این مقاله را به اشتراک بگذارید
هنوز یک هفته نیست که محمدعلی سپانلو از میان ما رفته است به یاد او که شاعر شهرمان بود یکی از ترجمه های آزاد و کمتر خوانده شده او را تقدیم خوانندگان مد و مه می کنیم. یادش گرامی و شعرش مانا.
معصیت غیرقابل استغفار کشیش آندره*
یاروسلاو هاشک
ترجمه ای آزاد از محمد علی سپانلو
کشیش آندره درست از هیجده سال پیش به این ور در برزخ عَلّاف بود بی این که دست کم خودش بداند چرا.
هنوز رأی دادگاه باری دربارهٔ او صادر نشده بود حال آنکه در این سالهای آخر، شمار مخلوقاتی که به طور «ترانزیت» در برزخ به سر میبردند به نحو چشمگیری کاهش پیدا کرده بود. بسیاری از ارواح خبیثه هم، رسیده نرسیده، دندان قروچه کنان راهی دوزخ میشدند. اما کشیش آندره هیجده سالی میشد که آنجا در بلاتکلیفی سر میکرد.
در طول این مدت جناب کشیش یواش یواش دل و جرأتی پیدا کرده بود. پارهئی وقتها از ملائک میپرسید: «آخر برای چه این داعی را این جا معطّل گذاشتهاید برادران؟»
و ملائک شانهئی بالا میانداختند و شیرفهمش میکردند که بیخود خون خودش را کثیف نکند: «حرص و جوشِ مساعده نخور آقا کشیش، مقدمات دادرسیت را جور میکنند!»
البته کشیش بیش از دیگر عوام کالانعام از تصور روز سئوال در وحشت بود، امّا مسأله این است که در سراسر کتاب اعمالش حتی شائبهٔ مختصر گناهی هم وجود نداشت. آندره از آن کشیشهای اُسْطُقُس داری بود که شرح و تفصیلات شان را بارها و بارها از زبان نویسندگان مختلف شنیدهایم: موهای سفید بلند، صدای لرزان، و روحی معصوم و نیالوده. – یکی از آن ارواح درجهٔ یک.
سالها به دنبال هم میآمدند و میرفتند و کشیش آندره همان طور بلاتکلیف در «توقیف احتیاطی برزخ» علّاف بود.
این اواخر معاونی هم با کشیش «هم بند» شده بود که خودش امیدوار بود بعد از یک ده هزار سالی بتواند مشمول عفو و رحمت الهی بشود و جُل و پلاسش را از برزخ بیرون بکشد. بینوا در جریان یکی از جشنهای سالیانه دامن لبّادهاش لای یک چرخ سُرسُره گیر کرده از وحشت دچار حملهٔ قلبی شده بود، و تو برزخ، جلو پای کشیش آندره، از عالم باقی سر درآورده بود. آن ملعون با کشیش آندره دربارهٔ «آن توریهای اصیل ساخت بروکسل» اختلاط میکرد، هرچند که آندره در آن معصومیت مطلق و چشم و گوش بستگیِ کودکوارش نمیتوانست از تفاوت دامنهای توری با دامنهای معمولی سردربیاورد.
ملائک دوروبرش بال بال میزدند، به حالش دل میسوزاندند و سرودهای ساختهٔ آباء کلیسا را برایش دَم میگرفتند. گاه گداری هم بهاش توصیه میکردند که «یک جوری سعی کنید در رسیدگی به پروندهتان تسریع بشود. اصلاً چرا برنمیدارید مستقیماً یک عریضه به جبرئیل بنویسید؟»
و بالاخره هم براساس همین نصایح مشفقانهٔ ملائک بود که کشیش برداشت تقاضانامهئی به شرح زیر تحریر کرد:
مقام منیع دادگاه معدلت بنیان دَمِ آخر، دام ظّله.
الاحقر، روح کشیش آندرهٔ خاکسار، با اظهار نهایت بندگی، بهدلائل مشروحهٔ ذیل تقاضای خروج از برزخ را تقدیم مینماید:
الف. – حقیر هرچه در حافظه خوض و غور میکند مشاهده و ملاحظه مینماید که به عون الـله مطلقاً فعلی یا قصدی که بتواند به نحواً منالاانحاء تعبیر به معصیت شود نداشته و همواره محمولهٔ حیات خود را در همان مسیری حمل نموده که اناجیل مقدسه ارشاد کردهاند.
