این مقاله را به اشتراک بگذارید
با علی ملاقلیپور درباره اعتراضهایش «قندان جهیزیه» و سینمای پدرش
سرفیلمم را دارند میبرند
اگر شخصیت قارچ سمی را وارد قندون جهیزیه میکردم صاحبخانه را میکشت
رضا صدیق / این روزها علی ملاقلیپور، فرزند رسول ملاقلیپور، فیلم اولی و کارگردان مستعد جوان سینمای ایران حال روبهراهی ندارد و از اینکه به قول خودش «سر فیلم را دارند میبرند» دلگیر است. از اینکه سانسهای نمایش فیلمش را کم کردهاند یا اینکه در برخی شهرستانها مثل اصفهان به خاطر نمایش فیلم آخر مجیدی اکران فیلمش را متوقف کردهاند ناخوش است. این ناخوشی را هم هفته گذشته با رفتن توی خیابان و تبلیغ فیلمش با تیشرت «قندون جهیزیه» و بعد هم پریدن وسط زمین فوتبال علنی نشان داد. خلاصه که حواشی نخواستهای که سبب واکنش او شده است این روزها بر فیلم علی ملاقلی پور سایه انداخته؛ فیلمی که در ایام این روزهای سینمای ایران اطوارهای فرمیک و «لقمه را دوره سر چرخاندن» مرسوم فیلم اولیها را ندارد و سرراست قصهاش را تعریف میکند؛ اول و وسط و آخر دارد و مخاطب را سردرگم نمیکند. با او به دنیای متن و جهانبینی فیلمش همقدم شدم و با هم فیلم را دوباره خوانی کردیم. اما قبلش از علی ملاقلیپور درباره مسائل این روزهای فیلم و اعتراضاتش نسبت به این اتفاقات پرسیدم.
آیا از قبل خبر نداشتی که قرار است فیلم «محمد رسولالله (ص)» اکران و سانسهای فیلمت کم شود؟
از قبل خبر داده بودند و من هم در خبرگزاری فارس این خبر را خواندم که چون قرارداد فیلم من سه سانس بوده است این اتفاق میافتد. یعنی بر عکس روال سابق که فیلمهایی که فروش خوبی داشتهاند سانسهایشان اضافه میشود حالا فیلمی که دو هفته اکران شده و به مرز نیم میلیارد رسیده بر اساس قراردادش که سه سانس بوده در اکران میماند. این چه نوع قانونی است که فیلم سه سانس دارد و یک فیلم ١۵ سانس؟ کم شدن سانس برای فیلمهای دیگر هم اتفاق افتاده اما فیلم من از همه شان بیشتر متضرر است. باقی فیلمها هفتههای پرفروششان را رد کردهاند و فیلم من تازه در ابتدای هفتههای اکران و فروش قرار دارد.
فیلمسازان دیگر نسبت به این اتفاق اعتراض نکردهاند؟
هیچ کسی نسبت به این موضوع اعتراضی نکرده و تنها کسی که اعتراض کرده من هستم و امیدوارم که این اعتراض برای باقی فیلمها هم تاثیر مثبت داشته باشد. به عقیده من در حق فیلمهای دیگر اجحاف شده. شما بیلبوردها و تبلیغات را ببینید، تبلیغ فیلم من شده پوشیدن پیراهن «قندون جهیزیه» و پخش کردن تراکتهای فیلمم زیر بیلبوردهای دیگری که کل شهر را گرفتهاند.
تا به حال پاسخی برای نسبت به اعتراضی که مطرح کردهای گرفتهای؟ یعنی واکنشی نسبت به اعتراضت صورت گرفته؟
تا به حال هیچ کسی پاسخی به اعتراض من نسبت به این موضوع نداده است. چون جوابی ندارند که بدهند، چون خودشان میدانند که حق با کیست. میخواهند در سکوت همهچیز برگزار شود و اکران فیلمم به پایان برسد با همین وضع . . . ولی من قبلا هم گفته بودم و حالا باز هم تاکید میکنم که مگر از روی جنازه من رد شوند. من اینقدر بر این اعتراض پافشاری میکنم تا کسی جواب قانعکنندهای به من بدهد، یا اینکه این مشکل را رفع کنند. اینکه چه پیش میآید و چه برخوردی با من میشود آخرش را نمیدانم، هرچه بادا باد، اینقدر پافشاری میکنم که یا جوابم را بدهند یا اینکه قپونی مرا ببرند.
