این مقاله را به اشتراک بگذارید
مانی سپهری
ابراهیم گلستان پیشگفتاری را که در سال ١٣٧٢ بر کتاب «گفتهها» نوشته، اینطور آغاز کرده است: «تازهترین تکه از این گردآوردهها بیستسالی کهنه است، و کهنهترین برمیگردد به بیش از سیسالی پیش، به پیش از رسیدنِ دهه چهل…». اما گفتهها را که امروز میخوانیم انگار نه انگار که زمانی دراز میگذرد از نخستینبار که گلستان حرفهایی را زده است که بعدها در این کتاب گردآوری و چاپ شدهاند. پرداختن به اینکه چهقدر از این تازگی از آنجا میآید که برخی از آنچه گلستان در این کتاب در نقد هنر و ادبیات گفته است همچنان بهعنوان معضل پابرجاست و چهقدرش از آنرو تازه است که گلستان بر مسائلی بنیادین انگشت نهاده که کهنه نمیشوند و تنها در دورانهای مختلف، برحسب شرایط، شکل عوض میکنند، کار این نوشته کوتاه نیست و مجالی دیگر میطلبد.
چاپ تازه «گفتهها»، مقدمهای جدید دارد که در آن از دو ناگفته، سخن به میان آمده است. یکی نام «قاسم هاشمینژاد» که گفتوگوی بلند گلستان در این کتاب را او انجام داده بوده و نامش به خواست خود او در چاپهای قبلی نیامده بوده و دیگری چنانکه گلستان نوشته است «عرضه حال و هوای روزگار به هنگام بیان نقد حرف و اندیشه». در بخشی از این مقدمه جدید، گلستان فضای غالب نقد و انتقاد و منتقدان زمانه خود را اینگونه وصف کرده است: «رجزنندههای سُرخورده و تنها سُرخورنده روی چندعنوان و نام که از قضا رسیده بود به گوششان، که آنها را کاسبکارانه کش میرفتند و وحی منزل مخصوص خویش مینمایاندند و چنین کرده بودند و میکردند و داده بودند و میدادند به خورد دیگران به قصد جستن نام و گرفتن جا در ذهنهای تازهرسیده به حدهای حاشیه حیطه خراب و خالی دنیای کهنه و مسلط موروثیشان، ذهنهای نوکار سادهای که میشود، یا شاید باید، قدم بگذارند به آن سوی سد حدود برای رسیدن و ورود به عرصه عوضشوندهای که نادیده و ناشناخته بود برایشان. و همین. عینا همین، بهشان وعده تازه حس و امید تنفسی در هوای تازه را میداد همراه با شوق و شور میل- و همچنین اعتیاد به وانمودکردن به نو را شناختن و خود را به مظهر و نمای نوبودن وابسته دانستن.»
بهجز این مقدمه جدید در چاپ تازه «گفتهها» تغییر دیگری اعمال نشده است. کتاب اما حرفهایی خواندنی دارد، هم برای مخاطبی که اکنون برای اولینبار آنرا به قصد خواندن بهدست میگیرد و هم حتی برای مخاطبی که پیش از این آنرا خوانده و خواندن دوبارهاش برای او حکم یادآوری نکتههایی را دارد که خوب است یادآوریشان هر از چندی. ضمن اینکه این مخاطب دوم فرصت آنرا دارد که کتاب را اینبار جوری ببیند، متفاوت با آنگونه که بار قبل دیده است.
چه بسا بار اول و در سن و سالی متفاوت با سن و سال اکنون، سراسر این کتاب را با حس شیفتهگی و پذیرش محض خوانده باشد و اکنون که بار دیگر میخواند بتواند و بخواهد چندوچون بیاورد در برخی حرفهایی که در این کتاب گفته شده و آنها را به عیاری بسنجد که پیش از این آنرا در دست نداشته است، چرا که هیچ سخنی آنچنان کامل نیست که نتوان به دیده انتقاد در آن نگریست و انتقاد هم البته خردهگیری بر حواشی و ظاهر کار نیست، بلکه دستیافتن به هسته و جوهر کار است و سنجش آن هسته و جوهر با عقل انتقادی شکاک و نپذیرفتن بیقیدوشرط.
