این مقاله را به اشتراک بگذارید
درباره تعزیه شمر و عباس
بهرام بیضایی
یکی از دستگاههای جالب تعزیه-لااقل بخاطر شکل استثنائیش-تعزیهنامه “شمر و عباس” اثر “میر عزا کاشانی” است.
نسخه اصلی و دست نخورده این تعزیهنامه (مثل هر تعزیهنامه دیگر) بدست ما، و شاید هیچکس دیگر، نیست، تا بتواند مورد بازدید و نقد دقیق-از جنبه نمایشی-واقع شود. ولی متن حاضرهم (که تا این زمان معتبرترین متن این نمایش نامه است) میتواند با احتیاط مورد چنین بازدیدی قرار گیرد.
ساختمان و حادثه این نمایشنامه ساده و نسبتا منطقی است؛ در کربلا شمر با دیگر سرداران مشورتی درباره جنگ فردا با امام میکند، تصمیم میگیرند که حضرت عباس (ابوالفضل، برادر امام) را بفریبند و بسوی خود جلب کنند. شمر باین ماموریت میرود، ولی وعدههای او برای فریفتن حضرت عباس موثر مواقع نمیشود و باز میگردد در واقع حضرت عباس اینجا مظهر وفاداری نسبت بحقیقتی است که به آن ایما دارد.
زمینه وقوع داستان شب است، و این تعزیهنامه خصوصا از جهت توصیف و خلق آتمسفر و نقاشیشب ظلمانی در ابتدای متن جالب است. بر این زمینه، داستان سه مرحله خود (پیش واقعه، واقعه، نتیجه) را میگذارند؛ پیش واقعه از گفتار یکنفری شمر، سپس مکالمه چند نفری سرداران، و حرکت شمر و خواندن حضرت عباس برای گفتگو تشکیل شده است. واقعه سراسر گفتگوی دو نفری شمر و حضرت عباس است، و نتیجه گفتار یکنفری کوتاهی است از حضرت عباس.
در قسمت اعظم نمایشنامه که گفتگو دو نفری است، باید اشعار طوری مرتب بوده باشد که یک سیر منطقی از شروع و پیشرفت تا اوج و نزول در آن باشد. و شاید هم این سیر در متن اصلی بوده ولی متاسفانه چنانکه میدانیم توجه اندک بشکل کلی داستان (و بجای آن توجه بجزئیات) -که بیشتر داستان سرایان را معمول بوده-مانع از بهد ف رسیدن کامل این اصل شده. چنانکه گفتیم ممکنست که چنین سیری در نمایشنامه بود ولی فعلا اوزان اشعار در برخی موارد شاداست و مضمون آنها ناشاد، و پارهها گاهی محکم و گاهی سست است، و این لطمهای به تناسب کلی داستان اشعار وارد آورده است.
اما بهر صورت تغییر وزن پارههای اشعار و استقبالها و بدرقههایی که اشخاص بازی ازهم و گوینده اصلی اشعار تعزیهنامه از دیگر شعرا کرده است یکی از برجستگیهای این تعزیهنامه است
نسخه مرتب شده این تعزیهنامه را ما بدست نداشتیم، تعزیهخوانان هم بقدری در آن دست بردهاند که پیدا کردن شکل اصلی آن ممکن نیست. پس از حذف ابیاتی که به آن افزوده بودند، و یافتن قطعاتی که از آن مفقود شده بود هنوز چند بیت مشکوک در آن هست، و برخی تکههای گفتگوی آن بدست نیامده. جای تکههای مفقود را خالی گذاشتیم و آنها را بشکل حاضر مرتب کردیم. تصحیح خود اشعار از روی دو نسخه دستنویس مندرس و مغلوط با شکل انجام شد. و براساس نسخه حاضر است که میتوان ملاحظات ذیل را درباره آن یادآورد:
-در سرودن این تعزیهنامه سراینده تحت تاثیر مجالس “سخنوری” که در آن عهد میدیده-یا در برخی از آنها شرکت داشته-بوده است؛ اشعاری که هریک از دو طرف میخوانند از جنبه تقسیمبندیها و نامگذاریهای شعری و وزن و قافیه کاملا قرینه است.
