این مقاله را به اشتراک بگذارید
فیلمهای روز جهان
نگاهی به فیلم «دریای سیاه» جدیدترین ساختهی کوین مکدانلد
رضا حسینی
دریای سیاه / Black Sea
کارگردان: کوین مکدانلد، فیلمنامه: دنیس کلی، مدیر فیلمبرداری: کریستوفر راس، تدوین: جاستین رایت، موسیقی: آیلن اِشکری، بازیگران: جود لا (رابینسن)، کارل دیویز (لیام)، کونستانتین خابنسکی (بِلکی)، اسکوت مکنِری (دانیلز). تهیهکنندگان: کوین مکدانلد، چارلز استیل و… محصول ۲۰۱۴ انگلیس، آمریکا، روسیه، ۱۱۴ دقیقه.
خلاصه داستان: رابینسن که یک فرمانده کهنهکار زیردریایی است، باخبر میشود که نیروی مازاد است و باید بازنشسته شود. او در ازای عمری که صرف حرفهاش کرده است یک چک هشتهزار یورویی دریافت میکند. رابینسن که از همسر و فرزندش جدا شده و دلتنگ آنهاست، در جمعی از دوستان و همقطارانش با پیشنهاد وسوسهانگیزی روبهرو میشود. دوستش کرستین، او و یک همکار روس با نام بلکی را از ماجرای غرق شدن یک زیردریایی آلمانی در جریان جنگ جهانی دوم در آبهای گرجستان فعلی باخبر میکند؛ زیردریاییای که حاوی میلیونها دلار شمش طلا است. بعد از قرارها و دیدارهای اولیه برای انجام مقدمات کار و تهیه یک زیردریایی، رابینسن گروهی از بازنشستگان و کارکشتههای حرفهاش را دور هم جمع میکند تا با هم مأموریت غیرممکنشان را آغاز کنند و تنوعی هرچند مرگبار به زندگیشان بدهند.
در اعماق تباهی
دریای سیاه ساختار قراردادیای دارد که نمونههای فراوان و حتی بهترش را در گذشته و تاریخ سینما دیدهایم؛ علاوه بر این، از نظر منطق روایی و زنجیرههای علتومعلولی هم میتوان اشکالاتی از فیلم گرفت. با این وجود، فیلم خیلی سریع و درست شخصیت اصلیاش (رابینسن، با بازی قانعکنندهی جود لا) را معرفی میکند و با پیش کشیدن تنهایی و تنگنایی که در آن به دام افتاده است، مخاطب را با او همراه میکند. شخصیت رابینسن یکی از آن نمونههایی است که میتوان با اتکا به آن، این پند قدیمی را تکرار کرد که یک شخصیت خوب میتواند ساختار و داستانی کلیشهای را نجات بدهد و دوباره تماشاگر را درگیر دنیای یک فیلم کند. البته در کنار شخصیت اصلی، تیپهای فرعی قابلقبولی هم در نظر گرفته شدهاند.
دومین عاملی که دریای سیاه را دیدنی میکند، فضا و جهان گرفته و تیرهوتاری است که کوین مکدانلد کارگردان، در فیلمش خلق کرده است. مکدانلد که فیلمهای خوبی مانند آخرین پادشاه اسکاتلند محصول ۲۰۰۶ (که فارست ویتاکر برای آن اسکار بهترین بازیگر نقش اول را دریافت کرد) و مستندهای درخشان لمس خلأ (۲۰۰۳) و زندگی در یک روز (۲۰۱۱) را در کارنامه دارد، در اینجا با وجود اینکه بیشتر ماجراها و زمان داستان در فضای بستهی یک زیردریایی میگذرد، فیلمی ساخته که نهتنها خستهکننده نیست و بهواسطهی خط سیر داستان و پیچشهای روایی و دراماتیک، به اندازه کافی جذاب است، بلکه یک فضای کلاستروفوبیک تمامعیار را خلق میکند که تماشاگر بدون اینکه متوجه شود تحت فشار آن قرار میگیرد و ناخودآگاه دوست دارد هرچه زودتر از دل این تاریکی و خفقان بگریزد. شاید به همین دلیل است که وسوسههای اهریمنی شخصیت دانیلز برای ارتکاب قتلی که میتواند آنها را از این جهنم برهاند، از دید برخی تماشاگران چندان هم بیدلیل و منطق نباشد؛ هرچه باشد او از ابتدا به عنوان آدمی دچار کلاستروفوبیا (تنگناهراسی) معرفی میشود که بهاجبار راهی این سفر شده است. اصلاً به خاطر شخصیت رابینسن و چنین فضای مؤثری است که پایان قراردادی فیلم، تأثیرگذار از کار درآمده است و همدردی تماشاگر با قهرمان فداکار فیلم را به همراه میآورد.
