این مقاله را به اشتراک بگذارید
شرایط اجتماعی و تاریخی رمان تاریخی
شکل کلاسیک رمان تاریخی، شرایط اجتماعی و تاریخی رمان تاریخی
جرج لوکاچ
شکل کلاسیک رمان تاریخی
رمان تاریخی در آغاز قرن نوزدهم و حدودا در زمان سرنگونی ناپلئون پیدایش یافت (کتاب ویورلی در سال ١٨١۴ منتشر شد). البته میتوان رمانهای با درونمایۀ تاریخی را در قرنهای هفدهم و هجدهم نیز یافت. و حتی اگر بخواهیم میتوانیم تحریرها و اقتباسهایی را که در قرون وسطی از تاریخ کلاسیک یا اسطورهها انجام گرفته . "سلف" رمان تاریخی تلقی کنیم و حتی از این نیز عقبتر برویم و به چین یا هند برسیم. لیکن در اینجا هیچ چیز نخواهیم یافت که پرتوئی راستین بر پدیدۀ رمان تاریخی بیافکند. رمانهای باصطلاح تاریخی قرن هفده (سکودری، کالپراند و غیره) تنها از نظر گزینش صرفا صوری درون مایه و پیرایهها تاریخی هستند. نه تنها حالات روانی شخصیتها بلکه شیوۀ رفتار آنها نیز صرفا مربوط به روزگار خود نویسنده است. به عنوان مثال، در معروفترین رمان تاریخی قرن هجدهم یعنی «قصر اوترانتو» اثر «واپول»، تنها غرایب و شگفتیهای محیط اهمیت دارد. نه تصویری هنری و صادقانه از یک دورۀ عینی تاریخی، آنچه در رمان های باصطلاح تاریخی پیش از سروالتراسکات وجود ندارد.دقیقا همین وجه تاریخی ویژه است:فردیت آدم های رمان در ویژگی تاریخی روزگارشان ریشه ندارد. منتقد بزرگ «ب.الو» که رمان های تاریخی معاصرینش را با شکاکیت فراوان نقد کرده،تنها تاکید کرده است که شخصیت ها از نظر اجتماعی و روانی باید واقعی باشند،و این امر ایجاب می کند که فیالمثل شیوۀ عشق بازی یک فرمانروا با عشق بازی یک چوپان متفاوت باشد. مساله وجود حقیقت تاریخی در بازتاب هنری واقعیت،هنوز مطرح نشده بود.
لیکن حتی رمان عظیم اجتماعی واقع گرای قرن ١٨ که واقعیت را بشکلی انقلابی در تصاویر ادبی ای که از اخلاقیات و روان شناسی معاصر ارائه می کند،وارد می سازد،شخصیت های خود را چنانکه متعلق به یک زمان عینی باشند،نشان نمی دهد. جهان معاصر به شیوه ای بسیار مجسم و با صداقتی غیر عادی نسبت به زندگی،تصویر می گردد.لیکن ساده دلانه به عنوان امری بدیهی پذیرفته می شود: کیفیت و زمان تحول آن هنوز برای نویسنده مساله ای نیست. این انتزاعی بودن رمان تاریخی، بر تصویر مکان تاریخی نیز اثر می گذارد،به این ترتیب،«لوساژ» می تواند تصاویر بسیار صادقانه را که از فرانسه روزگار خود دارد. به آسانی به اسپانیا منتقل کند.به همین سان «سویفت»،«ولتر»وحتی«دیده رو»رمان های طنز آمیز خود را «بی زمان و مکان» طرح می ریزند و با این همه ویژگی های اساسی انگلستان و فرانسه معاصر خود را در آنها منعکس می کنند.بدین سان،این نویسندگان با واقع گرائی نافذ و روشنی ویژگیهای برجسته دنیای خود را در می یابند،لیکن نمی توانند کیفیت های ویژه عصر خود را بصورت «تاریخی»مشاهده کنند.
به رغم این حقیقت که واقع گرائی ویژگیهای زمان حال را با قدرت هنری فراوانی تصویر می کند.این گرایش اساسی-عدم مشاهده «تاریخی» اصلا تغییر نمی کند. مثلا رمان هائی چون«مال فلادرز»«تام جونز» و غیر را در نظر بگیریم. تصویر گسترده و واقع گراینانه ای که این رمان ها از زمان خود ارائه می کنند. اینجا و آنجا وقایع مهم تاریخی معاصر خود را بر می گیرد و با سرنوشت کارکترها ارتباط می دهد،این تریبت زمان و مکان عمل، بویژه در نوشته های «اسمولت»و«فیلدینگ»نسبت به دورۀ پیشین رمان تاریخی یا اغلب آثار ادبی فرانسه آن زمان به عینیت بیشتری دست می یابد.«فیلدینگ»در واقع تا حدی از این تحول، این افزایش روزافزون عینیت رمان در جهت دریافت ویژگی تاریخی کاراکتر ها و رویداد ها آگاه است.تعریفی که وی به نوان نویسنده از خود به دست می دهد؛عینا با مشخصات یک تاریخ دان جامعه بورژوایی منطبق است. بروی هم ،هنگام تجزیه و تحلیل پیش تاریخ رمان تاریخی باید افسانه رمانتیک-ارتجاعی را که هیچ مفهوم تاریخی یا درک تاریخی را در دورۀ روشن گری نمی بیند و ایجاد مفهوم تاریخی را به مخالفان انقلاب فرانسه مانند«برک»،«دومستر»و کسان دیگر نسبت می دهد کنار گذاشت، تنها کافی است که دربارۀ دست آورده های تاریخی فوق العاده «نمنتسکو» «ولتر»«گیبون» و کسان دیگر بیندیشیم تا این افسانه را در ابعاد واقعی آن ببینیم.