-رقابتی که بین شمر و حضرت عباس وجود داشته حتی در ارزش اشعاری که طرفین میخوانند رسوخ کرده است.
-اشعار اغلب تضمین یا استقبال شعرهای مشهور شعرای بزرگ سابق است که بنظر نمیرسد یادداشت کردن آنها در حاشیه لزومی داشته باشد.
-برخی از شعرهای این متن در متنهای معمول “تعزیه شهادت حضرت عباس” نیز وارد شده است.
-علاوه بر تغییر وزن و قافیه اشعار درد و مورد مکالمات به بحر طویل آمده است.
-محرک ساختن تعزیهنامهها معمولا شور مذهبی بوده است بدون آگاهی عمیق نمایشی یا علمی در مورد مسئله مورد اجرا. بهمین دلیل در اغلب تعزیهنامهها اشتباهاتی وارد شده است. در “شمرو عباس” از جنگیدن حضرت عباس در صفین سخن میرود که صحت تاریخی ندارد، نیز در شمردن دستههای سپاه اشقیا نامهای دستههائی میآید که در آن ماجرا شرکت نداشتند.
-در تصویر زمان واقعه، سراینده نتوانسته برخی رسوم محلی عهد خود (مثل: بر خاک خیروش کردن، استخاره با تسبیح، فال با قرآن) را از یاد ببرد.
-جنبه استثنائی این تعزیهنامه آنست که حادثه فوق العادهای در آن نمیگذرد و در نتیجه هیچ ماجرای تکاندهندهای (از قبیل کشتارهایی که در تعزیه معمولست) روی صحنه اتفاق نمیافتد، و اصولا سراینده یک واقعگرایی داخلی را در اثرش حفظ کرده است.
***
اینک بد نیست که چند کلمهای هم درباره سراینده این اثر بگویم: “حاج سید مصطفی” تعزیهگردان، تعزیهخوان؛ شاعر (متخلص به میر عزا) در زمان ناصر الدین شاه شغل شبیهگردانی داشته است و ظاهرا چندبار بدعوت شاه در بزرگترین نمایشخانه وقت- تکیه دولت در تهران-تعزیهخوانی کرده. اشعار تعزیههایی که اجرا میکرده اغلب اثر خود او بوده است و تا آنجا که اطلاع داریم، آثاری که از او بوده اینهاست:
-باز ارشام: یکی از چند بهترین تعزیهنامههای فارسی است، و ممکنست در آینده آنرا بطبع بیغلطی برسانیم.
-شمرو عباس: که آن را پس از شرح حاضر با تفاوتهایی نسبت باصل (که در دست نیست) خواهیم دید.
-طفلان مسلم: این تعزیهنامه را هنوز بتمامی بدست نیاوردهایم. یک تعزیهنامه بهمین نام وجود دارد، و بچاپ سنگی هم، رسیده است، و در دست ما نیز هست که نباید از میر عزا باشد، زیرا اشعار آن سست و ساختمان آن بدو حواشی در آن بسیار است. تنها قطعهای که از این اثر بدست ماست قطعه بحر طویل حارث است که یکی از شاهکارهای بحر طویل محسوب میشود.
***
اینک بپردازیم به اصل تعزیهنامه، با ذکر اینکه آنچه مربوط به اجرای این بازی است میان[]آمده است. و دیگر که این تعزیهنامه تنها بعنوان سندی از نمایشهایسنتی عامیانه-که شبیهگردانی باشد-عرضه میشود و هیچگونه ادعای ادبی ندارد، و اگر داشته باشد ارزشش در نمایشی بودن آنست. و ارزش شعریش در حد آثار مشابهی است که در آن دوره انحطاط ادبی پدید آمده بود.
