این مقاله را به اشتراک بگذارید
به دنیای من خوش آمدید (۲):
لادن نیکنام
فاطمه رسولی
هربار که صدای او را شنیده ام سرشار از انرژی بوده است. به خاطر دارم چند سال پیش وقتی برای انجام یک مصاحبه رادیویی با او تماس گرفتم، در بین صحبتهایش گفت:« فردا پسرم کنکور دارد.» به خیالم شوخی میکند، واقعا تعجب کرده بودم!
تا آن زمان تنها عکسهایش را در مطبوعات دیده بودم و صدایش هم که سرشار از انرژی و جوانی بود. به همین خاطر تصویری که از او در ذهن داشتم اصلا شباهتی به مادرِ پسری هجده ساله نداشت. پس از مصاحبه های بعدی که همیشه با روی باز آنها را قبول می کرد، دریافتم از آدمهایی است که لبریز از انرژی و شور زندگی هستند. از آنها که گویی همیشه آماده یاد گرفتن و تجربه کردن هستند؛ شاهد این مدعا نیز متن گفتگوییست که در ادامه می خوانید. بخش اول گفتگویی که خواهید خواند در آبان سال ۱۳۹۱ و بخش دوم آن در اردیبهشت سال ۱۳۹۴ در آستانه انتشار مجموعه شعر لادن نیکنام انجام شده است.
- خانم نیکنام! بین شاعری، نویسندگی و روزنامه نگاری، به کدامشان وابسته هستید؟
شاعری
- چرا؟ چون اول با شاعری شروع کردید؟
طبیعتا. من ده سالم بود که شعر سرودن را شروع کردم.
- اگر روزی قرار باشد یکی از این کارها را کنار بگذارید، کدام کار خواهد بود؟
طبیعتا روزنامه نگاری را که به راحتی کنار میگذارم.
-چرا؟ به آن وابسته نیستید؟
به این کار وابستگی ندارم. بیشتر از هر زمان دیگری ذهنم آماده است که با این بخش از زندگیام خداحافظی کنم. احساس میکنم بیشتر از هر زمان دیگری نیاز دارم که تجربۀ سرودن شعر داشته باشم. شاید به این دلیل که در گذشته بیشتر شعر گفتم.
- فکر میکنید باید به دوران گذشته برگردید؟
واقعا نمیدانم. ولی احساس میکنم بار دیگر مثل زمانی که ده ساله بودم به دنیا نگاه میکنم. نمیدانم این خوب است یا بد.
- میتواند خوب باشد.
میتواند. اگر در ده سالگی دنیا را طوری نگاه کردم که شعر شد، حالا هم می توانم و سعی میکنم خطاهای ده سالگی را به یه شکلی جبران کنم. مثلا الان میدانم که هنر تماشا کردن، هنر دیدن هر چیزی به یک شکل دیگر، یعنی چه و میتوانم این نیرو را به شکلی هدایتش کنم. وقتی ده ساله بودم بلد نبودم خوب هدایتش کنم، ولی باز آن شیفتگی تماشا به سراغ من آمده است.
- شما گفتید که میتوانید به ده سالگی برگردید. ولی این حرف، نگاه یک خانم چهل و چند ساله است نه نگاه یه بچۀ ده ساله.
نه، نیست. فقط میتوانم همین را برای شما توضیح بدهم که من در این سن دوباره با همان شیفتگی، ذوق و هیجانی کودکی، دنیا را نگاه میکنم. احساس میکنم تا به حال خیلی خوب همه چیز را ندیدم و قرار است یکبار دیگر همه چیز را ببینم.
- میدانید چه شد که به این حال و هوا برگشتید؟
ناگهان اینطور شد. اصلا هر موقع مکانیزم شعر در من فعال شده، ناخودآگاه بوده است. آنقدر ناخود آگاه که واقعا نمیدانم باید چه جوابی به شما بدم.
- از خواندن و نقد آثار دیگران خسته شدهاید؟
شاید آره.