لیکن آنچه برای ما اهمیت دارد،مشخص کردن خصلت ویژه این مفهوم از تاریخ،چه پیش و چه پس از انقلاب فرانسه است تا بتوانیم اساس اجتماعی و ایدوئولوژیکی که پیدایش رمان تاریخی را ممکن ساخت،به روشنی مشاهده کنیم. در اینجا باید تاکید کنیم که روند عمده تارخ نویسی عصر روشن گری ف خود یک مقدمه چینی ایدئولوزیک برای انقلاب فرانسه بود. این سازندگی تاریخی غالبا عالی ، با کشف حقایق و روابط جدید و متعدد در خدمت نشان دادن ضرورت دگرگونی جامعه «غیر عقلائی» خود کامگی فئودالی قرار می گیرد و درس های تاریخ اصولی را فراهم می آورد کهبه یاری آن می توان جامعه و دواتی«عقلائی»ایجاد کرد. بدین سبب دنیای کلاسیک در مرکز تئوری و عمل تاریخی روشنگری قرار می گیرد. روشن ساختن دلایل عظمت و انحاطط دولت های کلاسیک یکی از مهمترین مقدمات تئوریک دگرگونی آتی جامعه به شمار می رفت.
این امر بیش از همه در مورد فرانسه مصداق دارد که رهبر معنوی دورۀ روشن گری مبارز جو بود. در انگلستان وضع تا اندازه ای متاوت است. انگلستان قرن هجدهم از نظر اقتصادی در واقع خود را در میان بزرگترین دگرگونی ها، یعنی بروز مقدمات موجبۀ اجتماعیو اقتصادی انقلاب صنعتی می یابد. اما از نظر سیاسی کشوری است که انقلاب را پشت سرگذارده است. بنابر این هر گاه که مساله درک تئوریک جامعه بورژوایی و انتقاد از آن و مساله بکار گرفتن اصول اقتصاد سیاسی مطرح است، در اینجا تاریخ به صورت عینی تری از فرانسه درک می شود. لیکن هر جا مساله بهره گیری آگاهانه و مدوم از این نقطه نظرهای تاریخی ویژه مطرح بوده است، این نقطه نظرها: در توسعه به مثابه یک کل موقعیتی فرعی کسب می کنند. چنین است است که نظرات«آدم اسمیت»به عنوان نظریه پرداز اقتصادی بر فضای قرن هجدهم مسلط بود و «جمیز استیوارت»که مساله اقتصاد سرمایه داری را از نظر تارخی توسعه بیشتری داد. و در بارۀ فرایند ظهور سرمایه به تحقیق پرداخت ، بزودی فراموش شد. «مارکس» تفاوت میان این دو اقتصاد دان مهم را چنین مشخص می کند:
کوشش [ استیوارت] در ایجاد مفهوم سرمایه در پی آن است که نشان دهد فرایند جدائی میان شرایط تولید به مثابه مایملک طبقات معین،نیروی کار،چگونگی رخ می دهد. وی به فرایند پیدایش سرمایه توجه زیادی می کند ، بی آنکه مستقیما آنرا بدینسان درک کرده باشد [تاکید از من است ،لوکاچ] اگر چه این فرایند را شرط
پیدایش صنعت بزرگ می داند ، استیووارت این فرایند را به ویژه در کشاورزی بررسی می کند و به درستی مانوفاکتور را بصورتی وابسته به این فرایند مقدماتی جدائی در کشاورزی،ارائه می کند. در اثار «ادام اسمیت»فرایند این جدائی تکمیل شده تلقی شده است.
این عدم آگاهی از اهمیت درک تاریخی که قبلا عملا وجود داشت، و نیز ناآگاهی از امکان تعمیم ویژگی تاریخی که قبلا عملا وجود داشت،و نیز ناآگاهی از امکان تعمیم ویژگی تاریخی لحظۀ حال که غریزتا بدرستی مشاهده شده بود،مشخص کنندۀ موقعیت رمان عظیم اجتماعی انگلستان در فرایند تحول شکل مورد نظر ماست. این موقعیت توجه نویسندان را به اهمیست عینی(یعنی تاریخی) زمان و مکان و شرایط اجتماعی و غیره جلب کرد و ابزار ادبی واقع گرای بیانی را برای تصویر کردن این خصلت زمانی – مکانی(یعنی تاریخی)مردم و موقعیت ها آفرید. اما این نیز مانند آنچه،در نظرات اقتصادی «جمیز استیووارت» دیدیم ، محصول غریزۀ واقع گرا بود و از تاریخ به عنوان یک فرایند و نیز به مثابه مقدمات موجبه عینی زمان حال ،درک روشنی نداشت.
