این مقاله را به اشتراک بگذارید
جایی برای استراحت مطلق نیست…
نزهت بادی
عبدالرضا کاهانی در تمام فیلمهایش به سراغ بخشهایی از زندگی عادی آدمهایی معمولی میرود که بحران و معضل زندگیشان پیرامون مسائل ساده و پیشپاافتاده شکل میگیرد. اساسا کشمکش اصلی شخصیتها در آثار کاهانی چیزی جز مبارزه برای به دست آوردن خواستههای عادی و معمولی در زندگی روزمره نیست و همین تلاش و مبارزه شخصیتها برای رسیدن به دلمشغولیهای کوچک است که ناکامی آنها را تلختر و تراژیکتر مینمایاند.
درواقع، کاهانی همواره میکوشد رویداد مرکزی داستانش را به موقعیتی بیاهمیت و عادی تبدیل کند و حواشی و زواید آن را حذف کند و به حداقلهای درام تقلیل دهد و از فراز و فرود آن بکاهد تا طوری به نظر برسد که انگار دنیای داستانیاش را از هیچ و پوچ به وجود آورده است و همه چیز در بن بست باطلی گرفتار شده است.
در این مسیر که از "هیچ" شروع میشود و حالا به "استراحت مطلق" میرسد، او هر چه جلوتر میرود، بیواسطهتر به سراغ زندگی میرود و جنبههای آبزورد داستانهایش را در لایههای پنهان زندگی روزمره و واقعی پیوند عمیقتری میزند و آن حس بیمعنایی و بیهودگی موجود در یک موقعیت خاص را به کل زندگی تعمیم میدهد.
در صحنه نخستین فیلم، سمیرا را میبینیم که بیهدف در خیابانها میچرخد تا وقت باقیمانده به حرکت قطارش را بگذراند و بعد به طرز غیرمنتظرهای ماشینی به او میزند و سپس تیتراژ آغازین فیلم میآید و داستان شروع میشود. درواقع آنچه ما در ابتدای فیلم دیدهایم، صحنه پایانی آن است که نشان میدهد بعد از آن همه تلاش و مبارزهای که سمیرا برای مستقل شدن در این شهر بیدر و پیکر تهران میکند، همه چیز با مرگ او تمام میشود.
با چنین پیش درآمدی است که به نظر میرسد فیلم در همان نقطهای که شروع میشود، پایان میگیرد. انگار کل آنچه در فیلم میبینیم، دور باطل و بیمعنایی است که نقطه آغاز و پایانش چیزی جز یک لحظه ویرانگر نیست و شخصیت هر چه میکوشد تا از وضعیت یأس بار خود خارج شود و جلو برود، چیزی جز همان موقعیت ناامیدکننده در انتظارش نیست.
درواقع، وقتی بحران در داستان به اوج خود میرسد و همه شخصیتها به دردسر میافتند، سمیرا همه چیز را درست میکند و به وضعیت قبلی خود بازمی گرداند و همه چیز دوباره آرام میشود اما مشکل به آن صورتی که انتظار داریم، حل نمیشود، بلکه کل معضلی که شخصیتها را به جان هم انداخته، اهمیتش را از دست میدهد و ماجرا به نحو مسخرهای کنسل میشود و سمیرا دوباره به همان نقطه صفر برمی گردد و همه تلاشها و امیدها واهی و بیهوده به نظر میرسد.
هرچند این پروسه تقلیل بحران به یک رویداد بیمعنا در تمام فیلمهای کاهانی صورت میگیرد اما این بار فاجعهای مثل مرگ انسان همچون رویدادی بیاهمیت و پیش پا افتاده نشان داده میشود که به سادگی نادیده گرفته میشود و از این رو مرگ شخصیت اصلی که در آغاز فیلم میبینیم، تهی وارگی و پوچی وضعیت را عمق بیشتری میبخشد.
بعد از مرگ سمیرا شخصیتهای دیگر هر کدام به وضعیت آرام و آسوده پیش از مواجهه با او بازمی گردند و روال زندگی مثل گذشته ادامه مییابد، طوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است، فقط زنی بیپناه در گوشهای از خیابان مرده است که به قول خودش هیچکس خبردار نخواهد شد. پس بیجهت نیست که این بار با فیلم تلختر و تیره تری از کاهانی مواجه هستیم که به یادمان میآورد در چه دنیای دلگیری به سر میبریم…
هنر آنلاین
1 Comment
ترانه
این فیلم کاهانی رو هم بالاخره دیدم و دوست هم داشتم. خود فیلم همه حرف ها رو می زنه. آدم دیگه حرفی برای گفتن نداره.
و خیلی آدمها با مشکلاتی از این دست رو به رو هستند. مخصوصا خانم ها. و دائم به جلو و عقب حرکت می کنن. برای استقلال زندگیشون.