از این مسائل بگذریم، درباره فیلمت صحبت کنیم. اولین فیلم، همان چیزی است که فیلمساز میخواهد خود را با آن معرفی کند. فیلم اولت خرق عادتی از فضای فیلم اولیهایی است که میخواهند فرم و ساختار عجیب و غریب به رخ بکشند، فیلم اول تو قصهگوست.
درست است. دلیلش این است زمانی که فیلم کوتاه میساختم، فیلمهایم را تکثیر میکردم و به سطح شهر میرفتم و بین مردم پخش میکردم، جعبه میخریدم و فیلمها را داخل جعبه میگذاشتم و جاهایی مثل ترمینال غرب، ترمینال شرق، جنوب و… میفروختم. سوار اتوبوسها میشدم و میگفتم: بفرمایید یک هدیه است. میگفتند: مال کی است؟ میگفتم: مال خودم است. خیلیها تعجب میکردند. من زیر تمام فیلمهایم ایمیلم را گذاشته بودم تا مردم نظرهایشان را بفرستند. افراد مختلفی ایمیل میفرستادند. چون فیلمها خیلی رویایی بود. دیدم رویاهای علیآقا برای تماشاچیها خیلی جالب نیست، یعنی باید واقعی زندگی کرد. بچههای سینما فیلمهای کوتاه من را خیلی دوست داشتند و میگفتند: فضای فیلمهای من خیلی عجیب وغریب است و خیلی مالیخولیای خوبی در ذهنت داشتی. من در فیلم کوتاههایم به نتیجهای رسیدم ولی وقتی عامه مردم نمیفهمند، چه فایده دارد و همهاش بازی با فرم بوده است؟ به خودم گفتم: میدانی دغدغهات چه چیزهایی است. گفتم: تو چیزی متوجه نیستی. واقعا حسم این بود که من چیزی را متوجه نمیشوم، متوجه نیستم که چگونه قصه بگویم. استادی بود که یک کتاب نوشته بود. من دو تا سه بار آن کتاب را خواندم، بار آخرکتاب و فیلمنامه درسی و آموزشی را کنار گذاشتم. در یک بخش از این کتاب گفته بود، قبل از اینکه فیلمنامه را بنویسید باید از پایانش اطلاع داشته باشید و پایانش امیدوار کننده باشد. چرا؟ به خاطر مردم. تماشاچی از روزنه امید لذتی دارد. همانطور که تماشاچی از پایان خوش واقعی لذت میبرد نه پایان خوش احمقانه. دیدم کسی بر اساس فطرت انسانها، تماشاچی و مردم هواشناسی کرده و مطالب را گفته است. روز دوم اکران فیلم در سینما آزادی با تماشاچیها فیلم را تماشا کردم و دیدم که تماشاچی از خنده در جای خودش آرامش ندارد و هیچکس از سالن سینما تکان نمیخورد. ۴٠ تا بلیت بیشتر فروخته شد. بهطوری که کسی نمیتوانست وارد شود. این یعنی چه؟ یعنی بردن. حالا خودم مهم هستم یا مردم؟ مردم به اضافه خودم هستم.
اتفاقا در فیلم قندون جهیزیه پلانهایی داری که علاقه فرم و همان تم فیلمهای کوتاهت مشخص است. فیلمت فرم خودش را میسازد اما با پرهیز از اطوارهای فرمی.
