این مقاله را به اشتراک بگذارید
بیانیه ضدجنگ امیل زولا
«حمله به آسیاب»، عنوان داستانی است از امیل زولا که بهتازگی با ترجمه سیروس ذکاء در نشر فرهنگ جاوید به چاپ رسیده است. امیل زولا از نویسندگان مطرح و کلاسیک ادبیات فرانسه است که در سال ١٨۴٠ در پاریس متولد شد. زولا را بیش از هرچیز با مکتب ناتورالیسم و مجموعه کتابهای «خانواده روگن ماکار» میشناسند. زولا در سال ١٨۶٨ طرح کلی این رمان را آماده کرد و در ٢٠ کتاب سیر تحولات مربوط به این خانواده را تصویر کرد. این کتابها در اصل شرح ماجراها و سرگذشت اجتماعی خانوادهای است که در دوران امپراتوری دوم فرانسه زندگی میکردند. زولا در این مجموعه و نیز دیگر آثارش، به سیر تحولات اجتماعی و اقتصادی در آن دوره پرداخته و در برخی از آثارش به وضعیت زندگی کارگران و تسلط سرمایه و بورسبازی در نظام سرمایهداری پرداخته است. اما «حمله به آسیاب» داستانی از زولاست که اولینبار در مجموعه داستانی با عنوان «شبهای مدان» به چاپ رسید. سیروس ذکاء در مقدمه کتاب درباره این مجموعه و ماجرای انتشار آن نوشته: «در همین زمان عدهای از نویسندگان جوان پیرو مکتب ناتورالیسم (طبیعتگرایی) در اطراف امیل زولا گرد آمده بودند و در خانه ییلاقی او در قصبه مدان نزدیک پاریس جمع میشدند. این حلقه ششنفری عزم کردند کتابی بهنام شبهای مدان و زیرنظر زولا منتشر کنند که شامل شش داستان کوتاه درباره جنگ ١٨٧٠، بین فرانسه و آلمان (پروس) باشد. این کتاب تحت همین نام در ١٨٨٠ منتشر شد و داستان اول آن با عنوان حمله به آسیاب از امیل زولاست که به گواه منتقدان نهتنها بهترین داستان این کتاب که یکی از شاهکارهای امیل زولا محسوب میشود». زولا را بهعنوان بنیانگذار مکتب ناتورالیسم در ادبیات میشناسند و خود او نیز کوشیده تا ویژگیهای این سبک از داستاننویسی را شرح دهد. زولا یکجا درباره نظریه ادبیاش نوشته: «قهرمان داستان بههیچوجه روحی مجرد نیست. انسان انتزاعی سده هجدهم بخشی از ساختار ارگانیک دانش کنونی است به این معنی که موجودی است تشکیلشده از اعضا و اندامهای مختلف؛ و در محیطی زندگی میکند که مدام و بیوقفه تحتتأثیر آن قرار دارد و از نظر روانی در معرض احساسهای گوناگون خود است. تصور روحی که تنها و مستقل در خلأ زندگی کند کاملا برخطاست و اگر هم وجود داشته باشد عملش یک امر مکانیکی است که هیچ ارتباطی با زندگی طبیعی ندارد». منتقدان، داستان «حمله به آسیاب» را بهنوعی بیانیه زولا علیه جنگ و پیامدهای آن میدانند. این داستان تصویری از ارعاب و خشونت جنگ به دست میدهد و درضمن از این حیث که تنها داستان کوتاه زولاست اهمیتی مضاعف دارد. در بخشی از این داستان میخوانیم: «ساعت سه بعدازظهر بود. توده بزرگی از ابرهای تیره و سیاه که خبر از طوفانی قریبالوقوع میداد، بهتدریج پهنه آسمان را فرامیگرفت. سرخی آسمان و ابرهای مسیرنگی که رو به تیرگی بودند، دره روکروز را که معمولا زیر آفتاب بسیار زنده و خرم مینمود، بدل به جای خطرناکی کرده بودند که سایههای ناشناخته دایما در حرکت بودند. افسر پروسی راضی شده بود که دومینیک را زندانی کند و چیزی درباره سرنوشت او نگفته بود. از ظهر بهبعد فرانسواز حالت آدمهای مارگزیده را داشت…»
شرق