این مقاله را به اشتراک بگذارید
هر چند «صادق هدایت»، نخستین ایرانیِ کافهنشین نیست، اما کافهنشینی در ایران با نام وی گره خورده است. او شیوهای را بنیاد نهاد که به سرعت به سنتی روشنفکرانه در ایران بدل شد؛ سنتی که از روزگار او فراتر رفت و با گذر از جریانهای روشنفکری پسین به دوران ما رسید.
با «جهانگیر هدایت» -سرپرست آثار صادق هدایت و برادرزادهی ایشان- در این باب گفتوگویی کردهایم که در ادامه میخوانید.
مسعود لقمان- جریان کافهنشینی صادق هدایت از چه قرار بود؟
جهانگیر هدایت- صادق هدایت در سال ۱۳۰۵ راهی اروپا شد. برای ادامهی تحصیل به بلژیک رفت، اما از آنجا خوشش نیامد و پس از کوششهای بسیار به پاریس نقل مکان کرد. در پاریس دارای اتاقی در یک خانه بود که جایی برای پذیرایی از دوستانش نداشت. بنابراین آنان برای اینکه یکدیگر را ببینند، این روش فرانسویِ گردهمآمدن در کافه را پیش گرفتند.
لقمان- این روش، چه تفاوتی با گردهمآمدن در چایخانهها و قهوهخانههای ایرانی داشت؟
هدایت- این جمعشدنهای قهوهخانهای در ایران، مطلقاً جنبهی کار جدی و ادبی نداشت.
در اروپا سنت پذیرایی در خانه چندان مرسوم نیست در حالیکه در ایران پذیرایی در خانه بسیار باب بود و هست.
لقمان- پس جنبهی تفننی داشتند؟
هدایت- بله؛ آنان مینشستند و به فرض نقالی شاهنامهخوانی میکرد یا آوازخوانی میخواند یا نوازندهای مینواخت و مردم لذت میبردند و چای و قلیان و دیزیای نیز صرف میکردند.
در اروپا سنت پذیرایی در خانه چندان مرسوم نیست در حالیکه در ایران پذیرایی در خانه بسیار باب بود و هست. از سوی دیگر جوانانی که بضاعت پذیرایی در خانه را نداشتند، برای دیدارهای دوستانه یا کاری، کافهای را انتخاب میکردند و در آنجا جمع میشدند و هر کسی، دُنگ یا سهم خودش را نیز میداد.
با بازگشت هدایت به ایران، وی در اتاقی در خانهی پدری سکونت کرد. پدر ایشان، مرحوم اعتضادالملک از اعیان بسیار جدی و فاخر بود و بنابراین هدایت، مطلقاًّ نمیتوانست دوستانش را آنجا دعوت و از آنان پذیرایی کند. چنین بود که همان روش فرانسوی را در ایران هم پیاده کرد. همان گونه که شما اشاره کردید، پیش از هدایت جریان جدی کافهنشینی روشنفکرانه نبود.
هدایت به همراه مسعود فرزاد، مجتبا مینوی و بزرگ علوی عصرها پس از فراغت از کار در کافهای گرد هم میآمدند.
لقمان- در کدام کافهها؟
هدایت- این کافهها مدام تغییر میکرد که از میان آنها میتوانم به کافههای رُز نوآر، فردوسی، کنتینانتال، نادری، پرنده آبی، ماسکوت و… اشاره کنم.
جمعشدن در این کافهها، صرفاً محدود به دیدارهای دوستانه نمیشد. آنان کار میکردند. بارزترین مثالی که میتوانم به آن اشاره کنم، نوشتن و چاپ «وغوغ ساهاب» بود. این کتاب در این نشستها بین هدایت و فرزاد شکل گرفت. در این کافهها بود که این کتاب خوانده شد، تصحیح شد، کم و زیاد شد و مورد اظهار نظر دیگران نیز قرار گرفت. در موارد بسیاری دیگر هم این کار انجام شد. تقریباً آنان در نشستهایی که داشتند، نوعی تقسیم کار میکردند.
جمعشدن ربعهایها در کافه، صرفاً محدود به دیدارهای دوستانه نبود. آنان کار میکردند. بارزترین مثالی که میتوانم به آن اشاره کنم، نوشتن و چاپ «وغوغ ساهاب» بود.
