این مقاله را به اشتراک بگذارید
رام کردن زن سرکش
لوکاستا میلر (گاردین) . ترجمه: حسین عیدیزاده
«دور از اجتماع خشمگین» (یا «به دور از مردم شوریده») را «گرمترین و آفتابیترین» رمان تامس هاردی توصیف کردهاند. برخلاف تراژدی وصفناپذیری که در «تس از دوربرویل» میبینیم، یا هراس نهیلیستی «جود»، در «دور از اجتماع خشمگین» شاهد یک پایان خوش قراردادی هستیم. این رمان روایتی از پستی و بلندی و زندگی دختری کشاورز و سرخوش به نام بتسابه اِوردن است و سه مردی که به او دل میبازند. این سه مرد گابریل اوک، چوپان متین و پرزور، گروهبان تروی خوشگذران و ویلیم بولدوود، کشاورزی آقامنش هستند. گابریل درنهایت، با ثابتقدمیای که دارد، به بتسابه میرسد و رمان هم با مراسم ازدواج این دو، به پایان میرسد. اما این فقط خط داستانی رمان است، در این رمان المانهایی دیده میشود که هیچ ربطی به صمیمیت و آفتاب ندارند: جنایت، جنون، نبشقبری هراسآور و توصیف جسد مادر و فرزندی که درون گور هستند، آتشهای مهیب و توفانهایی که جان مردم را به خطر میاندازند، چند مرگ بسیار خَشن و نمادگرایی احساسی که کاملا مشخص است به هدف سخره ریاکاری دوران ویکتوریا در رمان چیده شدهاند.
درک این اشارههای ضدونقیض، برای اولین خوانندگان رمان هاردی، خودش یک معما بود و هنوز هم معماست، اما نسخه سینمایی جدید این رمان به کارگردانی توماس وینتربرگ و با بازی کری مالیگان، تا حدودی میتواند مایه آرامش شود. هرچند «دور از اجتماع خشمگین» اولین موفقیت چشمگیر ادبی هاردی بود، اما منتقدان بر سر اینکه این کتاب چگونه باید خوانده شود، اتفاق نظر ندارند. این رمان ابتدا بهصورت پاورقی و بدون درج نام نویسنده در سال ١٨٧۴ در مجله کورنهیل منتشر شد و حتی منتقدی در آن زمان ادعا کرد میتواند ردپای جرج الیوت را در این پاورقی ببیند، آن زمان الیوت در کارهایی مثل «سیلاس مارنر» و «آدام بد» تواناییخود در توصیف واقعگرایانه زندگی روستایی را به رخ کشیده بود. اما در همان روزها، منتقد دیگری در وستمینیستر ریویو، نتیجه گرفته بود این نحوه نوشتن، بیشتر نزدیک به حسوحال مکتب ادبی است که مری برادن، نویسنده کتابهای پرفروش «آئورورا فلوید» و «راز بانو آدلی» سردمدارش بود و ویژگی این مکتب، خلق شخصیتهای زن هنجارشکن در رمانی آمیخته به پیچهای ملودراک و تحقیر فخرفروشی زندگی بورژوایی بود. این توصیف، همراه با تحسین نبود، چراکه در نظر چهرههای ادبی دوران ویکتوریا، این مکتب احساسی نه اساس اخلاقی داشت و نه مشروعیت زیباییشناختی و اصلا هم مهم نبود که نویسندگان توانایی چون برادن و ویلکی کالینز بدین سبک مینوشتند. «دور از اجتماع خشمگین» با اینکه پایانی خوش دارد، اما کاری ناراحتکننده و آزاردهنده است. عنوان رمان که برگرفته از شعری به نام «مرثیهای نوشتهشده در حیاط کلیسای روستا» سروده گری است، خودش یک شوخی کنایی ادبی است.گری به شکلی آرمانی «بیسروصدایی» زندگی در روستا؛ جایی که «آرزوهای همیشگی یاد نمیگیرند گمراه شوند»، را توصیف میکند و این در حالی است که هاردی با افزودن خشم و هیاهو به دنیای روستایی، این آرامش را برهم میزند. او هم مثل برادن و کالینز کاری نداشت جز اینکه بیخیالی خوانندگان را برهم زند.