عنوان فیلم و برخی دیگر از اسامی جهان داستانی فیلم حاوی جنبههای استعاریاند و میتوان برداشتهای ضمنی از آنها داشت. غوطهور شدن شخصیت رابینسن و همقطارانش به عنوان بازنشستههایی که دیگر بهدرد جامعهی صنعتی پیرامونشان نمیخورند در «دریای سیاه»، آن هم با زیردریایی که نامش «بیوه سیاه» (که نام عنکبوتی با بدن سیاه و زهراگین هم هست) است میتواند گویای طرد آنها از جامعه و فرو رفتن تدریجیشان در کام مرگ باشد. جالب است که انگیزه چنین حرکتی هم «سرقت» طلا(های هیتلر) در نظر گرفته شده است که به تفاسیر مختلفی راه میدهد. دیگر نکته جالب این است که رابینسن را با نامخانوادگیاش میشناسیم و این موضوع با توجه به اینکه او خانوادهاش را از دست داده، میتواند گویای هویت فردی ازدسترفتهی او هم باشد که تا آخرین لحظهها هم در حسرت همسر و فرزندی است که به خاطر شغل و حرفهاش آنها را از دست داده است (تأمین زندگی و رفاه خانواده، به عنوان هدف اصلی برخی از شخصیتهای فیلم تعریف شده است). امتیاز ۷ از ۱۰
بازتابها
کایل اسمیت (نیویورک پست): معمولاً چنین فیلمهای مهیج و پرتنشی نیازی به دیالوگهای قوی و تأثیرگذار ندارند ولی دریای سیاه از این ویژگی هم برخوردار است (امتیاز ۹ از ۱۰).
ای. ای. دَود (ای. دی. کلاب): مکدانلد علاقهی خاصی به سازوکار هدایت و حرکت یک زیردریایی نشان داده است؛ دریای سیاه فیلمی از زیرژانر زیردریایی است که چگونگی کار کردن یک زیردریایی هم برایش اهمیت دارد (امتیاز ۸ از ۱۰).
دیوید ادلستین (نیویورک مگزین): جود لا از وقتی بازی در نقشهای اصلی مرد خوشتیپ را کنار گذاشته است همان کسی شده که باید باشد: یک بازیگر تمامعیار برای نقش مردان جدی و سرسخت. او در دریای سیاه مثل جیسن استاتم به گونه متقاعدکنندهای سرسخت است، اما توانایی بیانی بهمراتب قویتری دارد و برای جلب توجه نیازی به ترفندهای مختلف و مسخرهبازی ندارد (امتیاز ۸ از ۱۰).
کلادیا پوگ (یواسای تودی): کلاستروفوبیک، مجابکننده و پرتعلیق (امتیاز ۷ از ۱۰).
مت زولر سیتز (راجر ایبرت دات کام): دریای سیاه آن قدر ویژگیهای مثبت و درخور توجه دارد که فراموش میکنید در حال تماشای یک فیلم اکشن جمعوجور هستید (امتیاز ۷ از ۱۰).
مایکل رچشافن (لسآنجلس تایمز): جود لا در این تریلر غوطهورکننده که کارگردانی حسابشدهای دارد، در نقش فرمانده یک زیردریایی باورپذیر و مؤثر است (امتیاز ۷ از ۱۰).
مایکل فیلیپس (شیکاگو تریبیون): خیلیها از نقاط ضعف فیلم و پایان نهچندان خوبش چشمپوشی میکنند چون به هر حال فیلمی از زیرژانر زیردریایی است (امتیاز ۶ از ۱۰).
استیون هولدن (نیویورک تایمز): داستان هرچه پیش میرود بیشتر باورپذیری و اعتبارش را از دست میدهد و همچنین، تصمیمهای «مرگ و زندگی» که فرماندهی زیردریایی با وجود کم شدن و از دست دادن نیروهایش میگیرد (امتیاز ۵ از ۱۰).
درباره تولید
در چهاردهم فوریه ۲۰۱۲ خبر همکاری کوین مکدانلد کارگردان و دنیس کلی نویسنده روی پروژه جدیدشان تأیید شد. در ۲۵ آوریل ۲۰۱۳ کمپانی فوکس فیچرز حقوق پخش بینالمللی فیلم را خرید و در همین روز، جود لا به عنوان بازیگر اصلی به پروژه ملحق شد. فیلمبرداری از هشتم اوت ۲۰۱۳ در رودخانهی میدوِی در استرود انگلستان آغاز شد.