****
متن تعزیهنامه شمر و عباس
اثر :میر عزا کاشانی
شمر:
شدشام و شه کفر برافراشت علم را
افزود بهی قلب سپه ظلم ظلم را
پیمانهی چون آینه اسکندر گردون
در دور در افکند مگر کاهش غم را
ای به به از این جاه و از این ماه و از این گاه
دیگر نخورم غصهی بیش و غم کم را
فرداست که از آب دم تیغ بلاخیز
سیراب کنم صفحهی گلزار ارم را
ای میز سپه ای پسر سعد ستمگر
خولی و سنان، پیش گذارید قدم را
عباس بود آنکه زبرق دم تیغش
غرقاب بلا بینی و طوفان الم را
زیرا که بصفین ز غضب کرد چنان جنک کان عرصه بهم برزد و پاشید حشم را زد تیغ چوبر فرق گذر کرد ز مرکب زد چون به تهیگاه قلم کرد علم را از راست چو افکند عیان ساخت دو پیکر از چپ چو بینداخت، بدرید شکم را الله که چه کرد این پسر حیدر صفدر میریخت ز زین سرور و سالارامم را با همچو سواری بتوان گشت مقابل؟ آریم اگر غلغلهی روم و عجم را؟ تدبیر من آنست که آریم شبیخون داریم سلامت ز بلا خیل حشم را گر فکرد گر هست شما را بدل خویش این خلعت و انعام، ستانید رقمرا
ابن سعد شمر:
دیگر مزن ای میر سپه لاف منم را! بسپار به من خلعت و انعام و رقم را! شاهد همه باشید امیران و دلیران یک یک بنویسید قلم تا بقلم را.
بینید که سردار و سپه داری سلطان بسته است ره چشم و شکسته است قدم را.
[موسیقی-طبل و شیپور]
[در حال گذاشتن زین بر پشت اسب: ] الا ای بخت خواب آلود من ای تودهی گلخن بخواب مرگ تا کی، همچو چشم شمر ذی الجوشن الا ای بخت بیمارم، بکن از خواب بیدارم که نزد سروران خوارم، از این شب تا سحر خفتن. الا ای اشهب رهوا بر پشتت گذارم زین رکابم ده که یکره بر فرازت آورم مسکن. ندیدم مرکبی چون تو هنرمند و هنرپیشه، همایون یال و فرخ فال و پیلآسا و شیرافکن [موسیقی: طبل و شیپور-دو سه بار دور سکو میگردد. . . در راه] بفرمان عمر کاری نمایان میکنم امشب به خنک باد پا طی بیابان میکنم امشب باسب پیلتن چون جلوهگر گردم درین صحرا نباشد چارهای، جنگ نما بان میکنم امشب. الا ای بخت بیدار عبید الله، امدادی! به آدم حیله و تلبیس شیطان میکنم امشب روم عباس را از راه خویشی نزد خودآرم به تامین امانش عهد و پیمان میکنم امشب، -کجایی ای به قدس و و به رخ ماه بنی هاشم که اندر انتظارت دیده گریان میکنم امشب
[طبل و شیپور-دو سه با دور سکو میگردد]
عجایب فرصتی دارم اگر بختم شود یاور
زنم شبخونی امشب بر حسین نو باوه حیدر
[کنار اردوگاه رسیده]
زمانی همچو شب گردان بگردم گر این خرگه ببینم کیستند و چیستند از کهتر و مهتر نشینم بر در بیشه به بینم رد شیران را نه رد شیر تنها، بلکه رد شیربا اژدر مشو غافل تو ای کافر مرو در بیشهی شیران مگر نشنیدهای آوازهی تیغ علی اکبر؟ چسان آنجا روم؟ دانم یقین قاسم بود آنجا چسان آنجا گذار آرم؟ یقین آنجا بود اکبر گرفتم جان بدر بردم ز تیغ زادهی زهرا چسان جان میبرم بیرون ز تیغ زادهی حیدر؟ اگر زین راه برگردم بود بدنامیم حاصل به پشت چرخ زنها میزنندم طعنه و تسخر. اگر عباس شدا ندر غضب من چون کنم با او؟ در اینجا میکنم بر صحنهی این خاک خیر و شر [بر خاک انگشت میکشد]: بود این طالع نحسی که بربختم بدی آمد به تسبیح استخاره میکنم، شاید بود بهتر [چنین میکند]: که اینهم بد درآمد مشورت میسازم از مصحف [باقران فال میگیرد]: که اینهم بددر آمد پس چه سازم اندرین محضر؟ حقیقت هر سه بد آمد، ندانم چیست تعبیرش؟ همانا نصرت و فتح است بهر سبط پیغمبر زجا خیزم کمر را تنک بربندم در این وادی شود گربخت یار من، *بود حاصل همه یکسر -اگر خوابی تو ای عباس شوبیدار و بیرون شو یقین آمادهی جنک نو باشد شمر بداختر
عباس[در اردو { ضمن اجرای تعزیه، روی سکو جای اردوی حضرت عباس است و دور سکو بیابان و حول خیمهها که محل برخورد شمر و عباس است}]:
از چپ و راست ندانم که مرا خوانده بنام حیرت افزوده مرا، صاحب این نام کدام نام من گوید وز آن نام نبینم جز ننگ ننگ من جوید وز آن ننگ نبینم جز نام. چشم پوشند خلایق ز حسین بهر یزید بیم آنست که گوساله پرستند تمام[بسوی اما میرود] [به امام]: السلام ای که زحق میرسدت در شب و روز بتو پیوسته درود و بتو همواره سلام خیز ازجا که پر از فتنه شده روی زمین دیده بگشای که اجرام ندارند آرام. شخصی از دور بنام و به نسب خوانده مرا چیست فرمان همایون شه عرش مقام
امام……………….