بله. من خیلی به فیلمسازهای موفق خودمان نگاه میکنم. به خصوص آقایان علی حاتمی و داریوش مهرجویی، قطعا از فیلمسازان دیگری هم خوشم میآید اما احساس کردم این دو شخصیت از لحاظ مفهومی آدمهای با سوادی هستند و فقط فرم نبودند. آقای علی حاتمی که مینیاتور خوانده فقط هنر برای هنر کار نکرده است. شما در فیلم مادر هم قصه، هم اجتماع، هم آدمهای مختلف و هم فرم و رنگ زیبایی را میتوانید ببینید. همانند یک قاب زیبا است. آن صحنهای که برق قطع میشود و دنبال چراغ میگشتند، مادر با چراغ گردسوز از پلهها بالا میرود، چرا؟ چون ما آدمها معتقد هستیم که بالا میرویم و تماشاچی این مساله را احساس میکند. اینقدر فرم با معنا تنیده شده که اگر از تماشاچی بپرسید، میگوید: زیبا بود.
و مساله مورد علاقه تو فرمی
قصه گوست!
بله. اصلا میتوان گفت فرم که نباشد، معنا هم نیست.
ولی در فیلم اولت از تجربهگرایی پرهیز کردهای…
بله چون یک فیلمساز میتواند یک فیلم تجربهای بسازد، ولی توقع اکران آن را نباید داشته باشد. باید محل عرضه را پیدا کند، مثل جشنوارهها، هنر تجربه. تفاوت فیلم با سینما را میگویم. هنر، صنعت، رسانه. صنعت یعنی تولید کالایی که جذاب، محبوب و مورد نیاز تماشاچی باشد. کسی که به خاطر دل خودش فیلم میسازد و به نیاز تماشاچی و بازار نگاه نکرده است چرا خودش را سینماگر معرفی میکند و میگوید من یک فیلمساز هستم.
جهیزیه داستانی درباره مستاجران است، نزدیک شدن به بحث مستاجران در کلانشهرهایی مثل تهران. از یک طرف فقر و از یک طرف ثروت. روی لبه تیغ راه رفتن بوده که به ورطه شعار نیفتی؛ شعاری که آزاردهنده و غیرقابل باور باشد.
بخشی از آن به فیلمهای کوتاهی که ساختم برمیگردد. من چندتا فیلم کوتاه سیاسی ساختم. آخرین فیلم کوتاهی را که ساختم به تعداد انبوهی پخش کردم، ولی بازخورد خوبی نگرفتم چون یک فیلم شعاری شده بود.
به نظرت علت شعاری شدن یک فیلم چه میتواند باشد؟
علتش این است که حرفهایی را که فیلمساز میخواهد بزند فیلم بیان میکند و خود قصه را بیان نمیکند یا قصهای را که درخور این حرفها باشد پیدا نمیکند. مثل این است که ما یکسری دکمه داریم که میتوان روی کت دوخت که بیرون زدن آنها مانند شعار است. حتی اگر از دکمه شروع میکنیم این دکمه باید همرنگ کت باشد.
پس به نظرت نقطه نجات از شعار، قصهگویی است؟
بله. باید به سراغ قصه و زندگی برویم. در فیلم مهمترین مساله برای من رابطه مستاجر و مالک بود. ازدید من فاصله بین فقیر و ثروتمند یک معضل است و همیشه وقتی به آن فکر کردهام در طول زندگیام هر سال دیدگاه خودم را تغییر میدادم.
