این مقاله را به اشتراک بگذارید
تأثیر جامباتیستا ویکو بر نظریه ادبی معاصر
بیداری از کابوس تاریخ
ایوب پیراسته
ادبیات، حتی قبلتر از ادبیات، هر مکتوب مبتنی بر تخیلی همانقدر که مخلوق تاریخ است، خالق تاریخ نیز هست. ظاهرا این طرز تلقی از ادبیات بدیهی به نظر میرسد، یا ممکن است عدهای کفه ترازوی تاریخ و ادبیات را به یک طرف سنگینتر ببینند. اما در اینکه ادبیات بر تاریخ، بر نحوه زندگی اثر میگذارد جای شک و شبههای نیست. این تأثیر در بستر زمان شدت و ضعف پیدا میکند. در این هم شکی نیست. بااینهمه، تاریخ خود از شأنی تخیلی نیز برخوردار است. چنین دریافتی از تاریخ را به جامباتیستا ویکو منتسب کردهاند. مورخی که در قرن نوزدهم متفکری درخور تأمل برای کسانی چون مارکس و لاسال بود و در قرن بیستم تأثیر چشمگیری بر ادبیات مدرن شاعران و نویسندگانی چون ییتس و جویس بهجا گذاشت. بحث بر سر تلقی ویکو از زمان، در بین نظریهپردازانی مثل جیمسون، آگامبن و رانسیر همچنان ادامه دارد. حدودا یک قرن پیش، بندتو کروچه بر معاصران خود نهیب میزد که از چهرو ویکو را دستکم میگیرند. بهزعم وی، هر دریافتی از سیر تحول تاریخی غرب بدون مطالعه ویکو ناقص بود.
پروژه اصلی ویکو آنطور که در آغاز «علم جدید» مطرح میکند، رهایی آدمی از «توهم» بود. توهم دامنه وسیعی از امکانات ذهنی بشر را شامل میشود. هر امری که باعث شود اکنون در فاصله میان گذشته و آینده ناپدید بشود، از چشم ویکو، مظهر توهم است. بیداری از توهم چیزی بهجز شناخت حیثیت تاریخی زندگی آدمی نیست. اما ویکو مفهوم تاریخ را نیز دگرگون میکند. برای روشنترشدن مطلب لازم است یک قدم به عقب بازگردیم و به بحرانی اشاره کنیم که ویکو معتقد بود اتفاق تازهای در زندگی آدمی است: فرهنگ. فرهنگ از آنرو در زندگی غربیها ورود پیدا کرده است که دیگری چیزی به اسم «حکمت» امکانپذیر نیست. حکمت، نقطه تلاقی قدرت و ایده سه بعد وجود آدمی را در کنار هم محقق میکرد. این سه بعد عبارت است از «دانش»، «استعداد» و «اراده». هماهنگی یا سنتز این سه بعد، روح و ذهن آدمی را به شکل و حتی مترادف با هم در زندگی آدمها دخیل میکرد. از همین جا، تلقی ویکو از دوران مدرن آشکار میشود. روح دیگر از ذهن تبعیت نمیکند. به همین منوال، بین دانش، استعداد و اراده آدمی نیز سازوکار اندامواری وجود ندارد. چه اتفاقی میافتد اگر دانشی مستقل از اراده به وجود آید و یا آدمی چیزی را اراده کند که طاقت رویدادگی آن را ندارد. به تعبیر ویکو، انسان بهمنزله ایده دیگر در فرایندی موسوم به حکمت مجال بروز نمییابد. پس از طرح مساله، او فرضیه بنیادین خود را مطرح میکند: «آدمی از هیچ طبیعتی برخوردار نیست». طبیعت، روندی است که در آن شیء به وجود میآید و آدمی در این معنی به وجود نمیآید. از همین جا ویکو نتیجه میگیرد که زمان برای اشیا مابازایی در حیات انسانی ندارد، بلکه ایده انسان در تاریخ به وقوع میپیوندد. در نتیجه، طبیعت خارج از انسان قرار دارد.