ب. – دلیل بر طهارتِ او، شهادتِ مسیو پالوسکا، رئیس بلدیّهٔ ناحیه است که فعلاً در بخش حبس تأدیبی دوزخ، جزوِ عملهٔ دیگ جوش نمره ۲۳۵ شامل بوده مسئوول بادبزنهاست.
ج. – رفتار حمیدهٔ عاری از سیّئات این داعی میتواند به وسیلهٔ سرکار معین نایب لوکتا – ابوابجمعی ژاندارمری – که در ملکوت آسمانها جلو در بند پنجم به نگهبانی گماشته شده است نیز تأیید شود.
د. – این حقیر یک «چشمهٔ معجزه» کشف کرده است که از آب آن یتیم خانهها و زندانِ اطفال معصیت کار را مجاناً مشروب میکند.
هـ. – این حقیر دورهٔ طلبگی را با درجهٔ «بسیار خوب» به اختتام رسانده و در حال حاضر نیز، به شهادت مدیر مکتب، در جوار ملائک به مراقبت از کودکان ابجدخوانِ ساکن دوزخ مشغول میباشد.
و. – این کمترین بندهٔ اَب و ابن و روحالقدس، به عنوان پدران ما که در آسمانهایند، السنهٔ مقدسهٔ لاتین و یونانی و عبری و ارمنی را کما هو حقه تحصیلات کرده است.
برمبنای دلائل فوقالاشعار خاضعانه تقاضای ترخیص از برزخ را دارد و ملزم و متعهد میشود که در صورت رسیدگی لازم به این عریضه جهد خواهد کرد خود را لایق عطف توجه آن مقام منیع نشان بدهد.
عریضهٔ کشیش آندره، رفته نرفته به او عودت داده شد و ملک سروش (که قبلاً در بسیط زمین هم پادو بود) به او توضیح داد که: «عریضه باید ظَهرنویسی مشخصات داشته باشد.»
کشیش همان جا چمبک زد و فیالحال پشتِ عریضه نوشت:
از روحالاحقر، کشیش آندره، ساکن برزخ.
خلاصهٔ عریضه: درخواست استخلاص از برزخ.
مشروح دلایل، ذیل عناوینِ ابجد هوّز… الخ.
باری کشیش در سالروز رحلتش جوابی دریافت کرد (چرا که حتی روی زمین هم تشبثّات آدمیزاد پیش از این تاریخ به جائی نمیرسید!) – نامهٔ جوابیّه به شرح زیر بود:
کشیش عزیز:
توجه شما را به این امر جلب میکنیم که جلسات «دادگاهِ دَم آخر» فعلاً تشکیل نمیشود. لهذا عریضهٔ شما ضمن دستور رسیدگی به آن به دادسرای برزخ ارسال شد. طبیعی است که تقاضاتان در حدود مقررات و حتیالامکان مورد ملاحظه و مداقّه قرار میگیرد و پس از طی تحقیقات مقدماتی در مورد معاصی شما به قضاوت عادلانهٔ دادگاه مربوطه احاله میشود.
از طرف کمیتهٔ برزخ دادگاهِ آخرین دَم:
جبر… (امضاء ناخوانا)
گذشت آرام و سلّانه سلّانه روزها و ماهها و سالها از نو آغاز شد. – گذشت بیشتاب، به آهنگ نالهٔ ارواح و قرچ قرچ گهوارهٔ بچههای تعمید نیافتهئی که لـله – فرشتهها مسؤول ناز و نوازش و تروخشک کردن آنها بودند.
و سرانجام، روزی از روزها کشیش آندره ورقهٔ احضاری را رؤیت کرد:
کشیش آندره
به شما اخطار میشود که به مجرّد رؤیت این احضاریه، خود را به دادگاه قدس معرفی کنید.
قضات نامرئی، گوش تا گوش بر مسند هیأت دادرسان دادگاه نشسته بودند. فرض براین است که فقط ملائکی که متهم را در محاصره داشتند میتوانستند حضرات قاضیان را ببینند. کتاب اعمال کشیش آندره که دستی نامرئی در هوا نگهش داشته بود از روی صبر و حوصله ورق میخورد.
پس از چندی، صدائی در تالار دادگاه طنین انداخت که:
– کشیش آندره، این است کتاب اعمال تو! اوراق این کتاب از هر گونه سیّئاتی تهی است، مگر یک برگش… و حالا در نهایت صداقت به این سئوال که از تو میشود پاسخ بگو: آیا تو در استرالیا برادری داشتهای؟
– بلی، ای دادگاه معظم!
