این مقاله را به اشتراک بگذارید
جای من کنار جوانهاست
جواد مجابی
جوانی تمامی حالاتی است که عمری آنها را در شعرها و مقالاتم ستودهام: شوروهیجان، عصیان، آزادگی، رؤیاپردازی، حتی لاابالیگری. آناتی ست که آن را زیستهام در عشق، در مرگ و مبارزه و خنده و اشک. جوانها جسم جهاناند، عضلات پرتوان آن، دست اقتدار و پای حرکت و چشم بیدار و مغز جستوجوگر زمان و بیشتر از همه قلبی که از عشق آسمان را به زیر میکشد، امیدوارانه به زیروزبرکردن جهان میاندیشد و به هنگام نومیدی در اشک و اندوه غرقه میگردد، میایستد به بویهای، میافتد؛ اما از پویه نمیافتد. دیدهای که دنیا را ساختهاند و در ویرانکردنشان هم نوعی ساختن را ببین! جوانی اوج طراوت زندگی است.
جای من کنارجوانهاست.
جوانی سپهر شعر و شور و شعور رودکی است که قصیده به قصیده از گمشدن آن میموید، منوچهری است که میخواند: خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی/ خوشا با پریچهرگان زندگانی. فخرالدین اسعد و نظامی زیباترین منظومههای عاشقی را در وصال و فراقهای جوانان جاودانه کردهاند، فردوسی از جوانی به زندهکردن اساطیر و تاریخ ایران همت میگمارد، حافظ تا پیر نشده از میکده رندی و هوسناکی بیرون نمیآید، خیام در گل و گیاه تازه رو، آرزوی بازگشت بدین جهان دارد، چه کسی شیداتر از مولوی که باغزلهایش جوانی جاودان دارد و کی بیپرواتر از سعدی در رسوائیهای فصل عشق و جوانی گلستانش؟ شاملو و نادرپور و فروغ از پیری هراس دارند و در شعرهاشان جوان ماندهاند. شعر امروز ایران در این سرزمین و فرهنگ پیر رو به جوانی و پویایی دارد.
جای من کنارجوانهاست
جوانی را خامی و شوروشر دانستهاند و پیری را پختگی و فرزانگی، این مدعای پیرانی است که تنها حسرتشان بازگشت به جوانی و عاشقی ست. قدر جوانی را در سالهای شتابناکش نمیدانیم و گاهی هدرش میدهیم، یاد آن دوران خوش در سالهای ناخوشایند کهولت، ما را ملول میدارد. جوانی چکادی ست که از کودکی به سویش شتافته و فتحش کردهایم، بیخویش و ناهشیار روی قله ایستاده بودیم و چه میدانستیم که در آن ارتفاع و رفعت چه بالا گرفتهایم و والا هستیم؟ از چکاد فرود میآییم و رو به نشیب تا دشتی که شاید همتراز ایام نرفتن به بالا میتواند بود. عشق و جوانی دو چیزست، که تا داری از آن بیخبری، خبردارشدنت پایان آنهاست.
جای من کنارجوانهاست.
