این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به رمان "قمار باز" اثر فئودور داستایوفسکی
محمد مهدی تابنده
قمار باز اثر فئودور داستایوفسکی رمانی است بسیار پر فراز نشیب و کاملا رئال که به نوعی می توان گفت دو داستان در هم تنیده را(که چه زیبا هم با هم آمیخته شده اند!) روایت می کند.
داستایوفسکی در فصل های ابتدایی از طرفی ماجرای راوی (الکسی ایوانیچ که معلم خصوصی بچه های خانواده است) و پولینا را که با حال و هوایی دیوانه وار و اغلب سادومازوخیستی ( کافیست به مکالمات راوی و پولینا دقت کنیم) و تا حدودی رمانتیک، تزیین شده است را روایت می کند و از طرفی دیگر در خلال این ماجرا به داستان ژنرال و بلانش و دگریو و ارثیه و قرض و … سر می زند و همین ترفند تعلیق ها و کشش های اثر را بیشتر کرده است. لازم به ذکر است در ادامه داستان و با ورود مادربزرگ خانواده این دو ماجرا تا حد زیادی به هم گره می خورند.
در قمار باز نویسنده شخصیت های جذاب، چند بعدی و کاملا باور پذیری را خلق کرده است و به خوبی و با حوصله به آنها نزدیک می شود و خصلت ها و ابعاد وجودی آنها را بعضا با گفتگو هایی که شکل می گیرد و گاهی با اظهارات شخص راوی برملا می سازد. راوی شخصیتی است بی نوا (در ابتدا)، دقیق، شجاع و مجنون (به خصوص در مقابل پولینا) که زندگی اش با قمارهایی که می کند دستخوش تغییراتی می شود. او شیفته پولیناست و اکثر کارهایش از جمله قمار های اولیه اش به خاطر اوست. شخصیتی که نمی توان با آن همذات پنداری نکرد! شخصیت دیگر داستان ژنرال است. شخصی بسیار ترسو و مستاصل که مدام
نگران است و چشم به مال و منال مادربزرگ دوخته است. بدهکار دگریو است و عاشق بلانش. بعد از ماجراهای مهاجرت بلانش و راوی به پاریس تمام آرزوهای خود را بر باد رفته می بیند و دیوانه می شود. شخصیت پولینا فوق العاده خلق شده است. دختری مغرور و لجباز و تا حدودی سادیست(!) که خود را از همه بالاتر میبیند. جذاب ترین و دوست داشتنی ترین شخصیت داستان به عقیده نگارنده که توسط داستایوفسکی بسیار دقیق نوشته شده است. او نیز مانند نا پدری اش، ژنرال، با وقوع اتفاقاتی روانی می شود! یکی دیگر از شخصیت های داستان که نقشی کلیدی دارد مادموازل بلانش است. دوشیزه ای با
وقار(در ظاهر) ، فتنه انگیز، شرربار و پول پرست که از ابتدا تا انتهای داستان با پنج نفر رابطه دارد! او زندگی ژنرال و راوی را دگرگون می کند. دگریو شخصیتی است دو رو و متظاهر، منفعت طلب، تا حدودی ترسو( ولی نه به اندازه ژنرال!) و مغرور که رابطه اش با راوی اصلا دوستانه نیست! و مادربزرگ که نقش اساسی در تعیین سرنوشت شخصیت های داستان دارد، پیر زنی است هفتاد و پنج ساله، با صلابت و شاهزاده منش که مدام غر می زند و سوال میپرسد. به جز راوی و پولینا از همه بیزار است! و شخصیت استلی که کم حرف و خجالتی است و البته مرموز و ثروتمند که شرافتمندانه رفتار می کند.
برخی از اطلاعات مهم داستان را از زبان استلی که دوست راوی است و تا حدی به پولینا علاقه دارد می شنویم. او را می توان یک دانای کل تلقی کرد که در دل داستان جای گرفته است! و شخصیت های فرعی ای که با وجود کم اثر بودن بسیار خوب طراحی شده اند.
قمار باز را می توان از منظرهای مختلفی بررسی کرد و به تاویلات متفاوتی رسید. اگر ماجراها و قسمت های قماربازی را در نظر بگیریم در می یابیم که هر کسی در زندگی مثل شخصیت های داستان قمارهای سرنوشت سازی پیش رو دارد و بسته به شرایط و البته تقدیر خود به موفقیت ها و شکست هایی می رسد ( قمار ابتدایی مادربزرگ نماد کامل پیروزی و قمارهای بعدی اش نمونه بارز شکست است و این قضیه در مورد راوی هم صدق می کند) در این میان بعضی مانند ژنرال و دگریو از قمار و ریسک کردن در زندگی به دلیل ترس از شکست و از دست دادن داشته ها دوری می کنند و از آن واهمه دارند و بعضی دیگر
هم مانند پولینا برای کسب موفقیت شخصی دیگر را جلو می اندازند. و از این منظر می توان گفت موفقیت ها و شکست های آدمی به گردونه زمانه بستگی دارد و در اینجا به " تقدیر گرایی " داستایوفسکی پی میبریم. و نکته دیگر اینکه زندگی گاهی روی خوش به انسان نشان می دهد و موفقیت را به او هدیه می کند (مانند قمار دیوانه وار و بی پروای راوی در نیمه شب) و گاهی هم بدبیاری و ناکامی حاصل کار می شود. ( مثال آن هم مشخص است! )
اگر ماجراهای ارثیه و قرض و بدهکاری را در نظر بگیریم به پول پرستی شخصیت های داستان می رسیم. همه شخصیت های داستان ( به غیر از راوی که ذاتا چندان پول دوست نیست) و در راس آنها ژنرال و بلانش تشنه شنیدن خبر مرگ مادربزرگ و به دنبال آن صاحب ثروتی هنگفت شدن، هستند. و این یعنی اکثر افراد هر چند در ظاهر (و حتی در باطن) اشرافی و ثروتمند باشد باز هم حریص پول هستند. البته استثنائاتی هم وجود دارد مثل راوی و استلی (البته اگر ولخرجی و ناخن خشک نبودن را دلیلی بر پول دوست نبودن تلقی کنیم!)
