این مقاله را به اشتراک بگذارید
روشنفکران روستایی
اسماعیل نوشاد[۱]
بیش از هفتاد درصد از جامعهی فعلی ایران در شهرها زندگی میکنند. هندسهی خاص جامعهی شهری امروز به لحاظ جمعیت شناختی تفاوتی آشکار با ایران پنجاه سال پیش دارد. نیازهای زندگی امروز از راههایی متفاوت از گذشته برآورده میشود و بنابراین مهارتهای برآورد این نیازها نیز تغییری ساختاری کرده است. پرسشی که خواهان طرح آن هستیم را میتوان این گونه شکل داد، آیا نیاز فکری برای ایجاد مهارتهای اجتماعی و اخلاقی برای این جمعیتهای به هم فشرده، از جانب تریبونهای فکری جامعه به گوش میرسد یا خیر؟روشن فکران معاصر چه واکنش فکریای در مقابل این شهرنشینی رو به رشد داشتهاند؟آیا اصلا آن را پذیرفتهاند؟روشن است که هندسهی جامعهی سنتی مبتنی بر شیوهی تولید روستایی و کشاورزی تفاوتی بارز با هندسهی جامعهی شهری مبتنی بر تولید صنعتی و خدمات حاشیهی آن و همچنین بازاری که این روند را جمع و پخش میکند، دارد. در جامعه سنتی حوزهی خصوصی یک فرد ممکن بود چند صد متر فضا را شامل شود، اما در شهرها این فضا به چند ده متر کاهش یافته است. حمل و نقل درون شهری یکی از عاملهای اصلی تصمیم گیری یک فرد برای انتخاب محل سکونتش میباشد، در صورتی که در روستا این اصلا مسئله نیست. بنابراین طبیعی است که گفتمان حاکم بر فضاهای شهری به کلی متفاوت از گفتمان حاکم بر فضاهای روستایی با حوزههای خصوصی گسترده باشد.
در ایران این شهرنشینی به سرعت و در بدو امر به صورتی دستوری و حکومتی شکل گرفت و متفکران و روشنفکران ناراضی از سیاستهای حکومت وقت، تقریبا شهرنشینی را با «غربزدگی» یکی گرفتند. همهی ما اشعاری را که در کتابهای ابتدایی در مدح زندگی روستایی و مذمت شهرنشینی در «شهرها» تدریس میشد را به یاد داریم که «خوشا به حالت ای روستایی» و «چه هستی آزاد چه با صفایی»، و «در شهر ما نیست جز دود ماشین» و… آیا امروز که بیش هفتاد درصد این جامعه ساکن شهرها هستند، چنین ادبیاتی برای معضلات فراوانی که در خیابان و مترو و محل کار و بازار خرید و…،راهگشاست؟هر روز شاهد افراد «متفکری» هستیم که در رسانههای نوشتاری و دیداری ظاهر میشوند و آرزو میکنند که «ای کاش من هم پرنده بودم» و از این شهر کثیف «پر میگشودم» و فرار میکردم؛ و البته بعد از اتمام برنامه به زندگی «شهری»شان در خیابانهای شلوغ و آپارتمانهای نقلی باز میگردند. دلیل چنین وضعیتی چیست؟هستی روانی چنین رویکردهای متناقضگونی از کجا نشئت میگیرد؟
در تلویزیون ساعتها برنامه ساخته میشود که از دشت و گل و بلبل و آرزوی نشستن در کنار رود و شنیدن نغمههای خوش الحان صحبت میکند، اما در مترو مردم برای پنج دقیقه صرفه جویی در وقت از روی گردن یکدیگر رد میشوند!آیا این گفتمان «دشتی» مناسب چنین فضاهای مدرنی است؟