– بسیار خوب. و اکنون سئوال بعدی: آیا برای برادرت نامهئی به استرالیا فرستادی؟
– بلی ای دادگاه معدلت بنیان، این حقیر فقیر به سال ۱۸۸۲ نامهئی برای او به بندر سیدنی فرستادم.
کتاب اعمال کشیش به هم آمد و کنار میز نهاده شد، و صدائی موقر که به احتمال قریب به یقین از آن رئیس دادگاه بود برخاست:
– کشیش آندره، آیا تو تمامی آثار اگوستین قدّیس، پدر و حکیم کلیسا را به دقت مطالعه کردهای؟
– بلی. تمامی آنها را، و به دقت بسیار.
صدای به هم سودن بالها به گوش آمد. مانا قضات با یکدیگر به شور پرداخته بودند. – آنگاه بار دیگر صدای سایش بالها، و پس از آن بیدرنگ صدائی قاطع برآمد که:
– کشیش آندره، با احتساب بیست و دو سال حبس احتیاطی که قبلاً کشیده است به پانزده هزار سال اقامت اجباری در برزخ محکوم میشود.
گردش کار:
در کتاب استادِ دین، اگوستین قدّیس، المسمّی به نقض النفوس، مکتوب به سنهٔ ۴۱۵ بعد از میلاد مسعود پدر ما عیسای مسیح که در آسمانهاست، اعتقاد به وجود نفوس در اقطار متقابل زمین برابر کفر دانسته شده است (صفحه ۲۱۳ کتاب مورد استناد). –
از آنجا که استرالیا مسکن نفوس قطر متقابل است، اعتقاد به وجود محلّی موسوم به استرالیا امری است برابر با کفر.
کشیش آندره معترف است که نامهئی برای برادر خود به قطر متقابل ارسال داشته، و این عمل از نظر قضّات این محکمه، با استناد به آن سند محکمه، یکسره معصیتی استغفارناپذیر است.
مدارک دادستانی: اقاریر صریح و کامل متهم.
والسّلام.
***
ملائک، برای دلداری کشیش آندره دَمِ گوشش گفتند:
– برزخ نشو برادر، این قضیه حتی در یکی از دادگاههای کُرهٔ ارض هم ممکن بود اتفاق بیفتد. مگرنه؟
ترجمهٔ آزاد: م – ع. سپانلو
*****
بیوگرافی یاروسلاو هاشک
یاروسلاو هاشک
زادروز ۳۰ آوریل ۱۸۸۳ پراگ
درگذشت ۳ ژانویه ۱۹۲۳
لیپنیتسه، چکسلواکی
پیشه نویسنده، طنزپرداز
یاروسلاو هاشک نویسنده و طنزپرداز چک بود که بیشتر به خاطر رمان شوایک، سرباز زندهدل معروف است.
هاشک در ۳۰ آوریل ۱۸۸۳ در پراگ متولد شد. سیزدهساله بود که پدرش درگذشت. پس از آن، تحصیلاتش به علت شرکت در درگیریها و تظاهرات خیابانی آن زمان پراگ دچار وقفه شد. سرزمین چک در آن هنگام تحت سلطهٔ امپراتوری اتریش بود و دشمنی چکها با آلمانیها و اتریشیهای مقیم پایتخت به درگیری مستقیم رسیده بود. همین مبارزه مضمون بسیاری از آثار هاشک و معاصران او را تشکیل میدهد.
نخستین نوشتههای هاشک در سالهای آغازین قرن بیستم در مطبوعات چک پدیدار شد و عمدتاً خاطرات سفرهایش به اسلواکی و کشورهای دیگر و نیز نوشتههای فکاهی دربارهٔ مسائل روز را شامل میشد. در سالهای بعد مقالات و داستانهایش جنبهٔ انتقادی و مبارزاتی بیشتری یافت. با شروع جنگ جهانی اول، هاشک به ارتش اتریش فرا خوانده شد، ولی خیلی زود خود را تسلیم نیروهای روس کرد و به واحد نظامی چکسلواکی که در روسیه تشکیل شده بود پیوست. در همان زمان با بسیاری از روزنامههای روس در جبهه به همکاری پرداخت.
هاشک در سال ۱۹۲۰ به میهنش بازگشت و به نوشتن شاهکار خود، رمان ماجراهای شوایک، سرباز زندهدل پرداخت و تا زمان مرگش در ۱۹۲۳ مشغول همین کار بود. این اثر که ترجمههای مختلفی هم از آن به زبان فارسی وجود دارد، برای او شهرت جهانی به ارمغان آورد و فیلمها و نمایشنامههای پرشماری از روی آن ساخته شد.