تنها در آخرین مرحلۀ روشن گری است که انعکاس هنری اعصار گذشته بصورت مساله اصلی ادبیات در میآید. این امر در آلمان چهره می نماید.اینکه ایدئولوژی روشن گری آلمان اساسا به پیروی از روشن گری فرانسه و انگلستان ریشه گرفت،مطلب درستی است:دستاوردهای عظیم «وینکل مان»و«لسینگ» در اساس از روند عمومی روشن گری فاصله نمی گیرند.«لیسنگ» که در روشن ساختن مساله درام تاریخی نقش مهمی دارد-بعدا این نکته را به تفصیل مورد بحث قرار خواهیم داد- هنوز رابطۀ نویسنده را با تاریخ برای درام نویسان بزرگ چیزی جز«سیاهه» نام ها نیست.
لیکن چیزی نمی گذرد که پس از «لسینگ» مساله تسلط هنری بر تاریخ در کتاب Sturm und Drung بصورت امری آگاهانه پدیدار می گردد. کتاب گوته بنام Gotzvon Berlichingen نه تنها راهنمای شکوفائی جدید درام تاریخی است بلکه تاثیر بلاواسطه و نیرومندی بر پیدایش رمان تاریخی در آثار «سروالتر اسکات»دارد،این رشد آگاهانه تاریخ گرائی که نخستین بیان تئوریک آن در آثار «هردر» به چشم می خورد، در موقعیت ویژه المان ،در ناسازگاری عقب ماندگی سیاسی و اجتماعی آلمان با ایدئولوژی روشن گران آلمانی که با ایستادن بر شانه های اسلاف انگلیسی و فرانسوی خود پندارهای روشن گری را به سطح بالاری ارتقا داده بودند،ریشه دارد،در نتیجه،نه تنها تضادهای عمومی زیر بنای کل ایدئولوژی روشن گری ،آلمان با شدت بیشتری از فرانسه پدید می آمد،بلکه تخالف ویژه ای که میان پندار ها و واقعیت آلمان وجود داشت ،بسی بیشتر جلوه می کند.
در انگلستان و فرانسه مقدماتی اقتصادی،سیاسی و ایدئولوزیک و تکمیل انقلاب بورژوائی و بر پائی یک دولت ملی،فرایند واحدی است،بنابر این،در نگرش به گذشته،هرچند میهن پرستی بورژوا-انقلابی شدید است و آثاری که می آفریند اهمیت دارد(مانند کتاب Henriad اثر «ولتر»)اما بناچار نگرانی اصلی انتقادی است که روشنگری از «غیر عقلائی» به عمل می آورد. در المان چنین نیست.در اینجا میهن پرستی انقلابی بر علیه تجزیه کشور،بر علیه تجزیه اقتصادی و سیاسی کشوری بپا می خیزد که ابزار فرهنگی و ایدئولوزیک بیان خود را از فرانسه وارد می کند. زیرا در باره های کوچک آلمان هر اقدامی در راه فرهنگ و بویژه شبه فرهنگ انجام می گرفت. چیزی جز تقلید برده وار از دربار فرانسه نبود.بدین سان.این دربارهای کوچک نه تنها مانعی سیاسی برای وحدت آلمان بودند،بلکه در برابر تحول فرهنگ که از نیازهای طبقه متوسط آلمان ریشه می گرفت،سدی به شمار می رفتند. شکل آلمانی روشنگری،ناگزیر در گیر برخوردهای شدیدی با این فرهنگ فرانسوی می شود و این نشان میهن پرستی انقلابی را حتی جائی که محتوای واقعی مبارزه ایدئولوژیک.شکل ساده برخورد میان مراحل گوناگون توسعه روشنگری را دارد.حفظ می کند(جدل لسینگ با ولتر)
نتیجه ناگزیر این موقعیت این است که آلمانی ها به تاریخ کشورشان روی می آورند،زیرا احیای عظمت ملی گذشته ،تا حدودی به آمیدهای تولد مجدد ملی قدرت می بخشد. یکی از وسائل مبارزه برای تحصیل این عظمت ملی،آن است که به دلایل تاریخی انحطاط و تجزیه آلمان توجه شود. و این دلایل به شکلی هنری به تصویر در آیند . در نتیجه در آلمان که در سده های گذشته جزء عرصه دگرگونیهای تاریخی نبود،هنر زودتر و به شکلی افراطی تر از آن کشورهای غربی که از نظر اقتصادی و سیاسی پیشرفته تر بودند،ظهور کرد.
انقلاب فرانسه،نبرد های انقلاب و ظهور و سقوط ناپلئون بود که برای نخستین بار تاریخ را در مقیاس اروپا بصورت تجربه ای توده ای در آورد. طی سالهای بین١٧٨٩ – ١٨١۴ تعداد جنبش های هر یک از ملل اروپا بیشتر از آن بود که پیش آن در طول قرن ها تجربه کرده بودند. پیاپی بودن سریع این قیام هافویژگی کیفیتا ممتازی به آنها می بخشد و خصلت تاریخی آنها را نسبت به زمانی که جدا و منفرد صورت می گرفتند بسیار آشکارتر می کند : توده ها دیگر اعتقادی به «وقوع طبیعی» رویدادها نداشتند تنها کافی است که خاطرات جوانی «هاینه» را در کتاب Buch le Grand بخوانیم تا در این مورد با نمونه ای اشنا شویم. او در این کتاب به روشنی نشان می دهد که دگرگونی سریع حکومت ها چگونه بر «هاینه»جوان تاثیر می گذارد. اکنون اگر چنین تجربه هایی با اگاهی از قیام های مشابههی که در سراسر جهان روی می دادند ارتباط یابد.باید این احساس را نیرو بخشد که اولا چیزی بنام تاریخ وجود دارد و ثانیا تاریخ فرایندی پیوسته از تعغییرات است و سرانجام بر زندگی هر فرد تاثیر بلا واسطه ای اعمال می کند.
