی را از فرودگاه بیروت اجاره کردیم و کاغذها را با هواپیما از بیروت به تهران میآوردیم و به هر طریق بود کتابها چاپ شد و بهموقع به افغانستان رسید. منافع این کار سرمایهای شد برای موسسه فرانکلین که کارهای بزرگتری انجام دهد.»
چاپ کتابهای درسی افغانستان سبب شد فرانکلین قوت و قدرت بیشتری بگیرد. این کار موجب شلوغشدن چاپخانهها و شکایت آموزش و پرورش شد.
همایون که دیگر بر کارها مسلط و به مسئله فروش و چاپ و انتشار کتاب در ایران وارد شده بود، وقتی وضعیتِ آشفتهی کتابهای درسی در آن زمان را دید به فکر افتاد که دنبال چاپ کتابهای دبستانی ایران برود.
در آن زمان کتابهای مدرسه در سراسر ایران شکل واحدی نداشت و در شهرهای مختلف، بنا به سلیقهی دبیران از تألیفات متعدد استفاده میشد. صنعتی به کتابهای درسی ایران هم پرداخت و آن را سازمان داد. او میگوید: «وضع کتابهای درسی ایران خیلی خراب بود. شاه در هیأت دولت کتابهای تاریخ و جغرافی را پرت کرده بود و گفته بود این مزخرفات چیست؟ وزیر فرهنگ گفته بود ما مشکل چاپ داریم. صنعتی همهی چاپخانهها را گرفته دارد برای افغانستان کتاب چاپ میکند. واقعاً چاپخانهها پر بود. ما هم پول زیادی داشتیم. به فرانکلین گفتیم کمک کند یک چاپخانه تأسیس کنیم. گفتند بکن. من هم ناشرین را جمع کردم و از کسانی مانند سید حسن تقیزاده کمک گرفتم. تقیزاده که از ایام جوانی به چاپ علاقهمند بود، شد رئیس هیأت مدیرهی افست. من هم شدم مدیرعامل. سهام افست را هم دادیم به ناشرینی که برای فرانکلین کتاب چاپ میکردند. سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی هم سهم عمدهای برداشت».
صنعتی به وسیلهی آقای علی ایزدی که از دوستانش بود از شاه وقت ملاقات گرفت و چند جلد از کتابهای ابتدایی را که در آن زمان هر ناشری میتوانست چاپ کند و چاپ و صحافی آنها به وضع اسفباری درآمده بود، به شاه نشان داد. در یکی از کتابها زیر عکس آلبالو نوشته بود نان سنگک و زیر عکس نان سنگک نوشته بود خیار. چند کتاب ابتدایی چاپ امریکا را هم نشان شاه داد و پیشنهاد کرد اگر دولت کمک کند او وسایلی فراهم میآورد که کتابهای ابتدایی ایران هم به همین طریق چاپ شود و با قیمت بسیار نازل در اختیار دانشآموزان قرار گیرد. شاه به سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی دستور داد مخارج چاپ کتابها را به موسسهی فرانکلین بپردازد و مجاناً کتابها از طریق مدارس در اختیار دانشآموزان قرار بگیرد. این کار باعث شکایتهای زیادی از طرف ناشران شد که میگفتند وزارت فرهنگ در واگذاری چاپ کتابهای ابتدایی به موسسه فرانکلین به آنان خیانت کرده است؛ در صورتی که آنان خودشان با چاپهای پراشتباه و نامرغوب کتابهای ابتدایی باعث این تصمیم وزارت فرهنگ شده بودند.
