این مقاله را به اشتراک بگذارید
پیوندهای اودیسه هومر و اولیس جیمز جویس چقدر جدّی است؟
دکتر ایمان فانی
در نگاه اول داستان اولیس جویس و اودیسه هومر هیچ شباهتی جز نام فصلها و البته نام کتابها به هم ندارند تا آنجا که حتی منتقدین مطرح و نویسندگان بزرگی چون ازرا پاوند این شباهت را تنها نمادین و فرم گرایانه ارزیابی کرده اند. اما ریچارد اِلمان، بیوگرافی نویس جویس که کتابش برترین بیوگرافی ادبی قرن بیستم نام گرفته، بخت این را داشت که با بسیاری از دوستان و معاشرین و معاصرین جویس مصاحبه کند و در لابلای صفحات کتاب سترگش حقایقی را آشکار می کند که نشان می دهد اودیسه هومر چه تاثیر عمیقی بر جویس داشته و ارتباط معنایی این دو اثر تا چه حد است :
یکی از شاگردان جویس که در طول جنگ اول جهانی در زوریخ از جویس درس زبان انگلیسی می گرفت، جورج بوراک بود. {جویس در طول عمربارها برای امرار معاش زبان درس داد و خاطرات شاگردانش بخش بزرگی از بیوگرافی او را تشکیل می دهد.م} بوراک از آن دسته شاگردانی بود که رابطه ای صمیمی با جویس پیدا کرد و جیمز در مورد خوانده ها و نوشته هایش با او به گفتگو می نشست. جویس به بوراک گفته بود که مضمون "سرگردانی" و "سفر" در ادبیات از جذابترین و قدیم ترین مضمونهاست. آنها در مورد ساختار موسیقایی فصل "سیرِن ها" در اولیس با هم گفتگو کرده بودند. بوراک در ۱۹۳۱ مقاله ای با عنوان "گفتگوهایی با جیمز جویس" منتشر کرد. او در دفتر خاطراتش، به تاریخ اول آگوست ۱۹۱۷ نوشته است:
" جِی جِی {جیمز جویس} معتقد است :
زیباترین و جامع ترین مضمون داستانی را اودیسه دارد. اودیسه عظیم تر و انسانی تر از هملت، دون کیشوت، دانته {کمدی الهی} و فاوست {اثر گوته} است. جوان شدنِ فاوست در پایان داستان توی ذوق می زند. دانته زود آدم را خسته می کند: مثل این است که مستقیم به آفتاب نگاه کنی. زیباترین و انسانی ترین خصایص را در اودیسه پیدا می کنی. {از قول جویس :} من دوازده ساله بودم که جنگ تروا را در مدرسه مطالعه کردیم: از آن زمان اودیسه در ذهن من ماند. صادق اگر باشم، باید بگویم آن موقع قدرتهای ماورای طبیعی اولیس برایم جالب بود. وقتی مجموعه ی دوبلینی ها را می نوشتم، اول می خواستم نام آن را "اولیس در دوبلین" بگذارم ولی از خیرش گذشتم. وقتی در رم بودم {جویس پیش از نگارش دوبلینی ها مدت کوتاهی در رم کارمند بانک بود اما محیط رم را دوست نداشت و آن همه خرابه های باستانی کلافه اش می کرد، هر چند از دید اِلمان همان اقامت کوتاه فکر نگارش داستان بی نظیر مردگان را به ذهنش خطور داد.م} و تقریبا نیمی از رمان "چهره" را نوشتم، فهمیدم که اودیسه از پیِ آن خواهد آمد و شروع کردم به نوشتن اولیس. {چهره مرد هنرمند در جوانی، به تولد و کودکی و نوجوانی جویس تا تصمیم برای ترک ایرلند می پردازد و اولیس با وقفه ای سه ساله پس ازترک ایرلند و در بازگشت موقت جویس به ایرلند شروع می شود.م} چرا به مضمون اولیس برگشتم؟ در نیمه راه زندگی، {جویس این عبارت را به ایتالیایی از دوزخ دانته ذکر می کند : در نیمه راه زندگی خود را در بیشه ای تاریک یافتم زیرا که راه را گم کرده بودم….م.} موضوع اولیس را در ادبیات جهان از همه به انسان نزدیکتر یافتم. اولیس نمی خواست برای جنگ به تروا برود : او می دانست که دلیل رسمی برای جنگ-گسترش فرهنگ یونانی-تنها بهانه ای بود برای تجار یونانی که دنبال بازارهای جدید می گشتند. وقتی که افسران برای سربازگیری آمدند او مشغول شخم زدن زمین بود و وانمود کرد که دیوانه است اما وقتی پسر دو ساله اش را در کَرت انداختند مجبور شد که دست از شخم زدن بردارد و لو رفت و حالا زیبایی انگیزه داستانی را تماشا کن : تنها کسی در یونان که با جنگ مخالف است و یک پدر است، در پای دیوارهای تروا می بیند که پهلوانان بیهوده خونشان پایمال می شود و می خواهند محاصره را خاتمه دهند و حالا اولیس مخالفت می کند و تدبیر اسب تروا را می اندیشد. پس از جنگ تروا دیگر حرفی از آشیل، منلائوس و اَگامِمنوُن نیست. تنها کسی که قصه اش تمام نشده، بلکه شروع شده است، اولیس است. مضمون سرگردانی است و "سیلا و چَریبدیس" چه تشبیه بی نظیری. {اولیس و دریانوردانش به آبراه باریکی می رسند که در یک طرف آن صخره ها و در سوی دیگر هیولای دریایی به نام سیلا به کمین آنها نشسته اند. گیر افتادن بین سیلا و چریبدیس تا امروز در مغرب زمین به معنی گیر افتادن بین بد و بدتر است.