دنیای نقد کمی خشک به نظر میآید؟
نمیتوانم بگویم خشک. ولی احساس میکنم کمتر پیش میآید لذتی را که الان از تماشای هر پدیدهای، حتی پدیدههای تکراری میبرم، خواندن متنی به من بدهد. سپهری بسیار در مورد تماشاگر بودن صحبت میکند. حس میکنم واقعا تماشاگر بودن نقش مهمی در کار هنری دارد. این فکر یکی دوماه اخیر من است. دارم روی هنر تماشا کردن به صورت خود آگاه در درونم کار میکنم. لازم است یکبار دیگر به همه چیزهایی که در زندگیام نگاه کردهام، یاد گرفتم، دیدهام، با آنها بزرگ شدم، نگاه کنم. اصلا انگار هیچی بلد نبودم. مثلا میبینی شخص یک دور حافظهاش پاک میشودو باز لوح وجودش را پر میکند، شاید اوضاع ذهنی خودم را اینطور بتونم برایتان توصیف کنم. احساس میکنم در حال پاک کردن همه چیز هستم تا اطلاعات جدیدی اضافه کنم.
- ولی شما در این سن پشتوانۀ تجربه راهم دارید.
بله. تجربه اثر خودش را میگذارد.
– بین شاعری، نویسندگی و روزنامه نگاری، توانبخشی چه نقشی دارد که به عنوان رشتۀ دانشگاهی انتخابش کردید؟
خیلی سوال خوبی کردید. شاید تا به حال هیچ کس این سوال را از من نپرسیده بود. من با توانبخشی، مهر ورزیدن را یاد گرفتم. اصلا روزی که رشتۀ گفتار درمانی را انتخاب کردم، هرگز فکر نمیکردم این رشته بعدها در کاری که همۀ عمر دوستش داشتم، کمکم کند.
وقتی شما یک گفتار درمانگر هستید و با بچههای خاص کار میکنید، یاد میگیرید ساعتها پی در پی با آنها زندگی کنیدو با پدر و مادرهایشان حرف بزنید. فکر میکنم هنرمندی نمیتواند بگوید که من هیچ نیازی به مهر ورزیدن ندارم. یعنی شما وقتی کار هنری میکنید باید یک مهری در درونتان باشد و این دوخیلی شبیه هستند.
- میخواستم بپرسم چه شد وارد دنیای ادبیات شدید، که گفتید از ده سالگی وارد دنیای شعر شدم. اما از ده سالگی تا دهۀ ۷۰ و بیست و چند سالگی راه خیلی زیادی است و شما این میان توانبخشی را انتخاب کردید. چرا از اول سراغ ادبیات به عنوان رشتۀ دانشگاهی نرفتید؟
چون من در خانهای بزرگ شدم که همه چیز واقعا عطر و بوی کلمه داشت. پدرم خطاط بود و تمام مدت داشت شعر تمام شاعران قرن چهار و پنج و شش و هفت و همه را مینوشت و قاب میگرفت و به دیوار آویزان میکرد. من خیلی کوچک بودم که این صحنهها را میدیدم. برای من در شعر زندگی کردن خیلی مهم بود. زندگی روزمرۀ من پر از این اتفاق بود. برای همین فکر میکردم باید یک رشتۀ دیگر را برای تحصیل در دانشگاه انتخاب کنم. شعر که همیشه هست. موسیقی سنتی ایرانی هم در خانۀ ما خیلی قدرت زیادی داشت. اینها انقدر با وجود من در آمیخته بود که نیازی نمیدیدم آکادمیک آموزش ببینم. ولی خوب توانبخشی یا هر رشتۀ دیگری از علوم تجربی که من دیپلم آن را داشتم، لازم بود که بروم دانشگاه و یاد بگیرم.
- شما اطلاعات خوبی در زمینۀ ادبیات دارید و شاید به نظر بیاید که در این زمینه تحصیلات آکادمیک هم دارید. مطالعۀ شما در این زمینه مسلما زیاد است.
من فکر میکنم لااقل از سن ۱۶ سالگی بسیار مطالعه میکردم. خیلی زیاد. یک کتابخانۀ خیلی بزرگ پر از کتاب داشتم. بویژه به یاد دارم در دوران دانشگاه آنقدر که کتاب غیر درسی میخواندم سراغ کتابها دانشگاهیام نمیرفتم.
