این مقاله را به اشتراک بگذارید
یاد دوست
علیرضا رئیسدانایی
برای من به عنوان ناشر از دسترفتن هر اهل قلمی یک خسران است، اما از دسترفتن دوستی که اهل قلم است و کوچهپسکوچههای خاطراتت پر از یاد اوست بسیار دردناک و غمافزاست. در طی سالیان دراز کاریام در نشر کتاب، با بسیاری از بزرگان اهل قلم این مرزوبوم حشرونشر داشتهام و سالها است که مدام با درگذشت یکیک آنان بر بار غمم میافزاید و هر روز دلتنگتر و چه بگویم تنهاتر از پیش میشوم. با سپانلو نیز همکاری در نشر آثارش و پیش از آن دوستی داشتهام. کم کتاب از او به چاپ نرسانده و از این راه بسیار با او نشسته و گپوگفت داشتهام.سپانلو انسانی چندوجهی بود، شاعر بود و بهگفته خودش از معدود شاعران تهران معاصر که سرودههای بسیار درباره زادگاهش دارد. قصهنویس بود، نقاد بود، مترجم بود، محقق و پژوهشگر بود و فراتر از اینها انسان بود، دوست بود و مردمدار. خانهاش محل بودوباش بسیاری از جوانان اهل قلم و پیران پشت خمکرده بود.خوشمحضر و خوشگفت و سینهاش سرشار از خاطرات ناب فرهنگی و ادبی، گنجینهای از تاریخ فرهنگی نیمقرن اخیر ایران که بخشی از این خاطرات را در دو کتاب، یکیاش «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر» ایران آورده است.ویژگی بزرگ و قابل ستایشش بردباری و تحمل او در برابر درد و بیماری بود، از چندسال پیش گرفتار عفریت سرطان شد، خم به ابرو نیاورد، ایستاد و در برابر بیماری هولناکش مانند یک جنگجو پایداری کرد، بیماری یکیک قلعههای تنش را فتح میکرد، اما او از پا نمیافتاد، با روحیهای مثالزدنی، همواره از بهبود و درمان بیماری و برنامههای آیندهاش حرف میزد.شور زندگی در رگرگ او جریان داشت و مرتب از برنامههای قلمی بعدی خود یاد میکرد، شعرهای تازهاش را که بیشتر در اطراف بیماریاش بود در دست آمادهسازی داشت.سپانلو از ماهها پیش هم که بیماری کاملاً او را از پا نشانده و گرفتار بسترش کرده بود شکوه نداشت، هرگاه تماس میگرفتی، با خنده میگفت امروز توانستهام نیمخیز شوم.سپانلو مردی خوشچهره بود، به اندام بلند، با چشمانی که تو را جذب میکرد. سال پیش که بهمناسبت انتشار کتاب «شهربندان و عادلها» خواستم عکاسی بفرستم تا برای سایت انتشارات از او عکاسی کند، نپذیرفت؛ گفت نمیخواهم یاد من در ذهن برخی به هم بریزد، زیرا بیماری مرا تکیده و چهرهام را دگرگون کرده است.اما در گفتگو با نشریات و نوشتن مقاله حتی لحظهای درنگ نداشت، در سالهای بیماری بسیار مطالب از او در نشریات ادبی به چاپ رسید و این نشان از استواری این مرد یکتا داشت.مدتی پیش که برای رونمایی مجموعه اشعارش مراسمی برپا شد، مستقیم از شیمیدرمانی خود را رساند و با دیدن علاقهمندانش با همه ضعف جسمانی ساعتی حرف زد، شعر خواند و خاطرهگویی کرد. از دسترفتن انسانی چون او برای همه جامعه ادبی ایران یک ضایعه است و برای من به عنوان دوست و ناشرش غمی پایانناپذیر.از چندروز پیش حالش روبهوخامت نهاد و از بستر خانگی، رخت به تخت بیمارستان کشید، بالاخره شباهنگام دوشنبه ٢١/٢/٩۴ تن بیرمق از بیماری، به آرامش رسید و مرغ جان از قفس تنش رها شد
