این مقاله را به اشتراک بگذارید
اتاقهای بیسرپناه
مختار شکریپور
مهدی مظفری، شاعر و پژوهشگر هنری است و تاکنون کتابهاب متعددی از وی از سوی ناشرانی معتبر، منتشر شده و جالب است که توانسته نظر مساعد شخصیتهای برجسته ادبی و هنری را هم به خود و آثارش جلب کند. به تازگی تازهترین کتاب شعر وی با عنوان «بیمارستان» از سوی نشر چشمه منتشر شده است که موضوع این نوشته است. شعر مهدی مظفری، بهویژه در این مجموعه، بیشتر مبتنی بر توصیف و بیان موقعیتهای انسانی در عصر حاضر و کشفهای شاعرانه با نگاه به روابط و مناسبات انسانی و پدیدههای پیرامونی و تا حدودی هستیشناسانه است. بنابراین، کمتر به وجه روایی یا دیالوگ محور در شعرهای او برمیخوریم که البته این حرجی بر ارزش شعر او نیست بلکه به ذهنیت او و انتخاب منظر شعریاش برمیگردد؛ یعنی ذهنیت روایی یا داستاننگار و از طرف دیگر نمایشنامهنگار- نه اینکه ندارد- کمتر دارد و تاکید او بیشتر بر پرده برداشتن از واقعیتهای موجود با گذر از یک فیلتر و ذهنیت شاعرانه است؛ یعنی واقعیتهای پیرامون شاعر از واقعیت موجود و پیشرو تبدیل به واقعیتهایی به زبان شعر میشوند و نقش استعاره و دیگر ابزارهای شعری هم در بافت شعرها بسی برجسته است. شعر مهدی مظفری، با وجود لطافتهای شاعرانه و زبان ساده و روان و نرم و به دو راز صعبگراییهای زبانی، بیشتر حاوی درونمایه تلخی است که این منشأ نگرش بدبین و پوچانگار به قضایا و هستی نیست بلکه حاصل مداقّه وتامل موشکافانه او در پیرامونش است که نتوانسته است بیاعتنا از کنار وضعیت بحرانی و موقعیتهایی که انسان امروز و از جمله شاعر با آنها دست به گریبان است بیاعتنا بگذرد. مسائلی که این روزها همه از آنها مینالند و مربوط به شخص شاعر بهطورخاص نیستند بلکه این مسائل در یک مقیاس کلی بیان میشوند و نشان از این دارد که مهدی شاعر غمخوار عصر ملتهب خویش است؛ یعنی وقتی در شعر مظفری ماه را بستهاند/ و شب را بازگذاشتهاند ربطی به زندگی شاعر ندارد بلکه او از این باز و بسته بودن در رنجی انسانی است. از این نظر است که شعر مظفری را میتوانیم شعری متعهد بینگاریم چرا که متعهدانه در شعرش به قضایای عصر خویش نظر دارد و واکنش نشان میدهد که این جای تحسین دارد. پرداختن به این موقعیتها اغلب حاصل رسیدن به ایدهای مبتنی بر کشف است که این ایده، شاید در ذهن شاعر بارها ویرایش شده و در اتودهایی متفاوت آمده و بدینترتیب این ایدههای اولیه با جرح و تعدیلها صیقل یافتهاندتا حاصل کار به پاکیزگی زبانی و ایجازی شاعرانه برسد. مظفری اما در بیرون از دایره شعرش، آدمی بسیار شاداب و فعال و در کوشش و جوششی مدام است.