لقمان- به چه منوال؟
هدایت- مینوی که عربیدان خوبی بود، اگر گروه نیاز به منابعی بدان زبان پیدا میکرد، وی آنها را بررسی میکرد و نتایجش را به گروه ارائه میداد و همینطور فرزاد در زبان انگلیسی، علوی در زبان آلمانی و هدایت در زبان فرانسه.
لقمان- گویا این گروه در برابر گروهی سنتگرا به نام سَبعه قد علم کرد.
هدایت- این قضیه را شایع کردند؛ نخست اینکه نام گروهشان را برای طنز «رَبعه» گذاشتند؛ چراکه چهار نفر بودند و این نام روی آنان ماند. در برابر ربعه، گروهی متشکل از هفت تن از علمای فاخر قدیمی که سواد و معلومات و ادبیات را فقط به طور انحصاری در ید خودشان میدانستند و سبعه نامیده میشدند، قرار داشت.
لقمان- اعضای سبعه، شادروانان غلامرضا رشیدیاسمی، بدیعالزمان فروزانفر، سعید نفیسی، ملکالشعرای بهار، عباس اقبالآشتیانی، نصرالله فلسفی و جلالالدین همایی بودند.
هدایت- بله؛ سبعهایها دل خوشی از ربعهایها نداشتند و میگفتند که ربعهایها مشتی جوان از فرنگ برگشتهاند که نه دستور زبان فارسی را خوب میدانند و نه با سجع و قافیه و عروض و … آشنایی دارند. هنگامی که این چهار تن مورد حمله قرار گرفتند، با چاپ وغوغ ساهاب واکنش نشان دادند و با انتشار آن کتاب، شعر و قافیه و … را به هم ریختند و سبک نوینی را به وجود آوردند که علمای فاخر از این موضوع ناراحت شدند و حتی کار به جایی رسید که وزیر فرهنگ وقت –علیاصغر حکمت- به بهانهی توهین، از صادق هدایت در سال ۱۳۱۳ رسماً شکایت کرد. پس از آن، هدایت را تأمینات شهربانی خواست. قضیه نیز شوخیبردار نبود؛ چراکه پای شکایت وزیری در میان بود و طبعاً اگر پشتیبانی خانوادهی پرنفوذ هدایت نبود، مشکلات زیادی برای صادق فراهم میشد، اما تنها مشکلی که فراهم شد این بود که از وی تعهد کتبی گرفتند که دیگر ننویسد و چاپ نکند! بنابراین صادق هدایت، نخستین ممنوعالقلم روزگار ماست.
لقمان- پس به همین دلیل، هدایت در بوف کور اشاره میکند که طبع و فروش آن در ایران ممنوع است؟
هدایت- بله. یکی از دلایل همین بود.
در این میان دکتر شین پرتو (علی شیرازپور پرتو) که در سفارت ایران در هند کار میکرد، هنگامی که شرایط هدایت را دید از او خواست که به هند بروند تا وی را از این محیط خفقانآور نجات دهد.
لقمان- پس اینگونه عمر ربعهایهای کافهنشین نیز تمام شد؟
هدایت- بله، اما سفر هدایت به هند، بسیار سفر پرباری بود؛ چراکه در آنجا زبان پهلوی یاد گرفت و برخی از کتابهای مهم پهلوی، مانند «کارنامه اردشیر پاپکان» و «زند و هومنیسن» را به پارسی برگرداند. به باور من آن بخشهایی از بوف کور که رنگ هندی دارد، در این سفر به آن زده شد. البته هدایت، بوف کور را قبلاً نوشته و آماده کرده بود و به هند برد و آنجا این کتاب را با دست نوشت و در ۵۰ نسخه تکثیر کرد.
هدایت در سال ۱۳۱۶ به ایران بازگشت و هرچند که ممنوعالقلم بود، اما در این مدت نوشت و ترجمه کرد و ما شاهدیم که در این سالها، بیشتر ترجمههایش چاپ میشود؛ چون تعهد گرفته بودند که نباید بنویسد و بنابراین هنگامی که از سارتر یا چخوف یا کافکا ترجمه میکرد، طبعاً شامل این ممنوعیت نمیشد.