- طبیعتا لازم است. برای خوب نوشتن باید خوب خواند. اما شما با مواردی آشنا هستید که کمی رنگ و بوی دانشگاهی بیشتری دارند. در این زمینه خودتان را به روز میکنید؟
بگذارید به شما بگویم معمولا چه طور کتاب میخوانم. من همیشه یک سری متون کهن میخوانم. مدام به کتابفروشیها سر میزنم و کتابهای تئوریکی را که چاپ میشوند تهیه میکنم و میخوانم. سعی میکنم داستانهای مطرحی را که نویسندههای ایرانی مینویسند، بخوانم. به همۀ اتفاقاتی که در عالم نشر کتاب در حال وقوع است، توجه دارم. مثلا همزمان چهار کتاب در حوزههای مختلف دستم است و مشغول مطالعهاش هستم. این مدلی مطالعه کردن سالهاست که عادت من شده است.
- در زمینۀ روزنامه نگاری چی؟ با نویسندگی روزنامه نگاری میکنید یا در زمینۀ علم روزنامه نگاری هم خودتان را به روز میکنید؟
من فقط ادبیات کار کردم و بر اساس اطلاعاتی که در ادبیات داشتم، نقد کتاب نوشتم. بر اساس آن توانی که خودم داشتم. هنگامی که با نویسندهای مصاحبه کردم، از منظر آدمی که خودش در حال روایت یک تجربه است، به سراغ این موضوع رفتم. من نمیتوانم هیچی ادعایی در مورد تحصبلات روزنامه نگاری یا مطالعه درمورد روزنامه نگاری و کتابهای آکادمیکش داشته باشم. من مانند دانشجوی رشتۀ روزنامه نگاری روند گفتگو را نمیدانم.
- به نظر میرسد که شما با خوندن و مطالعۀ زیاد مصاحبه به طور ناخود آگاه روندی را که به صورت آکادمیک یاد نگرفتید، اجرا میکنید. البته این نظرمن است.
احتمال زیادی میدهم که حرف شما درست باشد. چون به هر حال حجم مطالبی که من از ۱۸ سالگی در نشریات خواندم بسیار زیاد بوده است و این خواندنها بلاخره در ناخودآگاه آدم نشست میکند و یک اتفاقی میافتد.
- حالا یک سوالی برای من پیش آمد. شما مسئولیت یک زندگی و فرزندانتان را برعهده دارید. شاعری، روزنامه نگاری، نویسندگی با مسئولیت یک زندگی، با این همه مسئولیت چه میکنید؟
به این کار اصطلاحا میگویند کیمیاگری (با خنده). یک موردی را ساده و صادقانه به شما بگویم. خیلی از این اداهایی که بعضیها دارند که وای مگر میشود؟ ما نمیرسیم این کار را بکنیم، [واقعی نیست.] اگر شما ساعت مناسبی از خواب بیدار شوید، در ساعت مناسبی بخوابید، ساعت مناسبی برای نوشتن داشته باشید، همهاش شدنی است. میدانید هیچ کدام از نویسندگان دنیا، زندگی را به افتخار ادبیات تعطیل نکردند. به نظر من هم درست نیست انسان به خاطر هیچ جریانی زندگی را تعطیل کند. شاید هنر زندگی کردن لحظهها از هنر نوشتن مهمتر است. اتفاقا من همیشه سعی کردم که در کنار هنر نوشتن بیشتر حواسم به هنر زندگی کردن جمع باشد. چون اتفاقا از آنجاست که همه چیز بلند میشود.
– سراغ آثارتان برویم، اولین مجموعه شعرتان چه سالی و با چه عنوانی منتشر شد؟
«روزشمار جنون» بود و در سال ۸۲ یا ۸۳ چاپ شد.
- فکر میکنم بعد از این مجموعه شعرتان بود که اولین رمانتان را چاپ کردید.
بله اولی دفتر شعرم بود و بعد مجموعه داستان «حفره در آینه» بعد رمان «مورچه در ماه» بود و بعد «علائم حیاتی یک زن».
- کمی در مورد «مورچه در ماه» صحبت کنیم. من جایی خواندم زمانی که شما در یک ماهنامه کار میکردید قرار بود که بر اساس اتفاقات منتشر شدۀ صفحۀ حوادث، هر ماه یک داستان کوتاه بنویسید و چاپ کنید. و این زمینهای شد برای نوشتن «مورچه در ماه». سوال من در مورد عنوان این کتاب است. مورچه تداعی کنندۀ یک موجود خیلی کوچک است که خیلی پشتکار دارد و خیلی سخت کوش است. ماه تداعی کنندۀ چیزی دست نیافتنی و خیلی خواستنی است. چرا این عنوان را انتخاب کردید؟ چه ارتباطی با مضمون کتابتان داره؟
بیشتر ارتباط با خود من دارد. من خودم را مثل مورچهای میبینم که همیشه دوست دارد به ماه برسد. خودم را خیلی کوچیک میدانم و یک ارادت خاصی هم به هستی کوچکی مثل مورچه دارم، که نماد پشتکار است و خسته نمیشود. برای من این موضوع خیلی اهمیت دارد. اینکه چنین تلاشی را نشان بدهم. فکر نمیکنم کسی در مورد مورچه احساس سکون و ایستایی داشته باشد، به این دلیل چنین عنوانی را انتخاب کردم.