این تغییر از کمیت به کیفیت،در تفاوت میان این جنگها با تمام جنگ های پیشین نیز به چشم می خورد. جنگ های حک.مت های خود کامه دورۀ پیش از انقلاب ،توسط ارتش های حرفه ای کوچکی انجام می شد. کوشش حکومت ها این بود که ارتش را تا حد امکان از غیر نظامیان جدا کنند و نگذارند همواره به زرادخانه دسترسی داشته باشد و ترس از ترک خدمت ایجاد کنند.«فردریک دوم» پادشاه پروس بیهوده اعلام نکرد که جنگ باید چنان انجام شود که غیر نظامیان از آن آگاه نشوند. جمله «حفظ صلح اولین وظیفه شهروند است»شعار جنگ های حکومت های خود کامه بود.
انقلاب فرانسه با یک ضربت این وضع را به هم می ریزد.جمهوری فرانسه در مبارزه تدافعی خود بر علیه اتحاد پادشاهان مستبد ناگزیر به ایجاد ارتش های توده ای شد. تفاوت کیفی میان ارتش های توده ای و مزدور دقیقا در مساله روابط آنها با توده مردم است. اگر به جای سرباز گیری یا اتکا به خدمات حرفه ای گروه کوچکی از افراد بی طبقه شده،ترتشی توده ای به وجود آید. آنگاه باید محتوا و هدف جنگ از طریق تبلیغات برای توده ها روشن گردد. این امر تنها در خود فرانسه و در دوران دفاع از انقلاب و جنگ های تدافعی بعدی رخ نمی دهد. دولت های دیگر نیز اگر به ارتش های توده ای روی می آوردند؛ناگزیر به بهره گیری از همین ابزارها بودند(مثلا نقشی که ادبیات و فلسفه آلمان در این تبلیغات پس از جنگ «ینا»ایفا کرد).لیکن این تبلیغات نمی تواند به جنگ های منفرد و جدا محدود شود. باید محتوای اجتماعی مقدمات موجبه تاریخی و وضع جنگ را افشا کند.تا جنگ را با تمامی زندگی و امکانات پیشرفت ملت مربوط سازد.کافی است به اهمیت دستاوردهای دفاع از انقلاب در فرانسه و رابطه میان ایجاد ارتش توده ای و اصلاحات اجتماعی و سیاسی در آلمان و کشورهای دیگر اشاره کنیم.
زندگی معنوی ملت ها آنچنان با ارتش های توده ای نوین وابستگی داشت که نمی توانستند ارتباط خود را با ارتش های مستبدین دوره های پیشین حفظ کنند. در فرانسه. مانع موقعیت اجتماعی میان اشراف ،افسران و سربازان عادی از بین می رود: همه می توانند به بالاترین مقام های نظامی دست یابند و به خوبی دریافته اند که از میان رفتن این مانع نتیجه مستقیم انقلاب است.حتی در کشورهایی که علیه انقلاب می جنگیدند نیز این مانع اجتماعی ناگزیر تا حذوذی از میان رفت.کافی است نوشته های «نیزنو» را بخوانیم تا دریابیم که این اصلاحات چگونه به روشنی با شرایط تاریخی نوینی که انقلاب فرانسه به وجود آورد ،ارتباط داشتند.از این گذشته،جنگ به ناگزیر جدایی پیشین میان ارتش و مردم را از میان برد.نگهداری ارتش های توده ای در قرارگاه های جدا از مردم.غیر ممکن است.زیرا شرط نگهداری این ارتش ها آن است که در کشوری که جنگ در آن انجام می شود،این ارتش ها با مردم تماس مستقیم و دائمی داشته باشند.البته این تماس،اغلب چیزی جز دزدی و غارت نیست.اما همیشه چنین نیست و نباید فراموش کرد که جنگ های انقلاب و تا اندازه ای جنگ های ناپلئونی . به صورت جنگ های آگاهانه تبلیغاتی صورت می گرفتند.
سرانجام،گسترش کمی غول آسای جنگ؛نقش کیفیتا تازه ای ایفا می کند و ابعاد گشترده ای به خود می گیرد. جنگ هایی که توسط ارتش های مزدور خود کامگان صورت می گرفت،اغلب مانورهائی کوچک پیرامون دژهای نظامی بود.اما اکنون تمامی اروپا به صورت صحنه نبرد در می آمد.دهقانان فرانسه،نخست در مصر،سپس در ایتالیا و آنگاه در روسیه جنگیدند.نیروهای کمکی آلمانی و ایتالیایی نیز در نبرد روسیه شرکت جستند.نیروهای آلمانی و روسی پس از شکست ناپلئون پاریس را اشغال کردند و قس علیهذا .آنچه پیش از این تنها توسط افراد تک افتاده و اغلب ماجراجو تجربه می شد –اشنایی با ارپا،یا دست کم بخش هایی از آن- در این دوره به صورت تجربۀ عمومی صدها،هزارهاو میلیون ها در می آمد.