وقتی کار چاپ کتابهای دبستانی در ایران به فرانکلین واگذار شد، همایون عدهای از مترجمان و مولفان و کسانی را که مایل بودند در تالیف کتابهای درسی شرکت داشته باشند به هزینه موسسه به امریکا، فرانسه، انگلیس و آلمان فرستاد تا درباره چاپ و تالیف کتابهای درسی آن کشورها مطالعه کنند. دکتر محمود صناعی، احمد آرام، دکتر محمود بهزاد، رضا اقصی، دکتر مصطفی مقربی، ابوالقاسم قربانی، دکتر حافظ فرمانفرماییان، هوشنگ پیرنظر، دکتر مجتبایی و داریوش همایون برای تالیف و ویرایش و محمد زمان زمانی، پرویز کلانتری، هرمز وحید، لیلی ایمن، ثمین باغچهبان و شهناز سرلتی برای نقاشی و امور هنری و صفحهآرایی و آمادهسازی و آقای نجف دریابندری، امیر صمیمی، علیاصغر مهاجر و خود همایون صنعتیزاده هم برای امور اداری و مدیریت به شعبهی هاروارد در ژنو، به سوئیس سفر کردند. خطاطی کتابهای ابتدایی اغلب با مرحوم سیفالله یزدانی بود که در موسسه فرانکلین کار میکرد.
به این ترتیب فرانکلین تبدیل به سازمانی شد که درآمد فراوانی داشت. چاپخانه افست، نخست در خیابان قوامالسلطنه در مکانی کوچک پا گرفت، اما با مدیریت صنعتی به سرعت رشد کرد و در خیابان گوته زمین بزرگ و ساختمانهای متعددی را به اجاره گرفت و موسسهی بزرگی شد که در خاورمیانه نظیر نداشت و شاید هنوز هم نظیر نداشته باشد. این چاپخانه هنوز هم کتابهای درسی ایران را چاپ میکند و بیشترین بار چاپ ایران به عهدهی آن است.
بیتردید هیچ سازمان نشری در ایران به اندازهی انتشارات فرانکلین موفق نبوده است. ویراستاری کتاب، نخست در همین سازمان شکل گرفت. مهمترین کتابهای ادبی آن دوره مانند «از صبا تا نیما» در این سازمان آماده و منتشر شد. در مجموع ۱۵۰۰ عنوان از بهترین کتابهای ترجمه در همین سازمان به فارسیزبانان اهدا شد.
شیوهی کار همایون در انتشارات فرانکلین جالب بود؛ حق ترجمه کتاب را یکجا میخرید. همهی امور مربوط به چاپ از ویرایش تا تصحیح و غلطگیری را انجام میداد. دستمزد طرح جلد و هزینهی تبلیغات را میپرداخت و برای چاپ و نشر به دست ناشر میسپرد و در برابر تمام این کارها ۱۵ درصد از بهای پشت جلد دریافت میکرد. در ابتدای کتاب هم عبارت «با همکاری موسسهی انتشارات فرانکلین» درج میشد.
یکی از اقدامات مهم همایون صنعتیزاده که کاری بزرگ در تاریخ چاپ و نشر و فرهنگ ایران است، پایهگذاری تالیف و چاپ دایرهالمعارف فارسی است که در سالهای ۱۳۳۶-۱۳۳۵دو سه سالی پس از تاسیس موسسه فرانکلین و با کوشش و افکار بلند او صورت گرفت.
کتاب در آن زمانها شمارگانِ چندانی نداشت. هر چند از شمارگان امروزی بیشتر بود! صنعتیزاده به فکر آن افتاد که در انتشارات فرانکلین یک کتاب مرجع به زبان فارسی فراهم آورد. با مطالعه و فعالیتی که برای به وجود آوردن یک دایرهالمعارف بزرگ کرده بود، بودجهای به مبلغ ۴۰۰ هزار دلار توسط دفتر مرکزی فرانکلین از بنیاد فورد گرفت و برای سرپرستی و مدیریت در ترجمه و تالیف آن مدتی مطالعه کرد و با استادان معروف و سرشناس در رشتههای تاریخ و جغرافیا و علوم مختلف مذاکره و مشورت کرد. وقتی طرح همایون برای ایجاد دایرهالمعارف برملا شد، چند نفری خود را نامزد این کار کردند، از جمله شجاعالدین شفا و علیاصغر حکمت و… ولی همایون صلاحیت آنان را برای این کار قبول نداشت و برای اینکه آنان را از سر باز کند، میگفت: اختیار دست من نیست، شما باید با موسسه مرکزی مذاکره کنید. و بالاخره قرعه به نام دکتر غلامحسین مصاحب خورد و همایون او را به سرپرستی این دایرهالمعارف بزرگ انتخاب کرد و به طریقی که برای این کار لازم بود یک دفتر و وسایل کار فراهم کرد و چند کارمند و ماشیننویس و فیشنویس در استخدام گرفت و قسمتی از حروفچینی شرکت افست را برای این کار اختصاص داد. طبق دستور دکتر مصاحب حروفچینی تمام دایرهالمعارف با حروف مخصوصی که بعضاً برای این کار سفارش داده بود با دست چیده شد. دکتر مصاحب، آقایان احمد آرام و برادر خود محمود مصاحب را به عنوان معاونان و همکاران خود تعیین کرد. در مجموع بیش از ۴۰ نفر برای تالیف و ترجمه مقالات با او همکاری داشتند که نام آنان در مقدمه جلد نخست دایرهالمعارف آمده است.