شاعر معتبر زمانه ما
داریوش مهرجویی
سرطان و آلودگی هوا، هرروز جان رفقا و نزدیکانمان را میگیرد و ما کماکان نسبت به آن بیتفاوتیم. محمدعلی سپانلو هم از میان ما رفت، بر اثر ابتلا به همین بیماری شوم. او سالهایسال در مرکز شهر و آلودهترین نقطه آن ساکن بود و احتمالا همین باعث شد که به این بیماری عجیبوغریب مبتلا شود. رفاقت من و سپانلو به سالهای پیش از انقلاب برمیگردد، ما در دوره رونق شعر و شاعری و دهه ۴٠ یکدیگر را شناختیم. اتفاقا چندسال پیش فیلمی هم به کمک او ساختیم بر اساس یکی از اشعارش، که در آن فیلم، غزاله علیزاده بازی میکرد و هوشنگ گلشیری، همینطور خود سپانلو و محمد حقوقی که متأسفانه هنوز این فیلم مونتاژ و پخش نشده است. سالیانسال، با دوستان به خانه او میرفتیم؛ به خانه شاعری که خوشاخلاق بود و دانشمند و شعر ایران و دنیا را بهخوبی میشناخت و البته بر تاریخ ایران هم بسیار مسلط بود. سپانلو، یکی از فرهیختهترین و معتبرترینهای زمانه ما بود و صدحیف که این بیماری غریب، اینقدر زود او را از ما گرفت. به جمیع شاعران و دوستداران هنر و ادب فارسی و همینطور خانواده سپانلو تسلیت میگویم.
سپانلو بودلر ادبیات ماست
محمدرضا اصلانی
سپانلو معاصر زمانه خودش است. بسیاری از شاعران مدرن دیگر هم هستند که معاصر زمانه خودشان نیستند. حتی گاهی اوقات میتوان به نیما یوشیج معاصر گفت. واقعیت این است که او تنها معاصرِ پیرامونِ خودش بود، با این حال او بیشتر در شعرش ایماژهای روستایی دارد تا ایماژهای شهری. بله، سپانلو شاعری معاصر است و معاصربودنش هم به این خاطر است که وقتی خودش را ثبت میکند، این ثبت در ذهنِ زمانی خودش شکل میگیرد؛ این بدین معناست که زمانهاش در ذهن او سپری میشود. دیدن اتفاقات زمانی از ویژگیهای بارز شعر محمدعلی سپانلوست. او در یک دوره زمانی خاص-از دهه چهل تا شصت- از شاعران مهم تاریخ ادبیات ما بود. شعر سپانلو مثل عکاسی نمود دارد و این مسئله را بهسادگی به ذهن خودش فراخوانده و توانسته است آن را به شکلی شاعرانه تبدیل کند. در عین اینکه شعر او زبانی دارد که میتواند تمام اینها را ثبت کند. مثلا میتواند از محلههای لالهزارو آبمَنگل بگوید. تمام این مقولات در اشعار او حضور دارند و به این لحاظ شعر او بسته نیست. زمانی که او در لبنان بود اتفاقات مکانی آنجا را هم در شعرش ثبت کرد و این بیانگر حضور مستمر شعر با سپانلوست. متأسفانه این جریان مهم در بیشتر شاعران ما گم است و اغلب در این زمانهاند، اما شاعرِ زمانه خود نه. شاعرِ زمانه خود بودن، مسئله دیگری است. به همین دلیل ما میتوانیم بگوییم فرخییزدی معاصر است ولی فرخییزدی و امثال او در نحله بازگشت ادبی حضور داشتند. و در آن نحله، زبانِ شعر نیست و وزن در واقع برای این است که موضوع در آن بگنجد. به همین سبب بیشتر آن اشعار بهشکل مقالات موزون حضور دارند و نظم یافتهاند؛ چه در شعر ملکالشعرای بهار و چه در شعر فرخییزدی. اما میرزادهعشقی سعی کرد از آنها فراتر برود و از این مخمصه بگذرد که آقایان به عمر او این اجازه را ندادند!