در جهان مادی قمار باز برای به ارج و قرب رسیدن، برای سر زبان ها افتادن، برای کسب احترام و … باید ثروتمند بود و داستایوفسکی به زیبایی با تکیه بر فراز و نشیب های راوی این نکته را بیان می کند. راوی که در ابتدا شخص تنگ دست و مفلوکی بود پس از آن قمار سرنوشت ساز میان مردم مشهور و محبوب می شود و اکثر افراد از جمله بلانش که تا آن لحظه طبق گفته خود راوی او را به هیچ حساب می کرد با او محترمانه و مهربان برخورد می کنند. به جز پولینا که گویی دیوانه شده است! و می توان برداشت کرد که در این طور جهانی اگر دنبال پول و شخص ثروتمند نباشی دیوانه ای! پس از رفتن
راوی به پاریس به همراه بلانش، که تنها توجیه ان خواه منطقی خواه غیرمنطقی برای ترک پولینایی که به استلی پناه برده، ثروتمند شدن می باشد، شاهد تنفر تدریجی او از ثروت هستیم. طوری که اقرار می کند که دوست دارد پول ها هر چه سریعتر خرج و تمام شوند! دلیل این تنفر را می توان ارزشمند تر بودن فضای معنوی و احساسی موجود در رولتنبرگ نسبت به فضای تجملاتی و مادی و پر زرق و برق ولی نفرت انگیز پاریس بیان کرد. به نوعی داستایوفسکی در اینجا دو نکته قابل تامل را بیان می کند؛ اول اینکه همانطور که بارها گفته شده( البته بعد از این رمان؛ یعنی اینکه حمل بر کلیشه ای
بودن محتوا و حرف اثر نشود!) پول خوشبختی نمی آورد! و دوم اینکه احساس و عشق بر پول و مادیات برتری دارد.
ضمن اینکه از این رمان می توان برداشت های سیاسی هم کرد که با کنایه هایی نیش دار به ثروتمندان و اشراف زادگان همراه شده است. مثل توخالی بودن شخصیت صاحبان قدرت (به عنوان مثال ترسو بودن ژنرال و پول پرستی بلانش و دگریو) و بی لیاقتی آنان در حفظ جایگاه خود (که یعنی این جایگاه شایسته این افراد نیست) و یا مادربزرگ که اشراف زاده ای است ثروتمند که با قمارهای احمقانه خود ( به عنوان تمثیلی از حماقت در تصمیم گیری) دار و ندارش را به باد می دهد.
و اما رابطه پولینا و راوی! رابطه بسیار عجیب و جذابیست، به خصوص در اوایل داستان. داستایوفسکی درفصل های ابتدایی رمان( فصل های ۴ و ۵) با خلق جهان، لحن، احساسات و مکالمات دیوانه وار به ویژه ازجانب راوی( که البته با ورود مادربزرگ و فضاهای سلطنتی و اغلب رسمی بیشتر از ۲۰ صفحه طول نمی کشد!) این رابطه عجیب و پرشور را کاملا باورپذیر و البته جذاب در می آورد.در رابطه " ارباب – برده " گونه این دو امیال سادومازوخیستی کاملا مشخص است. دردخواهی و راضی به غلامی و بردگی بودن و لذت بردن از آن از جانب راوی و رفتارهای تحقیرآمیز و خود ارباب پنداری(!) از جانب پولینا
کاملا موید این موضوع است. مخصوصا وقتی در انتهای داستان متوجه میشویم پولینا عاشق راوی بوده است میفهمیم که مدل عشق این دو بر پایه احساساتی از این دست بوده و در واقع رفتار های پولینا با راوی نشان از عشق او داشته است نه بی اعتنایی و یا تنفر! از دیگر نکته های زیبای داستان تلفیق این رابطه و فضای عاشقانه، معنوی، پر شور و هیجان، عجیب و غریب، جنون وار، جذاب و … با ماجراها و حال و هواهای مادی، خشک، نفرت انگیز، سلطنتی و رسمی و … ژنرال و دگریو و دیگران می باشد که انگار داستایوفسکی تعمدا با خلق این چنین رابطه ای سعی در بی ارزش و منزجر کننده نشان
دادن مادیات داشته است.
داستایوفسکی در انتهای داستان تدبیر صحیحی را اتخاذ می کند و با شوک دادن به مخاطب و یک پایان باز ( که به درستی و بر مبنای هدفی باز نوشته شده نه مانند کتاب ها و مخصوصا فیلم های امروزی!) موجب زنده ماندن داستان در ذهن و خاطر خواننده می شود. و همین پایان بندی دوپهلو و امید بخش (شاید!) تاثیر گذاری رمان را افزون کرده است.
هم چنین از مهم ترین نقطه قوت های این رمان می توان به عمیق بودن محتوا، شخصیت پردازی های حساب شده و جذاب، پایان بندی مناسب، تزریق حال و هوای متناسب با فضا در فصل های مختلف رمان و البته قلم جذاب و حرفه ای داستایوفسکی اشاره کرد که داستان را بسیار دلپذیر کرده است. ضمن اینکه بنده در یافتن نقطه ضعف در این کتاب عاجز ماندم!
در مجموع قمار باز اثری است بسیار با محتوا و قابل تامل که با ظرافت تمام خلق شده است و جایگاه والایی در تاریخ ادبیات جهان دارد.