این مقاله را به اشتراک بگذارید
آیا سریالهای دنبالهدار، مخاطب دارند؟
در مذمت سریدوزی
سیدرضا صائمی
شاید امسال اولینبار است که دستکم با دو سریال مناسبتی در ماه رمضان مواجه هستیم که یکی سری دوم و دیگری سری چهارم آن است. این آخری یعنی مجموعه پایتخت درحالی بهعنوان اولین سریال تلویزیونی که به سری چهارم رسیده است، به کارش ادامه میدهد که زمزمههای ساخت سری پنجم آن نیز به گوش می رسد. اینکه یک مجموعه تلویزیونی به سری چهارم خود برسد و همچنان هم مخاطب داشته باشد، یک موفقیت است آنهم در شرایطی که شاهد ریزش مخاطبان سریالهای تلویزیونی به دلیل کیفیت پایین آن هستیم؛ اما همیشه هم دنبالهدارشدن یک مجموعه نمایشی به معنای موفقیت آن نیست، مگر اینکه دلیل سری بعدی رضایت و تقاضای خود مخاطبان باشد. اتفاقی که دستکم درباره سریال پایتخت افتاده است. واقعیت این است که ساخت مجموعههای تلویزیونی بهعنوان یک شکل از فیلمسازی و کارگردانی، تفاوتی با ساخت یک فیلم سینمایی یا تلهفیلم ندارد. قصه هست و بازیگر و دوربین و کارگردانی. شاید بسیاری از کارگردانها و سینماگران هم گمان کنند که ساخت مجموعههای نمایشی یا سریال برای تلویزیون، کاری دمدستی یا سهل است که هرکس از عهده آن برمیآید. حتی برخی معتقدند که برای حفظ شأن حرفهای خود نباید به آن تن دهند؛ مثلا سریالسازی در حد و اندازههای آنان نیست. اما تجربه نشان داده است که بسیاری از کارگردانهایی که بنا به دلایل مختلف سراغ تلویزیون رفته و برای آن سریال ساختهاند، چندان موفق نبوده و بسیاری از آنها شکست خوردهاند. البته این یک قاعده کلی نیست؛ مثلا حسن فتحی، هم در تلویزیون و هم در سینما، موفق بوده و به نوعی دوگانهساز است. نتیجه بحث اینکه سریالسازی برای تلویزیون، تخصص ویژه و منحصربهفردی است که به شناخت مدیوم تلویزیون و روانشناسی مخاطبان آن و حد و مرزهای رسانه ملی نیاز دارد. زبان تلویزیونی برای جذب مخاطب قطعا با زبان سینما متفاوت است و بسیاری که تفاوت این دو را نمیدانند، نمیتوانند در این عرصه موفق باشند.
اگر نگاهی اجمالی به مجموعه نامهایی بیندازیم که دستکم در دو دهه اخیر برای تلویزیون سریال ساختهاند، متوجه میشویم که معدودی از آنها توانستهاند به برندی در تلویزیون تبدیل شوند و کارهای آنها معمولا با استقبال خوب مخاطب همراه شده است؛ افرادی مانند سیروس مقدم، محمدحسین لطیفی، حسن فتحی و محمدمهدی عسگرپور. با وجود این، برخی معتقدند سریالسازی در تلویزیون در انحصار چند کارگردان و فیلمنامهنویس قرار دارد. به اعتقاد آنها، وقتی سریالسازی در انحصار تعداد مشخصی از کارگردانان باشد، بهتدریج سوژهها و شیوه بیان تکراری میشود. بنابراین صدا و سیما لازم است برای جلوگیری از ریزش مخاطبان خود به بازشدن فضای کار بپردازد و با سپردن کار به کارگردانان جدید، به فرم، مضمون و دیدگاههای تازهتری برسد.