در حاشیهی فیلم
زیردریایی که برای این فیلم از آن استفاده شد، «بیوه سیاه» نام دارد و یک زیردریایی مربوط به دوران شوروی سابق است که در حاشیه رودخانهی «میدوِی» در ناحیهی استرود از منطقهی کنت انگلیس کراننشین شده است.
جود لا اسکاتلندی نیست ولی در فیلم نقش یک اسکاتلندی با لهجهی ابردین (بندری در اسکاتلند) را بازی کرده است.
فیلم از پنجم ماه دسامبر ۲۰۱۴ در بریتانیا و از ۲۳ ژانویه ۲۰۱۵ در ایالات متحده به نمایش عمومی درآمده است.
*****
نگاهی به فیلم تحسینشدهی «لویاتان» ساختهی آندری زویاگینتسف
مهرزاد دانش
لِویاتان / Leviathan
کارگردان: آندری زِویاگینتسِف. فیلمنامه: آندری زویاگینتسِف، اولِگ نگین. مدیر فیلمبرداری: میخاییل کریچمن. بازیگران: الکسی سرِبریاکوف (نیکلای)، الِنا لیادووا (لیلیا)، ولادیمیر ودوویچنکوف (دمیتری سلِزنیوف)، رومن مادیانوف (مِر)، آنا اوکولووا. محصول ۲۰۱۴ روسیه، ۱۴۱ دقیقه.
در یک شهر ساحلی روسیه، وقتی به نیکلای میگویند خانهاش باید خراب شود مجبور به جنگیدن با شهردار فاسد میشود. او برای این کار از دوست و همقطار سابقش در ارتش کمک میخواهد ولی آمدن این مرد، مصیبتهای بیشتری برای نیکلای و خانوادهاش به بار میآورد…
هیولای خواستنی
کسانی که در حوزههای جامعهشناسی سیاسی و اندیشههای سیاسی مطالعه دارند، حتماً با واژهی لویاتان آشنا هستند؛ واژهای عبری که در تورات از آن چند بار یاد شده است. در این متن، لویاتان هیولایی نهنگگونه است که هیچ کس را یارای مقابله با او نیست و تنها در مقطع آخرالزمان است که بشر بر او فائق میآید. مفهوم این موجود مهیب که مشابهش هم علاوه بر متون آیینی، در افسانههای مختلف خاورمیانهای ذکر شده است، دستمایه توماس هابز، اندیشمند و جامعهشناس انگلیسی بوده است تا با تشبیه آن به مناسبات قدرت و حکومت، ایدهای جدید را به ادبیات سیاسی بیفزاید. لویاتان در حقیقت نمادی است از حکومت مقتدر و مستبدی که هابز از آن دفاع میکرد و تئوریزهاش کرده بود. از نظر هابز از آنجا که در وضع طبیعی هیچ کس امنیت ندارد و هر کس پیوسته در معرض خطر تجاوز دیگری است و برای نگهداری از جان و مال خویش تنها به نیروی خویش متکی است و در چنین وضعی پیشرفت تمدن بشر متوقف میشود، لازم است اکثریت افراد جامعه با یکدیگر توافق کنند که همه حقوق خود را به صورتی برگشتناپذیر، به مرجعیت و قدرتی واگذار کنند که از عهده برقراری نظم و امنیت برآید. حاکمیت ظهوریافته با در دست داشتن قدرتی بیقیدوشرط، مطلق و نامحدود مرجع نهایی زندگی سیاسی است و به کار قانونگذاری، اجرا و داوری میپردازد. این ساحت مطلقهی قدرت، همان لویاتان است.
اما چنین فضایی چه ارتباطی با فیلم جدید فیلمساز روس زویاگینتسف دارد؟ در جای جای فیلم، که مکانی مشرف به دریایی خروشان است، ارجاعهای مکرر به نهنگهای درون دریا شده است؛ نهنگهایی که بر لب ساحل، قطعاتی غولآسا از بقایای استخوانهای جسدهای به ساحل آمده یا شکارشدهشان را میتوان مشاهده کرد. اما این تنها صورتی از یک وضعیت است. نهنگهای دریا، در واقع، جایگاهی مشخص در روند دراماتیک اثر ندارند و صرفاً در حاشیهی داستان جلوه مییابند؛ ولی جلوهای که حکایت از یک معنای جوهری دارد: در مناسبات ازهمفروپاشیدهی اجتماعی، چهگونه میتوان دل به یک قدرت نهایی مطلق بست تا بتواند بار دیگر فضیلتهای انسانی را برقرار سازد؟
داستان فیلم حول یک اجحاف میگردد. منزل کولیا، مکانیک اتومبیل، از طرف یک زمینخوار (ودیم) مورد تهدید است. کولیا دوستی قدیمی به نام دیمیتری را که وکیل است با خود به منطقه میآورد تا از کیانش دفاع کند. دیمیتری، ودیم را تهدید میکند که در صورت دست درازی به ملک کولیا، فسادهای متعددش را افشا خواهد کرد. در این میان، کولیا از رابطهی پنهان همسرش لیلا با دیمیتری هم آگاه میشود و اوضاع پیچیدهتر میشود.