- در مودر «علائم حیاتی یک زن» هم صحبت کنیم. تجربۀ نوشتن یک رمان با دونویسندۀ دیگر، چطور بود؟ اولین بار بود که این اتفاق میافتاد.
اولین بار بود که در ایران داستانی به صورت مشترک نوشته میشد. همه بسیار تعجب کردند که چطور سه نویسنده زن این کار را انجام دادند و بسیار این سوال از ما پرسیده شد. ولی آنقدر وجه تجربی این کار لذت بخش بود و آن مسیری که ما باهم در مورد خلق شخصیتها و حوادث طی کردیم، ناب بود که به نظرم شاید من با هیچ چیز عوضش نکنم. خیلی تجربۀ خوبی بود.
- خودتان از این کتاب، نتیجۀ این هم اندیشی، راضی هستید؟
ببینید نتیجه میتوانست خیلی بهتر از این باشد. الان که یکی دو سالی از انتشار کتاب میگذرد، با خودم میگویم اگر اینجا را اینطوری مینوشتم، بهتر بود. ولی واقعیت این است که در زمانی که ما داشتیم این رمان را می نوشتیم ، شاید آنقدر وجه تجریهای ایدهای که به ذهنمان رسیده بود، برایمان اهمیت داشت که به هیچ چیز فکر نمیکردیم.
- پس وجه تجربیای این کار توانسته است قانع کننده باشد؟
خیلی. برای من خیلی راضی کننده است، با تمام ایرادهایی که میدانم بر کتاب وارد است و اصلا در این شکی ندارم. من وقتی در مقام منتقد هم به سراغ این کتاب میروم، ایرادهایش را خیلی خوب میفهمم. ولی با این حال فکر میکنم این کار ارزش تجربه کردن را داشت.
- «دو و بیست دقیقۀشب»، رمانی قطور درمورد جنگ تحمیلی که احتمالا دو جلدی هم میشود. چقدر خود شما، تجربههایتان، حسهایتان، درکتان از جنگ در این کتاب نقش دارد؟
سالهایی که جنگ جریان داشت من دوران نوجوانیام را میگذراندم. تاثیری که جنگ بر ذهن من گذاشت واقعا بیحد و اندازه است و من خیلی سعی کردم این تجربه را که واقعا یک تجربۀ شخصی است، در غالب یک رمان بیاورم. حجم این کار بسیار زیاد است و من این کار بسیار مفصل را بارها و بارها خواندهام. ولی هنوز هر بار که به سراغش میروم، فکر میکنم در خیلی موارد ظرفیت تغییر را دارد. و هنوز در انتخاب فرم نهایی این کار آنقدر مرددم که نمیتوانم آن را به ناشر بسپارم
- کمی از داستان را برای ما میگویید؟ اگر نمیترسیدکه داستان لو برود…
نه. دیگر آنقدر از جنگ صحبت شده است که لو رفتن این قضیه شوخی است. همۀ جذابیت «دو و بیست دقیقۀ شب» در زندگی یک زن است. قهرمان داستان زنی است که سعی میکند بفهمد جنگ یعنی چه. این موضوع در بستر اتفاقاتی که در آن سالها افتاده است، کلیت این داستان را میسازد.
