این مقاله را به اشتراک بگذارید
مهدی یزدانیخرم
ژانر کارگاهی یکی از عالیترین ابزارهای روایت ریشههای نفرت، خشونت و وضعیت تاریخی انسان است. کارآگاهها از دوران اسطورههایی چون هولمز و پوآرو تا امروز که انواع و ابعاد بسیار انسانیتری پیدا کردهاند، شمایلی از بشر در قرن بیستم تصویر کردهاند که در آن دورهای از تاریخ جنون وجود دارد. رمان «دلواپسیهای مگره» یکی از انبوه رمانهای پلیسینویس بزرگ بلژیکیالاصل ژرژ سیمنون است. مگره یکی از مهمترین کارآگاهان تاریخ ادبیات پلیسی قرن بیستم و بهخصوص در سنت فرانسوی و به طور کلیتر اروپایی است. «دلواپسیهای مگره» یکی از رمانهای عجیب ژرژ سیمنون است. رمانی که همانطور که از نام آن برآید، فرآیندی از «اضطراب» را در دل خود دارد.
در ساعتهای خلوت بعد از کریسمس مگره با مورد عجیب و غریبی روبهرو میشود که مدعی است، قرار است به قتل برسد… این نوع خاص که ذهن روزمرهنگر قدرت حاکم یعنی دادستان، شوخی میخواندش، ذهن هیولایی کارآگاه را به خود مشغول میکند. مگره دلواپس است و این دلواپسی دقیقا از نوع حالت برزخیای است که فوکو بارها و بارها دربارهشان نوشته حالتی از دانایی که برای اکثریت دیگران معنای جنون دارد یا اگر بخواهیم قرائتی روانشناختی از آن به دست دهیم باید به عدم تناسب رفتارهای مدعیان مقتول شدن در متن اشاره کرد. فروید به ما یادآوری میکند که اشیاء و وابستگی زیستی به آنها یک پروسه خاص اخلاقی و زیستی را میآفریند. متهمان عاشق ساختن قطارهای اسباببازی است. او با فرآیندی از آفرینش سروکار دارد. قدرتمند است و جاهطلب و آفرینندگی او، ذهن مگره را بیش از هر چیز مشغول خود میکند.
این آفرینندهگی مدعی خطری در پیرامونش است. از همسرش میهراسد از مسموم شدن به دست او. از سم، مادهای که در تبارشناسی جنایت بهخصوص در آثار ژرژ سمینون نقشی باستانی دارد. گویا تمام تاریخ را طی کرده تا به قرن بیستم برسد و در قلب پاریس بدون آنکه معنای سنتی قتل، یعنی ریخته شدن خون را داشته باشد. فردی را از پای درآورد. پس کارآگاه با شکلی معیوب از یک تناسخ تاریخی روبهرو است. مگره خود خسته، بیخواب و رخوتزده است. احساس پیری میکند ولی آن اضطراب که برآمده از «معرفت» اوست، مسیرش را طراحی میکند، آفریننده ترن اسباببازی مدعی خطر است. همسر او مدعی روانپریشی او و نشانهها دلایلی از فاجعه به دست میدهند. مگره در مقام کارآگاه در مقام کسی که تاریخ جنون را درک کرده و خود نیز یکی از قطعههای آن است، باید از قتل جلوگیری کند. اما تمام این نشانهها نمیتوانند بروکراسی مدرن را قانع کنند. مگره باید از قانون بگذرد، خطر کند و باز و باز با دیوانهای دیگر، آن هم از نوع نابغهاش روبهرو شود. از کسی که ابزار کشتن و ساختن را میشناسد و از فرط گم شدن در توهمهای خود، دچار بیماری شده است.