سه سال و نیم بیشتر طول نکشید که با حملهی متفقین به ایران و رفتن رضاشاه، سامان کشور از هم پاشید و در نتیجه، قلم هدایت دوباره آزاد شد و میبینیم که علاوه بر ترجمههایی که در آن ایام کرده بود، بخشی از کارهای خودش را نیز منتشر کرد.
منتها در این میانه از لحاظ پاتوق، اتفاقی که افتاد، این بود که هدایت در این سالها از معروفیت زیادی برخوردار شد و هنگامی که به کافهای میرفت، عدهای که به دنبال نام و … بودند، به این کافهها میرفتند و خودشان را به گونهای به هدایت میچسباندند. هدایت از این موضوع بسیار ناراحت بود و با توجه به آن درگیری که پیشتر با تأمینات داشت، گمان میکرد که آنان ممکن است مأموران تأمینات باشند که میخواهند برایش پروندهسازی کنند. یکی از عللی که مدام محل پاتوق تغییر پیدا می کرد، همین افرادی بودند که میخواستند خودشان را داخل پاتوق هدایت کنند.
هنگامی که هدایت به ایران برگشت، آن پاتوق قبلی دیگر به هم خورده بود؛ چراکه علوی، زندان رفته بود. فرزاد و مینوی نیز به انگلستان رفته بودند و هدایت تنها شده بود. اینجا مشکلاتی پیش آمد. عدهای به گرد هدایت آمدند و خواستند آن پاتوق قبلی را سر و سامان دهند، اما آنان دارای آن شرایط لازم برای همنشینی با هدایت نبودند. پاتوقی که بعدها تشکیل شد، دارای آن سطح از لحاظ هدایت نبود و وی بیشتر برای آنکه تنها نباشد، آنان را تحمل میکرد و آن طور که باید و شاید آنان را جدی نمیگرفت. چارهای هم نداشت؛ چراکه تا به یک کافهای میرفت و سر میزی مینشست، سر و کلهای آنان پیدا میشد.
پس از رفتن هدایت به پاریس آنجا نیز دیگر در پی کافهنشینی نبود؛ چراکه دیگر پاریس نیز آن پاریس گذشته نبود. او با شهری روبرو شد که جنگ جهانی دوم، صدمات فراوانی بهویژه از لحاظ مردمی دیده بود.
پس از رفع غائلهی آذربایجان و ورود ارتش ایران به بخشهای اشغالشده به دست شوروی، گروههایی برای بررسی وضعیت آذربایجان تشکیل شد. متأسفانه این گروهها گزارشهای وحشتناکی از دورهی تسلط فرقه بر آذربایجان دادند. حتی یکی از خویشاوندان هدایت در هیأتی از قضات دادگستری، هنگامی که برای بررسی مسئلهی دادگستری در دوران فرقه به آنجا رفت، چیزی جز دزدی، چپاول، تجاوز و اعدامهای گسترده از حاکمیت یکسالهی فرقه ندید. هدایت هنگامی که دید برخلاف شعار کمونیستها، حاکمیت آنان در آذربایجان و کردستان جز نکبت و بدبختی برای ایران ثمر دیگری نداشته است، رو در روی آنان ایستاد و آنان نیز بیکار ننشستند و هدایت را آماج داوریهای نادرست خویش قرار دادند.
لقمان- بنابراین دیگر کار جدیای در کافه انجام نشد؟
هدایت- در کافه دیگر نه؛ چراکه آن جماعت پیشین دیگر به گرد هدایت نبودند و این کافهنشینی، کاریکاتوری از کافهنشینی نخستینش بود.
لقمان- در تأئید سخن شما باید بگویم که دکتر پرویز ناتلخانلری در گفتوگویش با دکتر صدرالدین الهی روی این موضوع دقیقاً انگشت میگذارد و حتی باور دارد که که در سالهای پایانی عمر هدایت، کافهنشینی معمولی وی مبدل به مجلسهای طولانی میگساری شده بود و آن آدم محتاط دقیق پرحوصله تبدیل به یک موجود بیاحتیاط سهلانگار بیحوصله شده بود و چرایی آن را نیز همین اطرافیان از یک سو و هیاهوی روشنفکران چپگرا میداند که با ترویج ادبیات استالینی سبب منزویشدن و گوشهی عزلت گزیدن متفکری اصیل چون او را فراهم کردند.