- دوست داشتم دربارۀ زنانه نویسی که شما در این سبک شناخته میشوید صحبت بکنم. اینکه اصلا آیا این تقسیم بندی در ادبیات درست هست یا نه؟ فکر میکنید زمانی پیش میآید شما یک مرد را شخصیت اول رمانتان قرار دهید و او را روایت کنید؟
خیلی احتمالش زیاد است. چون خیلی بهش فکر میکنم. شایدخودم را خیلی از لحظهها سرزنش کردم که چرا نمیتوانم مثل یک مرد هم به دنیا نگاه کنم. من به مردانه و زنانه نویسی هیچ اعتقادی ندارم. همۀ ما آدم هستیم و من برای جنسیت هیچ اهمیتی قائل نیستم. ولی این را میدانم که نوع نگاه یک زن با نوع نگاه یک مرد فرقهایی با هم دارند. دارم سعی میکنم آن نوع نگاه را هم بشناسم. مثلا در کارهایم شخصیتهای فرعی مرد خیلی زیاد هستند. خیلیها هم به من میگویند تو شخصیتهای مرد را هم خیلی خوب مینویسی. ولی خودم فکر میکنم اگر قرار است قهرمان داستانم یک مرد باشد و یک رمان بنویسم، خیلی بیشتر باید تحقیق کنم.
- از ده سالگی سرودن را آغاز کردید و گفتید نیرویی در درونتان وجود داشت که آن زمان بلد نبودید هدایتش کنید. اما این روزها دوباره قدم به دنیای شعر گذاشتید. چرا؟
من فکر میکنم شعر همیشه به عنوان یک فرایند خلاق و رونده در درون من جریان داشته و هیچ وقت متوقف نشده است. اما در سه چهار ساله اخیر حضور مکتوبش برای من جدیتر شده است. شما میدانید شعر یک جریان در درون شاعر است که همیشه در ناخودآگاهش حضور دارد. فقط این حضور گاهی شکل مکتوب به خودش میگیرد گاهی نمیگیرد. اینکه چرا حضور شعر در درون من این اواخر شکل مکتوب به خودش گرفته است، برای خودم هم روشن نیست.
- الان مجموعه شعرتان آماده است؟
من مجموعه شعری آماده کردم که حاصل سرودههای سه چهار سال اخیرم بوده است. مجموعهای از شعرهایی که در صفحه شخصیام در فضای مجازی منتشر کردهام و خواننده داشتهاند و کارهایی که روی کاغذ در خانه خودم نوشتم و هیچ جا منتشر نکردم. قصد دارم این مجموعه را برای انتشار به یک نشر الکترونیکی که خواستارش است، بدهم. به نظر من آنقدر ناشران ما در عرصه شعر بیانصافی میکنند. بنابراین من میتوانم قاطعانه بگویم که با هیچ ناشر کاغذی کتاب شعر، همکاری نمیکنم.
- منظورتان از بیانصافی چه است؟ چرا بیانصافی میکنند؟
شعر اصیلترین هنر ایرانی است. ولی ناشرها در یک حرکت جمعی که به نظر قول و قراری ناگفته است، از نویسنده، بخصوص نویسنده زن تقاضای رمان میکنند. به نظرم این کار اشتباه است. ممکن است ناشران ما قدر و منزلت شعر را ندانند. یا مراکز پخش حاضر نباشند کتابهای شعر را به خوبی توزیع کنندو ترجیحشان پخش رمان است. به نظرم اشتباه است که شما در چرخهای که این مشکل را دارد وارد شوی و کتاب شعر منتشر کنی.
- یعنی این امر به یک اصل در ناخودآگاه ناشرهای ما وجود دارد و به یک قانون نانوشته بای آنها تبدیل شده است؟
بله به نظر من این یک رفتار جدی است و تقریبا بین ناشران ما تسری پیدا کرده است. اگر برای انتشار مجموعه شعری به هر ناشری مراجعه کنی، گردنش را کج می کند و می گویدشعر که فروش ندارد، رمان چه داری؟ این یک رفتار همه گیر است. بنابراین وقتی من گزینه ای مثل نشر الکترونیک دارم که به مخاطبم اجازه می دهد به مجموعه شعرم در هر جای دنیا دسترسی داشته باشد، چرا اینکار را نکنم؟ نکنم
- فکر می کنید مخاطبی که ناشر کاغذی معتقد است وجود ندارد کتاب الکترونیکی می تواند داشته باشد؟
می دانی چرا از این قضیه مطمئن هستم. چون من شعرهایم را در فضای مجازی، در صفحه شخصی ام در فیس بوک منتشر کرده ام و مخاطب زیادی داشته ام.