پرونده این رمان مگره پایانی عجیب دارد و شاید از لحاظ هیجان فیزیکی درون متنی هم شأن بسیاری از آثارش نباشد، اما بنمایههای فلسفی و روانشناختیای که در «دلواپسیهای مگره» مطرح شده و زمانی که به سختی جلو میرود، یکی از درخشانترین نمونههای فضای مضطرب و آبستن از جنون را ساختهاند. مگره پیپش، این بار با ابژه یعنی جنایت روبهرو نیستند، بلکه با سوژهای رودرو شدهاند که عملگرایی بیمارگونه و ذهن خلاقاش بسیار نگرانکننده است. آیا مگره حافظ جامعه است؟ به نوعی پاسخ مثبت است، چون او پلیس است. اما پاسخ دقیقتر این سوال در قبال پرونده مذکور منفی است. این رمان جنگ دو ذهن خلاق است. هر دو آفریننده، هر دو برزخی و هر دو مضطرب. این اضطراب که همواره در وجود مگره وجود دارد، این بار محور داستان است. او بهرغم تمام تلاشهایی که انجام میدهد. ایمان دارد که جنایت رخ خواهد داد. این «معرفت» به او دستور میدهد از امر شر جلوگیری کند، ولی از همان سطرهای اول مشخص میشود که جنایت اتفاق خواهد افتاد و حال اینکه تقدیر چطور آن را رقم خواهد زد، مهم است.
مگره مقابل شخصیت پراگماتیک مرد مشکوک، دست به اقدام میزند، ذهنش را میخواند، اما در نهایت تماشاچی است، مانند مردمی که بر کرانه رود شاهد عبور کشتی دیوانهگان و انتقالشان به تیمارستانها در قرن شانزده و هفده بودهاند. او با آنکه وجدان بیداری دارد. ولی مصلح نیست و از قضا جنون با او نیز همراه است. ولی کارآگاه در مقامی قرار دارد که بهرغم جنون و برزخی بودن میتواند دیوانگان را بدرقه کند. مگره در چنین وضعیتی و با وجود اینکه تمام نشانهها دلالتی هستند. بر امر شر، ناتوان است و فقط میتواند اجازه ندهد این جنایت مانند دهها جنایت دیگر در گوشهای از پاریس از یاد نرود. به همین خاطر اضطراب خود را معیاری برای سنجش قرار میدهد تا ترفندی باشد برای به دام انداختن قاتلی که هنوز کسی را نکشته است.
هرچند قاتل خود کشته میشود (آن هم در اثر اضطراب یک شخصیت دیگر و یک جابهجایی ساده) ولی روح او به تمام متن سایه میاندازد. مگره در این پرونده فقط تماشاگری صرف است که باید با یک آفریننده یک دوزخ ساز اعظم رودرو شود. جنگی وجود ندارد. اما مگره شاید خودخواهانه علاقه دارد ذهنش را بر ذهن او تفوق دهد. بنابراین رمان پروسهای از جنگ بین دو ذهن است. دو ذهنی که هر دو ریشههایی آشنا و مانوس دارند. اما یکی آن طرف خط و دیگری این سوی خط قرار دارد. کارآگاه از دیوانه بدش نمیآید. هرچند نسبت به رفتار او مضطرب و نگران است اما اجازه میدهد تا او پروسه کار خود را طی کند. هرچند این تماشاگر بودن باعث نمیشود تا او برای جلوگیری از امر شر کارهایی انجام دهد، ولی خود او نیز آگاه است که این رفتار ناشی از همان اضطراب دیدار اولیه است. این رمان با شمایل مذکور میان ذهنیترین آثار سیمنون قرار میگیرد. همه چیز ذهن است و جنایتی که رخ نداده. نوعی بدویت همراه با مدرنیسم ترکیب شده تا قاتل نقشی تاریخی اما تراژیک بازی کند و مگره شاهد این نقش منحصر به فرد اما همیشگی است. ژرژ سیمنون کارآگاه خسته خود را وامیدارد تا این بار بیشتر راوی جنون باشد و کمتر بتواند در روند شکلی و صوری آن خللی وارد کند.
دلواپسیهای مِگرِه
ژرژ سیمنون
ترجمهی عباس آگاهی
نشر جهان کتاب
مهرنامه