بنابر این برای انسان ها اماکانات عینی این امر فراهم می آمد تا وجود خود را همچون چیزی از نظر تاریخ مشروط،درک کنند،و در واقع چیزی مشاهده کنند که عمیقا برزندگی روزانه شان تاثیر می گذارد و با آنان ارتباط بلا واسطه ای دارد. در اینجا،پرداختن به دگرگونی ها و تحولات اجتماعی خود فرانسه حاصلی نخواهد داشت. کاملا روشن است که زندگی اقتصادی و فرهنگی تمامی ملت بر اثر تغییرات عظیم و سریع و پیاپی این دوران تا چه اندازه از هم گسیخته است.اما باید گفت که ارتش های انقلابی و آنگاه ارتش های ناپلئون نیز بازمانده های فئودالیسم را در بسیاری از مناطقی که فتح کردند- مثلا راین لند در شمال ایتالیا –کما بیش تصفیه کردند.تخالف اجتماعی و فرهنگی میان راین لند و سرزمین های دیگر آلمان که تا زمان انقلاب های سال ١٨۴٨ هنوز آشکارا بچشم می خورد.میراثی بود که از دوره ناپلئون به جا مانده بود و اکثریت توده مردم از رابطه این دگرگونی اجتماعی با انقلاب فرانسه آگاه بودند بار دیگر به بعضی انعکای های ادبی اوضاع این دوران اشاره کنیم:گذشته از خاطرات جوانی«هاینه»خواندن فصل های نخستین«صومعه پارم»اثر«استاندال»برای مشاهده اینکه حکومت فرانسه تاثیر پایداری بر شمال ایتالیا داشت بسیار سود مند تواند بود.
این سرشت انقلاب های بورژوائی است که اگر جدا به هدف های خود نائل شوند،به اکثریت توده حق داشتن احساس ملیت خواهند داد. در فرانسه تنها در نتیجه انقلاب و حکومت ناپلئون بود که دهقانان قشر پاین خرده بورژوازی وقشره های دیگر از تجربه احساس ملیت برخوردار شدند.برای نخستین بار آنان فرانسه را سرزمین خود و میهنی که خود شاخته بودند حس کردند.
لیکن ظهور آگاهی ملی و همراه با آن احساس و درک تاریخ ملی تنها در فرانسه رخ نمی دهد. جنگ ها و فتوحات ناپلئون.همه جا موجی از احساسات و مقاومت ملی در برابر خود آفرید و باعث برانگیختن آرزوی استقلال ملی شد. بی تردید این جنبش ها همانگونه که مارکس می گوید،چنانکه در اسپانیا ،آلمان و کشور های دیگر رخ داد ،اغلب ترکیبی از نو خواهی و ارتجاع بودند.از سوی دیگر مبارزه برای آزادی و شکوفائی احساسات ملی در لهستان اساسا کیفیتی پیشرو دارد.اما میزان نو خواهی و ارتجاع در جنبش های ملی منفرد هر چه باشد،آشکاراست که این جنبش ها جنبش های توده ای واقعی-ناگزیر آگاهی و تجربه تاریخ را به میان توده های وسیع می برند،جذب شدن به استقلال ملی و شخصیت ملی ،ضرورتا با احیای تاریخ ملی –خاطرات پیشین ، عظمت گذشته و لحضات سر شکستگی ملی همراه است.خواه این جریان به یک ایدئولوژی پیشرو و خواه به یک ایدئولوژی ارتجاعی منجر شود.
بدین سان در این تجربه توده ای از تاریخ ،عنصر ملی از یک سو با مسائل دگرگونی های اجتماعی در ارتباط است و از سوی دیگر تعداد بیش و بیشتری از مردم رابطۀ میان تاریخ ملی و تاریخ جهان را در می یابند. این آگاهی فزاینده از خصلت تاریخی پیشرفت،بر قضاوت در مورد شرایط اقتصادی و مبارزه طبقاتی اثر می گذارد.در قرن ١٨ تنها منتقد عجیب،زیرک و تناققض جوی سرمایه داری نو ظهور،لینگه بود.او استثمار کارگران توسط سرمایه را با اشکال استثمار در دوره های پیشین مقایسه می کرد تا نشان دهد که سرمایه داری غیر انسانی ترین است. مبارزه ایدئولوژیک علیه انقلاب فرانسه یک مقایسه مشابه میان جامعه پیش و پس از انقلاب ، یا در مقیاسی وسیع تر میان فئودالیزم و سرمایه داری فصورت می گیرد که از نظر اقتصادی سطحی و از لحاظ گرایش ارتجاعی است و شکل رجز خوانی رمانتیسیسیم مشروعیت طلب را بخود می گیرد.غیر انسانی بودن سرمایه داری.اغتشاش ناشی از رقابت،نابودی کوچک بدست بزرگ،بی پایه شدن فرهنگ به سبب تبدیل همه چیز به کالا-تمامی اینها به شیوه ای که گرایشی کلا ارتجاعی دارد،با زمینه اجتماعی قرون وسطی در تضاد است.دوره ای که به عنوان عصر همکاری مسالمت آمیز میان همۀ طبقات و عصر رشد ارگانیک فرهنگ ،تلقی می شود.لیکن گر چه اغلب گرایشی ارتجاعی بر این نوشته های جدلی حاکم است،نباید فراموش کرد در همین دورۀ معین تاریخی پیشرفت انسان پدیدار شد،و این امر نه در نوشته های نظریه پردازان بزرگ سرمایه داری،بلکه در اثار دشمنانشان بروز کرد. در اینجا کافی است به «سیسموندی»اشاره کنیم که علیرغم سر درگمی تئوریکش در زمینه مسائل اساسی با روشنی فراوان پاره ای مسائل تاریخی منفرد توسعه اقتصادی را مطرح کرده است،تنها کافی است در مورد اظهار نظر او بیندیشیم که می گوید: در حالیکه در عهد عتیق پرولتاریا از قبل جامعه می زیست،اکنون جامعه از قبل پرولتاریا زندگی می کند.
