این مقاله را به اشتراک بگذارید
کارت منزلت و بزهکاران
«بزهکاران همه با ظاهری معصوم» نوشته فردریکدار و «کارت منزلت» نوشته پی یر بوالو و توماس نارسژاک عنوانهای دو کتاب پلیسی از مجموعه نقاب هستند که هر دو با ترجمه عباس آگاهی از طرف نشر جهان کتاب منتشر شدهاند. نقاب، عنوان مجموعهای است که چند سالی است از طرف نشر جهان کتاب منتشر میشود و به انتشار آثار پلیسی اختصاص دارد و تاکنون ۵١ کتاب پلیسی در این مجموعه منتشر شده است. «کارت منزلت» چهلونهمین و «بزهکاران همه با ظاهری معصوم» پنجاهویکمین کتاب از مجموعه نقاب است. داستان کارت منزلت در خانه سالمندان اتفاق میافتد. در یادداشت کوتاه مترجم در سرآغاز ترجمه فارسی کتاب، درباره آن میخوانیم: «این بار چارچوب داستان ما خانه سالمندانی به نام هیبیسکوس است. خانه به اصطلاح چهارستارهای که در سواحل زیبای دریای مدیترانه، در جنوب فرانسه، واقع شده و اعضای آن امکانات مالی قابلتوجهی دارند. در این خانه آرامش و امنیت اعضا، از همه لحاظ، تضمین شده و اصولا ساکنان آن نباید با هیچ مسئله غیرمنتظرهای روبهرو شوند. به عبارت دیگر، خانهای که با دسیسههای احساسی، رخدادهای اسرارآمیز و البته جنایت صدها فرسنگ فاصله دارد. با این حال، میشل هربواز هفتادوشش ساله که از درد سیاتیک رنج میبرد، با همه این «غیرمنتظرهها» روبهرو میشود و تا لحظه آخر، از تحلیل رخدادها و برداشتهای خودش دست نمیکشد…» از بوالو و نارسژاک، نویسندگان رمان کارت منزلت، تاکنون کتابهای بسیاری در مجموعه نقاب منتشر شده است که از آن میان میتوان به «سرگیجه»، «چشم زخم»، «چهرههای تاریکی» و «مرغان شب» اشاره کرد. به این دو نویسنده فرانسوی، که کتابهایشان را به اتفاق مینوشتند، «استادان دلهره» لقب دادهاند. آثار این دو نویسنده دستمایه اقتباسهای سینمایی هم بوده که یکی از معروفترین این اقتباسها فیلم «سرگیجه» آلفرد هیچکاک است. آنچه در ادامه میآید سطرهای آغازین رمان کارت منزلت است: «تا نرده، ۴١٢ قدم است. تا نیمکت، در انتهای پارک، ۴٢٢ قدم، نیمکت من! هیچوقت هیچکس آنجا کنارم نمیآید. تا ایستگاه اتوبوس، اگر طرف سایه را بگیرم، شش دقیقه راه است. و بیستودو دقیقه تا ایستگاه راهآهن؛ جایی که گاهی روزنامههایی را که نمیخوانم میخرم. یا با دردستداشتن بلیت ورود به روی سکو، میروم و در سالن انتظار مینشینم. نگاهی به لوفیگارو، لورور، نیس- ماتن میاندازم. وانمود میکنم منتظر قطاری هستم که البته از راه نمیرسد. قطارهای سریعالسیر یکی پس از دیگری میرسند، از پاریس، از استراسبورگ، از بروکسل. قطارهای سنگین شب، بیسروصدا، بسته، پردهها کشیده. آخرین باری که سوار قطار شدم… فکر کنم، برای رفتن به لیسبون بود… ولی خیلی مطمئن نیستم. اگر به خاطرات نرسیم مثل علفهای هرزه در هم میتنند، با هم مخلوط میشوند. و من باغ ترسیمنشده خاطرات درهم و برهم خودم را دوست دارم». «بزهکاران همه با ظاهری معصوم» نوشته فردریکدار دیگر کتاب منتشرشده در مجموعه نقاب و از تازهترین کتابهای این مجموعه است. «قیافه نکبت من»، «کابوس سحرگاهی» و «چمن» از جمله دیگر آثاری است که از فردریکدار در مجموعه نقاب منتشر شده است. ماجرای رمان «بزهکاران همه با ظاهری معصوم» در یک شهرک کارگرنشین به نام لئوپولدویل که در حومه پاریس واقع است، اتفاق میافتد. محلهای در آن سوی خط آهن، با خانههایی محقر و بیقواره که در کنار هم ردیف شدهاند. محله در احاطه دودکشهای کارخانههاست که ابرهای ضخیمی از دود درست میکنند و بر محله میافکنند. قهرمان و راوی داستان، دختر جوان کارگری است که میخواهد محیط کار و زندگی و آینده محتوم خود را تغییر دهد. او با ترفندی به خانه یک زوج آمریکایی راه مییابد و مستخدم آنجا میشود. مرد آمریکایی مستشار نظامی است و در مأموریت خود در فرانسه، صاحب خانه و زندگی مرفهی است. ورود لوئز به خانه رولانها سرآغاز ماجراهایی است که عواقب وخیمی برای زوج آمریکایی و نیز دختر جوان در پی دارد. آنچه در ادامه میآید سطرهایی است از آغاز این رمان: «شهرک حومه ما اسم و قیافه عجیبی دارد. اسمش لئوپولدویل است و از قرار معلوم به دست یک بلژیکی ساخته شده است. من بلژیک را نمیشناسم و دارم فکر میکنم که هرگز اینجا را ترک نخواهم گفت. با این حال تصور نمیکنم شهرهای بلژیکی شباهتی با شهر ما داشته باشند. افرادی که به شهر ما میآیند- و به دلیل کارخانههایی که در اینجا از زمین سبز میشوند، روزبهروز به شمارشان افزوده میگردد- در ابتدا برای جهتیابی با دشواری زیادی روبهرو هستند. همه خیابانها، از مبدأ میدان اصلی، به خط مستقیم کشیده شدهاند. در ابعادی بسیار کوچکتر، شبیه میدان اتوال پاریس، جز اینکه طاق نصرتی وجود ندارد و در انتهای هر یک از خیابانها، دوباره یک میدان دیگر به چشم میخورد؛ به نحوی که آدم احساس میکند در میان کابوسی سرگردان شده است. با این حال، به مرور زمان، به سبب راهآهن، رودخانه سن و کلیسا، آدم راه خودش را پیدا میکند، ولی یادآور میشوم که کاری دشوار است!
محله ما در آن طرف دیگر راهآهن قرار دارد و البته دیگر آن بلژیکی کذایی به ترسیم خیابانهای اصلی آن نپرداخته است. خانهها محقرند و در دشتی در احاطه دودکشهای بلند، به شکلی بیقواره ردیف شدهاند…».