از منظر نقد ادبی، تمایز میان «زمان» و «انسان» با میانجی زبان، «تقسیمات دورانی» ایجاد میکند. از این اصطلاح ویکو چنین برمیآید که همواره فرهنگ انسانی در معرض دو متغیر «حقیقت» و «ضرورت»، متن قانون را استخراج میکند. ولی از آنجا که «قانون سختگیر و درعینحال مکتوب است»، هر آن ممکن است که مکتوب رابطهاش را با زندگی تغییر بدهد و به چیز دیگری مبدل شود. این است که در «علم جدید»، هومر، شاعر شاعران، از اینرو شاعر است که شعر نمیگوید. هومر متعلق به دورانی از تاریخ بشر است که آدمی به جای «اندیشه منثور»، «تخیل شاعرانه» در جهان فرهنگی بشر حاکم بود. از این بابت، آثار هومر رئالیسم مطلق است. او فاصلهای بین واقعیت و روایت احساس نمیکند و همین منشأ سوءتفاهمهای بسیار بعدی است. در عصر عقلانیت، ستایش هومر از اعمالی وحشیانه، خودخواهانه و نرمشناپذیر بحرانزاست. ویکو به تفصیل شرح میدهد که چگونه کینتوزی آشیل از منظر هومر همچون عملی معصومانه و ناگزیر جلوه میکند. میتوان مسئله را از زاویه دیگری مطرح کرد، عقلانیت ارزشهای زندگی آدمی را بهنحوی تغییر میدهد که همگان حس میکنند در دوران بهتری نسبت به گذشتگان زندگی میکنند، اما همه این مقدمات به این نمیانجامد که هنر نیز به همین قیاس تحول و ترقی پیدا کرده است. همینجا تصور ویکو از فرهنگ معلوم میشود. فرهنگ آن متنی است که قانون توان تأمین آن را ندارد. از تعمیم عدم توازی بین ایده و انسان در دیدگاه ویکو چنین برمیآید که انسان ایدهها را تغییر میدهد و ایده نیز گذشته آدمی را دستکاری میکند. رابرت کاپونیری این طرز تلقی را همارز با خروج تاریخ آدمی از حماسه و تراژدی و مقارن با ولادت رمان در نظر میگیرد. رمان نثری است که هدف اصلی آن دگرگونساختن زبان فلسفه است. علاوه بر این، یکی از مهمترین میراثهای ویکو این است که تاریخ بدون تخیل چندان قابل اعتماد نیست. تاریخ انسان را نمیتوان مطالعه کرد. «راه یافتن» یا «ورود یافتن» به تاریخ بشر جز از طریق تخیل ممکن نمیشود. در نقد و نظریه ادبی معاصر از این دریافت ویکو، نسبت میان نقد و تاریخ ادبیات را مراد کردهاند. نفس زیستن در دورانی خاص یا اشراف به اتفاقات زمانمند یک دوران، ما را به درک آن دوران رهنمون نمیکند. به بیان سادهتر، از نقد همیشه کاری برمیآید که از عهده تاریخ هنر خارج است.
در سال ١٩٨۴، ریچارد ولهایم در سلسله سخنرانیهایی که در مرکز هنرهای زیبا در ملون ایراد کرد، به طرح و بسط این نظر پرداخت که «مطالعه ادبیات در تاریخ ادبیات ممکن نمیشود، بلکه در نقد هنر ممکن میشود». از نظر ریچارد ولهایم، «تاریخ ادبیات» مفهومی پارادوکسی است. زیرا تاریخ دلالت بر گذشته دارد و مربوط به پدیدهای است به نام گذشت وقت و از طرف دیگر تاریخ همواره مکتوب است. در عوض آنچه هنر از ما میخواهد، برخورد بیواسطه در لحظه و همزمان در حین مطالعه اثر ادبی است. واکنش به اثر ادبی، نمایش واکنش فرد بیننده به اثر است و به گذشته و تاریخ و یا حتی ارزشهای سیاسی مکتوم در اثر. زیباییشناسی دیدن، در بادی امر، غیرسیاسی و حتی ضدسیاسی به نظر میرسد، اما نباید از یاد برد که زیباییشناختی دیدن به معنای اخراج یا نادیدهگرفتن سایر روشها نیست. تاریخ ادبیات را نمیتوان با نقد ادبی معاوضه کرد. به نظر ولهایم در سنت فکری متفاوتی به همان نتایج ویکو رسیده است. اما در وضعیت موجود و بر حسب گزارههای عقل سلیم، تاریخ ادبیات با قاطعیت و خیال آسوده جای نقد را پر کرده است. بسیاری از آثار ادبی برجسته، مطبوع طبع مخاطبان همزمانی آن اثر واقع نمیشوند. حتی نمیتوان مجموع برندگان جوایز ادبی یک دهه یا مثلا بیست سال را بهصورت بهترین نمونههای آثار یک دوره زمانی در نظر گرفت. دامنه این بحث از این هم فراتر میرود. تاریخ بدون وجه تخیلیاش یا آنچه ویکو بدان فانتاسیا نام مینهد، گمراهکننده و توأم با سوءتفاهمهای بسیار خواهد بود.