جلد نخست دایرهالمعارف مصاحب در سال ۱۳۴۵ به قیمت ۵۰۰۰ ریال منتشر شد. کار تالیف قسمت اعظم دایرهالمعارف فارسی تا پایان جلد سوم در زمان دکتر مصاحب به اتمام رسیده بود که باید ویراستاری میشد و تجدید نظرهایی در آن صورت میگرفت. هنگامی که صنعتیزاده از فرانکلین کنار رفت، کار دکتر مصاحب هم با علیاصغر مهاجر جانشین او به اختلاف کشید و سرپرستی دایرهالمعارف را رها کرد و سرانجام ادامه کار به مرحوم رضا اقصی واگذار شد که از ابتدای کار دایرهالمعارف از همکاران دکتر مصاحب بود. جلد دوم دایرهالمعارف زیر نظر رضا اقصی در سال ۱۳۵۶ آماده انتشار شد که امیرکبیر آن را منتشر کرد. برای حروفچینی جلد سوم نیز در سال ۱۳۵۷ طبق قراری که با مرحوم آقای علیرضا حیدری مدیر انتشارات خوارزمی گذاشته شد، او یک شعبه حروفچینی ویژه این کار در دفتر انتشارات خوارزمی دایر کرد.
به گفتهی برخی، دایرهالمعارف مصاحب را سازمان کتابهای جیبی منتشر کرد که خود یکی دیگر از ابتکارات صنعتیزاده است. امروز وقتی برای یافتن سوابق هر موضوعی به دایرهالمعارف مصاحب مراجعه میکنیم به اهمیت کار و دقتِ وسواسآمیز صنعتیزاده پی میبریم.
از آنجا که صنعتی برای چاپخانه نیاز به کاغذ داشت و کاغذهای وارداتی پاسخگوی نیازهای کشور نبود، او تصمیم به تاسیس کارخانه کاغذسازی گرفت. او با استفاده از باگاس(تفاله نیشکر) بزرگترین کارخانهی کاغذسازی ایران، کاغذسازی پارس در نیشکر هفتتپه را تاسیس کرد. به کمک سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی که طرف حساب صنعتی در قرارداد کتابهای درسی بود و نیز بانک توسعه صنعت و معدن، نخست چاپخانهی افست و سپس کاغذسازی پارس بنیاد شد؛ اما صنعتیزاده که بنیانگذار و مدیرعامل هر دو سازمان بود، در این سازمانها دوام چندانی نکرد. در کاغذسازی پارس با مقامهای بانک توسعهی صنعت و معدن که ظاهرا هوای شرکت انگلیسی «رید» را میداشتند، برخورد پیدا کرد و در چاپخانهی افست با مسائل دیگری که سبب جداشدن از آن شد. در این زمان انتشارات فرانکلین را هم رها کرده بود.
از رخداهای مهم دیگر اینکه در حین جنگ که کارخانهی کاغذسازی پارس از کار افتاده بود، پی او فرستادند که کارخانه را راه بیندازد. بار دیگر مدیرعامل کارخانهی کاغذ پارس شد؛ اما این بار هم مدیریت او دوامی نداشت. چندی هم به راهاندازی چاپخانهی آرشام در کرمان پرداخت؛ اما آنجا هم تا خواست جلو سوءاستفادهها را بگیرد به زندانش انداختند و به جایی دور فرستادندش.