به نظر میرسد این دیدگاه منطقی باشد، اما حضور پیوسته یا پرکار یک کارگردان در تلویزیون لزوما به معنای انحصارطلبی رسانه ملی یا آن کارگردان نیست. معیار در اینجا باید کیفیت عملکرد کارگردان و اثر و رضایتمندی مخاطبان باشد. شاید یکی از نامهایی که در این بحث همیشه بهعنوان مصداق مطرح میشود، سیروس مقدم باشد که طرفدارانش او را به آقای سریال لقب میدهند و مخالفانش از سریدوزبودنش حرف میزنند، ولی واقعیت این است که سیروس مقدم بارها ثابت کرده که مخاطب تلویزیون را خوب میشناسد و میداند که باید چگونه او را سرگرم کند و پای تلویزیون بنشاند. درعینحال باید صدا و سیما بستر و فرصت لازم برای کارگردانهای دیگر را نیز فراهم کند و با حمایت خود از چند کارگردان مشخص، خود را در معرض اتهام انحصارطلبی قرار ندهد. از یک سو، بسیاری از کارگردانها نیز بودهاند که امتحان خود را بهخوبی پس دادهاند، اما حمایت لازم از آنها صورت نگرفته و شرایط ادامه همکاری با سازمان برای آنها فراهم نشده است.
مثلا همایون اسعدیان که مجموعه موفق «راه بیپایان» را در کارنامه خود دارد، چرا نباید بازهم سریال بسازد یا رامبد جوان که نخستین سریال ماه رمضانی به نام «گمگشته» و بعد کمدی متفاوت «مسافران» را با جلب تعداد زیادی از مخاطبان در کارنامه خود دارد؛ اکنون کجاست؟ حتی کسی مثل حسن فتحی که سریالهای ماندگاری برای تلویزیون ساخته است، چرا دیگر سریال نمیسازد؟!
این سخن درباره سریالیشدن خود سریالها نیز قابلتعمیم است؛ به این معنی که نه لزوما کارگردان که خود سریال به دلیل محبوبیت و استقبالی که از سوی مخاطب پیدا میکند، سریالی شده است و سری بعد آن نیز ساخته میشود؛ مثل «زیر آسمان شهر»، «هوش سیاه» و «پایتخت». در اینجا نیز باز کیفیت است که حرف اول را میزند و بهترین تبلیغ و دلیل استمرار کار کارگردان یا استمرار سریال است. به عبارت دیگر آنچه سریالسازی و سریدوزی را از هم متمایز میکند، کیفیت کار، تکرارینبودن فرم و مضمون و رضایت مخاطبان است. تا زمانی که کارگردان بتواند اثری ارائه کند که رضایت مخاطب را در بالاترین حد به همراه داشته باشد، باید شرایط استمرار فعالیت و ادامه همکاری او برای تلویزیون فراهم باشد که در غیر این صورت، فرصتسوزی اتفاق میافتد. اگرسریدوزی بد است، فرصتسوزی هم بد است و برای پرهیز از سریدوزی، نیاز است که استعدادهای مختلف غربال شود و آن که خالصتر است، بماند. سریالسازی برای تلویزیون میتواند چیزی شبیه کنکور باشد. کسی که در این آزمون پذیرفته شد، به مراحل بالاتر میرود و فرصت آموزشی بیشتری پیدا میکند؛ اما به این معنا نیست که دیگر آزمونی برگزار نشود.
باید پذیرفت که دنبالهدارشدن یک سریال به معنای موفقیت آن است و باید آن را به فال نیک گرفت، به شرطی که دلیل این تدام برآمده از ذات و ساختار خود درام باشد، نه سیاستهای مدیران تلویزیونی. اگر دلیل ادامه حیات یک سریال، خود مردم و مخاطبان باشند، ادامه یک سریال و دنبالهدارشدن آن نهتنها یک دلیل منطقی که یک ضرورت رسانهای است. خیلی سخت است و به خیلی از عوامل و مؤلفهها بستگی دارد تا یک سریال تلویزیونی بهواسطه جذابیت و محبوبیتی که پیدا کرده است، به سری بعدی خود برسد. امروزه معروفترین و محبوبترین سریالهای تلویزیونی در جهان، آنهایی هستند که یا قسمتهای طولانی دارند یا به سری چندم خود رسیدهاند. درست مثل یک کتاب پرفروش که به چاپ چندم رسیده است، با این تفاوت که چاپ مجدد، تکرار همان اثر قبلی است که ممکن است گاهی با اضافاتی هم همراه شود؛ اما دنبالهدارشدن یک سریال نه لزوما به معنای تکرار همان اثر که بازتولید آن است. تکرار نیست؛ بلکه تداوم است و اتفاقا همین قاعده رمز موفقیت یک سریال است؛ به این معنا که آن سریال در فضا، بستر، قصه و موقعیت جدیدی بازتولید شود، نه اینکه به تکرار خود تن دهد.