در سال ١٨۵٢، گوستاو فلوبردر نامهای خطاب به لوییز کوله چنین عنوان میکند که زیبایی کتاب مادام بواری به این واسطه است که کتابی است درباره هیچ. از مادام بواری، بهجز سبک، هیچ عامل دیگری مراقبت نمیکند. فلوبر، رمانش را به کره زمین تشبیه کرده بود که هیچ نگهدارندهای در فضا ندارد. فلوبر، کتاب خود را بدون موضوع دانسته بود و مدام تأکید میکرد که موضوع مادام بواری نامرئی است. درواقع، فلوبر به سراغ طرح داستانی مستعملی رفت تا مگر از این طریق، خاصیت ارجاعپذیری زبان را به حداقل برساند. موضوع تکراری علاقه و گرایش به موضوع را از بین میبرد و توجه مخاطب را به جانب ساختار درونی اثر معطوف میکند. روش فلوبر، جلوهای از تحقق فانتاسیای ویکو بود. فلوبر بهخوبی نشان داده بود که ادبیات هر قدر از واقعیت فاصله بگیرد و در چارچوب قواعد تخییلی باقی بماند، به همان اندازه از اقبال بلندتری در واقعنمایی برخوردار است. شیوه «راه یافتن به» ویکو، از توصیف یا تحلیل صرفنظر میکرد. انسان طبیعتی ندارد و از اینرو ناتوانیاش از بازگشت به گذشته را به شکل فانتاسیا خلق میکند. این درست که ویکو همچنان به اومانیسم زمانهاش پایبند است، اما این تعریف از انسان که بیرون از وجود فیزیکیاش قرار میگرفت به او امکان داد تا بهصراحت اعلام کند که انسانیت از انسان جداست. درعینحال ویکو پنج انتقاد به نگرهای وارد میکرد که خواهان آن بود تا تصور تاریخی صلب را با نقد کنشگر و خلاقانه معاوضه کند:
١) نمایشی فرضکردن تاریخ بهصورت تصویر، یکی از مهمترین مصائب تاریخی است که غالبا تدریس میشود. همانقدر که آثار ادبی از پسزمینه برخوردار هستند، نگرشهای تاریخی نیز از نظم زمینهای خاص خود برخوردارند. نمیتوان تاریخ را بهطور دقیق از ادبیات یا هنرهای زبانی بهنحوی جدا کرد که یکی به جانب دیگری میل کند. بهعبارتدیگر، تاریخ نمیتواند ابزار شناخت هنر فرض شود. همانقدر که سایر عوامل در شکلگیری تاریخ نقش دارند، ادبیات نیز در کلیت تاریخ ذیسهم است.
٢) پذیرش نظریه بازنمایی، یکی دیگر از انتقادات ویکو است. واقعیت اجتماعی و فرهنگی بهطور بیواسطه به آثار هنری منتقل نمیشوند. این ادعا که شناخت و بررسی درست تاریخ، از برقراری متناظر جزءبهجزء میان آثار ادبی و رخدادهای تاریخی به دست میآید، در کانون انتقادات ویکو قرار داشت. در این فقره ویکو از تمثیل آینه در برابر چراغ استفاده میکند. تاریخ آینهگون، برخلاف ظاهرش چیزی را نشان نمیدهد. چنین تاریخی امور متناهی را نامتناهی جا میزند و بههمینترتیب عقاید، خرافات و وجوه غیرعقلانی گذشته را به این بهانه حذف میکند که در آنها هیچ رگهای درخور تخیل نیست.
