این مقاله را به اشتراک بگذارید
نادر شهریوری(صدقی)
پنجاهودوساله، بازرس پلیس، ضدقهرمان اما همچون قهرمان راه را تا نهایت پی میگیرد، بدون لحظهای تردید سختترین مأموریتها را انجام میدهد. بهعنوان جاسوس به کافهای میرود که محل تجمع شورشیان و آخرین سنگر آنان است؛ سنگری در آستانه سقوط درست در تیررس شلیک توپخانه پلیس مرکزی که چنددهمتر آنطرفتر مستقر شده است و چنانکه از شواهد برمیآید تا ساعاتی دیگر از سنگر و شورشیان هیچ اثری باقی نمیماند بااینحال، بازرس میخواهد شخصا در کافه حضور داشته باشد تا چیزی نادیده نماند؛ نمونه مجسم از اجرای دقیق قانون یا به تعبیر بودلر مجری عدالتی خشک که هرگز شرایط مخففه را درنمییابد. اما تقدیر چنان است که در کافه شناسایی میشود و لو میرود بااینحال هیچ خود را نمیبازد. وقتی به او میگویند بهخاطر صرفهجویی در فشنگ، ١٠ دقیقه قبل از سقوط کامل، سنگرها تیرباران میشود با تمسخر میگوید: پس چرا با یک ضربه کارد کار را تمام نمیکنید؟
ژاور نماینده چیست؟ سؤالی که یوسا مطرح و خود به آن پاسخ میدهد: «… نماینده تمدن انسانی، قواعد و قوانین، تابوها، آیینهایی که موجودات بشری برای زندگانی جمعی باید رعایتشان کنند… ژاور نماینده خرد انسانی است در تقابل با غریزه و تخیل… عدالت اجتماعی در تقابل با آزادی فردی، حقوق جمع در مقابل حقوق فرد». با وجود همه این فضایل متمدنانه «فرویدی» که ژاور یکجا در اختیار دارد، در عرصه واقعیت ژاور، نماینده هولناک و بیتزلزل قانون است نهفقط برای دیگران که برای خود نیز. هولناک به اینمعنا که ژاور شرایط مخففه را درنمییابد. مقصود از شرایط مخففهای که بودلر میگوید، دستبالاداشتن اخلاق بر قانون است؛ قانونی که صراحت دارد و غیرقابلنفوذ است درست مثل خود ژاور، و در مقابل، اخلاقی که از درون نشئت میگیرد (اخلاق کانتی) طبیعت آدمی را میشناسد و انعطاف به خرج میدهد زیرا شرایط مخففه را درمییابد.
زندگی به تعبیری توده درهمی از نیروهای پایانناپذیر است که با یکدیگر مقابله میکنند، درهم میآمیزند و برهم تأثیر میگذارند. در این میانه رمانتیسم بهخاطر دامنه وسیع تأثیراتش بیشتر تأثیرات را از برخورد و کنش نیروها دریافت میکند و سریعتر واکنش نشان میدهد «ژانوالژان چاقویی از جیبش درآورد، ژاور گفت: چاقو؟ حق با توست چاقو بیشتر بهت میآید. ژانوالژان مهار و طناب دستوپاهای او را برید و گفت: آزادی. ژاور با تمام تسلطی که روی خودش داشت جا خورد».
تا پیش از این جهان از نظر ژاور ساده و منطقی میآمد: خطی معین قانون و ضدقانون را از هم سوا میکرد. تنها بعد از این شوک بود که جهان به نظر ژاور پیچیدگی تحملناپذیری پیدا کرده بود، چه بسیار ژاور دوست میداشت ژانوالژان او را میکشت تا جهان اینچنین پیچیده نمیشد و او یقینش را از دست نمیداد: «شما مرا زجر میدهید بهتر بود مرا میکشتید».
