این مقاله را به اشتراک بگذارید
آرتور کوستلر؛ ادیسه ادبی و سیاسی در شکاکیت قرن بیستم
فرزانه قوجلو
مایکل اسکامل را نویسندهای میدانند که نخستین زندگینامۀ معتبر آرتور کوستلر را به رشتۀ تحریر درآورده است. کوستلر یکی از تأثیرگذارترین و پرتناقضترین روشنفکران قرن بیستم بود. اسکامل یک دهۀ تمام وقت صرف کرد و با دسترسی کامل به نوشتههای شخصی کوستلر به پژوهشی نو دربارۀ این نویسنده دست زد. مایکل اسکامل را نگارش زندگینامۀ الکساندر سولژنستین به شهرت رساند و با همین اثر جایزۀ لوسآنجلس تایمز را از آن خود کرد. اسکامل در عین حال آثار ناباکوف، داستایوسکی، تولستوی و دیگر نویسندگان روس را به انگلیسی ترجمه کرده است و در حال حاضر نگارش و ترجمۀ خلاق را در مدرسۀ هنر دانشگاه کلمبیای نیویورک تدریس میکند.
اسکامل با این زندگینامه درصدد است تا هوش چند وجهی کوستلر را به نمایش بگذارد و به ابعادی دیگر از زندگی اعجابانگیز شخصی او و دیگر دستاوردهای ادبیاش بپردازد. این کتاب با ۶۶۷ صفحه، در چهار بخش و چهل و هشت فصل به همراه یک پیشدرآمد و یک مؤخره و نیز شجرهنامۀ کوستلر بیشک یکی از کاملترین زندگینامههایی است که دربارۀ نویسندهای نوشته شده است. اسکامل این کتاب را با نهایت دقت نوشته و هیچ چیز را از قلم نینداخته و آشوب درون و بیرون کوستلر را ترسیم کرده است. اسکامل در این اثر به تمام حقایق و شایعاتی که دربارۀ کوستلر گفته و یا نوشتهاند اشاره کرده است و کوشیده تا برای خوانندۀ امروزی آثار کوستلر تصویری روشن، دقیق و صریح از او ارائه دهد.
گرچه بیش از ۳۰ عنوان کتاب به قلم کوستلر به چاپ رسیده است, او را عموماً و شاید منحصراً به عنوان خالق رمان ضدکمونیستی و کلاسیک ظلمت در نیمروز میشناسند، رمانی کوتاه و دلهرهآور که تصفیههای استالینی را در پیش چشم همه زنده میکند.
هیچ نویسندۀ دیگری در قرن بیستم همچون آرتور کوستلر به کارهای عجیب و غریب دست نزده، با افراد مهم دیدار نکرده و وقتی فاجعهای رخ داده سربزنگاه حضور نداشته است. آرتور کوستلر در ۲۷ سالگی و طی سالهای ۱۹۳۳-۱۹۳۲ زمستان مرگبار را در خارکف قحطیزده حضور داشت، میان میلیونها اوکراینی که با گرسنگی و مرگ دست و پنجه نرم میکردند. کوستلر در گرماگرم هجوم نازیها به فرانسه، در ۱۹۴۰، به والتر بنیامین[۱] فیلسوف پناه برد که نیمی از قرصهای مرفین خود را با کوستلر قسمت کرد، بنیامین چند هفته بعد خود را کشت.
کوستلر که به سال ۱۹۰۵ در بوداپست به دنیا آمد، به ما میگوید: « معلمها و همکلاسیهایم مرا برای هوشم تحسین میکردند و برای شخصیتم تحقیر.» پدر و مادر کوستلر یهودیانی با فرهنگ بودند به دوران زمامداری خاندان هابسبورگ. یهودیت کوستلر خود معمایی است، چون به رغم آنکه یهودی دو آتشه بود، به دیدۀ تحقیر در یهودیان معاصر خود نظر میکرد و حتی میتوان گفت یهود ستیز بود. او در دورهای به فلسطین مهاجرت کرد اما بعد آنجا را ترک گفت و پیش از ترک آنجا نشان داد روزنامهنگاری زیرک و خستگیناپذیر است. هنگام بازگشت به اروپا اشتیاقی نو او را به لرزه درآورد و به صف کمونیستها پیوست. به اتحاد جماهیر شوروی سفر کرد، او حال و هوای روزنامهنگاری « بورژوا» را داشت که متحول شده بود. چشمهای خود را بر گدایان آن سرزمین بست و از قحطی حرفی نزد. حزب کمونیست به کوستلر در پاریس نیاز داشت. او نیز خطمشی کمونیستها را در روزنامهنگاری و کتابهایش به کار بست، به ویژه وقتی جنگ اسپانیا درگرفت.