مظفری با وجود زبانی پیراسته که در اغلب شعرهایش دارد، در برخی شعرها گرفتار زوایدی هم هست که البته ممکن است به سلیقه من نگارنده برگردد چون هر مخاطب یا شاعری به یک نوع ساختار نحوی و چینش کلمات رغبت نشان میدهدکه به تجربههای عینی و ذهنی و بینش و دانش و حتی ساختار روانشناختی او برمیگردد ولی با وجود این، گاهی چینشی دیگر از کلمات یک شعر در ذهن صورت میگیرد یا فکر میکنی که اگر این فعل یا ادات تشبیه و اشاره یا قید را حذف میکرد یا فلان کلمه را در جایی دیگر قرار میداد بهتر بود. به زعم نگارنده، این ساختار، یا حشو و زواید که البته چندان برجسته و به اصطلاح گلدرشت نیستند تا حدودی به صراحت بیان خدشهزده و گاهی نیز در ضربآهنگ شعر اختلالهای کوچکی ایجاد میکنند. در واقع، شعر با وجود تم و ایده و نکات نغز شاعرانه، خیلی خوشخوان و خوشگوار به نظر نمیآید و سکتههایی دارد که باعث شده بافت موسیقایی کلام به کمال شکل نگیرد. در اینجا ۲ قطعه شعر برای مثال میآورم که یکی بندی از یک شعر با عنوان «گذشته» است که یک واژه آن در انتهای صفحه ۹ و بقیهاش در صفحه ۱۰ کتاب آمده: «دنیا/ هی دنیا !/ای کاش/ دری داشتی/ که میشد/ هر وقت خواست/ پشت/ سر آن را/ بست/ به گمان نگارنده، اگر اینگونه میآمد بهتر بود: / دنیا/ هی دنیا !/ کاش/ دری داشتی/ تا از پشت سر میبستیم» و دیگری شعری با عنوان «این شعرها» در صفحه ۷۲ است که آمده: «نیمی از دلم بارانیست/ و نیم دیگر آن آفتابی/ و این شعرها رنگینکمانیست/ در این میان». شعر از لحاظ ماهیت و جوهر شاعرانه کم ندارد و حاوی نکته و کشف نغزی است ولی بیان آن خیلی به دل من نگارنده ننشست؛ شاید به کام شما خوش بیاید! به گمان من، کمی این از و این و آنها سکتههایی در صراحت بیانی آن مضمون و دورنمایه ایجادکردهاند و شعر ضربآهنگ و تمپوی محکم و قاطعی که پتانسیلاش را دارد، نیافته است.
شعر مظفری، در مقیاس خود، شعری ساختارمند است و شاعر در اکثر شعرها با رسیدن به فرمهایی خاص و توجه به ظرایف و قواعد و صنایع و تکنیکهای شعری خیلی جایی برای اما و اگر نگذاشته است و مخاطب هم از طبع و درک و دریافتها و ذات شعر لذت میبرد. با این وجود، شعرش از تنوع چندانی از لحاظ گونه و مضمون و فضا برخوردار نیست و بیشتر غرق در فضاهای شهری و بحرانها و التهابات اجتماعی دامنگیر انسان معاصر در این فضاست و همین فضای شعرهایش را شبیه به هم و محدودکرده است. انگار که شعرها هر کدام تکهای ازکالبدی بزرگاند، انگارکه خیلی دوست ندارد از این محدوده بیرون رود و بیشتر پا در طبیعت بگذارد و ازاین رو، طبیعت و عناصرش جز در شعرهای هایکووارش کمتر در شعر او جای دارند و عناصر طبیعتش محدود به آپارتمان و باغچه و دیگر فضاهای شهری است و کمتر سر از طبیعت ناب درآورده است. مظفری از نظر فرم و ساختار هم، بیشتر در نوعی فرم سیر کرده است که حال و هوای اکثر شعرهای شاعران جوان امروز ایران است. باید اضافه کنم که واژگان محدودی هم دارد اما هنرش این است که با همین واژگان محدود و عدم تنوع در جغرافیاهای مختلف شعری، توانسته است شعرهای خوب و زیبایی خلق کندکه برخی از این شعرها مراتبی عالی طی کردهاند و حاوی نکات نغزی، چه در اندیشه و چه در ساختار وفرم هستند.