هدایت- آری، هدایت که آدم دقیقی بود در این سالها میبیند که با کسانی طرف است که به قول خودش همان پاچه ورمالیدهها و خنزرپنزریها هستند که حال، شکلی به خود دادهاند و مدعی ادبیات شدهاند.
لقمان- شکلگیری حزب توده و عضویت دوستان نزدیک هدایت چون عبدالحسین نوشین یا بزرگ علوی و … در بستر این کافهنشینیها چگونه بود؟
هدایت- یکی از پاتوقهای هدایت به نام رز نوآر، پاتوق چپها بود. با رفتن رضاشاه، حزب توده تشکیل شد و در تهران و شهرستانها، یارگیری گستردهای بهویژه از تحصیلکردگان و نویسندگان و روشنفکران کرد.
برخی از دوستان نزدیک هدایت نیز از اعضا و حتی از رؤسای این حزب بودند، مانند آنانی که نام بردید. هدایت با شعارهای آنان که در حمایت از مردمان زحمتکش داده میشد، موافق بود. او حتا هنگامی که تودهایها زیر نظر بودند، به کمیتهی مرکزی حزب توده اجازه داد که نشستشان را در اتاق وی برگزار کنند، البته بیآنکه خود در این نشست سخنی بگوید. هدایت در ته دلش نمیدانست که آیا این هیاهویی که راه افتاده، برای رهایی ایران است یا اینکه آنان میخواهند ایران جزئی از شوروی شود. او به این موضوع مشکوک بود و با همهی تلاشی که تودهایها کردند، هیچگاه عضو حزب توده نشد.
لقمان- به این علت که با روحیهی میهنپرستانهی هدایت در منافات بود؟
هدایت- بله، او هنگامی که میدید ارتش سرخ، تکتک جمهوریهای قفقاز و آسیای میانه را میبلعد و استعمار میکند، با خود میاندیشید که طبعاً ممکن است این بلا بر سر ایرانی که دارای منابع گستردهی نفتی است و به دریاهای آزاد نیز راه دارد، بیاید. در این میان با رخدادن مسئلهی آذربایجان و کردستان و تشکیل فرقهای دستنشانده به نام دمکرات در آذربایجان و به همین منوال در کردستان از سوی شورویها، مسئله رنگ و بوی جدی به خود گرفت. پس از رفع غائلهی آذربایجان و ورود ارتش ایران به بخشهای اشغالشده به دست شوروی، گروههایی برای بررسی وضعیت آذربایجان تشکیل شد. متأسفانه این گروهها گزارشهای وحشتناکی از دورهی تسلط فرقه بر آذربایجان دادند. حتی یکی از خویشاوندان هدایت در هیئتی از قضات دادگستری، هنگامی که برای بررسی مسئلهی دادگستری در دوران فرقه به آنجا رفت، چیزی جز دزدی، چپاول، تجاوز و اعدامهای گسترده از حاکمیت یکسالهی فرقه ندید.
هدایت هنگامی که دید برخلاف شعار کمونیستها، حاکمیت آنان در آذربایجان و کردستان جز نکبت و بدبختی برای ایران ثمر دیگری نداشته است، رو در روی آنان ایستاد و آنان نیز بیکار ننشستند و هدایت را آماج داوریهای نادرست خویش قرار دادند. مثلاً احسان طبری که تئوریسین حزب توده بود و تا پیش از این موضوع، هنگامی که سخن از هدایت میشد از وی تعریف و تمجید بسیار میکرد، از آن پس جز بدگویی به هدایت کار دیگری نکرد.
لقمان- پس این فضای دلمرده و شدیداً ایدئولوژیک با رجالههایش بود که هدایت را به آن فرجام دردناک رساند؟
هدایت- بله، متأسفانه.
این گفتوگو در شمارهی ۱۰ ماهنامهی تحلیلی، آموزشی و اطلاعرسانی «مدیریت ارتباطات»، اسفندماه ۱۳۸۹ منتشر شد.