کوستلر در مالاگا بود که فرانکو بر جمهوریخواهان پیروز شد. کوستلر به زندان افتاد و شاهد اعدام بسیاری از همبندان خود بود. چون بازجویان کوستلر خبر نداشتند که او کمونیست بود، حزب میتوانست از طریق گروههایی که در صف مقدم بودند او را نجات دهد. اسکامل استادانه نقش این نهادها را توصیف میکند که عموماً «ضدفاشیست» تلقی میشدند اما کمیتههایی آنها را اداره میکردند که مستقیماً از مسکو دستور میگرفتند. آنها برای آزادی کوستلر فراخوان دادند، که در آن دوران تازگی داشت، و او را به چهرهای سرشناس در اروپا بدل کردند.
زندان کوستلر را تغییر داد. موجب شکوفایی معنوی او به شیوۀ سولژنستین و یا ماندلا نشد، بلکه او را واداشت تا به شیوه انسانی بیندیشد که اروپا به آن نیاز داشت و فاقدش بود. او نوشت «آگاهی از آنکه به بند کشیده شدهای مثل زهری تدریجی است؛ تمام شخصیت انسان را دگرگون میسازد. و اکنون کمکم واقعیت ذهن بردگان را میفهمم.» در آن دوران محاکمات نمایشی مسکو جریان داشت که در آن نیکولای بوخارین[۲] در ملاء عام به جنایتهایی اعتراف کرد که مرتکب نشده بود و خود را مستوجب اعدام دانست. شوهر خواهر کوستلر که پزشک بود در اتحاد جماهیر شوروی دستگیر و متهم شد که بیماران خود را به سیفلیس مبتلا میکرده است. کوستلر بین کمونیسم و فاشیسم وجوه تشابهی دید. از حزب جدا شد. در ۱۹۳۹ چون بیگانهای مطرود به فرانسه قدم گذاشت. نگارش ظلمت در نیمروز را آغاز کرد که زیرساختهای روانشناختی دیکتاتوری کمونیسم را برای مخاطبین غربی آشکار میساخت.
در ۱۹۴۴، کوستلر فهمید که روسها، پس از جنگ، برلین شرقی را در کنترل خود دارند. در یادداشتهای روزانهاش نوشت، « طی دو سال به طور طبیعی از تعداد آدمها کاسته خواهد شد. اگر من امروز این حرف را بزنم، هیچکس گفتهام را باور نمیکند و احتمالاً توقیفم میکنند.»
کوستلر در اواسط دهۀ ۱۹۵۰ از سیاست کناره گرفت. اکنون علم او را مجذوب خود میکرد. هیچ شرححالنویسی پیش از اسکامل پا به پای کوستلر پیش نرفته، اسکامل است که در مقام تفسیرگری طراز اول، رد پای او را همه جا دنبال میکند. حاصل دلبستگی کوستلر به دانش و به ویژه به نجوم رمانی میشود با عنوان خوابگردها که روایتی است از پیشگامان ستارهشناسی مدرن. اشتیاق کوستلر به نظریۀ تکامل لامارک[۳] و تلهپاتی در آخرین کتاب او، قیبلۀ سیزدهم، تجلی یافت و کوستلر در این کتاب به ما میگوید که تبار یهودیان اروپا به خزرها در بخش شمالی دریای کاسپین میرسد.
سرانجام کوستلر در سن ۷۷ سالگی و در شرایطی که از بیماری پارکینسون و سرطان خون رنج میبرد، تصمیم به خودکشی گرفت. همسر سوم او سینتیا[۴] که وابستگی عاطفیاش به کوستلر حد و مرزی نداشت در مرگ نیز با او همراه شد. سینتیا هنوز در میانۀ زندگی و تازه از مرز پنجاه سالگی گذشته بود. شرححالنویس دیگری به نام دیوید سسارانی[۵] بر کوستلر خرده گرفت که سینتیا را برای خودکشی اغوا کرد. اما حق با اسکامل است که مینویسد کوستلر در آن دوران آنقدر ضعیف بود و از نظر جسمی و روحی تحلیل رفته بود که دیگر تسلطی بر سینتیا نداشت.