اگر از حیث تولید و ابزار و لوازم آن نیز به این موضوع بنگریم، باز یک سریال دنبالهدار موفق هزینه کمتری هم برای تولیدکننده دارد، حتی از حیث محتوایی؛ بدین معنی که شخصیتها و کاراکترها از قبل شناختهشده هستند و نیازی به معرفی و آشناییزایی ندارند. ضمن اینکه میتوان از آن بهواسطه بِرندشدنش بهرهبرداری اقتصادی هم کرد. خود همین بِرندشدن یک سریال یا حتی یک برنامه بهمعنای بِرندشدن تلویزیونی آن است که اعتبارات زیادی به همراه خواهد داشت. اکنون دستکم درباره سریال «پایتخت» میتوان گفت که به مرحله بِرندشدن رسیده و تا حد زیادی خیال تهیهکنندگان آن راحت است که با رضایت و بازخوردهای مثبتی مواجه خواهد شد.
برخی از مجموعههای دنبالهدار البته به گونهای روایت میشوند و قصه خود را به پایان میرسانند که میتوان از دل آن به مجموعه بعدی رسید. این نقطه، نقطه بسیارحساسی است؛ چراکه برخی از مجموعهها با اینکه از حیث دراماتیک قابلیت این را دارند که به سری بعد برسند اما این قابلیت صرفا از سوی نویسنده یا کارگردان شکل میگیرد؛ فارغ از اینکه برای مخاطب جذابیتهای لازم را داشته باشد. برخی سریالها باید در همان قسمت اول یا در اوج به پایان برسند، وگرنه در دام کشدارشدن و تکراریشدن میافتند و مهمتر از همه با این خطر مواجه میشوند که خاطره خوش خود را در ذهن مخاطب از دست بدهند. به همین دلیل، ساخت سریهای بعدی دشوارتر است، چون خودش توقع مخاطب را بالا برده است و تماشاگر انتظار دارد در سری بعد دستکم اگر نه بیشتر ولی به همان اندازه سری قبلی، سریال جذابیت و کشش لازم را داشته باشد، وگرنه ممکن است شیرینی تماشای قسمتهای قبلی نیز تلخ شود؛ همانطور که سریهای دوم و سوم «زیر آسمان شهر» (مهران غفوریان) و «مرد دوهزار چهره» (مهران مدیری) نتوانستند توفیق سری قبلی خود را تکرار و حرف جدیدی عرضه کنند. بهویژه اینکه جلب رضایت مخاطب تلویزیونی بهواسطه فراوانی و تنوع مخاطب خیلی سختتر از سینماست.
به نظر می رسد تلویزیون بهجای تولید آثار نمایشی تازه اما ضعیف به بازتولید سریالها موفق دست میزند تا هزینه ساخت آن فوایدی هم برای مخاطب و هم عوامل اثر داشته باشد. یادمان باشد ساخت سریالهای دنبالهدار همان اندازه که واجد ظرفیت مخاطبپذیری بیشتر است، با خطر مخاطبگریزی هم همراه است؛ به شرطی که سریال بتواند بیش از هر چیز، مخاطب را راضی نگه دارد. سریالهای دنبالهدار همواره در نوسان این دو قطب قرار دارند؛ تکرار یا تداوم.