جالب این جاست که چنین گفتمانی انواع و اقسام تولیداتش از فیلم و سریال گرفته تا نوع خاص موسیقیاش را محصولات «فاخر» مینامد. روشن است که نتیجهی پیاده شدن چنین گفتمانی در فضاهای شهری به مردمانی میانجامد که پیوسته در حال فرار از فضاهای شهری به سمت «موهوم آباد» گل و دشت و کنار رودخانههای با صفایند؛ و از آنجا که چنین فضایی جز در تولیدات نوشتاری و دیداری یاد شده وجود ندارد، سرانجام افسرده به کنج خانهشان میخزند. این مسئله باعث میشود که ریخت شناسی خاص چنین گفتمانی هرچه بیشتر لازم شود، چرا که اگر بخواهیم محیط شهریای مناسب که در آن مردمان با رعایت آداب با یکدیگر معاشرت کنند داشته باشیم، بایستی ابتدا گفتمانی درخور در «زبان» این شهر نشینان رایج شود. معنای گفتمان زبانی در اینجا عام است و مثلا سینما یا موسیقی را نیز در بر میگیرد. در واقع مشکل اساسیای که چنین گفتمانی در جامعهی شهری تولید میکند، در عدم انطباق شرایط سخت افزاری جامعه شهری و گزارههای زبانی این گفتمان روی میدهد. مردم از یک سو با معضلات گوناگون زندگی شهری روبرویند و از سویی دیگر غلبهی زبانی این گفتمان امکان بروز و به بحث گذاشته شدن این معضلات را سلب میکند. ناهم خوانی امر واقع و زبان به روان پریشی اجتماعی ختم میشود و سرآخر این گفتمان روستایی تنها میتواند نقشی «تخدیری» را بازی کند. به عبارتی فرد شهرنشین از دود و سر و صدای صنعتی شهر به زبانی پناه میبرد که از دشت و گل و بلبل میگوید، اما مشکلات همچنان پابرجایند و از آنجا که راهی به عینیت زبان و مفهوم پیدا نمیکنند، به شکل ناهنجاریهای روانی بروز پیدا میکنند. تنشهای اجتماعی بالا میگیرد و افراد در سادهترین مسائل به جای گفت و گو پرخاش را اختیار میکنند.
به هر حال تاریخچهی این گفتمان در ایران چندان قدمتی ندارد و به آغاز ورود مدرنیزم برمیگردد. روشنفکرانی- اغلب روستا زاده- که از سیاستهای دولت وقت ناراضی بودند، شهرنشینی مدرن جدید را هم ارز «غرب زدگی» دانستند و هجمهای تمام عیار را بر علیه زندگی شهری به راه انداختند. زندگی شهری حالتی «شیطانی» به خود گرفت و فردیت نوظهور در بدو پیدایشش از جانب این گفتمان به روستا و کناره گیری از شهر دعوت شد. گویی شیطان توانسته محیطی از آن خود بنا کند و ابنای بشر را به دام انداخته است. روشن فکر شهرنشین ما به شدت از این «هبوط» دل آزرده شد و با پی رنگی مارکسیستی شهر و امپریایالیسم و غربزدگی و استعمار و استبداد و… را همگی در یک کاسه چید و به آنها حمله کرد. بعضی مردم را از «زر و زور و تزویر» به «کویر» دعوت میکردند. جایی که «معنویت» را میتوان بی واسطه درک کرد. بعضی به بودیسم و هندویسم پناه بردند و مردم را دعوت کردند که از این «پردهی پندار» خلاص شوند و به «نیروانا» بپیوندند؛ و عدهی زیادی نیز با استفاده از منابع عرفانی سنت ایرانی و «چوبین بودن پای عقل»، خلق را به رهایی در آرمانشهرهایی دعوت کردند که در هیچ کجای کرهی خاک واقع نبودند. نتیجهی چنین ادبیاتی هرچه بیگانهتر شدن تودههای شهرنشین از محیطی بود که هر چه بیشتر بنا به تقدیر تاریخی آنها را در بر میگرفت.