و اسکامل نیز کتاب خود را از همین جا شروع میکند، از مرگ کوستلر و سینتیا در سهشنبه اول مارس ۱۹۸۳٫ اسکامل مینویسد که خودکشی به دقت از قبل طراحی شده بود و بدون کم و کاست به اجرا درآمد. کوستلر چند ماه پیش از آن نامهای دستنویس تهیه کرده و آشکارا از قصد خود برای خودکشی گفته بود. او حتی طی یک دورۀ متمادی قرصهای مورد نیاز خود را خریده و نگه داشته بود. به گفتۀ اسکامل کوستلر همیشه میخواست بر مرگ خود تسلط داشته باشد، آن را از پیش بداند. به همین خاطر شاید ابتلا به پارکینسون و سرطان خون بهانهای برای کوستلر بود تا بتواند مرگ خود را خود رقم زند.
کوستلر عمری دراز داشت و آنچه او در این عمر دراز از سر گذراند، حیرتانگیز است. او به جنبشهای سیاسی گوناگون پیوست، به مذهب روی آورد، به دنبال علم رفت. زمانی یهودیت مرکز توجه او بود و زمانی دیگر مذهب کاتولیک و حتی تفکر بودا، ضدفاشیست بود و کمونیست شد و بعد ضدکمونیست، از نجوم و تکامل به عصبشناسی و پیرا روانشناسی رسید. و در این گیرودار شش رمان نوشت، چهار زندگینامه، چهار رسالۀ علمی، چهار جلد جستار و سه تحقیق غیرداستانی منتشر کرد و تعداد بیشماری مقاله برای روزنامهها قلم زد. کوستلر را روزنامهنویسی نابغه میدانند که در همه جا حضوری به موقع داشت. در میانۀ مهمترین رویدادهای قرن بیستم کوستلر حاضر بود. او با زیگموند فروید گفتوگو کرد، اسناد محرمانهای در اختیار داشت که ثابت میکرد نازیها در سرنگونی جمهوری اسپانیا نقش داشتند.
غیرممکن است بتوان به کوستلر که روزنامهنگار، نویسنده، جستارنویس، نویسندۀ تفکرات علمی بود عنوان خاصی اطلاق کرد زیرا او به هر زمان در یکی از آنها سرآمد بود. در نتیجه شهرت او بدتر از آن که باید دستمالی شده است تا آنجا که زندگینامهنویس معاصر مجبور است به این پرسش پاسخ دهد که چرا ما امروز آثار کوستلر را میخوانیم؟
اسکامل چنین پاسخ میدهد، «… برای شهرت کوستلر همین بس که دومین رمان او ظلمت در نیمروز است که از زمان نخستین انتشار آن در ۱۹۴۰ تا کنون هرگز از گردونۀ نشر بیرون نمانده است و همچنان به عنوان یکی از آثار سترگ قرن بیستم ستوده میشود. کوستلر در این رمان عمیقاً سیاسی و فلسفی، که ماحصل توفیق معماوار محاکمات سیاسی استالین در دهۀ ۱۹۳۰ است، به مشکل اصلی در مرکز جهان کمونیسم و تمام ایدئولوژیهای انقلابی پرداخت، تعارض بین مسئولیت فردی و ضرورت تاریخی و تضاد بین هدف و وسیله را موشکافانه بررسی کرد….»
[۱]. Walter Benjamin 1940-1892 فیلسوف، نویسنده و زیباشناس مارکسیست آلمانی و یهودی تبار و از اعضای مکتب فرانکفورت
[۲]. Nikolai Bukharin 1938-1888 نظریهپرداز مارکسیست و انقلابی بلشویک که به هنگام تشکیل جمهوری سوسیالیستی شوروی در کمیته مرکزی بود و سردبیر روزنامه پراودا و مؤلف کتابهای بسیار در اثبات حقانیت مارکسیسم. بوخارین یکی از برجستهترین قربانیان تصفیههای استالینی بود.
[۳]. Jean Baptiste Lamarck 1829-1744 طبیعیدان فرانسوی و جزو نخستین واضعان نظریه تکامل
[۴]. Cynthia
[۵]. David Cesarani
بخارا