اکثر شعرهای مظفری در این مجموعه نیز یکدستاند و از نظر شعر بودن، یعنی داشتن ذات و جوهر شاعرانه و درک و دریافتهای شاعر از پیرامون و فراپیرامون، به مرتبتی که باید رسیدهاند و به کم و کاستیها، تا آنجا که بضاعت نگارنده جواب میدهد، برنمیخوریم اما در معدود شعرهایی به حلقههای مفقوده یا جاهایی خالی برمیخوریم. برای مثال در شعر گذشته میگوید: «تابستان را/ در سردخانه/ گذاشته بودند/ بهار را/ روی میز تشریح/ زمستان/ پردهها را کشیده/ روی مبل راحتی/ به خواب رفته بود». در این شعر، شاعر به فراخور فضای فصلها از تابستان و بهار و زمستان گفته است اما در این میان معلوم نیست چرا تکلیف پاییز را مشخص نکرده است! ناگفته نماند، پاییز در شعرمظفری هم بسامد دارد و هم یکی از دغدغههایش است. اتفاقا یک شعر نیز با عنوان «پاییز» در این دفتر دارد و در شعر دیگری با عنوان در خانه هم پاییز هسته شعر است. شعر گذشته به گمان من شامل چند شعر است، اما جای پرسش است که چرا شاعرآن را با یک عنوان اما با تفکیک علامت ستاره، به بندهای مختلف تقسیم کرده است. همین پرسشی در ذهن مخاطب ایجاد میکند؛ اینکه چرا شاعر این بندها را زیر یک عنوان آورده و چرا هارمونی مضمونی لازم را در یکی دو جا ایجاد نکرده است.
اکثر شعرهای مهدی مظفری از انسجام ساختاری لازم برخوردارند، از جمله شعر انسان، اما گاهی نیز شاهد آشفتگیهایی ساختاری در معدود شعرهای او هستیم که باعث شده شعرها از یکدستی لازم برخوردار نباشند و بدینترتیب انسجام ساختاری شعرها لطمه بخورد ولی شعرها هنوز بنا به زیبایی تعابیر به کار رفته سرپا هستند. برای مثال در شعری به نام روزها، به نوعی ناهماهنگی ساختاری که به دوگانگی در رویکرد شاعر به عناصر شعر ارتباط دارد برمیخوریم. اینکه شاعر با برخی از روزها به عنوان یک شخصیت برخورد کرده و از همان صنعت معروف تشخیص یا شخصیتبخشی استفاده کرده، اما برخی دیگر را چون شیئی پنداشته و دو روز را به عنوان واحد زمانی دیروز و پریروز در نظرگرفته است که این به گمان نگارنده جز در پرداخت به روزهای پنجشنبه و جمعه، که ارتباط و پیوند ارگانیک میان آنها منطبق پیدا کرده و لازم و ملزوم یکدیگر هستند، رعایت نشده است و شاهد نوعی عدم یکدستی و آشفتگی در رویکرد هستیم. اتفاقا پاشنه آشیل اینگونه شعرها نیز در همین جاها و ناتوانی در حرکت در مسیری هموار و راست است. در واقع، هنر شاعر میتوانست این باشدکه نوعی یکدستی در نگاه به این روزها در نظرمیگرفت و آنها را یا به عنوان شخص یا واحد زمانی میپنداشت یا همه را در هیات اشیاء میدید یا مثل آن روزهای پنجشنبه و جمعه روابطی مبتنی بر یک منطق میان آنها حاکم میکرد وگرنه میتوان نشست و کلی نسبت به همین روزهای هفته بیچاره داد.
مهدی مظفری ساوجی دارد مسیر خودش را در شعر میرود و باید منتظر تجربهها و رهیافتهای دیگری از او باشیم. چند شعر از این مجموعه را بسیار دوست دارم که در پایان یکی از آنها را که شعری به نام جادو است میآورم: «نسیم/ شکوفهها را/ به رقص آورده است/ یا شکوفهها/ نسیم را ؟»
آرمان