سپانلو شاعری همسرنوشت ملت خود بود
آخرین ورقهای کتاب مشروطیت
جواد مجابی
کتابی که در مشروطیت گشوده شده بود حالا به ورقهای آخر خود رسیده است. محمدعلی سپانلو فرد شاخص چند شاعر باقیمانده نسل آرمانگرایان ایراندوست است که فرهنگ مردم ایران برایشان اهمیت بسیار داشته است.
سپانلو، شاعر و نویسنده و مترجم ارجمندی بود که سراسر زندگیاش را وقف هنر و ادبیات معاصر کرد. احاطه او به تاریخ و ادبیات کهن ایران و اشراف وی به ادبیات جهانی، همچنین شرکت فعالانهاش در جریانات مهم دهه ۴٠ تا ٩٠، او را همسرنوشت ملت و کشورش کرده بود. از جوانی در متن جنبش دانشجویی قرار گرفت و تا پایان رابطه صمیمانه خود را با جوانان حفظ کرد، آثار آنها را خواند، هدایت و حمایت کرد و در معرفی نسل پیش از خود و همنسلان خویش در کتابهایش و رسانههای عمومی کوشید. نقد تحلیلی او درباره پدیدآورندگان ادبیات مشروطه تا هنرمندان و ادبای زمانه ما، او را علاوهبر شاعری و نویسندگی و ترجمانی به منتقدی آگاه و همهسونگر بدل کرده بود. اندوهگینم که یکی از بهترین دوستان و ممتازترین هنرمند زمانهمان را از دست دادهام. نشر گسترده و بررسی آثار او در آینده این اندوه دائمی را اندک تسلایی خواهد بخشید.
سپانلو آدم امروز بود
امیرحسن چهلتن
محمدعلی سپانلو یکی از اولین شخصیتهای ادبی بود که در نوجوانی از نزدیک با آنها آشنا شدم. شاعری روشنفکر، با شخصیتی چندوجهی که خود را تنها به ادبیات محدود نکرده بود، بلکه زندگیاش را وقف هنر و ادبیات کرده بود. هم در سینما فعالیت داشت، هم در ترجمه و هم در داستان و علاوه بر اینها به لحاظ اجتماعی هم فعال بود و همواره هم بهروز بود و فکرهای تازه داشت. هنرمندی بود که در تمام عرصهها حضوری مؤثر داشت که اگر چنین نبود غیبتش هم اینطور دردناک نبود.