- کمکی که فضای مجازی به شما کرد فقط در کشف تعدد مخاطبان شعرتان بود یا نظرمخاطبان باعث ارتقا کار شما هم شد؟
مخاطبان کمکهای بسیار خوبی به من کردند. مخاطب شعرم از همه جای دنیا آمده و روی شعرم کامنت گذاشته است و پیشنهادهایی به متن شعرم داده که بسیار برای من مفید بوده است. اتفاقی که در همین شبکه اجتماعی برای من افتاد، در هیچ کارگاه شعری برای کسی که میخواهد در آن شرکت کند یا کارگاه برگزار کند، نمیافتد.برخودشان صمیمانه و بدون هر نوع تکلف و ریاست. گستره مخاطبان من از یوتای آمریکا تا اهواز و آبادان و بعضی از شهرهای خودمان است که من تا به حال اسمشان را هم نشنیدم. من از آنها خیلی چیزها یاد گرفتم که حد و حساب نداشته است. میخواهم بگویم اگر شعر برایم جدی شده و مسیر اعتلا یافتهای را طی کردم شاید به خاطر همین مخاطبان است.
- میان شعرهایی که بر صفحه فیس بوکتان خواندم، شعری در قالب سنتی نبود
موسیقی در شعر من جریان دراد. اما قافیه و ردیف در شعرهایم وجود ندارد. یک هماهنگی آوایی و هجایی در شعر من حس میشود. ولی هیچ وقت نمیتوان گفت ردیف و قافیه وجود دارد.
- اگر بخواهیم قالبی برایشان در نظر بگیرم، چیست؟ سپید؟ نو؟ موج نو؟
من فکر میکنم میتواند سپید باشد.
- نگران نیستید بعد از انتشار کتاب به دلیل نداشتن قالب خاص شعری به شما ایراد بگیرند؟
به نظرم صداقت و روراستی بامخاطب بهترین سیاست آدم در کار حرفه ایش هم هست. بعد از کتاب «علائم حیاتی یک زن» بازخوردهای عجیب و غریب را تحمل کردیم. ما به عنوان سه نویسنده زن تصمیم گرفتیم یک رمان با هم بنویسیم. کاری که قبلا به فکر هیچ کس نرسیده بود. کار سختی بود و خیلی هم اشکال داشت و هیچ دفاعی هم از اشکالاتش نتوانستیم بکنیم اما از این تجربه آموختیم. شما به من میگویید کتاب شعر ممکن است ناهمگون باشد. ممکن است باشد، اما من اولین نفر بین زنان شاعر ایرانی هستم که کتاب شعرم را به یک نشر الکترو نیک میسپارم. شاید قبل از من هم کسانی بودهاند. اما من دارم این کار را تجربه میکنم تا ببینم نتیجهاش چه میشود. بازخورد مخاطب را گرفتم شاید برای کار بعدی هم مفیدباشد.
- یعنی نقد پذیر هستید و از نقد استقبال میکنید؟
صد در صد. من نقدپذیرم و دلیل نقد پذیریام این است که منتقدم. کسی که خودش منتقد است باید نقدپذیر باشد.
- خیلی از منتقدها اینطوری نیستند.
من مغزم را تربیت کردم که نقدپذیر باشم. یعنی همیشه به خودم گفتم موقعی میتوانم کسی را نقد کنم که خوب هم نقد شوم. البته برای من نقد فقط به معنی انتقاد نیست. نقد را یک فعالیتی در حوزه کشف میدانم. برای من کشف ارزشمند است نه ارزشگذاری مثبت و منفی.
- حرف از رمان «علائم حیاتی یک زن» به میان آمد. چه انتقادهایی به این کتاب شد؟
انتقادهای ساختاری خیلی درستی به آن کتاب شد، که وارد بود. اینکه چرا یک اتفاق بین سه پرستار در یک فضای بیمارستانی یک قصه با سه روایت متفاوت است. منتقدان میگفتند، چه ضرورتی دارد که آغاز تا فرجام این قضیه را سه بار بخوانیم. این بیخود است. وقت ما تلف میشود، یک بار یکی از شما گفته و فهمیدیم که در این بیمارستان چه اتفاقی میافتد. نفر دوم چرا دیگر میگوید. نفر سوم چرا حرف اول و دوم را تکرار میکند. اما در رمان «این خانه پلاک ندارد» این موضوع تکرار نشده است. من و خانم فرزانه کرمپور فصلها را پشت سر هم چنان چیدیم که اصلا مشخص نیست هر فصلی را چه کسی نوشته است.