در این ماجرا آنچه فقدان عینی دارد، امنیت است. آدمها هر یک از چیزی در هراسند و مرجعی هم برای اطمینانبخشی وجود ندارد. ملک کولیا تنها یک نمونهی بارز از این ناامنی است. مهمتر از آن، نهاد خانوادهی کولیا است که فروپاشی شدید دارد. بین اعضای این خانواده گسستی علنی وجود دارد. روما، پسر نوجوان کولیا که از همسر قبلی او است، با لیلا سر ناسازگاری دارد و اوقاتش را به همنشینی با ولگردها سپری میکند. لیلا موقعیتی سرد نسبت به کولیا دارد و انگار از همراهی با او چندان راضی نیست؛ موقعیتی که سرانجام او را به تمایل به دیمیتری سوق میدهد. کولیا مردی پرخاشگر است و با پسرش رفتاری غریب دارد. در این میان دیمیتری نیز که رفتاری متمدنتر از بقیه دارد، در این فضای پلشت گرفتار میشود و تن به وسوسه و روان به خیانت میسپارد. چه مرجعی در این آشفتگی اجتماعی/ انسانی میتواند ملجأ باشد؟ کلیسا به عنوان یکی از قدرتمندترین نهادهای فرهنگی این دیار نیز عاجز از تأثیرگذاری است و حتی با اجحاف گران و زمینخوارها بیشتر عیاق است تا با پابرهنگانی که کتاب مقدس وعده و توصیه حمایت از آنان را داده است. مرگ لیلا که ابتدا با سوءظن کولیا هم همراه میشود (گمان میبرد او با دیمیتری به مسکو گریخته است)، فرجامی تلخ بر این وضعیت ناامنی است. نگاه لیلا به نهنگها قبل از غرقهاش، نگاهی ژرف به نیاز بشر به لویاتان است… اما آیا لویاتانهای آیینی (کلیسا) و سیاسی (حکومت) توانستهاند این امنیت را به انسان درندهخو برگردانند؟ فیلم زویاگینتسف، تلنگری است برای اندیشیدن به این پرسش…
نکتههایی در حاشیه فیلم
– لِویاتان در اصل، نام خاص هیولایی است دریایی که در عهد عتیق بارها (بیش از همه در کتاب ایوب) از آن اسم برده شده، ولی در عین حال پس از آن به هر نوع جانور دریایی بزرگ، از جمله نهنگهای عظیم، اطلاق شده است.
– داستان فیلم تا حدی تحت تأثیر کتاب ایوب در عهد عتیق شکل گرفته و برخی حتی آن را روایتی امروزی از حکایت ایوب توصیف کردهاند. داستان بلند میکایل کولهاس نوشتهی هاینریش فون کلایست نیز روی آن تأثیر زیادی داشته. با این حال منبع اصلی الهام فیلم، به گفتهی خود زویاگینتسف، ماجرای واقعی مردی به نام ماروین هیمهیر بوده که او زمانی که در آمریکا روی فیلم کوتاهی کار میکرد از آن باخبر شد. هیمهیر که به خاطر بعضی مسائل شهری مربوط به ساختوساز و جریمه با شهرداری منطقه درگیری داشت روزی در سال ۲۰۰۴ سوار بر بولدوزری که خودش (که جوشکار ماهری بود) آن را با لایههایی از فولاد و بتن تقویت کرده بود قصد کرد تا شهرداری، خانهی شهردار سابق و بعضی از ساختمانها را خراب کند. در نهایت بولدوزر در زیرزمین مغازهای که آن را خراب کرده بود گیر کرد و هیمهیر همان جا پیش از افتادن به دست پلیس، با شلیک گلولهی تفنگ، خودش را کشت.
– فیلم بیشتر از پانزده شخصیت دارد که برای فیلمی از زویاگینتسف که معمولاً آثارش شخصیتهای بسیار کمشماری دارند تعداد خیلی زیادی است.
– لِویاتان چهارمین فیلم سینمایی زویاگینتسف (متولد ۱۹۶۴) است که فیلمساز پرکاری نیست. از میان فیلمهای او، بازگشت (۲۰۰۳) و الِنا (۲۰۱۱) و همین فیلم را منتقدان بسیار ستایش کردهاند و تبعید (۲۰۰۷) تنها فیلم او بوده که با واکنشهای مختلفی مواجه شده است.
ماهنامه فیلم