این مقاله را به اشتراک بگذارید
«مایکل چیمینو» پس از ١٣ سال از «تکتیرانداز آمریکایی» دفاع کرد
هر فیلم خوب جنگی، ضدجنگ است
مایکل چیمینو در فاصله دو فیلم از یک مؤلف نابغه به یک مطرود هالیوودی بدل شد: چیمینو به همین دلیل یک افسانه است. او سال ١٩٣٩ در نیویورک به دنیا آمد، پدرش در کار تولید موسیقی بود و مادرش طراح لباس. او نویسنده و کارگردان و برنده اسکار برای فیلم «شکارچی گوزن» درباره جنگ ویتنام است. چیمینو اما قبل از این فیلم و در خیابان مدیسن با ساختن تبلیغهای تلویزیونی برای کداک، پپسی و یونایتدایرلاینز به شهرت رسید. چیمینو سال ١٩٧١ به لسآنجلس رفت و با نوشتن فیلمنامه «قدرت مگنوم» در سال ١٩٧٣ که دنباله فیلم «هری خبیث» کلینت ایستوود بود، به موفقیت رسید. ایستوود در آن زمان ۴١ساله بود و از کار چیمینوی ٣٣ ساله خوشش آمد و برای همین فیلم «تاندربالت و لایتفوت» را تهیه کرد؛ فیلمی در ژانر سرقت که فیلمنامهنویس و کارگردانش چیمینو بود. این فیلم بسیار موفق بود و راه را باز کرد تا چیمینو «شکارچی گوزن» را با بازی رابرت دنیرو و کریستوفر واکن در نقش سربازهایی بسازد که در ویتنام شمالی اسیر میشوند. این فیلم برنده پنج جایزه اسکار شد. موفقیت این فیلم باعث شد یونایتد آرتیستز به چیمینو در ساخت فیلم بعدی او آزادی کامل دهد. این فیلم وسترنی عظیم بود که ماجرایش در وایومینگ قرن نوزدهم میگذشت و نامش «دروازه بهشت» بود. این فیلم در سال ١٩٨٠ به پروژهای دردسرساز بدل شد و با بودجه افزایشیافتهاش که ۴۴ میلیون دلار بود، یونایتد آرتیستز را ورشکسته کرد. گفته میشود چیمینو برای این فیلم یک میلیون فوت نگاتیو صرف کرده. فیلم در گیشه شکست خورد و منتقدان هم آن را نپسندیدند. چیمینو کمکم از سینما کنار کشید و آخرین کارش درامی جنایی بود که در محله چینیها میگذشت و نویسندهاش الیور استون بود. بعد از آن چیمینو خیلی کم در جوامع سینمایی ظاهر شد و حتی برخی میگفتند او عمل تغییر جنسیت انجام داده! چیمینو الان ٧۶ ساله است و از سال ٢٠٠٢ تاکنون مصاحبه نکرده. او در مصاحبهای دوساعته و تلفنی با هالیوودریپورتر درباره هرچیزی که فکرش را بکنید؛ از علاقهاش به «تکتیرانداز آمریکایی» و اشتباه منتقدان در واکنش به فیلمهایش صحبت کرده است، آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از صحبتهای او درباره ایستوود، «تکتیرانداز آمریکایی» و «شکارچی گوزن» است.
نظرتان درباره «تکتیرانداز آمریکایی» چیست؟
بهترین فیلم کلینت ایستوود بهعنوان کارگردان است. تا الان البته. دلیلش هم همه دلایلی است که موجب شده مردم فیلم را دوست داشته باشند. فکر نکنم کارگردانی دیگر از جمله خودم، اگر چنین ماده خامی در دست داشتیم، به چنین نتیجهای میرسیدیم. کلینت ایستوود در فیلمش به نتیجهای رسید که ناشی از خارقالعادهبودن خودش است. او میتواند بردلی کوپر باشد، میتواند خود شخصیت باشد. ایستوود خودش منبع الهام بردلی برای این نقش بوده؛ یک آدم که اصول خودش را دارد. بیش از ۴٠ سال است که کلینت ایستوود دوست من است.