[موسیقی: طبل و شیپور]
عباس: [سوار میشود و میگوید]:
روز بپایان رسید و شد شب هجران شام غم آمد رسید فرقت یاران دیو شب از قاف چرخ غرد و آید تا که برد خاتم او ز دست سلیمان. -کیستی این نیمه شب تو در پس خرگه لب ز سخن بسته و ستاده، حیران؟ دزدی؟ غارتگری؟ یا که گدائی آمدهای نیمه شب برای کفی نان؟ نام خود اظهار کن بمن تو، سیاهی! از چه نهادی قدم به بیشهی شیران؟ شمر: ای سیت تو بر شده زماهی تا ماه. سردار سپاه شام اسلام پناه کم بندهی تو شمر منم، ای عباس! شیر صف آن قوم و سک این درگاه عباس: ای چشم سفید کار نامه سیاه! در خیمه چرا تو آمدی این بیگاه! شیطان بکجا و آدم و باغ و بهشت؟ لاحول و لا قوه الا باللّه شمر: ای علمدار سوی لشگر ما خوش باشد ای سپهدار سوی قوم دغا خوش باشد بسکه مشتاق توام کردهام از چهار طرف بزم عیشی ز برای تو بپا، خوش باشد. یا قدم بر سر چشمم بگذار ای عباس یا بفرما بمن بیسروپا، خوش باشد. عباس: کیست گوید بمن از راه وفا خوش باشد؟ کیست گردیده بمن راهنما خوش باشد کیست گوید همه دم از پی مکاری و دفن “ای علمدار سوی قوم دغا خوش باشد” ای که نزدیک سرا پردهی عباس آیی گر که خواهی شوی از تیغ دو تا خوش باشد.
شمر: شمر منم که کردهام و رد زبان ثنای تو جور همه جهانیان میکشم از برای تو. گه بمیان لشگرم، گاه میان خیمهها این همه نقش میزنم در طلب هوای تو. من بگدایی درت سر خط بندگی دهم دزود رسد بسلطنت هر که بود گدای تو. نور رخت سرشت من، خاک درت بهشت من عشق تو سر نوشت من، راحت من رضای تو
عباس: ای ثمر نهال کفر، اف بتو و حیای تو. لعنت کردگار حق، بر تو و بر وفای تو چند بحیله جوئیم، نزد یزید پوییم گوشهی تا جسلطنت، میشکنم برای تو.
شمر: الا ای حیدر ثانی، بده گوشی بگفتارم و گرنه کشته میگردی تو از تیغ شر ربارم تن تنها تمام لشکرت را من شوم کافی سنانم، ابن سعدم، خولیم. شمر ستمکارم. به تخت سلطنت همچون یزید بن معاویه بدر یاغوطهور چونان نهنک آدمی خوارم. سپهسالار این لشکر منم امروز ای عباس امیرم، خسروم، شاهم، سپهسالار و سردارم.
