این مقاله را به اشتراک بگذارید
پنجاه و سومین کتاب از مجموعه نقاب انتشارات جهان کتاب منتشر شد
به گزارش مد و مه رودخانه میستیک اثر دنیـس لیهـان با ترجمه نـادر ریـاحی تازه ترین کتاب از مجموعه ارزشمند ادبیات پلیسی جنایی ست که توسط انتشارات جهان کتاب طیر عنوان نقاب منتشر می شود.
هنگامی که آنها بچه بودند، شان، جیمی و دِیو با هم رفیق شدند. اما بعد ماشین غریبهای از راه رسید. یکی از بچهها سوار ماشین شد و دو تای دیگر نشدند. و بعد اتفاق وحشتناکی افتاد. اتفاقی که به رفاقت آنها پایان داد و آن سه پسر را برای همیشه عوض کرد.
25 سال بعد، حالا شان یک کارآگاه پلیس است. جیمی یک زندانی سابق است که صاحب یک بقالی شده و دِیو برای حفظ زندگی و دور نگاه داشتن هیولای درونش دست و پا میزند. هیولایی که او را به کارهای وحشتناک وامیدارد. وقتی جسد دختر جیمی پیدا میشود، تحقیقات شان، که مأمور رسیدگی به این پرونده است، او را با جیمی سرشاخ میکند. کسی که سابقه جناییاش او را به سوی انتقام و اجرای شخصی عدالت سوق میدهد. و حالا این دِیو است که در شب کشته شدن دختر جیمی، با لباس سراسر خونآلود به خانه میرسد …
رودخانه میستیک تنها یک رمان روانشناسانه، هراسانگیز و پرتنش نیست. داستانی حماسی در وصف عشق، وفاداری، رفاقت، ایمان و خانواده است. درباره آدمهایی است که گذشته به طور تغییرناپذیری بر آیندهشان تأثیر گذاشته و حال خود را در موقعیتهای تاریکی مییابند که آنها را با خود درونی و پنهانشان مواجه میسازد.
*
در مقدمه نادر ریاحی، مترجم کتاب، میخوانیم:
«دنیس لیهان، آدمی کاملاً معمولی است. او همه تجربیات عادی زندگی را پشت سر گذاشته و در کتابهایش به آدمهای معمولی میدان میدهد. او در جایی گفته است که منبع الهام آثارش همین آدمهای کوچه و خیاباناند و کتابهایش را برای همین آدمها مینویسد. لیهان صاحب نُه اثر معروف است که برخی از آنها جوایز ادبی و فرهنگی متعددی را در امریکا و جهان ربوده است. او در سایت رسمیاش، در معرفی خود میگوید: «من قبل از نویسنده شدن، مدتی به عنوان مشاور در مرکز کمک به عقبماندگان ذهنی و همچنین مرکز سوءاستفاده از کودکان کار میکردم. بعد مدتی به کار رانندگی تاکسی و لیموزین پرداختم. سپس به شغل گارسونی همراه با پارک کردن ماشینهای مشتریان در پارکینگ رستوران رو آوردم. بعد از آن بود که به سراغ کار صندوقداری در یک کتابفروشی رفتم. در کنار تمام اینها، انبارداری و بار زدن کامیونهای میوه و سبزیجات شغل ثابت من بود.» لیهان انسان متواضعی است که با وجود کسب مدارج بالای عملی و آکادمیک، خود را چنین خاکسار معرفی میکند و هیچ لاف دانایی و هنر و تحصیلات نمیزند. او دارای مدرک فوقلیسانس از دانشگاه فلوریدا در رشته نویسندگی خلاقانه است و در دانشکده ادبیات همان دانشگاه به تدریس همین رشته مشغول است. او همچنین کارگاه نویسندگی بزرگ و معروفی را در دانشگاه پیتزبورگ پایه نهاده و اداره میکند. زندگی او بین شهر زادگاهش- یعنی بوستون کانتیکات که داستان کتاب در آن میگذرد – و فلوریدا در سیلان است.
دنیس لیهان در زمان خلق این اثر سی و هشت ساله بود و با اینکه این هفتمین کتاب او از حیث تقدم زمانی است، اما بسیاری آن را مهمترین کار وی دانستهاند. در بسیاری از نشریات ادبی و نقدهای هنری، او را «همینگوی نسل ما» خوانده و کارهایش را با جان گریشام مقایسه کردهاند.
کتاب رودخانه میستیک جوایز ادبی بسیاری برده است از جمله: جایزه برگزیده وینشیلد، جایزه پن برای بهترین رمان، جایزه ادبی ماساچوست، و جایزه باری برای بهترین رمان واقعگرا.
تقریباً تمامی کتابهای لیهان توسط کارگردانان بزرگ سینمای امریکا به فیلمهایی ماندگار و کلاسیک بدل شدهاند. براساس همین کتاب، فیلم «میستیک ریور» توسط سینماگر برجسته، کلینت ایستوود ساخته شده است. این فیلم در سال تولید، نامزد چندین جایزه اسکار، از جمله برای شین پن (به عنوان بهترین بازیگر مرد) و فیلمبرداری و کارگردانی شد.»