«تکتیرانداز آمریکایی» چه شباهتی با «شکارچی گوزن» دارد؟
به نظرم فیلم خیلی شبیه «شکارچی گوزن» نیست. هرچند درباره فیلم چنین چیزهایی گفته شده، اما «تکتیرانداز آمریکایی» فیلمی سیاسی نیست. درباره درستی یا غلطی جنگ نیست. درباره تأثیر وحشت جنگ بر کسانی است که به جنگ میروند و کسانی که به جنگ نمیروند.
هم «شکارچی گوزن» و هم «تکتیرانداز آمریکایی» با موضوع رنج ناشی از جنگ سروکار دارند… .
بله، مخصوصا در پایان فیلم، آنجایی که در فلشبک مرگ واقعی شخصیت اصلی را میبینیم و واکنش مردم را که پرچم به دست دارند. این صحنه مرا یاد پایان «شکارچی گوزن» میاندازد، آنجا که رابرت دنیرو و مریل استریپ و دیگران زیر آواز «خدا آمریکا را حفظ کند» میزنند، که البته آن آواز هم اصلا قرار نبود چیزی سیاسی باشد. میدانی وقتی سراسر وجود شما را غم میگیرد، واکنش نشان میدهی. در آفریقا، عربستان و اندونزی زنها مویه میکنند، اما در آمریکا کاری که آنها میکنند، دستیافتن به یک بیان مشترک است. این ایده از تجربهای در رستورانی در پیتزبرگ آمده؛ جایی که مردم بدون هیچ دلیلی زیر آواز میزنند. راهی است برای خالیکردن غم و جمعکردن دوباره خانواده. من هرگز تصاویر آرشیوی پایان «تکتیرانداز آمریکایی» را ندیده بودم. این صحنه واقعا مرا تکان داد.
ایستوود خیلی خطر کرد که فیلم «تاندربالت و لایتفوت» را در سال ١٩٧۴ به کارگردانی شما و بازی خودش و جف بریجز تهیه کرد.
خیلی خطر بزرگی بود. این فیلم اولین فیلم کمپانی ایستوود به نام مالپاسو بود. یکی از ویژگیهای بارز ایستوود این است که هرگز از خطرکردن و اعتمادکردن به آدمها نمیترسد. یادم هست با هم «این گروه خشن» را در سینمایی در نیویورک دیدیم. من بودم و جونان کارلی تهیهکننده خودم و کلینت. فیلم را دیدیم و بعدش رفتیم با هم همبرگر خوردیم. خیلی ساده. جف بریجز هم همینطور بود. من به شکلی باورنکردنی شانس داشتم که این دو نفر در فیلم اولم بازی کردند. و راستش هیچوقت موقع ساخت فیلمی، آنقدر بهم خوش نگذشته بود. هرروز میرفتم پیش کلینت، میگفتم رئیس از کار امروز رضایت داری؟ او هم میگفت تو هرچی لازم است بگیری، گرفتی. وقتی به گذشته فکر میکنم، با همه تجربیاتی که از سر گذراندهام، به نظرم هنوز بهترین کارم است. باورت میشود هنوز برای این فیلم چکپول میگیرم، چون هنوز دارند در سراسر دنیا نمایشش میدهند.
بردن اسکار با «شکارچی گوزن» چطور بود؟
خیلیخیلی ناراحتم که وقتی اسکار را گرفتم، بهطور ویژه از کلینت ایستوود تشکر نکردم. واقعا وقت نداشتم که خودم را آماده کنم. وسط تولید «دروازه بهشت» بود، مدام میرفتم مونتانا و برمیگشتم. داشتم لباس یکی از شخصیتها را اندازه میگرفتم که رانندهام آمد و گفت مایکل بجنب، باید بروی خانه و لباست را عوض کنی. یادم هست بهش گفتم چرا؟ اصلا یادم رفته بود آن شب مراسم اسکار است. باید اول از همه از کلینت ایستوود تشکر میکردم، چون اگر او نبود، اصلا شانس ساختن «شکارچی گوزن» را پیدا نمیکردم… . سخنرانی خیلی بدی کردم. میدانی وقتی بالای سن میروی و جلو هزار نفر میایستی و همه اینها اهل سینما هستند و همه به تو رأی دادهاند، خب خیلی سخت است که تحتتاثیر قرار نگیری.