از آنچه گفتیم روشن می گردد که پس از سقوط ناپلئون در دورۀ بازگشت و در زمان اتحاد مقدس،گرایش بسوی یک تاریخ گرائی آگاهانه به اوج خود رسید.روح تاریخ گرائی که ابتدا شیوع می یابد و موقعیتی رسمی بدست میآورد،ارتجاعی،و بنابه ماهیتش شبه تاریخی است.تعبیر تاریخی نوشته های سیاسی روزنامه ها و آثار مشروعیت طلبان ،روح تاریخی را در جهت ضدیت شدید با روشن گری و ایده های انقلاب فرانسه پیش برد.ایده آل مشروعیت طلبان بازگشت به شرایط قبل از انقلاب است،یعنی محو عظیمترین وقایع تاریخی این عصر از تاریخ
طبق این تعبیر ،تاریخ عبارتست از رشدی آرام نا محسوس طبیعی و «ارگانیک»یعنی نوعی تکامل جامعه که اساسا ایستا است و هیچ چیز را در نهادهای مشروع و ریشه دار جامعه تغییر نمی دهد و بالاتر از همه؛هیچ چیز را آگاهانه دگرگون نمی سازد.فعالیت انسان در تاریخ بکلی کناره گذارده می شود.مکتب تاریخی قانون آلمانی حتی حق ملت ها را درزمینه وضع قوانین جدید برای خود نفی می کند و ترجیح می دهد که قوانین کهنه و نا همخوان رسوم فئودالی را به رشد ارگانیکشان واگذارد.
با این ترتیب،زیر لوای تاریخ گرائی و مبارزه با روح «مجردوغیرتاریخی»روشن گری،یک شبه تاریخ گرائی، یک ایدئولوژی عده تحرک و بازگشت به قرون وسطی ظهور می کند.تکامل تاریخی،بی رحمانه به سود این هدف های سیاسی ارتجاعی مسخ می شود. نادرستی ماهوی این ایدئولوژی ارتجاعی،با این حقیقت که دورۀبازگشت در فرانسه به دلایل اقتصادی ناگزیر می شود با سرمایه داری که در همین احوال رشد یافته است.سازش کند،و در واقع حتی در جستجوی حمایت جزئی سیاسی و اقتصادی از جانب آن باشد،تشدید می گردد.(موقعیت حکومت های ارتجاعی در پروس اتریش و غیره مشابه است).پس اینها بنیادهائی هستند که باید تاریخ بر اساس آنها باز نویسی شود.«شاتوبریان»به سختی تلاش می کند تاریخ کلاسیک را مورد تجدید نظر قرار دهد تا ایدئولوژی انقلابی«ژاکوبن»ها و دوره ناپلئونی را از نظر تاریخی تحقیر کند.او و دیگر شبه مورخان ارتجاع یک تصویر شعرگونه روایتی کاذب از جامعه هماهنگ و هنوز پا بر جای قر.ن .سطی ارائه می کنند.این تعبیر تاریخی از قرون وسطی در رمان رمانتیک دورۀبازگشت تعیین کنندۀ تصویری است که از زمان های فئودالی ارائه می گردد.
شبه تاریخ گرائی مشروعیت طلب،علیرغم این بی چهرگی ایدئولوژیک،تاثیر نیرومند و فوقالعاده ای دارد. گر چه مسخ شده و دروغین است.اما بیان لازم تاریخی دوران عظیم دگرگونی های است که با انقلاب فرانسه پا می گیرد و مرحله جدید توسعه که دقیقا با دوره بازگشت آغاز می شود،مدافعین پیشرفت انسانی را وا می دارد تا سلاح ایدئولوژیک جدیدی برای خویش بسازند. می دانیم که روشن گری چه بی باک و نیرومند با مشروعیت طلبی تاریخی و بقایای فئودالیسم به جنگ بر خاست و نیز چگونه مشروعیت طلبی پس از انقلاب، پاسداری از آنها را دقیقا مضمون تاریخی تلقی می کرد/پس از انقلاب فرانسه،مدافعین پیشرفت،ناگزیر می بایست به مفهومی دست یابند که ضرورت تاریخی انقلاب فرانسه را اثبات کند و در این زمینه شواهدی فراهم آورد مبنی بر این که انقلاب نقطه اوج یک تکامل تاریخی تدریجی و دراز مدت است،نه محصول خلق الساعه شعور انسان،این انقلاب در تاریخ زندگی انسان یک «جهش طبیعی»از آنگونه که «کوویه» به آن اعتقاد دارد نیست،بلکه تنها راه تحول آتی نوع بشر به شمار می رفته است.