به یاد داریم چندسال پیش که کتاب «نوشتن با دوربین» – گفتوگوی پرویز جاهد با ابراهیم گلستان- منتشر شد، قضاوتهای گلستان در آن کتاب درباره برخی شخصیتهای مشهور ادبیات معاصر، عدهای را که تا پیش از خواندن آن کتاب، عاشق سینهچاک آن شخصیتها بودند یک شبه زیر و رو و به دشمن خونی آن شخصیتها بدل کرد و از سوی دیگر آنها که همچنان به عشق خود وفادار بودند شروع کردند به بدوبیراهگفتن به گلستان، که هر دو مواجهه به دور از رفتار انتقادی حقیقی بود و بیشتر از یک شورِ هراسآور میآمد تا عقلانیتی شکاک. حال آنکه آنچه بیش از هرچیز میتوان از گلستان آموخت، مستقلبودن است و تحت سیطره هیچ قالبی در نیامدن و با عقلانیت انتقادی با هر گفتاری مواجهشدن. آن جوهر انتقادی، آن تنزدن از پذیرش بیقیدوشرط که در نگاه گلستان هست، روشی است که میتوان از آن آموخت برای حتی نقد خود گلستان.
اکنون، هم کتاب «گفتهها» پیش روی ماست و هم «نوشتن با دوربین» و هم گفتوگوها و دیگر نوشتههای گلستان که هر یک متعلق به زمانی متفاوتاند. شاید وقت کنار هم قراردادن و کنار هم خواندن تمامی این آثار و گفتهها و نوشتهها و مقایسه آنها با نگاهی انتقادی، نه به قصد خردهگیری که به قصد نقد دقیق و همراه با نکتهسنجی فرا رسیده باشد؛ هرچند تمام قصهها و فیلمهای گلستان در دسترس نیستند اما بسیاری از آنها را میتوان به دست آورد.
یکی از قسمتهای کتاب «گفتهها» که همچنان خواندنی است و میتوان در ارزیابی آثار خود گلستان و نقش «انسان» و «موقعیت» در آثار او از آن کمک گرفت، بخش اول کتاب، یعنی «حرفهایی برای دانشجویان دانشگاه شیراز» است. در این بخش، گلستان حرف خود را از «نویسندگی» و «نوشتن» و داستاننویسی معاصر ایران آغاز کرده و آنگاه نقبی زده است به سنت فرهنگی ما و سنت فرهنگی غرب و جایگاه انسان در هنر رنسانسی.
بعد از این بخش، چند مقاله از گلستان هست و گفتارهای او بر چند فیلم مستند و آنگاه گفتوگوی بلند قاسم هاشمینژاد با گلستان که درباره قصههای اوست اما منحصر و محدود به قصهها نیست. یکی از آن نکتههایی که از این گفتوگو در مییابیم تلقی خلاقانه و غیرقالبی گلستان از ادبیات است. این تلقی بسیار به کار قصهنویس امروز میآید. گلستان جایی از این گفتوگو میگوید: «وقتی نوشتن جستجو باشد، یعنی در نوشتن یک جستجوی فکری منظور باشد البته ممکن است نتیجهای به دست بیاید که با قصد قبلی ما فرق داشته باشد.
یا با طرح قبلی. ممکن است موقع حل مسئله فکری جواب غافلگیرکنندهای برای مطلب خودت پیدا بکنی. ممکن است برای نشاندادن جوابی که قبلا بهش رسیده بودی و فقط حالا داری آن را عرضه میداری راه بهتر، کاملتری پیدا بکنی. ممکن است جملهای که مینویسی، یا حتی صدای کلمه یا حتی شکل کلمهای که مینویسی منجر به تغییر جزئی یا کلی طرح قبلی تو بشود چون اندیشه تازهای را برای تو پیش آورده است.
طبیعی است که کوشش تو برای محافظهکاری، برای نگهداشتن فرمی که قبلا به نظرت رسیده بوده با عرضه داشتن این تحولات تازه مباینت دارد. فداکردن این کشفهای تازه که اساسی باشند البته کار پرتی است».