٣) اشتقاق از ذهن بهعنوان امری ثابت و لایتغیر، از دامچالههای تئوریک تاریخ در برابر تلقی هنری از زبان محسوب میشود. در هیچ لحظهای از تاریخ نمیتوان به برداشت صریح و یکپارچهای از کیفیت ذهنی انسانها دست یافت. مثلا نمیتوان تفکر باروک را بهعنوان یک کل منسجم با تفکر رنسانس مقایسه کرد.
۴) انعکاس جنبههای اساسی یک دوره تاریخی در شاهکارهای ادبی، که از پایههای روششناختی تاریخ هنر کلاسیک است، از نظر ویکو، امری نادرست و غیرقابل اعتماد میباشد. تقسیمبندیهای هنر مذهبی، هنر فلسفی و… که هر کدام به دورههای مشخصی از تاریخ نسبت داده میشود، مبنای نظری درستی ندارد، چون تاریخ ادبیات پدیده مستمری نیست، بلکه دارای گسستها و شکافهایی است که در بررسی آنها نمیتوان به برداشت جامعی از جنبههای اساسی رسید.
۵) تلقی اساطیری قائلشدن به توانایی هنر در بیان انسان، از منظر ویکو، صرفاً دستاویزی است تا از شناخت لحظههای تاریخی و دلالتهای پیچیده سیاسی شانه خالی کنیم. این فرض که شاهکارهای ادبی حق مطلب را در جمعبندی فهم انسان در یک لحظه فرضی از تاریخ ادا کردهاند، برداشتی نادرست و من عندی است. درواقع آثار ادبی بیش از آنکه حاصل اجماع یا خلوص باورها باشد، بیشتر نقطه عطفی است در صحنه نبرد و مواجهه افکار و قدرتهای متعارض.
هنر را نمیتوان فهمید، زیرا همانطور که ویکو در «علم جدید» بهخوبی نشان داده، هیچکس هیچ تضمینی مبنی بر پایانیافتن سیر خلق اثر نمیتواند عرضه کند. نویسندگان و شاعران، در تحلیل نهایی، موجوداتی مردودی هستند که همواره در نظم و نظام شکل گرفته و قانونمند احساسات ما اخلال ایجاد میکنند. اثر ادبی حائز این کارکرد است که احساسها را از تبدیلشدن به مضامینی استعلایی نجات میدهد.
واقعیتها، بدون وجود راههای درست برای دیدن به تخیل بدل میشوند. ما بیش از آنکه محتاج تئوری باشیم، به تجربیاتی نیازمندیم که بشود آنها را محملی برای تئوری دانست. تاریخِ تاریخ ادبیات، همواره زبان را بر طبیعت و حتی تجربه رجحان داده و براساس مکتوبات و رسالات، نظریههای گوناگونی در زمینه نحوه فهم و درک آثار ادبی پیشنهاد داده. آنچه در این میان مغفول واقع شده، ارزش تجربه است. نوشتن، بیمقدمه و از صفر شروع نمیشود. هنرمندان برای تأثیرگذاردن بر کارمایه مجبورند تجربه کنند. شکل نگاه به جهان در هر دورانی مختصات خاص خود را دارد، ولی اغلب به عنوان امری طبیعی و بدیهی از جانب همگان پذیرفته میشود و فقط هنرمندها هستند که با تجربهکردن و تلاش در جهت دگرگون دیدن، رویکرد ما را نسبت به نحوه تماشای جهان متحول میسازند.