صنعتیزاده و نخستین مبارزه با بیسوادی
داستان مبارزه با بیسوادی صنعتیزاده از این قرار است که در سال ۱۹۶۳ یا ۶۴ که یونسکو جشن سوادآموزی خود را در ایران برگزار میکرد، در جلسهای طرح سوادآموزی در میان افتاد. همهی اهل فن را از وزیر و وکیل تا کارشناسان رشتههای گوناگون دعوت کرده بودند. برای قسمت کتاب و نشر هم از صنعتی دعوت شده بود. ظاهرا در پایان جلسه اشرف پهلوی از صنعتی که تا آن زمان ساکت نشسته بود، پرسیده بود شما حرفی ندارید؟ او هم پرسشهایی مطرح کرده بود؛ مانند اینکه اصلا سواد چیست؟ به کی میخواهید سواد یاد بدهید؟ به چه زبانی میخواهید بیاموزید؟ و بعد هم پیشنهاد کرده بود طرح را ابتدا در یک گوشه از کشور اجرا کنند و با مشکلات آن آشنا شوند، کار را یاد بگیرند و بعد سراسری کنند.
با این حرفها کار به گردن خود او افتاده بود. او هم برای آزمایش، شهر قزوین را پیشنهاد کرده بود که نیمی تُرکزبان و نیمی فارسیزبان بودند. شده بود رئیس مبارزه با بیسوادی در قزوین. دولت کمک میکرد، نیروی هوایی هواپیما در اختیار میگذاشت، ارتش از کمک دریغ نداشت، یک رادیو افام راه انداخته بود. تمام روستاهای قزوین را از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب زیر پوشش قرار داده بود. ۸۰ هزار نفر را سر کلاس نشانده بود. کمیتهی ملی مبارزه با بیسوادی را شکل داده بود که در آن روحانیان نقش بیشتری داشتند؛ چون باسوادهای روستا بودند. این موجب نگرانی سازمان امنیت شده بود و ذهن شاه را خراب کرده بودند که این کار خطرناکی است.
بنابراین راه این نیست که به جنگ بیسوادی بزرگسالان برویم، راه این است که شرایطی فراهم کنیم تا همهی بچهها به مدرسه بروند تا بعد از گذشت یکی دو نسل، دیگر بیسواد نداشته باشیم.
صنعتی در این باره میگوید: «حدود یک سال و نیم شب و روز ِمرا گرفت. تمام کلاسها را تکتک سرکشی میکردم. منطقه را تقسیم کرده بودم. سرپرست گذاشته بودم. حدود هزار تا معلم تربیت کرده بودم. خیلی خرج این کارها شده بود. اما نتیجه صفر!»
معیارِ او برای اعتراف مبالغهآمیز صفردانستن کارش ویژهی خود اوست: «اواخر کار، روزها میرفتم ادارهی پست، میپرسیدم تعداد نامههایی که از پست قزوین بیرون میرود نسبت به یک سال پیش اضافه شده یا نه، نشده بود».
سرانجام بعد از اینکه برای شرکت در کنفرانسی به توکیو رفته بود، سازمان امنیت زیرابش را زده بود. او خود میگوید: «وقتی برگشتم دیدم یک آقای سرتیپی را جای من گذاشتهاند. من هم از خدا میخواستم. از شر این کار راحت شدم، اما حقیقتش این است که هنوز هم رهایم نکرده است».
بعد از انقلاب، برای اینکه سوادآموزی به راه درستتری برود، مدتها پشت درِ اتاق آقای قرائتی نشست تا او را ملاقات کند. قرائتی به او گفته بود بیخود انرژی و پول مملکت را هدر ندهید. «تمام انرژی و پول را صرف مادرها بکنید. نه کسانی که حالا مادرند، آنها که قرار است فردا مادر بشوند. اگر ما بیاییم منابع اصلی آموزش را متوجه دخترهای پای بخت بکنیم و همه حواسمان را بگذاریم که این دخترها را آدمهایی بار بیاوریم کنجکاو نسبت به هستی، یک نوع آدم بیدارشده از خواب درست کنیم، کاری کنیم که شعور پیدا کنند، آن وقت این جریان خودش، خودش را اصلاح خواهد کرد. آن وقت شاید صد سال بعد، ما صاحب یک جامعه بامعرفت بشویم.»
