این مقاله را به اشتراک بگذارید
خاطرهی خاطره
ع پاشایی
تابستان بود. غالباً روزها، تا پاسی از شب، زیر این یا آن گردوی تناور، که زیرشان تخت زده بودیم، مینشستیم. گاهی روزها دوستان هم میآمدند، عباس را یادم هست، با سیما و برمک. بیشتر شبها همانجا، زیر درخت گردو، میخوابید. زنجرهها روی درختها بیداد میکردند. شبی از من پرسید «سیاوش، به زنجره تو مازندرون چی میگن؟» گفتم «جرجِرانی» Jerjerāni. راستی. اینها برای چی میخونَن؟ یک گروه بزرگ روی این درخت میخواندند، بعد یِهو ساکت میشدند. یک گروه دیگر جواب میدادند روی درخت یا درختهای دیگر. تمام شبها و رو زها. ماه مرداد بود. میخوانند و میخوانند تا لاک پوکی از آنها میماند.
آن پایین، دور از ما، توی دره، روزها گاهی یک دوتا اره موتوری (اسم یک نوع اره است) صدای هراسانگیزشان بلند بود. گوشخراش بود. ارهها را نمیدیدیم. یادم نمیآید که در چندوچون این ارهها حرفی زده باشیم.
□
مدتی بعد، «خاطره» را داد بخوانم. در متن اول به جای «ارهی زنجیری» آمده بود «ارهی برقی». برایش مکانیسم این اره را شرح دادم که برقی نیست، بلکه موتوری دارد که سوختش مخلوط روغن و بنزین است. یک تیغهی دراز پهنی دارد که زنجیری با سرعت و صدای وحشتناکی روی لبهی آن میگردد. روی زنجیر با فاصلههای کم تیغههای کوچک تیزی هست که درخت تناوری را با سرعتی باورنکردنی میاندازد، در چند دقیقه.
چند روز بعد برای دیدنش به شهرک دهکده رفته بودم. خاطره را داد بخوانم. «اره برقی» شده بود «ارهی اُزگَلِ زنجیری». گفت «اصطلاح جاهلی «اُزگل» را صفتش کردم.» دربارهی این شعر در «از زخم قلب. . .» (ص ۱۳۵- ۱۴۱) نوشتهام.
خاطره
شب
سراسر
زنجیر زنجره بود
تا سحر،
سحرگه
بناگاه با قُشَعریرهی درد
در لطمهی جان ما
جنگل
از خواب واگشود
مژگانِ حیرانِ برگش را
و نعرهی اُزگلِ ارّهی زنجیری
سرخ
بر سبزیِ نگرانِ دره
فرو ریخت.
□
تا به کسالتِ زردِ تابستان پناه آریم
دل شکسته
به ترک کوه گفتیم.
۱۲/۶/۷۲
از مجموعهی در آستانه
منبع بامداد ما