*
سطرهایی از کتاب:
شـان احساس کرد خون به سر و صورتش دوید و بهشدّت داغ و سرخ شد. به تندی گفت: «اون توی صحنه جرم چه غلطی میکنه؟ »
«نمیدونم والله، … من چی بگم؟ داره تقلا میکنه که بیاد داخل.»
«عقب نگهش دارید، به هیچوجه نگذارید بیاد توی پارک. روانپزشک توی صحنه جرم داریم؟»
«توی راهه. هنوز نرسیده.»
شـان چشمهایش را بست. همه در راه بودند. گویی همه آنها با هم پشت یک ترافیک جهنمی نشسته و او را در صحنه تنها گذاشته بودند.
«پدر رو یک جایی بیرون بنشانید و با دادن آب خنکی آرام کنید تا روانپزشک برسه. میدونی که چطوری؟»
«بله قربان، بلدم. اما اون سراغ شما رو میگیره.»
«من؟»
«میگه با شما رفیقه . میگه یکی بهش گفته شما اینجایید.»
«نه، نه، نه. نگاه کن …»
«قربان با خودش چند تا آدم آورده.»
«آدم آورده؟ یعنی چی؟»
«یک مشت آدمهای وحشتناک، تهِ خلاف، نصفیشون کوتوله و چاقاند و بقیهشون هم شبیه اونها. یعنی یهجورایی همشون شبیه به هم هستند.»
شـان گفت: «برادران ساواج. گندشون بزنن! وحشیهای بالفطره، من دارم میآم.»
حالا هر لحظه جلوی در ورودی پارک در خیابان سیدنی، جوّ ملتهبتر میشد. برادران ساواج فریاد میکشیدند و پلیسهای صف کشیده مقابل خود را به عقب و اینسو و آنسو میراندند. هر آن ممکن بود وال ساواج و چاک ساواج دستگیر شوند. احتمال ریختن خون هم چندان ناممکن نبود. ساواجها چنگ و دندان و پنجهبوکس نشان میدادند و پلیسها هم چوبدستیها و باتومهایشان را در دست میفشردند.
جیمی، چند متر دورتر از نوارهای پلاستیکی که اطراف محل جرم میکشند، کنار برادر کمتر وحشی ساواجها، یعنی کوین، ایستاده بود. قدری آنطرفتر وال و چاک مشتهایشان را به طرف پلیسها نشانه رفته، فریاد میزدند: «اون ماشین خواهرزاده ماست. شما خوکهای خپل کثافت اینو میفهمید؟»
جیمی در وجود خود تشنّجی را حس میکرد که در عین کنترل شدن، بعد از یک فوران عظیم مهارنشدنی، جایش را به کرخی و بیحسی میداد. احساس خلسهای که او را سردرگم و مشوش، ایستاده کنار ماشین کیدی، رها میکرد. بله این ماشینی که در فاصله دهمتری او بیحرکت مانده، ماشین کیدی بود که هیچکس او را از شب پیش تا به حال ندیده بود. و آنچه که او روی صندلی راننده میدید، خون بود. درست است، اینها هیچکدام علائم خوبی نبود. اما همین حالا یک لشکر از پلیسها با تخصصهای مختلف در آن پارک در حال جستوجو بودند. به دست نیامدن هیچ خبری تا به حال، به این معنا بود که او هنوز آنجاست.
جیمی به پلیس پیری که سیگاری از قوطی درآورد و گیراند، نگاهی انداخت. دلش میخواست سیگار را از دهان مرد بکشد، سر سرخ آن را در سوراخ دماغ گندهاش فرو کند و داد بزند: گمشو برو داخل پارک و دنبال دختر من بگرد.
او روشی را که در زندان جزیره دییر یاد گرفته بود به کار بست و آهسته شروع به شمردن برعکس شمارهها از ده به پایین کرد. میدید که شمارهها یک به یک در ذهنش ظاهر شده، پرواز میکنند و بعد به آرامی در زمینه تاریک ذهنش محو میشوند. میدانست که اگر فریاد بکشد، او را از محوطه دور میکنند. هر نمایش ظاهری از غم و اندوه و ضجّه و زاری یا دلشوره و اضطراب یا هر نوع جنون و دیوانگی که از خون او میجوشید، نتیجهای مشابه داشت. آنوقت کسی جلودار برادران ساواج نبود. ضامن نارنجکشان کشیده میشد و به طور انفجاری با پلیس درگیر میشدند. عاقبت هم میبایست آن روز را به جای بودن در مکانی که دخترش آخرین بار دیده شده، پشت میلههای بازداشتگاه سر میکردند.
رودخانه میستیک
دنیـس لیهـان
ترجمه نـادر ریـاحی
(۵۵۶ص. رقعی. ۳۰۰۰۰ تومان)