- با این اوصاف چرا رفتید سراغ اینکه باهم یک کتاب مشترک بنویسید؟
دلیلش این بود که ما بازخوردی از کتاب قبلی داشتیم و میخواستیم خودمان را در جریان مشترک نویسی به مرحلهای از تکامل برسانیم. خودمان را به یک چالش کشانیدم. اینکه ما میتوانیم این بار داستان را طوری پیش ببریم که تکرار در آن اتفاق نیفتد. سراغ ژانر اجتماعی و تقریبا جنایی رفتیم. با قضیه جنایت کنار آمدن برای من مثل کشتی گرفتن بود. اما ذهنم را تربیت کردم و به خودم گفتم درست است که تو شاعر هستی و تمام فضاها برای تو به شعر تبدیل میشود، اما باید در روایت به دورترین نقطهای که ممکن است دغدغهات باشد بروی و خودت را آزمایش کنید. حالا شما شاید بگویید خوب تو خودآزاری اما برای من این یک چالش جدی بود.
- برای آشنایی با این فضا چه کردید؟
خودم را دائما جای یک جنایت کار میگذاشتم. سعی میکردم از زاویه دید اونگاه کنم و این برای من خیلی غریب بود.
- به وقایع مستند نگاه میکردید؟ مثلا خواندن صفحه حوادث روزنامهها و نشریهها.
هرچند الان کمتر روزنامه میخوانم اما همیشه به صفحه حوادث توجه خاصی داشتم.. برایم جالب بود که انسانها چطور جذب کارهای اشتباه میشوند. به چه دلیل یک نفر ازمسیر درستی منحرف میشود.
- چگونگی انحراف همیشه برایتان جذاب بوده است.
بله. همیشه عجیب و جذاب بود. اما همیشه وقتی این ماجراها را میخواندم هول میکردم و میترسیدم.ولی هنگام نوشتن رمان توانستم خودم را جای یک شخصیتی به اسم آقای احمدپارسانژاد بگذارم و چنین شخصیتی را که قاتل زنجیرهای بوده است، روایت کنم.. .
- پس بالاخره از نگاه یک زن نوشتن یا به قول منتقدان زنانه نویسی را در این رمان کنار گذاشتید.
بله. البته راوی این داستان زن است.
- اما شما یک شخصیت مرد را روایت میکنید
بله. شخصیت یک مرد را ساختم
- پس خلق این اثر دو وجه سخت برای شما داشت. یک جنایتکار و یک مرد.
نوشتن این اثر چهارسال طول کشید. بارها نوشته شد و دور ریخته شد. به جرات میتوانم بگویم کتابی که من وخانم کرمپور نوشتیم، متن اولیهاش حداقل بیست بار عوض شده است. به دلیل اینکه من هیچ نوع قرابت ذهنی با این فضا نداشتم. درحالیکه طرح اصلی و اولیه قصه را من دادم. ولی هیچ ایدهای در مورد چگونگی ساختن یک قاتل زنجیرهای نداشتم. برخی فصلها را مینوشتم و خودم میترسیدم. تا حالا چنین تجربهای نداشتم که خودم بنویسم و خودم از نوشتهام بترسم.
- وقتی از این فضا تصوری نداشتید چطور توانستید صحنههای این چنین خلق کنید؟
فکر میکنم تخیل عجیب و غریبی که آن زمان فعال شده بود، کمکم میکرد. خاطرم هست هنگامی که فصلهای مربوط به کشته شدن را مینوشتم و بعد برای خانم کرمپور میخواندم، او گوش میکرد و میگفت هنوز میتواند از این ترسناکتر هم بشود و من دوباره میآمدم و کار میکردم. واقعا یک کشتی گرفتن درست و حسابی بود.
- خاطرم هست دو سال قبل گفتید از روزنامه بیرون آمدهاید و گفتید اگر بخواهید از این چند شغل، حرفهای را کنار بگذارید روزنامه نگاری است. الان دبیر تحریریه سینما ادبیات هستید. چه شد که در این کار ماندید.