چه احساسی به واکنشها به «شکارچی گوزن» داشتی؟
شوکه شدم! اولین نمایش فیلم یادم هست. دستیار آنموقعم دختر رابرت شاو، بازیگر بزرگ انگلیسی، بود، نامش پنی شاو بود. در ردیف آخر نشسته بودیم و مردم با ماشین میآمدند و یکی از ماشین بیرون میپرید و ١٠ تا بلیت میخرید، یکی ٢٠ تا بلیت میخرید. همینطور ادامه داشت. پنی بهم گفت مایکل زود بیا تو لابی سینما. دستشویی زنان پر شده بود از خانمهایی که داشتند گریه میکردند و ناراحت شده بودند.
سربازان سابق جنگ با چه سختیای به تماشا آمده بودند. یادم هست یک نامه به دستم رسید و فکر کنم یک گروهبان سیاهپوست آن را نوشته بود. گفته بود: «چی بگویم مرد، این فیلم نبود. وقتی آن هلیکوپترها روی رودخانه آمدند، موی سرم سیخ شد و تا آخر فیلم همینطوری ماند، من سینهخیز از سالن بیرون آمدم». اما به نظرم «تکتیرانداز آمریکایی» اینقدر کارش را خوب انجام داده که مطمئن هستم در بخشهایی از کشور همین واکنشها به فیلم نشان داده شده است. فیلمی که اینقدر خوب در گیشه عمل کرده، حتما هم چنین واکنشهای شدیدی داشته. از «شکارچی گوزن» تا حالا چنین اتفاقی رخ نداده بود. منظورم همه فیلمهای جنگی است؛ از «جوخه» تا همین فیلمی که این دخترک ساخته بود… .
منظورتان «میدان بلا» به کارگردانی کاترین بیگلو است… .
بله، «میدان بلا». (میخندد) چنین اتفاقی برای هیچکدام از این فیلمها رخ نداد.
پس منظورتان این است که «جوخه» و «میدان بلا» در این حد نیستند؟
نه، منظورم این نیست که این فیلمها با حساسیت کمتری ساخته شدهاند. بگذارید اینطور بگویم که «جوخه» الیور استون را خیلی دوست دارم، ما با هم «سال اژدها» را کار کردیم و به نظرم الیور استون یکی از بااستعدادترین فیلمنامهنویسهای آمریکاست، او و جیمز توباک. موضوع فقط این است که کلینت توانسته حسی ویژه وارد فیلمش کند، دیگر فیلمها موفق به این کار نشدند چون فقط درباره یک جنگ هستند. آنها یا درباره جنگ ویتنام هستند، یا درباره جنگ عراق. «تکتیرانداز آمریکایی» میتواند درباره هر جنگی، در هر کشوری باشد. به نظرم این حرف درباره «شکارچی گوزن» هم صادق است. این دو فیلم درباره جنگ هستند، خلاص!
وقتی شما «شکارچی گوزن» را ساختید، درواقع اولین فیلم درباره جنگ ویتنام را ساختید. فیلم یک فیلم ضدجنگ شد، نه؟
هر فیلم درجهیکی درباره جنگ، یک فیلم ضدجنگ است. به «در جبهه غرب خبری نیست» لویی مایلستون فکر کنید. هیچ چیز خوبی از جنگ بیرون نمیآید. جنگ جهنم زنده روی زمین است، برخی زنده میمانند و برخی نه. گاهی آدمهای خاصی در جنگ پیدا میشوند، اما جنگ خشن است. به نظرم «تکتیرانداز آمریکایی» ضدجنگ است. این فیلم دشواری تصمیمگیری در جنگ را نشان میدهد. چهموقع ماشه را بکشیم؟ گلوله را به سمت پسرکی ١٠ ساله که دارد بازوکایی را بلند میکند، شلیک کنم؟ به این زن شلیک کنم یا نه؟ خیلی دشوار است.
اینروزها مشغول چهکاری هستید؟
نوشتن همیشه یک تلاش دشوار روزانه است. یکی، دو رمان کوتاه در فرانسه چاپ کردم که اصلا دوست ندارم انگلیسی آن چاپ شود، اینقدر شخصیتهای دو رمان را دوست دارم که دلم نمیآید آنها را بدهم دست منتقدان آمریکایی که علاقهای به کارهای من ندارند.
شرق