م} اولیس یک موسیقیدان بزرگ هم هست. او به آواز سیرنها گوش می سپارد و دستور می دهد تا او را ببندند. پیرنگی که در آن هنرمند حاضر است بمیرد اما از آنچه به آن علاقه دارد دست نکشد.{در قصه سیرِنها که پریانی با صدایی فریبنده هستند، اولیس در گوش دریانوردانش پنبه می کند تا فریفته نشوند اما خود می خواهد آواز ایشان را بشنود پس دستور می دهد او را در عرشه ببندند تا نتواند برای کج کردن راه به سوی سیرنهای مرگبار کاری کند.م} بعد طنز دلپذیر پلیفِموس {غول یک چشم}. "هیچکس نام من است." در ناکسوس، پیری در میان پنجاه نفر که احتمالا طاس هم هست با ناسیکا، دختری که به زحمت هفده سالش شده، چه مضمون ظریفی. و سپس بازگشت، چقدر ژرف و انسانی! صفت سخاوت را در گفتگو با آژاکس دردنیای مردگان فراموش نکنیم. من تقریبا می ترسم که به مضمونِ بنیان کنِ اودیسه نزدیک شوم و روی آن کار کنم."
یکی دیگر از شخصیتهایی که جویس در سالهای جنگ اول جهانی در زوریخ با او دوستی نزدیک به هم زد، نقاشی انگلیسی بود به نام فرانک بادگِن که همزمان در زوریخ در استخدام وزارت اطلاعات بریتانیا بود و ماموریتش رسما گسترش آرمانهای بریتانیا در کشورهای بیطرف تعریف شده بود. از دیگر اطلاعاتی که شاید در مورد او برای خوانندگان ایرانی جالب باشد، عضویت او در حزب سوسیالیست کارگر انگلستان است. او نخستین کسی بود که نسخه ارزانقیمت "مانیفست کمونیزم" را منتشر کرد. بعد ها او دبیر کل حزب کارگر شد! بادگِن مردی بسیار خوش مشرب و مجلس گرم کن و کنجکاو بود، با همه از تمام اقشار و سنین دوست می شد و شنونده بسیار خوبی بود. جویس محتاط و تو دارو محافظه کار بسیاری از مضامین ظریف اولیس را با او در میان می گذاشت. جویس پس از جنگ به پاریس رفت ولی در نامه های متعدد برای او دلتنگی می کرد و او را به پاریس دعوت می کرد تا در مورد اولیس با صحبت کند. بادگن کتابی به نام "جیمزجویس و آفرینش اولیس" نوشته است. مطالب زیر از بیوگرافی جویس به قلم اِلمان در مورد جویس و بادگن نقل می شود:
بادگِن گفته است که جویس در دومین دیدارشان با او در میان گذاشت که در حال نگارش کتابی بر اساس اودیسه هومر است که به هجده ساعت از زندگی انسانی معمولی می پردازد. او به بادگن گفت :
"به نظر میرسد زیاد کتاب خوانده باشی، آیا می توانی شخصیتی جامع و شامل و چند بعدی در ادبیات اسم ببری؟" وقتی بادگن "عیسی مسیح" را نامزد کرد، جویس گفت :
"مسیح مجرّد بوده با زنها زندگی نکرده! قطعا یکی از سخت ترین کارها در زندگی یک مرد، تحمل یک زن است!"
بادگن در مورد "فاوست " یا "هملت" نظر جویس را می پرسد :
"فاوست اصلا مرد کاملی نیست، حتی شاید مرد نباشد. فاوست پیر است یا جوان؟ خانه و خانواده اش کجاست؟ اصلا اطلاعاتی در این مورد به ما داده نمی شود. از طرفی کامل نیست چون ما او را هرگز تنها نمی بینیم. مفیستوفِلیس همیشه دور و بر او می پلکد." بادگن سپس می گوید :
"احتمالا مرد کامل تو در ادبیات اولیس است؟"
جویس پاسخ می دهد :
"بله، فاوست که ما حتی سنش را نمی دانیم اصلا انسان نیست. اما در مورد هملت که مطرح کردی، هملت انسان است اما تنها پسر است و پسرِ پدرش. اولیس پسرِ لائِرته، پدرِ تلماکوس، شوهر پنلوپه، دوست پسرِ کالیپسو، سرباز ارتش یونان و پادشاه ایتاکا است.او امتحانهای بسیار پس می دهد و با درایت سربلند می شود. او جنگ ستیزی است که با تظاهربه دیوانگی میخواهد از خدمت فرار کند. اما افسر سربازگیر یونانی باهوش است و پسرش را جلوی خیش می اندازد تا دیوانگی او را بیازماید. اما وقتی به جنگ می رود از میدان نمی گریزد و کار را به آخر می رساند، باز داستان او با پایان جنگ تمام نمی شود."