مبارزه با بیسوادی از کارهایی است که صنعتی در آن از کارنامهی خود راضی نیست. این مبارزه را به نبرد کسی تشبیه میکند که در خواب به سمت دشمن مشت و لگد میاندازد، اما مشت و لگدش کارگر نیست. اگرچه نام همایون صنعتی همچنین به عنوان یکی از پیشگامان مبارزه با بیسوادی در ایران ثبت شده است.
از رطب زهره تا گلاب زهرا
رطب زهره از کارهای دیگر صنعتی است که نخست، بانک اعتبارات دستاندرکارش بود، اما ورشکست شده بود. به صنعتی مراجعه کرده بودند که فکری به حال آن بکند. به بم رفت و شرکت را دید و فکر تأسیس آن را پسندید. صنعتی شرکت را خریده بود؛ به این معنی که یکسوم بهایش را پرداخت کرده بود و دو سوم دیگر موکول به این بود که شرکت سودآور شود. شرکت سودآور شد؛ اما رقابت اسرائیلیها که در ایران آن روز نفوذ زیادی داشتند، سبب شد که در دورهی نخستوزیری آموزگار سعی کردند شرکت را از دست صنعتی خارج کنند. در اثنای دعوا، کار به انقلاب کشید. پس از انقلاب همایون توانست از طریق دادگاه انقلاب شرکت را پس بگیرد و درآمدش را به پرورشگاه صنعتی بم اختصاص دهد که ویژه دختران است. اکنون نیز هزینههای پرورشگاه بم از طریق این شرکت تأمین میشود.
یکی دو سال قبل از انقلاب، همایون به کرمان کوچ کرده بود و در ملک پدریاش در لالهزار کرمان مشغول کاشتن گل محمدی و دایرکردن دستگاههای گلابگیری شده بود. از آن روز تا امروز کشت گُل و کار گلابگیری توسعه بسیار یافته است.
دکتر عباس میلانی نویسنده اثر معتبر و ماندنی «نامداران ایرانی» در مورد جایگاه همایون صنعتی در میان نامداران ایرانی میگوید: «همایون صنعتی وقتی رفت به کشاورزان منطقه آموخت که گل بکارند و گفت گلتان را میخرم تا گلاب کنم و به دنیا بفرستم که خشخاش نکارید. کاری کرد که سازمان عریض و طویل ملل متحد در انجامش در افغانستان درمانده است.»
اما در این مدت اتفاقات دیگری نیز افتاد؛ از جمله رفتن صنعتیزاده به جبههی جنگ و شرکت در شکست حصر آبادان و نیز افتادن به زندان و سروکار یافتن با دادگاه انقلاب و مصادره اموال و پسگرفتن آن.
از ساخت خزرشهر تا کشت مروارید در کیش
اگرچه به گمان بسیاری، پالانچیان و دارودستهاش شهرک گردشگری خزرشهر را در نزدیکی شهر فریدونکنار در استان ماندران تشکیل دادند، اما نباید فراموش کرد که در این ساخت، سهم صنعتیزاده بسیار بیش از دیگران است.
وقتی بهکلی از دستگاه دولت و شاه و دربار کنار کشیده بود و دنبال مروارید و خرما و کار و بار خودش بود، یک روز عبدالرضا انصاری رئیس دفتر اشرف پهلوی تلفن کرد که به دیدارش برود. معلوم شد او را به عنوان مدیرعامل شرکت خزرشهر برگزیدهاند. چند ده هکتار زمین گرفته بودند. شرکتی درست کرده بودند. از بانک تجارت ۱۵ میلیون تومان وام گرفته بودند که شهرسازی کنند. آقای پالانچیان هم که شریک عمدهی اشرف پهلوی بود، مشغول شهرسازی شده بود، اما یک شب که با طیاره از رامسر به سمت تهران حرکت کرده بود، در دریای خزر سقوط کرده بود و مرده بود.