پیش از این گاهی جوانها را نکوهیدهام که در شعر ولنگارند، در شناختن فرهنگ خودمان، سهلانگارند، بعضی از آنان در روش و منش کاهلاند و غافل. اینها را حتی اگر حقیقت داشته باشد عقل سرم گفته نه زبان دلم. کسانی نسل پیشین را میستایند و نسل پسین را انکار میکنند، شاید این جبران کنش نسل جوانی ست که با آمدنش آنها را ترسانده و روبه فراموشی رانده است. این دعوای خندستانی را کنار بگذاریم. چه چیز خندمینتر از این سلسلهمراتب چوپانی؟ ما کنار هم معنا داریم و هریک دیگری را برپا میدارد و توان میافزاید، در یک راهپیمایی سراسری به درازای عمرمان پیش میرویم، کسانی بازپس میمانند، کسانی جلوتر میدوند، این راه است که اهمیت دارد و درراهبودن. بردن و باختن یک دو، سه منزل در برابر ابدیت چه اعتبار دارد؟ گاهی جوانی سن را -با پیچوخمهای خطرآمیزش- نکوهیدهام و جوانی بینش را- با دستاوردهای عظیمش- ستودهام، این هم نگاهی است. از آن نگاه عبور کردهام که یقین دارم این جهان بوده را که چه خواهد شد همین جوانان شکل میدهند، چه بپذیریشان، چه ناخوشایندت باشند. تا جوانند با سرکشی و طغیان و جویایی، پیش میتازند، زبون جهان و زمانه نمیشوند و با تسلیم و رضا و تقدیر بیگانه میمانند و خوشا این جنگندگان بیپروا که از فراز بیم و امید و پیروزی و شکست میجهند و بیمصلحتاندیشی و عافیتبینی به جان خطر میکنند. این را بگویم که ما بهعنوان دولت و ملت، به جوانهامان چه دادهایم که از آنها چنین طلبکاریم. جوان آزادی و فراغت و آشوب و رؤیا میطلبد، ما به او جز قفس آرزوهاشان چه هدیه کردیم؟ دوستتر دارم در اردوی مغلوبان باشم تا غالبان، گرچه جوانها هیچگاه مغلوب نشدهاند.
جای من کنار آنهاست.
در حق جوانها گاه اشتباه میکنیم داوریها و برداشتهای نظری ما میتواند مایه عبرت و شرمساری باشد. درست سالهایی که میپنداشتیم و میپنداشتند جوانهای ما غرق عشرت روزانه و نفع مادی و انزوا و خودنگری هستند، میدانهای انقلاب ما از این جوانان پر شد که برای استقلال و آزادی گروهاگروه جان فدا کردند. بههنگام حمله دشمن به کشورمان، اجساد خونفشان همین جوانان وجببهوجب این خاک اهورایی را در حماسه پوشاند. در هر مرحله بحرانی این تاریخ در هر ماهی از فروردین تا اسفند، این جوانان ما بودند که، مرداد سال شکست را تحمل کردند، خردادهای سرافراز را آفریدند، تیرباران پیروزی و مرگ تابستانی را تجربه کردند، بهمن سرد را باخونگرم خود بیرقی برافراشتند، درست موقعی که میهن و ملت به حضور ناگزیرشان نیاز دارد، اینان میدانهای ورزش، سیاست، هنر، تولید و دانش را با شناختن کوچههای درروی آن، از خود انباشتهاند. آنکه مدال طلای ورزشی را در یک عرصه جهانی میگیرد باید بداند که کسی همتراز او کنج خانهاش یک شاهکار نقاشی میآفریند و کسی پرتلاشتر از آنها با دیگران راه و پل روستایی میسازد برای نجات آدمیان از بیماری و گرسنگی و فراموششدگی. خوشا قهرمانان شناخته ما در هر عرصهای و خوشا آن بسیاران جوان، که از فروتنی همه عمر گمنام میمانند و در خدمت خود به مردم پاداشی جز لبخند و رضایت آنان نمیخواهند.
جای من کنار اینهاست.
جوانی استعارهای از انکار جهان پیر است و از زمان پیرتر از امکان. جوانی غرور زیستن آزاد بیواهمه است، جوانی طنین طبیعتی ست که مرگ نمیشناسد و زایندگی و بالندگی را قانون خود میداند و دلش در گروی فرداست. جوانی شعر است، نقاشی و موسیقی و سینماست، هنرمند در هر جای این عالم و تاریخش، در هنگامه خلاقیت و شورآفرینندگی، از قفس تنگتنانگی خود بیرون میجهد، میپرد توی دریاچه رنگ و آهنگ و تصویر، شناکنان بینهایتی را میپیماید تا برسد به گستره و ژرفای این هستی آبناک که همواره ناشناخته و بیکرانه میماند. جوانی دانش و آزادگی و رشد است، جوانی ضمیر ناهشیار این جهان گیجشده ست. جوانی مرگ را و ترس را و ستم را پس میزند، به انکار یاوگی این جهان همانقدر میکوشد که در رد معنای بسته خستهشدهاش. هرچه باشد و هرچه بشود، جای دل من کنار دل شماست و دل هیچگاه دروغ نمیگوید.