عباس: از این طول کلامت روز روشن شد شب تارم سؤالت را جوابی نیست، لیکن حال ناچارم: ستودی خویشتن را، وصف کردی، قدر بشمردی تو بنشین قدر خود بشمار تا من نیز بشمارم. سپاهی را علمدارم که شاهش ناصر دین شد خدارا “؟ ار بن ثار است” او، من “جار بن جارم” { اشاره است به عبارتی از زیارتنامه وارث که میگوید “یا ثار الله و ابن ثاره” -ای خون خدا و ای پسر خون خدا} سرافرازم به هفده منصب از پور ولی الله ندیمم، منشیام، مستوفیم، شه را علمدارم. برای شیعیان و تعزیتداران این امت صراطم، کوثرم، نارم، بهشت عرش مقدارم ولیکن بر حسین بن علی بن ابیطالب غلام زر خریدم، جان نثارم، یاور و یارم شمر: یک نصیحت بتو گویم، تو مپندار خطاست رخ گل را نفس خرمی از باد صباست بلبلان را به قفس فصل گل و لاله خطاست هیچکس را بتو آن میل نباشد که مراست کافتابی توو کوتاه نظر مرغ شب است
عباس: این سخنها که تو گویی نه طریق ادبست
من و این گونه خیانت به حسینم عجب است
داغ روی علی اکبر به تنم تاب و تب است
آن نه زلف است و بناگوش، که روز است و شب است و آن نه بالای صنوبر، که درخت رطب است.
شمر: تو بکن بیعت و خو در ابرهان از کشتن من و این راز بدرگاه تو چون در سفتن سخن دوست به بیگانه نباید گفتن گله از دوست بدشمن نه طریق ادبست.
عباس: بشنو این ناله که از خیمهی طفلان بر پاست بهر آبست که در کرب و بلا این غوغاست درچه دین است که این ظلم بن اطفال رواست؟ جنبش سر و مپندار که از باد صباست بلکه از نالهی مرغان چمن در طربست.
شمر: ای شیر ژیان ما بتو یاریم همه اندر قدم تو جان نثاریم همه، تاریک بود محفل گلزار یلان نور رخ تو ضرور داریم همه. عباس: ای شمر بدان که تاج داریم همه مانندهی شیر در شکاریم همه. ما راز نی و تیغ و سنان ترسانی از کشته شدن باک نداریم همه.
شمر: اینهمه لشکر که در نشاط و سرورند از لب مینا و باده مست و خمورند، جمله بخور نخواهی حسین غیورند، مردم هشیار ازین معامله دورند شاید اگر عیب ما کنند که مستیم
عباس: ما دو برادر که فخر آل کباریم، یار بجز لطف کردگار نداریم، داده ز کف صبر و اختیار و قراریم در همه چشمی عزیز و پیش تو خواریم در همه عالم بلند و پیش تو پستیم
شمر: دست بدار از حسین و دار تمنا اسب وز رو منصب و ریاست دنیا تا بتو گویند پیروان مسیحا: ای بت صاحبدلان مشاهده بنما تا بتوبینیم و خویشتن نه پرستیم
عباس: دولت دنیا بکس مدام نماند شاه جهان گر مرا غلام بخواند، اخترشاهی مرا بچرخ رساند. دوستی آنست تا بحشر بماند. عهد و وفا بر همان قرار که بستیم شمر: به ترس از آنکه بر سر، اسپرم، چون آسمان گردد به ترس از آنکه شمشیرم بمیدان خونفشان گردد به ترس از آنکه در میدان قتلگه از کین جوانان بنی هاشم همه در خون طبان گردد. بیا بشنو نصیحت، دست از سلطان دین بردار که فردا جسم پاکش پاره از تیغ و سنان گردد. عباس: نمیترسم سرم گر فی المثل زیب سنان گردد، نمیترسم که جسم من بمیدان خونفشان گردد، نمیترسم از آنکه در میان قتلگه از کین، جوانان بنیهاشم همه در خون طپان گردد از آن ترسم که پیر مادرم در یثرب و بطحا اسیر کوچه و بازارها دیوانهسان گردد. شمر: ای که از تیغ کجت لرزه براندام فلک! مقتدای بشر و واسطهی جن و ملک! من براندیشمهی آنم که رسد بر تو گزند، باورت نیست، بیا این زر و این سنک و محکم، سخن آخر شمر است، بیا جانب ما گر نیایی بر ما، کشته شوی این دو و یک. عباس: خاک عالم بسرت گر نشناسی تو نمک از چه کردی توز اولاد علی حرمت حک؟ ای ز شیطان بتر اینقدر مزن لاف و گزاف که تورا قدر نباشد بر من قدر یستک آیدت لشگر از امروز الی روز جزا پرشود مشرق و مغرب ز سما تا بسمک پیغ تیغ کج عباس بهنگام نبرد همه گردند قلم همچونی و خار و خسک! شمر: بیا بشنو نصیحت از من ای عباس شیراوژن چه حق توست در گردن مرا تا هست جان در تن ز چه آنقدر کوشی باشه دین در وفا داری؟ بیا در لشگر ما و بنه منت بجان من. عزیزم دیده بگشا و نظر کن اندرین وادی پی قتل تو لشگر آمده از ایسر وایمن مرا چون با تو نسبت هست غمخوار توام عباس ولی جان کی بری بیرون همی از چنگ این دشمن؟
عباس: ایا شداد عصر از خود مشو غافل مباش ایمن ز بسیاری ملافای خود پسند ناکس رهزن! زبان بربند زین بیهوده گفتنها، نمیترسی، ز تیغ غازیان بیخ کفراند از خیبر کن؟ چو فردا سرزند از جیب گردون خسرو خاور بسان ریک این صحرا فروریزم سر از گردن چنانت تیغ بر تارک فرود آرم که تا محشر رهی از غم، بری لذت، شوی فارغ، کنی احسن! چه باک از کثرت فوج ملخ شهباز قدسی را؟ نترسد شعله از نیز ارو گرک از میش و مرد از زن ولی بشنیدم از بابم علی، کز من جدا سازید امید از آب و آب از مشک و مشک از دست و دست از تن.
شمر: بشنو عباس کلامی که دلت را بر باید سخنی گوش کن از من که غمت را بزداید چون شه خاوری از جیب فلک سر بدر آرد زینب از داغ حسین ناله و فریاد نماید، گر شوی کشته و از من نپذیری سخن من مادر تو بمدینه سر انگشت بخاید. عباس: شمر، دانم این عهد شکستن بجهان از تو نیاید سخنی گویمت از من شنو، روح فزاید، به برادر تو کنی خدمت، او هم بتو مغرور روزی آید بسر نعش تو انگشت بخاید صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید عباس: این سخنها که تو گوئی غمم از دل نزداید سخنی گو که غم از دل بزداید، نفزاید. سخنان تورک هاشمی آورده بجوشم ز آستین دست ید الله بباید بدر آید. منم آن مرد که در عرصهی پیکار دلیران مرغ تیرم به کمان مردمک دیده رباید. لب فروبند و بکش تیغ و بیا در صف میدان مرد آنست که لب بندد و باز و بگشاید.
شمر: مادر این دشت بفرمودهی شاه آمدهایم بگدایی بدر خانهی شاه آمدهایم رهزن منزل عشقیم و ز سر حد عدم تا باقلیم وجود اینهمه راه آمدهایم رحم کن بر من مسکین و بفریادم رس که بدیوان عمل نامه سیاه آمدهایم عباس: مادر اینجا نه پی حشمت و جاه آمدهایم از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم سبزهی خط حسینی ز کفم دل بر بود به طلب کاری آن مهر گیاه آمدهایم نه فرستاده بجنگیم، نه آمادهی صلح بندگانیم و بهمراهی شاه آمدهایم.
شمر: ای توموسی قدر و عیسی جاه و هارون منزله ای که در مولود بابت بود مریم قابله بشنواز من یک نصیحت از ره مردانگی بین نامردی و مردی یکقدم بین فاصله پابنه در بزم ما ای حیدر دلدل سوار تا نمایی خویشتن را فارغ از این سلسله. عباس: از چه ای شمر ستمگر با خروش و غلغله کردهای چون خوک عزم بزم شیران یله؟ خارج است از بزم شیران رو به پر مکرو فن با چه جرأت گوشدی داخل تو در این سلسله؟ من ذبیح اله و تو ابلیس و این دشت منا از فریب و مکر بر گوتا چه دارای هروله شمر: ایاسر ور نکن تندی، من از خیل غلامانم.
عباس: بود مکرو بود حیله، بود تدبیر، میدانم.
شمر: نه خصمم، آمدم آگاهت از هر خیر و شر سازم.