صنعتی وقتی برای بررسی حساب و کتاب و سرکشی به شرکت خزرشهر رفت، از کارهای ساختمانی فقط چند تیر چراغ برق دید و از پول، فقط ۱۵۰۰ تومانی که در حساب باقی مانده بود. «نه خیابانی، نه خانهای، مطلقاً. برهوت.» با ۱۵ تن از کارکنان و مسئولان شرکت به سرکشی رفته بود. هنگام ناهار گفتند در کازینوی بابلسر میز رزرو کردهاند. وقتی سر میز نشستند، کارمندان سابق خزرشهر یکی یکی ناهار سفارش دادند. تا به او برسد که خود را به عمد نفر آخر گذاشته بود، در حدود ۳۵۰۰ تومان سفارش داده شده بود، نوبت که به او رسید پرسید پول ناهار را چه کسی پرداخت میکند؟ گفته بودند بالاخره ناهار را که باید خورد. گفته بود بله، اما چه ناهاری. شرکت که فقط ۱۵۰۰ تومان پول دارد. پول ناهار اینجا که خیلی بیشتر میشود. آنها را برده بود جایی که نان و لوبیا بخورند. ۱۴ نفرشان درجا رفته بودند و استعفا کرده بودند و صنعتی را از دست خود خلاص کرده بودند. «فقط یک ارمنی بود که گفت من نان و لوبیا را میخورم. گفتم بارکالله! من با ماشین تو برمیگردم تهران».
بعد از رفتن آن ۱۴ نفر و پاکسازی شرکت، فکر کرده بود که با خزرشهر چه بکند. او خود چنین تعریف میکند:«یک کارخانهی خانهسازی بود در فنلاند، از دورهی کاغذسازی میشناختم. پیش آنها خیلی آبرو داشتم. (بعد از انقلاب دو نفر فرستادند که پاشو بیا فنلاند، اینجا برایت کار داریم. گفتم نمیآیم.) بهشان تلگراف زدم و پاشدم رفتم آنجا، گفتم یک محوطهی مجانی در اختیار شما میگذارم، ۱۰ تا خانهی نمونه بسازید نصب کنید، ما مشتری میآوریم که زمین بفروشیم خانههای شما را هم میفروشیم. گفتند چشم، تو بگویی ما میکنیم. خانهها را از طریق بندر نوشهر فرستادند و نصب شد. پول تبلیغات هم نداشتم. با یک شرکت تبلیغاتی قرار گذاشتم که تبلیغات بکند. گفتم من پول تبلیغات نمیدهم، اما هرچه فروش کردم یک درصد مال شما، قبول کردند. آنها شروع کردند به تبلیغات، من شروع کردم به مشتری بردن و پول گرفتن. خلاصه سر یک سال ۱۵ میلیون قرض شرکت را پرداختیم. بعد رفتم پیش آقای انصاری گفتم آقا شرکت دیگر قرض ندارد. بنده از خدمت شما مرخص. آنها هم از خدا خواستند.»
… یک بار عازم بندرعباس بود، طیاره در حوالی بندر لنگه نقص فنی پیدا کرد و در آن شهر فرود آمد. از بالا بندر لنگه شهری عظیم به نظر میرسید. وقتی وارد شد، شهری دید با باغ های بزرگ و خانههای قشنگ و خیابانهای عالی که پرنده در آن پر نمیزند؛ شهر ارواح.
