این مقاله را به اشتراک بگذارید
جاناتان فرنزن/ ترجمه: امیرحسین هاشمی
در نوشتهی قبلی دیدیم که در جوامع امروزی چطور تماشای بیش از حد تلویزیون بهعنوان «نمونهی اعلای هنر سطحی» میتواند مناسبات بین اعضای جامعه را تحتتاثیر قرار دهد و به دنبال آن، بر نگاه نویسندههای جوان به دنیا اثر بگذارد. در این نوشته، جاناتان فرنزن که دست بر قضا از دوستان نزدیک فاستر والاس هم بوده، تجربهی شخصیاش از درگیری با تلویزیون را پیوند میزند به نقش این جعبهی مرموز در کمرنگشدن دامنهی نفوذ ادبیات.
چند ماه پیش تلویزیونم را رد کردم رفت. یک سونی غولپیکر و قدیمی بود، هدیهی یکی از دوستانم که نامزدش از دست سوتِ گوشخراش لامپِ تصویرش عاصی شده بود. روکش طرحِچوبش یادآور دورهای بود که تلویزیونها، هرچند خفیف، زور میزدند خودشان را مانند یک تکه از مبلمان قالب کنند، دورهای که طراحان تلویزیونها هنوز میتوانستند تلویزیونها را در وضعیتِ خاموش تصور کنند. تلویزیونم را در جاهای دور از دستی مثل کف کمد نگهمیداشتم و فقط در صورتی میتوانستم تصویر شفافی دریافت کنم که چهارزانو جلویش بنشینم و با آنتنش ور بروم. بعید است که بشود تلویزیوندیدن را بیش از این با اعمال شاقه همراه کرد. با این حال همچنان حس میکردم که این تلویزیون باید برود پی کارش، چراکه تا وقتی در خانه بود کتاب نمیخواندم.
من سال ۱۹۵۹ در بحبوحهی یک شکاف نسلیِ عمیق بهدنیا آمدم، و مسالهای که برایم ترسناکتر است، پنجاهپنجاهبودن ماجراست: زندگی بدون دسترسی الکترونیک به فرهنگ کشورم، یا تلاش برای زندهماندن در آن فرهنگ بدون کسب هویت با ادبیات. زندگی من برایم در بافتِ شخصیتهای داستانی مثل راسکلنیکف و کوئنتین کامپسون قابلدرک است، نه در بافت مجریهای تلویزیونی مثل دیوید لترمن و جری ساینفلد. بااینحال چیزی که من از زندگی با کتابها سراغ دارم، بهطرز افسارگسیختهای غریبانه است.
امروزه به ازای هر کتابخوانی که میمیرد، یک تماشاگر متولد میشود و انگار ما در این سالهای اضطرابآور دههی نود، شاهد آخرین الاکلنگکردنها برای رسیدن به تعادلایم. از نظر منتقدهای هوچیگر، حرکت از سمت فرهنگِ مبتنی بر ادبیاتِ مکتوب به فرهنگ مبتنی بر تصاویرِ مجازی مصیبتبار است، حرکتی که نطفهاش با تلویزیون بسته شد و حالا دارد با کامپیوتر به بلوغ میرسد.
نیکولاس نگروپانتی در کتابش «دیجیتالبودن»، دفترچهی راهنمایی تهیه کرده است برای کسانی که معتقدند تکنولوژی نمیتواند هیچ مشکلی ایجاد کند که تکنولوژیهای بعدی نتوانند حلش کنند. فناوری دیجیتال برای یک جامعهی مریضاحوال داروی خوبی است: تلویزیون میلیونها کودک فراری از آموزش روی دست جامعه میگذارد و از آن طرف کامپیوتر به آن کودکان آموزش میدهد. برنامهریزیهای هرمی و طبقاتی ما را از هم جدا میکنند و از آن طرف شبکههای اجتماعی دوباره متحدمان میکنند. خوبیاش این است که دیجیتالبودن، دارویی است که مزهی تلخ هم نمیدهد. دیجیتال بودن یک لذت فرهنگی –از جنس فرهنگ عامه- است که دعوتمان کردهاند آن را بر خود روا بدانیم. جالب است که سرمایهگذارِ بعضی از بهترین برنامههای تلویزیون، شرکت کامپیوتری آیبیام است: مثل برنامهای که در آن راهبههایی که در یک صومعهی ایتالیایی دربارهی اینترنت پچپچ میکنند. این هم تبلیغ است و هم یک هنر پستمدرن پرزرقوبرق. بیتردید هدف چنین هنری صرفا این است که سرازیرشدن پولهای ما به جیب آیبیام را گریزناپذیر کند. داگلاس راشکف در کتاب «ویروس رسانه» که شرحی بر ضدفرهنگِ رسانه است مینویسد: «دیگر فضای خصوصی وجود ندارد. مفهوم فرهنگِ فرهیخته، از بیخوبن مفهومی مربوط به طبقهی متوسط است، مثلا یک نجیبزاده در اتاق مطالعهی پرازکتابش با خلوتی برای تفکر. چنین تصویری خیلی نخبهگرایانه است.» به همین ترتیب رابرت کوور در مقالههایی که برای تایمز بوک ریویو نوشته، قسم میخورد که در آینده متنهای اینترنتی جایگزینِ «مسیر یکطرفهی رمانهای معمول» خواهند شد و به این ترتیب خوانندهها را از «سلطهی نویسنده» رها خواهند کرد.
اخبارِ این آیندهی دیجیتالیِ روشنتر، پشتسرهم روی کاغذ به دست ما میرسند که خودش یک جور تناقض است؛ مثل اینکه مجبور باشید با اسبتان بروید پیش فروشندهای که اولین خودرویتان را به شما میفروشد. با این حال نگروپانتی وقتی از تصمیمش برای انتشار یک کتاب کاغذی میگوید، دلیل هیجانانگیزی برای انتخابش میآورد: «رسانههای تعاملی مثل اینترنت، جایی برای تخیل باقی نمیگذارند. برعکس، واژههای مکتوب تصاویر و استعارههایی برمیانگیزند که بیشتر معنایشان را از تخیل و تجربهی خواننده کسب میکنند. وقتی رمان میخوانید، بیشتر رنگها، صداها و حرکتها از درون خود شما میآیند.»