جویس در اینجا می خندد و می گوید :
"اولیس احتمالا اولین جنتلمن در اروپا است. وقتی آن دختر جوان پیش آمد، اولیسِ کشتی شکسته و برهنه در ساحل اول عورتش را می پوشاند. او مخترع هم بود و تانک اختراع اوست. {اسب تروا که در مورد آن گفته اند احتمالا در حقیقت یک منجنیق بوده که ازآن برای ویران کردن دیوار تروا استفاده کرده اند. م} اسب چوبی یا هر چه که بوده زیاد اهمیت ندارد."
بادگِن می پرسد : "منظورت از مرد کامل چیست؟ وقتی مجسمه سازی تندیسِ مردی را می سازد این مرد یک حجم سه بعدی است ولی الزاما کامل نیست. همه تن های انسانی ناکامل هستند و حالا اولیس تو…"
جویس جواب می دهد : "من هم اولیس را مانند مجسمه تو از همه جوانب و جهات می بینم. اما او مرد کاملی هم هست. یک آدم خوب."
در گفتگوهای دیگر جویس توضیح می دهد که اولیس خدا نیست او همه ایرادهای یک انسان عادی را دارد ولی مهربان و ملایم طبع است. آبرومند و شریف است. بلوم هم همینطور است اگر کار زشتی کند به آن آگاه است و می گوید: امروز مثل خوک رفتار کردم!"
جویس بلوم را از روی اولیس مردی بی باور به مذهب(خدایان)، سرگردان و پرسه زن در دوبلین، نجیب و شریف و در عین حال کمی چشم چران، قاطع و در عین حال کمی ترسو و باز میهن دوست می آفریند. مردی علاقمند به موسیقی و به همسر و به فرزند و علاقمند به مسائل پیچیده فلسفی. او پدر معنوی استیون، دخترش و پسرِ مرده اش، شوهرِ مالی و عضوی از جامعه است. آنچه او را خاص می کند ذهن هنرمندانه و نگرش متفاوت او و ماجراهای روحی و خیالبافی ها و احلام یقظه و سیرِ انفُس است. اینها همان صفاتی است که جویس فراتر از بلوم یا اولیس یا استیون برای خود قائل بود و در تنهایی اش خود را با آن تعریف می کرد. آثار او بیش از هر چیز یک اتوبیوگرافی در لباس مبدّل است. او درست در جشن انتشار اولیس به نویسنده جوان ایرلندی که میخواست مثل فرانسویها بنویسد توصیه کرد مثل خودت بنویس و دنبال روی سبک و سنّت خودت باش و " با خونت بنویس نه با مغزت" و این برای نویسنده ای که کتابهایش بیش از هر کس دیگر پر از اطلاعات و ارقام و اعداد و فهرستها وآمارو اشارات است، البته توصیه ای است عجیب و البته راهگشا تا بدانیم که در پس همه آن سرگردانی ها و پرسه ها و حیرانی ها، "بازگشت" است. مضمونی که نخستین بار در اودیسه طرح شد و سنگ بنای ادبیات مغرب زمین را گذاشت. اگر اولیس جیمز جویس در عرض کمتر از صد سال توانست چنین موفقیتی کسب کند، علاوه بر نوآوری در فرم و تکنیک، شالوده ی معنایی استوار عامل آن بود و اینکه از پس آنهمه پیچیدگی سرانجامی ساده و امیدوار کننده در انتظار است. جویس به قول خودش "مثبت ترین واژه در تمام زبانهای بشری" را به عنوان واژه پایانی کتاب برگزید : "بله!"
منابع :
Ellmann, Richard: James Joyce – New and Revised edition, Oxford: Oxford University Press, 1982.
Joyce, James: Poems & Exiles, edited with an Introduction and Notes by JCC Mays, Harmondsworth: Penguin Books, 1992.
—: Letters of James Joyce, vol. I, edited by Stuart Gilbert, London: Faber & Faber, 1957; vol. III, edited by Richard Ellmann, London: Faber & Faber, 1966.
Maddox, Brenda: Nora – A Biography of Nora Joyce, London: Hamish Hamilton, 1988.
Norburn, Roger: A James Joyce Chronology, Basingstoke: Palgrave Macmillan, 2004.
http://en.wikipedia.org/wiki/Frank_Budgen
http://www.joyceproject.com/
http://www.columbia.edu/~fms5/ulys.htm
2 نظر
محمد موسی زاده
عالی بود اقای فانی.
نسترن مرادی
جناب دکتر فانی بسیار شیوا و فصیح بود .
سپاسگزارم