صنعتیزاده میگوید:« اگر بخواهم همه چیز را تعریف کنم این قصه از قصه سندباد بحری هم مفصلتر میشود. بندر لنگه تا سال ۱۹۲۱ مرکز صنعت مروارید بود. صنعت مروارید خلیج فارس در زمان خود از صنعت نفت مهمتر بود. ۱۲۰ هزار نفر در این صنعت کار میکردند. اما این صنعت یکشبه از بین رفت. میدانید چرا؟ ژاپنیها مروارید مصنوعی درست کردند. البته نه مصنوعی، اول باید بدانید که مروارید چیست. حیوانی است نرمتن به نام صدف، اگر ریگی وارد بدنش شود اذیتش میکند. مثل ریگی که به چشم آدم برود. البته برای آن حیوان صد برابر بدتر است. ناچار از خود دفاع میکند. دفاعش این است که به دور این ریگ غشایی میتند و آن را ایزوله میکند. این میشود مروارید. حیوان را میکُشند و مروارید را درمیآورند. رفتن ریگ در بدن صدف در طبیعت به طور تصادفی رخ میدهد. ژاپنیها گفتند این چه کاری است که منتظر شویم برحسب اتفاق رخ دهد. ما میرویم این حیوان را میگیریم و دانهی شن را میریزیم در بدنش. این کار را کردند و مروارید تولیدی آنها به مروارید مصنوعی مشهور شد».
چنین شد که سر از جزیره کیش درآورد. قسمتی از جزیره را خرید و مشغول کشت مروارید شد، اما چندی بعد کیش را برای کارهای دیگری در نظر گرفتند و کشت مروارید صنعتی موقوف شد.
***
همایون صنعتیزاده اگرچه در دوره پهلوی در انتقال بسیاری نهادهای وابسته به فرهنگ به ایران پیشرو بود، اما دو سه سال پیش از انقلاب، از آنجا که معتقد بود که کار حکومت تمام است، خود را از مشاغل دولتی کنار کشیده بود و در لالهزار کرمان در ملک پدریاش به کشت گل مشغول شده بود. شعر میگفت و گل میکاشت و گلاب میگرفت. در زندگی، او همواره بیش از هر چیز به دو کار مشغول بود؛ کشاورزی و پژوهش در تاریخ ایران باستان؛ اما صنعتیزاده بعد از انقلاب مدتی را در زندان سپری کرد. او در سالهای آخر به پژوهش در متنهای مربوط به گاهشماری و نجوم و آیینهای ایران باستان رو آورده بود.
همایون صنعتیزاده در روز چهارشنبه، ۴ شهریور ۱۳۸۸ پس از یک دوره بیماری در کرمان درگذشت. او هنگام مرگ ۸۴ سال داشت.
فهرست آثار همایون صنعتیزاده
تاریخ کیش زرتشت، مری بویس، سه جلد، انتشارات توس.
چکیده تاریخ کیش زرتشت، مری بویس، انتشارات صفی علیشاه.
پس از اسکندر گجسته، مری بویس و… انتشارات توس.
جغرافیای تاریخی ایران، ویلهلم بارتولد، انتشار موقوفات دکتر محمود افشار.
جغرافیای استرابو، سرزمین زیر فرمان هخامنشیان، انتشار موقوفات دکتر محمود افشار.
تاریخ سومر، ادوارد وولی، نشر گستره.
ایران در شرق باستان، ارنست هرتسفلد، انتشار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
علم در ایران باستان، مجموعه مقالات، نشر قطره.
تاریخ هند، دو جلد، رومیلا تاپار و پرسیوال اسپیر، نشر ادیان.
تأثیر علم بر اندیشه (رابطه علم و دین)، ریچارد فاینمن، نشر مهر امیرالمؤمنین.
جغرافیای اداری هخامنشیان، آرنولد توین بی، انتشار موقوفات دکتر محمود افشار.
جغرافیای تاریخی ایران پیش از اسلام، انتشار موقوفات دکتر محمود افشار، زیر چاپ.
شیراز در روزگار حافظ، جان لیمبرت، انتشارات بنیاد فرهنگی دانشنامه فارس.
گاهشماری زرتشتی، انتشارات دانشگاه کرمان.
بیست و سه قصه، تولستوی، نشر قطره.
گنجینه لغات مثنوی، انتشارات فرهنگ معاصر، زیر چاپ.
قالی عمر، شعر.
شور گل، شعر.
انجمن پژوهشی ایرانشهر