موضوع به همکاری نزدیک من با خانم نیلوفر نیاورانی سردبیر سینما و ادبیات از سال ۷۴ بر میگردد. صحبت بیست سال ارتباط حرفهای و کاری است. ما باهم کلاسهای داستان نویسی رفتیم و باهم وارد تحریریه روزنامه شدیم. طی ده سالی که در روزنامه کار کردیم امتیاز مجلهای به ما داده شد به اسم سینما و ادبیات، در نتیجه وقتی از روزنامه بیرون آمدیم توانستیم خیلی بهتر در خدمت سینما و ادبیات باشیم. این مجله مدت کوتاهی است که به صورت دوماه نامه منتشر میشود.
- فکر میکنم در مجله سینماو ادبیات تمام علاقههایتان بهم رسیدند.
دقیقا. مجله سینماو ادبیات یک فرصت بسیار خوب و درست و حسابی برای من و خانم نیاورانی است. شما میدانید که دوماهنامه زمان کمتری نسبت به روزنامه از روزنامه نگار میگیرد. بنابراین من علاوه برا کار در این مجله فرصت دارم بر شعر گفتن و رمان نوشتن هم کار کنم.
- فراغ بال بیشتری دارید و از فشار روزنامه خبری نیست. قدرت مانور بیشتری هم برای تحلیل دارید.
دقیقا. مجله سینما و ادبیات یک نشریه کاملا تخصصی و تحلیلی است. از آن دست مجلههایی است که خیلی از اهالی ادبیات نسبت به آن بازخورد مثبت دارند. بعضی از آنها به ما میگویند از وقتی زمان بیشتری برای این نشریه گذاشتید، از لحاظ کیفی ارتقا پیدا کرده است.
- ما در ادبیات و در ژورنالیسم ادبی دچار جناح بندی هستیم؟
بله. هستیم.
- به نظر میرسد در این حوزه برای نویسندگان یا روزنامه نگارانی که به جناح خاصی تعلق ندارند جایی نیست. چه باید کرد؟
سوال خیلی خوبی است ولی بحث مفصلی میطلبد. اوضاع خیلی پیچیده و عجیب است. اگر بخواهم به اندازه این گفتوگو صحبت کنم فقط این را بگویم که یک فرمول و فقط یک فرمول وجود دارد که یک نفر با استفاده از آن نه فقط در عرصه ادبیات بلکه در هر عرصه دیگری، نه در این کشوربلکه در هر کشوری موفق باشد و آن این است که سرش را پایین بیندازد، به هیچ چیز و هیچ کس کاری نداشته باشد و فقط کار کند. آن چیزی که فارغ از هر جناح و نگاه و هرچیزی میتواند مبین وجود شما باشد، فقط کار شماست. فارغ از هر نوع قضاوت و جایزه و نقد مثبت و منفی.
اگر یک دختر خانم یا آقا پسر بیست و پنج ساله به من مراجعه کند و بخواهد داستان بنویسد و از من راهکار بخواهد، به او میگویم ده مبرابر مقدار نوشتن روزانهات، کتاب بخوان و فقط کار کن. دو دهه بخوان و بنویس. بعد برایت جا هست. کسی جای دیگری را تنگ نمیکند.
- شاید برای این بحث باید وارد حوزههای مردمشناسی و جامعهشناسی شویم.
بله. اصلا کار ساده و راحتی نیست که یک نفر سرش را پایین بیندازد و کار خودش را بکند چون در مسیرش اتفاقات زیادی خواهد افتاد که تمرکز او را معطوف به هزار چیز دیگر کنند. کسی که فارغ از تمام مسائل کار کرده میتواند برای خودش جایگاهی به دست بیاورد. فقط همین است. راه نجات یک نویسنده جوان فقط کارش است. زیاد خواندن، زیاد نوشتن و افزودن سطح دانش، کارهایی است که مدام باید صورت بگیرد. هیچ زمانی نباید فکر کرد که دیگر دانشت بالا رفته است و کافی است. همیشه باید به دنبال یاد گرفتن بود. در واقع راه رشد این است که با روحیه آماتوری حرفهای کار کنی. یعنی خودت را آماتور بدانی اما بتوانی کار حرفهای انجام دهی. نه فقط در سن بیست یا سی سالگی در سن شصت سالگی هم باید اینطور بود. مگرنه یک جا میایستی و مرگ حرفهای شما آغاز میشود.
1 Comment
شیما
گفتگوی خیلی خوبی بود دست شما درد نکند
من به داستانهای خانم نیکنام خیلی علاقه دارم
می خواستم بدانم ایشان دیگر مستقل رمان نمی نویسد؟