در دورههایی خانهاش پاتوق اهالی هنر و ادبیات بود و به یاد میآورم که یکی از اولین جمعهای نقد ادبی که من در دهه ۵٠ در آن شرکت کردم، در خانه سپانلو برگزار میشد و اوایل انقلاب هم در خانهاش جلسات شعر میگذاشت. به معنای واقعی آدم امروز بود و از نمونه روشنفکرانی که خدمت میکنند و تقریبا در تمام عمر هم با محرومیت روبهرو هستند و سعی میشود نادیده گرفته شوند، اما آنها به استقلال خود متکیاند و به تواناییشان در ادبیات و همین باعث میشود که ماندگار شوند. او از معدود شاعرانی بود که داستان را هم به طور جدی میخواند و میشناخت و دنبال میکرد و با داستان بسیار مأنوس بود و من بسیاری از بهترین داستاننویسان معاصر را از طریق او شناختم. ١۶ ساله بودم که کتاب «بازآفرینی واقعیت» سپانلو را که گزیدهای از داستانهای نویسندگان معاصر بود، در ویترین کتابفروشی انتشارات زمان دیدم. آن زمان از نویسندگانی که داستانهایشان در آن کتاب گردآمده بود، تنها آل احمد را از قبل میشناختم. گلشیری، دولتآبادی، احمد محمود، نادر ابراهیمی که بهترین داستانش در همان کتاب آمده و بسیاری از دیگر نویسندگان مهم معاصر را با همان کتاب شناختم. سپانلو بعدها گزیدهای هم از آثار نویسندگان نسل بعدی را در کتاب «در جستوجوی واقعیت» گردآورد و شنیدم که میخواهد گزیدهای هم از داستانهای نویسندگان نسل جدیدتر فراهم آورد. به نویسندگان جوان با دیدی مثبت نگاه میکرد و همواره یک نگاه مهربانانه و تشویقآمیز به آثار آنها داشت و نیمه پر لیوان را میدید. بابت آنچه سپانلو به من آموخت خود را بسیار به او مدیون میدانم و این را هم بگویم که شاید یکی از دلایلی که همواره به او و کارهایش توجهی ویژه داشتهام، علایق مشترکمان، یعنی تهران و تاریخ معاصر ایران بود. سپانلو، هم یک روشنفکر مدرن بود و هم گذشته را خوب میشناخت و به اجتماعیات و تاریخ و ادبیات گذشته و دوران معاصر علاقه و از آنها آگاهی بسیار داشت و اشکالی که بعضی از ما داریم، یعنی کمخواندن و ضعف دانش، در او نبود. بسیار کتاب میخواند و برای همین همیشه حرف تازهای داشت که شنیدنی بود. در فعالیت برای آزادی بیان واقعا مصر بود و یکی از ویژگیهایش که او را از خیلیها متمایز میکرد این بود که در موضعگیریهای سیاسی و اجتماعیاش بسیار متعادل و واقعبین بود. یک دموکرات به تمام معنا و مستقل که هرگز ندیدم نسبت به کسی یا عقیدهای شیفتگی بیش از حد نشان دهد. تنها یکبار سالها پیش بر سر شیفتگی بیشازحد که به آلاحمد نشان میداد، با او بحث کردم و گفتم آلاحمد را از نزدیک نمیشناختم، اما در آثار و افکارش چیز دندانگیری نمییابم، که سپانلو در جواب گفت: اما محضر آل احمد جذاب بود و در وجودش مغناطیسی بود که آدم را به خود جذب میکرد. به متولدین ١٣١٩ و بهطور مشخص آنهاشان که فارغالتحصیل دارالفنون بودند هم علاقهای ویژه داشت و خودش هم جزء همان نسل و فارغالتحصیل دارالفنون بود. میگفت متولدین ١٣١٩ که فارغالتحصیل دارالفنون هستند، همگی آدمهای ویژهای شدند و برای اثبات حرفش کسانی از همشاگردیهای دارالفنونش را نام میبرد. حرفش درست بود، اما من معتقد بودم این یک امر تصادفی است، اما بهطور کلی و بهجز موارد معدودی از این دست، همیشه منطقی بود و با همه هم به نوعی همدلی نشان میداد که این نشانه یک آدم مثبتبین و مثبتاندیش است. یک ویژگی دیگر شخصیتی او، بیگانگیاش با مرگ بود. هیچوقت نمیخواست از مرگ حرف بزند و برای همین هم هرگز ندیدم یا نشنیدم که در مراسم سوگواری اهالی ادبیات شرکت کند که این نشان میداد با مرگ قهر است، اما مرگ سرنوشت ناگزیر است و به سراغ همه میرود و سرانجام سراغ او هم رفت. فقدان او را به همه دوستداران ادبیات تسلیت میگویم و امیدوارم شأن او همانطور که لیاقتش را داشت شناخته و رعایت بشود، که حتما چنین خواهد بود.