متافیزیک به یک تعبیر، سادهکردن چیزهاست، هر عنصر متافیزیکی جهان را به المانها و چیزهای ساده و سرراست فرومیکاهد تا درک آن برایش سادهتر شود. به بیانی دیگر عناصر متافیزیکی جهان را گاه به اندازه دنیای خودش کوچک میکند. ژاور بهعنوان پلیسی کارآمد و با وجود نگاه واقعبینانه و پراگماتیستی که در سرشت هر سیستم پلیسی و بهخصوص او وجود دارد جهان را به مأمور/ مافوق فرومیکاهد. جهان پلیسی اما متافیزیکی ژاور واجد دوتاییهای معلومی است: قانون/ غیرقانون، مجرم/ غیرمجرم، پلیس/ متهم… جز این ژاور زندگی دیگری ندارد و جز این او چیز دیگری از زندگی درنمییافت. تا قبل از این زندگی هیچگاه در تمامیتش با ژاور سخن نگفته بود، اما اکنون زندگی بهیکباره و در موقعیتی نابهنگام خود را بر ژاور پدیدار میکند. اینبار زندگی از میان چهرههای متعددش با چهرهای دیگر با او سخن میگوید. تا پیش از این ژاور یک چهره از میان انواع چهرههای زندگی را دریافته بود. او با ایدئولوژیککردن زندگی در چارچوب قانونی صرف به زندگی فرمان نیستی داده بود، اما اکنون این زندگی بود که مرزهای قانون را درمینوردید. چیزی که ژاور تصورش را نمیکرد اکنون در حال رخدادن بود؛ مجرم سابقهدار ولینعمت او شده بود. «ژان والژان همچون باری بر دوشش سنگینی میکرد، حالا همه چیزهای مسلمی که در تمام زندگی تکیهگاهش بود در مقابل این مرد فروریخته بود. گذشت ژان والژان او را از پا درآورده بود… بااینحال، احساس میکرد چیزی وحشتناک در روحش رسوخ میکند، ستایش یک محکوم، یک تبهکار نیکوکار، مهربان و بخشندهای که در مقابل بدی، نیکی میکرد. ژاور مجبور بود بپذیرد که چنین آدمی وجود دارد».
بااینحال، ضدقهرمان را باید تحسین کرد زیرا صداقتش حد و مرزی ندارد، آنچه ژاور را به جنون و سپس خودکشی میکشاند، نقشی است که میان قانون و اخلاق میبیند، تا پیش از این او اخلاق و قانون را بر هم منطبق میدید. اخلاق کانتی که از درون میجوشد، گاه چنان قدرتی مییابد که از مرزهای قانون درمیگذرد. تا قبل از این ژاور در مسلمبودن قانون تردیدی نداشت، اما اکنون دریافته بود که قانون نیز ممکن است اشتباه کند.
وظیفه پرسنلی ژاور در برابر اخلاق کانتی کم آورده بود و صداقت ژاور راهی جز خودکشی پیش پایش نمیگذاشت جز این میتوانست استعفا دهد و زندگی معمولی داشته باشد اما تردید در «راه طیشده» ژاور را به خودکشی میکشاند، یکی را تردید در عمل به مرزهای جنون میرساند (هملت) و دیگری را تردید در راه طیشده به خودکشی میکشاند (ژاور).
تا پیش از این جهان ژاور جهانی مشخص بود: نه چیزی کم و نه چیزی اضافه و نه نیازی به شرایط مخففه. او این جهان مشخص را چه خوب میفهمید: جهان دکارتی را. آنچه او درنمییافت همانا مازادی بر جهان دکارتی بود. چرا ژان والژان او را نکشته بود؟ چرا وظیفهاش را انجام نداده بود؟ اگر او را کشته بود همهچیز روشن و سرراست میشد. زندگی تماما انجام وظیفه است چرا کسی نمیفهمد، گویا جهان عوض شده. حال که «وظیفه» ژاور در برابر «شفقت» ژان والژان کوتاه آمده بود دیگر زندگیکردن برایش معنا و مفهومی نداشت. طنز تلخ خودکشی ژاور آن است که او حتی در خودکشیاش نیز به سیاق سابق رفتار میکند یعنی آنکه شرایط مخففه را درباره خود لحاظ نمیکند «ژاور کوتاهترین راه را به طرف رودخانه سن پیش گرفت و کمی بعد به جایی رسید که بین نتردام و پل شانژ بود. ملوانها از این نقطه سن وحشت داشتند اینجا جریان تند و خطرناک آب چنان به پایههای پل هجوم میبرد که انگار میخواست آن را از جا بکند. بههمیندلیل اگر کسی اینجا به آب میافتاد دیگر پیدایش نمیشد و حتی بهترین شناگرها هم غرق میشدند».
در بینوایان همهچیز به خوشی پایان میپذیرد حتی ضدقهرمان نیز عاقبتبهخیر میشود. آرزوی رمانتیسم همه آن است که تراژدی را از کل صحنه جهان محو کند و موقعیتهای تراژیک را به صورتی غیرتراژیک حلوفصل کند. آیا این کار ممکن است؟
1 Comment
رضا میرزایی
سلام خیلی حال کردم ، متن زیبایی بود.
وقتی نوجوان بودم سریال بینوایان صحنه ای که بازرس ژاور با اون چهره عبوس روی پل می ایسته و نگاره سردی به رودخونه می اندازه و بعدش… برای من سوال بود، از طرفی کیف کردم آدم بده مرده بود اما سوال این بود وقتی خودکشی کرده یعنی یه چیزی هست!؟ اون چیه؟