همین مسائل ضرورت این موضوع را ثابت میکند که امروزه پس از صد سال گذشت از آغاز ورود فرهنگ مدرن به ایران، شهرنشینی را از غربزدگی و استعمار و سرمایه داری جدا کنیم و گفتمانهایی بسازیم که به درد تودههای شهر نشین بخورد. متاسفانه نه تنها هیچ صدایی در این جهت شنیده نمیشود، بلکه بعضی از «کرسی»های دانشگاهی هنوز در الگوهای دوران جوانیشان ماندهاند و از «بازگشت» به چنین گفتمانهایی صحبت میکنند. وقتی که در مترو در حال سفریم انواع و اقسام پیامهای شهرداری را میبینیم که مردم را به رعایت حقوق یکدیگر و احترام به سالمندان و معلولان دعوت میکند، اما مردمی که به صورت اسطورهای شبانه روز از طرف این گفتمان شبه عرفانی از رسانههای مختلف دیداری و شنیداری و نوشتاری، بمباران میشوند و خود را در هبوطی تقدیری در سرزمینی نفرین شده مییابند، چگونه میتوانند این پیامهای اخلاقی را ببینند.
به هر صورت چه بخواهیم یا نخواهیم، ناگزیر از پذیرش زیرساختهایی هستیم که در هر کلان شهر میلیونی برای انجام نیازهای تودهها لازمند. جریان روشنفکری بایستی به این شرایط جدید آری بگوید و به فکر مهیا ساختن گفتمانهایی باشد که برای هدایت ذهنهای این تودههای میلیونی لازم است. به عبارتی باید گفتمانهایی حاکم شود که قدرت عریان امنیتی را به قدرت نرم زبانی تبدیل کند و هر چه بیشتر از برخورد قدرت عریان و تودهها بکاهد. به جای تبلیغ فرار از شهر و زندگی شهری بایستی قدرت سیاسی به صورت ذهنی شاکلهبندی شود. این نیاز با توجه به شرایط منطقهی خاورمیانه امروز هرچه بیشتر حس میشود. در واقع میتوان گفت که دلیل این که تودههای خاورمیانه امروز مانند «زامبی» ها به جان هم افتادهاند، این است که این تودهها در دوران جدید بیشتر به دست قدرت عریان نظامیانی اداره میشدند که تنها داشتهی آنها توپ و تانک بوده است؛ و با افول این قدرت لخت نظامی به هر دلیلی، دیگر هیچ راهی برای ایجاد پیوندهای ملی وجود ندارد. در این شرایط ملتی میتواند از این بحرانهای خطرناک عبور کند که از مصیبتهای آنان درس گرفته و هر چه زودتر و ماهرانهتر گفتمانهایی خلق کند که قدرتهای امنیتی را به قدرتهای پایدار گفتمانی در درون زبان تبدیل کند. اولین شرط ایجاد چنین وضعیتی عبور از گفتمان روستایی و ضد شهری و آشتی زبان روشنفکران با واژهی «قدرت» است. وقتی که از یک طرف گفتمان مربوط به حوزههای شهری ، حاکم نباشد، و از طرف دیگر گفتمان هبوط محور ضد شهری پیوسته اذهان تودهها را هدف قرار دهد، این امر طبیعی است که به محض ایجاد هر گونه بحران امنیتی، تودههای شهری به یاد فرهنگهای روستایی و قومی و قبیلهای خود بیفتند و همسایه دشمن همسایه شود؛ اتفاقی که امروزه در بیشتر کشورهای عربی افتاده و در کمین بقیه نیز نشسته است. در این وضعیت بر متفکران این یک وظیفه است که صدای زنگ خطری که بیخ گوششان به صدا درآمده را بشنوند و به جای بد و بیراه گفتن به تودهها و اندیشهی بازگشت به دهههای چهل و پنجاه از برج عاجِ کرسیهایشان فرود آیند و به فکر ترمیم پیوندهای اجتماعی باشند. بهر حال شرایط کنونی ما با شرایط آن زمان به کلی متفاوت است و روشنفکری را میتوان اندیشمند زمان خود دانست که این تفاوت را درک کرده و راهبردی را به آینده ترسیم کند.
[۱] دانشجوی دوره دکتری فلسفه دانشگاه اصفهان(esmail.snoshad137@gmail.com)