اگر بخواهیم به طور صریح، نظر ویکو را درباره نسبت تجربه و زبان خلاصه کنیم، باید بگوییم که بهزعم وی، رابطه این دو در بافت فکری غرب همواره تابعی از رابطه امر عام و امر خاص تلقی شده. به بیان بهتر، کلمه نماینده امور عام و جهانشمول و همیشه درست فرضشده و در مقابل تجربه، معادل امور خاص، متغیر و نامتعین قرار گرفته است. بهطوریکه حقیقت را در کلام و ظهور را در تجربه میتوان جست که البته این پروژه از عصر روشنگری به بعد به صورت شاخهای مستقل تحت عنوان زیباییشناسی تعقیب شده است. اما ویکو از این روششناسی تبعیت نکرد. او معتقد بود که زبان و تجربه هر دو اموری ادراکی هستند و در قلمرو ادراک وحدت در تناظر با کثرت نیست. وحدت حضوری در چندگانگی و کثرت بروزات میسر است. آنچه در ذهن به صورت یک شیء واحد درک میشود، ماحصل کثرتهایی است که حواس ذخیره کردهاند و اجزای مختلف ادراک را به وسیله آن سامان بخشیدهاند. ادراک برخلاف ایده مجبور است که مدام تغییر کند، در غیر این صورت چگالی ادراکی خود را از دست میدهد. هیچ ابژهای، درکی منحصربهفرد و معین ندارد، در واقع ما با درکها، سروکار داریم. ما هرگز با سفید خالص مواجه نمیشویم، همواره با سفیدی روبهرو هستیم. در نقاشی، درخت به تصویر درآمده همزمان، خاص و عامبودن را در خود حمل میکند. درخت ممکن است به جلوه تیپ دربیاید و تبدیل شود به مظهر همۀ درختان. در مقام بیننده تصویر، هرقدر که از نظرگاه خود مطمئن باشیم، همچنان نیازمند این پیشآگاهی نیز هستیم که جهان پیرامون قبل از هستی ما، وجود داشته است. این پیشآگاهی که مؤید درک تصویر است، زبانی است. با زبان، حضورهای متقدم و متأخر را در کنار یکدیگر درک میکنیم. از سوی دیگر، زبان با وجود تغییر موضع و موقف بیننده، درکی ثابت از شیء را فراهم میآورد. ما در مقام بیننده، جلوههای متفاوتی از شیء را میبینیم، ولی تغییر جلوهها، هیچ تفاوتی در باور ما نسبت به وجود شیء ایجاد نمیکند. به تعبیر دیگر جلوههای متکثر از یک شیء، در صحنه تئاتر ذهنی ما صرفاً به ایفای یک نقش میپردازد. به همین دلیل است که وحدت شیء را از روی بروزات متکثر آن بهخوبی ادراک میکنیم. بدون وجود کثرت ظهورها و تغییر موضعها، درک ابژهها در ذهن بشر ممکن نیست.
در غیاب فانتاسیای ویکو چه اتفاقی می افتد؟ این یکی از شگفتترین دستاوردهای نظری اوست. در پاسخ به این سؤال جامباتیستا ویکو بر این نظر بود که فانتاسیای یک دوران به شکل عقلانی دورانی دیگر درمیآید. از این بابت با «علم جدید» ویکو و تعمیمهای نظری معاصرش میتوان فرضیهای را مطرح کرد که چرا نویسندگان و شاعران ما در دو دهه اخیر، دو دهه چهل و شصت را نوستالژیک کردهاند؟ به بیان سادهتر چه چیز این دوران را «اگزوتیک» میکند. اگر با زبان ویکو با این پدیده روبهرو شویم، شاید بتوان گفت که این دو دوره از دایره فهم ما خارج شدهاند. زیرا جهان فرهنگی ما آنقدر تغییر کرده است که قدرت شناسایی بسیاری از ابعاد این دورانها را ازدست دادهایم. شهود زمانی جای خود را به تفسیر فرهنگی داده است. ویکو میگفت کاهنان زمانی دست به کار تفسیر میشوند که دیگر امکان الهام منتفی شده باشد. ماجرا به همین جا ختم نمیشود. در این دو دوره روحیات و رفتارهایی بر زندگی آدمها غالب است که فقط میتوان «به آن راه یافت»، به عبارتی تنها با فانتاسیا یا تخیل در معرض شناخت قرار میگیرند. در نتیجه غیاب فانتاسیا نقد ادبی کنار میرود و به جایش شناخت طبیعی از گذشته در آدمها توهم شهود تاریخی به وجود میآورد.
شرق