هاردی در سال ١٨۴٠ در روستایی کوچک در دورست بهدنیا آمد، ریشه و گذشته این نویسنده به اندازه گذشته مبهم شخصیت خیالی جود، پر از ابهام است. او پسر یک بنا بود که قبل از آن در بخشداری کار کرده بود. او مدتی کوتاه پس از ازدواج پدرومادرش، به دنیا آمد و از اقبال خوبش، مادری بااراده و بلندپرواز داشت و به شکلی عجیب، بسیار کتاب میخواند که اولویت اصلیاش برای پسرش، تحصیل بود. هاردی توان رفتن به دانشگاه را نداشت، اما توانست در دفتر یک معمار کاری پیدا کند، به لندن برود و در وقت فراغت، داستان بنویسد. چاپ اولین رمان او یعنی «مرد بیچاره و بانو» (اثری از این رمان نیست)، را هیچ ناشری قبول نکرد، دلیلش هم این بود که رمان به شکلی واضح و بسیار رُک، بیثباتی طبقه اجتماعی نویسنده را عیان میکرد و در روایتی توأم با نفرت، بر رابطه عشقی بین معماری جوان از طبقه کارگر و دختری از طبقه مرفه میتاخت. توصیف نفرتبار هاردی از طبقه مرفه، آنچنان بود که تصور میشد چاپ رمان، «دردسر» سیاسی راه بیندازد. برای همین هاردی در اثر بعدی خود به «روستا» روی آورد که در نظرش «معاملهای امنتر» بود.
برگ برنده بیمثال ادبی هاردی، شناخت دستاول و دقیق او از روستایی بود که در آن بزرگ شده بود. او گاهی موقع نوشتن «دور از اجتماع خشمگین» در کلبه پدرومادرش آنقدر هیجانزده میشد که بعضی وقتها موقع استراحت و پیادهروی، از روی زمین برگ یا سنگی برمیداشت و جملاتی که به ذهنش میرسید، روی آنها یادداشت میکرد. مهارتی که در نوشتن «دور از اجتماع خشمگین» دیده میشود، خواننده را شگفتزده میکند. همچنین این رمان نشان میدهد که هاردی در جایجای رمان، غریزه خود را به سمت تجربهکردن تکنیکهای ادبی هدایت میکند. هاردی از نظر اجتماعی مرد حاشیهها بود. از نظر زیباییشناسی هم او به نوردیدن مرزهای ژانری تمایل داشت. برخلاف گری که شخصیت اصلی شعرش هرگز یاد نگرفت که مسیرش را عوض کند، هاردی موفق میشود رمانی چندآوایی خلق کند که بین داستانی شبانی، رئالیسم اجتماعی، داستانی ملودرام، گوتیک و احساسی در نوسان است. انگار هاردی قصد داشته خواننده را در وضعیت تعلیق نگه دارد؛ آنهم نهفقط تعلیق اینکه کدام یک از سه دلداده به بتسابه میرسد، بلکه خواننده را در حس تعلیق ژانری که هاردی در آن مینویسد. این کار، شاخصی برای سنجش نبوغ هاردی است. او میتواند این تعلیق ژانری را بدون قربانیکردن خوشخوانی رمان حفظ کند. جان شلهزینگر سال ١٩۶٧ فیلمی براساس این رمان ساخت که حالا اثری کلاسیک است. در آن نسخه، جولی کریستی نقش بتسابه، آلن بیتس نقش اوک، ترنس استمپ نقش تروی و پیتر فینچ نقش بولدوود را بازی میکنند. این فیلم خطر کرده بود و مثل رمان، با افراطگری با موضوع خود روبهرو شده بود. این در حالی است که اقتباس وینتربرگ براساس فیلمنامهای از دیوید نیکولز، بیشتر یک نسخه واقعگرای «جرج الیوتی» از رمان هاردی است که المانهای جنجالی رمان را به حاشیه رانده و حس میشود از حضور چنین المانهایی شرم داشته. با این کار، نیکولز رمانی را که در واقعیت بسیار ناراحتکننده است، به فیلمی «معمولی» بدل کرده که با وجود بازیهای خوبش، بخشی از قدرت خود را از دست داده است.