عباس: ز دشمن گوچه خیزد تا سنا نرا جلوهگر سازم؟ شمر: دهندت مملکتها از ری و روم و فرنکچین.
عباس: به چه خدمت چنین منصب بگو ای کافر بیدین؟
شمر: بیادر لشگر ما باش، قارون شوز مال وزر.
عباس: نمیارزد همه عالم بیک خون علیاکبر.
عباس: ای علمدار حسین، ای خلف پادشه بدر حنین از ره غمخواری و یاری بنشین در بر من تا سخنی چند به پابوس همایون تو من ازره اخلاص کنم عرض که گردیده بمن فرض؛ چو فردا شود از مشرق امید نمایان، رخ خورشید درخشان، شودت کشته علی اکبر و هم قاسم و هم عون و دگر جعفر و یاران همه گردند بخون غرق ورود خیمه و خرگاه بیغما، و تو هم بی سر و بیدست بیفتی ببر خاک، شود جسم تو صد چاک، و زغم زینب غمناک بسر خاک نماید، و از این غم بوطن مادرت انگشت بخاید. آخر ای سرور من دیدهگشا و بنگر، آمده لشگر ز پی قتل تو از روم و ختا و ختن و چین و زماچین و دگرشکی و شروان و تمام عربستان و لرستان و الی مشرق و مغرب. چه لشگر؟ همه در بحر نهنک و همه در دشت پلنک و همه آماده بجنک و همه جنگی، همه رنگی همه بیمذهب و بیدین، همه افکنده برخ چین، همه آکنده دل از کین، همه بر قتل شه دین زدهاند دامن همت بکمر، تا که ببرند سر فخر بشر را. مختصر گفتم و رفتم، دگرم با تونه حرفی نه سؤالی، نه جوابی، بنگر حکم قضا را.
عباس: ای زنازادهی بیدین وز سگ کمتر ملحد. ز چه اینقدر زنی لاف و گزاف و بنمائی توبه من لشگر خود را؟ اگرت آمده لشگر زختا و ختن و چین و زماچین و تمام عربستان و لرستان، الی مشرق و مغرب. و همه روی زمین پر شود از لشگر تو، ذرهای اندر دل عباس نه بیم و نه هراسی، نه ملالی، که بیک حمله چنان تیغ کشم از کمر و یاد کنم حیدر و چون شیر نر از هم بدرم لشکرت، ای راندهی عقبی، ز چه خوانی توز اوصاف سگان در بر ضیغم، که به یک حمله چو طومار به پیچم همه بر هم، که فتد بانک و هیاهو به صف لشگر اعدا بشنواز صفت لشگر شاهنشه دوران؛ همه چون کبک خرامان همه چون بدر نمایان، همه چون ماه درخشان، همه چون سر و به بستان، همه خوش بو، همه خوشرو، همه خوشگو، همه بر سر زده ابلق، همه از جان شده مطلق، همگی رو بسوی حق که دهند از دل و جان سر بره زاده زهرا. تو گویی ز حسین دست بدارم، که شود شاد یزید و دهدم تخت و کلاه و حشم و ملک وز رو مال؟ چگویم بصف حشر جواب پدر و مادر او را؟ مگر از اکبر ناکام بوم بهتر و برتر که شود کشته و من عیش نمایم صف دوران برو ای بدتر خناس، مکن اینهمه وسواس، و مزن لاف بعباس، که یکذره ز تدبیر تواندر دل من جای نگیرد، اگر امروز ز نی لاف الی روز جزارا.
شمر: چه از نصیحت من سر گرانی ای عباس برو بجنک نیا تا توانی ای عباس برو سری تو فرو بر بخانهی تدبیر به بین توان گذری زین جوانی ای عباس؟ [شمر میرود-موسیقی طبل و شیپور و سپس آهنک سوزناک قرهنی] عباس: [تنها]نشین بخانهی زین یک زمانیای عباس بکن بخویش تو شور نهانیای عباس نشستهای تو که زینب اسیر و خوار شود؟ بشیوهی اسرا، گر بدانی ای عباس کمربه پند تو مردانه بهرجان دادن گرت که هست ز حیدر نشانیای عباس.
میر عزا کاشانی
آرش شماره ۵- ۱۳۴۱