اما این امر در مقایسه با روشن گری دگرگونی وسیعی در نحوۀ نگرش به پیشرفت انسان به شمار می رود،پیشرفت،دیگر به عنوان مبارزه ای اساسا غیر تاریخی میان خرد انسان گرا و ناخرد مطلق گرا-فئودالی تلقی نمی شود.بنابر این تعبیر جدید،عقلانیت پیشرفت انسانی به نحوی روزافزون از برخوردهای درونی نیروهای اجتماعی در خود تاریخ فرا می روید و تاریخ خود حاصل و تحقق بخشنده پیشرفت انسان است.در اینجا مهم ترین نکته ،آگاهی تاریخی فزاینده نسبت به نقش قطعی ای است که نبرد طبقات در تاریخ،در پیشرفت انسان ایفا کرده است .این روح تازۀ نوشته های تاریخی که بیش از همه در آثار تارخ دانان برجسته فرانسوی دوره باز گشت دیده می شود.دقیقا به این امر توجه دارد:نشان دادن اینکه جامعه بورژوائی نوین از نظر تاریخی چگونه از مهلکه نبردهای طبقاتی میان اشرافیت و بورژوازی،نبردهای طبقاتی ای که سراسر دورۀ«قرون وسطای رویائی» درگیر آن بود،و انقلاب کبیر فرانسه آخرین مرحله قطعی آن به شمار می رفت ،سر بیرون آورد.این ایده ها نخستین کوشش برای دوره بندی عقلائی تاریخ به شمار می رود.کوشش برای درک ماهیت تاریخ و شناخت ریشه های زمان حال به شکلی عقلائی و علمی.نخستین کوشش پردامنه برای این دوره بندی،در نیمه های انقلاب فرانسه توسط «کندرسه»در اثر اصلی تاریخی-فلسفیش صورت گرفته بود.این ایده ها بعدا در دوره بازگشت ،توسعه بیشتری پیدا کرد و به شکلی علمی گسترش یافت.در واقع در آثار ایدالیست های بزرگ،دوره بندی تاریخ تا افق جامعه بورژوازی پیش می رود . اگر چه این انتقال ،یعنی این مرحلۀ فراتر از سرمایه داری،راهی تخیلی را دنبال می کند.اساس انتقادی از تضادهای جامعه بورژوائی ارتباط دارد. در آثار «فوریه»علیرغم ماهیت تخیلی ایده هائی که در مورد سوسیالیزم و راه های وصول به آن دارد،تضاد های نظام سرمایه داری چنان اشکار نشان داده شده که ایدخ ماهیت انتقالی این جامعه،به نحوی محسوس و مجسم به چشم می آید.
این مرحله جدید دفاع ایدئولوژیک از پیشرفت انسان،بیان فلسفی خود را در آثار هگل می یابد.چنان که دیده ایم،مسالۀ تاریخی اصلی.نشان دادن ضرورت انقلاب فرانسه و یبان این نکته بود که انقلاب و توسعه تاریخی به خلاف آنچه پوزشگران مشروعین طلبی فئودالی ادعا می کردند،با یکدیگر در تقابل نیستند.فلسفه هگل ،اساس فلسفی این مفهوم از تاریخ را پی ریزی می کند.کشف قوانین عمومی تحول کمیت به کیفیت توسط هگل،از نظر تاریخی یک روش سناسی فلسفی برای این ایده تلقی می شود که انقلاب ها عناصر ضروری و ارگانیک تکامل هستند و بدون این «گره گاه های سیر تاریخ »تکامل راستین در واقعیت امکان ندارد و از نظر فلسفی قابل تصور نیست.
بر این اساس مفهومی که روشن گری از انسان دارد از نظر فلسفی لغو می شود،حفظ می گردد و به سطح بالاتری ارتقاء می یابد.
بزرگترین مانع بر سر راه درک تاریخ،در مفهومی نهفته است که روشن گری از ماهیت غیر قابل انسان دارد.بدینشان در موارد غائی،هرگونه تغییر در جریان تاریخ صرفا به معنای تغییر عادات و به طور کلی به معنای فراز و فرود های اخلاقی یک انسان است.فلسفه هگلی از این تاریخ گرائی پیشرو جدید استنتاج می کند.فلسفه هگلی انسان را آفریدۀ خود او و فعالیتش در تاریخ می داند. و گر چه حامل این فرایند به صورت عرفانی به «روح جهانی»تبدیل شده است.معهذا هگل این روح جهانی را به مثابه تجسد دیالکتیک توسعه تاریخی می نگردد.