مثلا در رمان، وقتی بولدوود پاسخی به عشق خود نمیبیند، به بیماری با روحیات بتپرستی بدل میشود که کارش میشود دزدیدن لباس دیگران و درنهایت هم دیوانه میشود و در آخر هم دست بهجنایت میزند؛ دلیل این اتفاقات، هم دلمردگی پسزدهشدن عشقش است و هم تحقیرشدنش از سوی تروی که با حسابگری او را دست میاندازد. فینچ در نسخه شلهزینگر موفق میشود در انتهای فیلم، تصویری روانی از این شخصیت نشان دهد، اما مایکل شین در نسخه جدید با اینکه بازی بسیار زیبایی ارائه میدهد، نتیجه کارش به دلیل فیلمنامه، خلق شخصیتی است که انگار از دل رمانی از خانم گسکل بیرون آمده باشد و اقدام جنایتبارش در انتهای داستان هم بیهوده و نچسب بهنظر میرسد. نکته قابلتوجه این است که در فیلم وینتربرگ، یکی از صحنههای خارقالعاده گروهبان تروی حذف شده است- او با بتسابه ازدواج کرده و بعد غیبش زده و حدس میزنند غرق شده. او پس از غیبت، ناگهان سروکلهاش پیدا میشود که با سیرکی سیار همراه شده و زندگی حقیرانهای دارد. در جریان یک جشن محلی، بتسابه وارد چادر سیرک میشود و به همراه دیگران تروی را میبیند که دارد لودگی میکند، بتسابه نمیداند بازیگر داخل سیرک تروی است. این صحنه، حالتی کاملا نمایشی دارد و به شکلی تلویحی، به ذات سرگرمیبودن رمان هم اشاره دارد و انگار دقیقا از دل رمانهای احساسی بیرون آمده است؛ رمانهایی که در آنها، بالماسکه نقش بسیار مهمی دارد. در نسخه شلهزینگر این صحنه حذف نشده است و تصویری که او ارائه میدهد، همان حسوحال و پویایی سوررئالی را دارد که در رمان دیدیم. احتمالا وینتربرگ این صحنه را بهدلیل رویکرد بیشتر واقعگرایانه خودش، کنار گذاشته است. تمایل گسترده شلهزینگر به درگیرشدن با بخش احساسی و حساس رمان هاردی، یعنی حتی وقتی دارد از رمان هم فاصله میگیرد، از نظر روحی به آن نزدیکتر میشود. صحنه معروفی در فیلم هست که در آن تروی روی تپهای بایر با نمایش مهارتش در شمشیربازی، بتسابه را مدهوش میکند. در این رمان، اتفاق در مکانی دیگر رخ میدهد و بتسابه «دستودلش» میلرزد برای اینکه تروی «شمشیر بکشد». وینتربرگ در فیلمش صحنه را درست شبیه رمان درآورده و ترویِ او با بازی تام استوریج، نمیتواند ذرهای از رواننژندی خطرناکی را بهنمایش بگذارد که استمپ با بازی تئاتری، اما آزاردهنده خود ارائه میداد.
مثل دیگر رمانهای احساسی، رمان هاردی هم به مسئله ابهام جنسیتی میپردازد، قهرمان زنی دارد که مثل مرد اسبسواری میکند. بااینحال، بتسابه به شکلی مازوخیستی پذیرای تقدیر خودش هم است و وقتی ازدواجش با تروی به یک شکنجه روزمره بدل میشود، «روی پایش میایستد حتی اگر به قیمت جانش باشد». قهرمان زن هاردی، شخصیتی ضدونقیض است، او آشوبگر است و همانطور که دلدادههایش را سردرگم میکند، خواننده را هم گیج میکند. اما در فیلم وینتربرگ، با بتسابهای روبهرو هستیم که برای مخاطب مدرن، زیادی «مثبت» است: یک فمنیست مدرن برابریطلب دلسوز که روی پای خودش میایستد و قدرت برایش اهمیت ندارد. آیا «دور از اجتماع خشمگین»، فیلمی گرم و صمیمی است؟ شاید پایان خوش رمان بهنظر بابطبع برخی سادهدلان باشد؛ پایانی که در تضاد شدید با تقدیرگرایی آثار بعدی هاردی است. بااینحال، نشانههایی از آن تقدیرگرایی در این رمان هم دیده میشود. در یکی از دیالوگهای بین دو کشاورز، بحث تقدیر بهمیان میآید. کشاورز غمگینتر گله میکند: «همینی است که هست: کار خوبی هم بکنی پاداشی نمیگیری». و رفیق خوشبینترش میگوید: «نه، نه، موافق نیستم… آنی که بالاست، مراقب همهچیز است». معلوم است «هاردی»ای که «جود» را نوشته، نویسنده همین رمان هم است!