بدینسان روح با خود به مقابله بر میخسزد[یعنی در تاریخ:لوکاچ] و ناگزیر است که بر خود به عنوان دشمن واقعی هدف خود چیره شود: تکامل … در روح … مبارزه ای دشوار و بلاانقطاع علیه خود است.روح در پی تحقق ایده خویش بر می آید.معهذا این ایده را از خود پنهان می دارد و از بیگانه شدن با خویش احساس غرور می کند و لذت می برد …. در مورد شکل روح مساله متفاوت است[با آنچه در طبیعت وجود دارد:لوکاچ]،در اینجا دگرگونی نه تنها در سطح بلکه در ایده نیز به وقوع می پیوندد.این خود ایده است که تصحیح می شود.
هگل در اینجا در مورد دگرگونی ایدئولوژیک که در عصر او رخ داده است.توصیحی مناسب –البته به شکلی مجرد و ایدآلیستی-ارائه می کند.اندیشه دورۀ پیش به نحوی متناقض میان یک مفهوم تقدیر گرایانه سازگار با قانون،در مورد تمام وقایع اجتماعی و پر بها دادن به امکان دخالت آگاهانه در تکامل اجتماعی نوسان دارد.لیکن در هر دو سوی این تناقض اصول به صورت «فوق تاریخی»تلقی می شد که از ماهیت «جاودانی»«خرد»بر میخا ستند.اما هگل در تاریخ فرایندی می بیند،فرایندی که از یک سو توسط نیروهای محرکه درونی تاریخ به پیش رانده می شود،و از سوی دیگر نفوذ خود را بر تمام پدیده های زنگی انسان، منجمله اندیشه،می گستراند.او کل زندگی بشریت را همچون یک فرایند تاریخی عظیم می نگرد.
بدین سان ، یک بشر دوستی جدید و یک مفهوم تازه از پیشرفت ،هم به شکل تاریخی عینی و هم به صورت فلسفی،ظهور کرد. بشر دوستی ای که می خواست دستاوردهای انقلاب فرانسه را همچون اساس نابود نشدنی پیشرفت آتی انسان پاس دارد و به انقلاب فرانسه(وهمۀانقلاب های تاریخ)به صورت اجزای ناگزیر پیشرفت انسان می نگریست.البته این بشر دوستی تاریخی جدید،خود زادۀ عصر خویش بود و نمی توانست مرزهای آن عصر را تعالی بخشد-مگر به شکلی تخیلی ،همانگونه که ایدآلیست های بزرگ کردند. بشر دوستان بزرگ بورژوازی این عصر،خود را در موقعیتی متناقض می یابند:در عین حال که ضرورت انقلاب های گذشته را در می یبابند و در آنها بنیاد هر آنچه را که در روزگارشان عقلائی و شایان توجه است می بینند،پیشرفت آتی را به صورت تکاملی صلح آمیز که بر اساس این دستاوردها صورت میگیرد،تعبیر کنند.همانگونه که «م.لیفشیتس» به درستی تمام در مقاله خود راجع به زیبا شناسی هگل توضیح می دهد. این بشر دوستان در نظام جهانی جدید که توسط انقلاب فرانسه خلق شده بود،در جستجوی امور مثبت بودند و هیچ انقلاب تازه ای را برای تحقق غائی این امور لازم نمی دانستند.
این مفهوم آخرین دورۀ بزرگ فکری و هنری بشر دوستی بورژوائی به هیچ وجه با توجیه بی ثمر و کوته بینانه سرمایه داری که بعدا(و تا اندازه ای همزمان شکل می گیرد،ارتباطی ندارد.این مفهوم بر اساس پژوهشی کاملا راستین در مورد پیشرفت و نیز افشای تمامی تضادهای آن قرار دارد.این مفهوم به هیچ وجه از انتقاد از حال چشم نمی پوشد،و گر چه نمی تواند افق زمان خود را آگاهانه وسعت بخشد،معهذا حالت همواره ستمگرانه تضادهای موقعیت تاریخی خود آن ، سایه ای تاریک بر کل مفهوم تاریخی می افکند.این احساس که – برخلاف شناخت تاریخی و فلسفی آگاهانه ای که ادعای پیشرفت صلح آمیز و بلاانقطاع دارد- در تحلیل نهائی اولین قدم فکری غیر قابل بازگشت بشر تجربه می شود، خود را در بزرگترین نمایندگان این دوره،بطریق بسیار مختلف همگام با خصلت نا آگاه این احساس نیز همین است. مثلا نظریه قدیمی«تسلیم»گوته،«جغدمینروا»ی هگل که تنها در تاریکی پرواز می کند، ومفهوم بالزاک از شور بختی عمومی وووو … را در نظر بگیرید .انقلاب های ١٨۴٨ بود که برای نخستین بار دو انتخاب در برابر بازماندۀ نمایندگان این عصر قرار داد. یکی شناخت و تایید دورنمائی که توسط این دورۀ جدید توسعه انسانی آفریده شده بود ، گر چه شکست روحی دردناکی به همراه داشت مثل«هاینه»،و دیگری فرو رفتن در قالب پوزش گران سرمایه داری رو به افول که مارکس بی درنگ پس از انقلاب های ١٨۴٨ به چهره های مهمی از آنان منجمله «گیزو»و«کارلایل» اشاره می کند.