یعنی ممکن است چند سال بعد یک نگاه دیگری داشته باشی؟
بله. ممکن است. در موردش خیلی فکر و مطالعه کردم. با توجه به سن و زمانی که دارم، به این نتیجه رسیدم که این معضل درکنار راهکارهای مختلف یک راهکاری دارد که به حکومتها و دولتها ربطی ندارد. چون فیلم را ابتدا مردم نگاه میکنند نه سیاستمدارها، هرچند ممکن است یک روزی جوانهای مردم سیاستمدارهای این جامعه شوند. این برای من خیلی مهم است که تماشاچی که در حال حاضرنگاه میکند، روی نسلهای آینده تاثیرگذار باشد تا اینکه فیلمی دارم میسازم که روی نسل حاضر تاثیرگذار باشد. به این نتیجه رسیدم که این معضل بدون همدلی مستاجر و مالک فایده ندارد. چه مسالهای پیش آمده که بین مالک و مستاجر همدلی وجود ندارد. خیلی از اشخاص نسبت به افراد مرفه جامعه عقده دارند. کارگری که اهل فکر و سواد نباشد، نسبت به شخص کارخانهدار عقدهای میشود یا برعکس مالک نسبت به مستاجرش، نگاهی از بالا داشته باشد. چرا این فاصله ایجاد شده است؟ تحقیقات من نشان میدهد یک بخشی از آن به خود اشخاص و بخش دیگرش به ادبیات فیلمهای ما برمیگردد. ادبیات فیلمهای مارکسیستی و کمونیستی بهشدت زیاد بوده و هست و خواهد بود؛ کسانی که خودشان آگاهانه و از روی اعتقادشان این کار را انجام میدهند اما از نظر علی ملاقلیپور این مساله به اقتصاد مملکت لطمه میزند. این اعتقاد به علایق و فرهنگ ما لطمه میزند؛ فیلمهایی که به طبقه ضعیف میگوید اگر میخواهی زنده بمانی باید چاقو دستت بگیری و به سراغ طبقه مرفه بروی. همین الان که داریم مصاحبه میکنیم، هم در سینما، هم در تلویزیون از این فیلمها وجود دارد و خواهد بود.
به زعم تو اینها تاثیر سینماهای مارکسیستی است؟
بله. تاثیراتی که به طور آگاهانه یا ناآگاهانه میآید. چون بعضیها نمیدانند که این ادبیات مارکسیستی رویشان تاثیر گذاشته و عدالت را کشتن فرد پولدار میدانند. این برای جامعه جا افتاده است.
زمانی که طبقه سرمایهدار یا لیبرال هم داستان تعریف میکند به نوبه خودش جهانبینیاش را تبلیغ میکند یعنی برابری طبقه در مارکسیسم در مقابل تعاریف لیبرالیسم تعریف میشود. با این تفاسیر به نظرت نمیتوان گفت که هر دو طرف روی ادبیات فیلمسازی و معضلی که میگویی یکسان تاثیر میگذارند؟
من دقیقا نمیتوانم جوابی بدهم و این مساله را حوزه اهل فن باید بیان کند. من آسیبی که در جامعه دیدم از طرف بلوک شرق بوده است. بحث من فرهنگ مردم است. مثلا وقتی یک بنز در خیابان از کنار آدمها رد میشود درصد زیادی از مردم به راننده و ماشینش با یک دید بد نگاه میکنند و ناسزا میگویند و حتی ممکن است آن را بیان کنند، این نگاه به نظرم از نگاه مارکسیستی میآید. ما میتوانیم نتیجه بگیریم که نگاه مردم ما ناخواسته تحت تاثیر نگاه چپ بوده و یک عده به این موضوع دامن میزنند، نه اینکه این مساله بیان نشود، ولی بدانید که هست.
و تو میخواهی جلوی این تصوری که بیان کردی بایستی؟
من نیامدهام که جلوی سینمای چپ کمونیستی بایستم، من آمدهام به تماشاچی بگویم که این افکار از کجا میآید. میخواهی انتخاب کن یا نکن.
در فیلم قندون جهیزیه برای اینکه به ورطه بحث طبقاتی مستاجر و مالک وارد نشوی تلاش بسیار کردهای و در سکانس آخر فیلمت هم بر آن تاکید میکنی. . .
بله، در پایان فیلم به این نتیجه میرسیم که اصلا و صرفا مساله اقتصادی ملاک نیست، مساله اقتصادی لازم و واجب است که حل شود. ولی اینجاست که مگر میشود بین کارگر و کارخانهدار نزدیکی و قرابتی وجود نداشته باشد و کارخانه به خوبی کار کند؟ کارخانهدار و طبقه دارا اگر با کارگرش نزدیکی، برادری و همدلی کند، آیا آن کارگر با تمام وجود برایش کار میکند؟ آیا فکر نمیکنید کارگری که احساس کند کارخانهدار حواسش به او هست، کمتر از انجام دادن کار طفره میرود؟ ما مطرح میکنیم قانونی بگذاریم که جلوی دزدی گرفته شود، ولی نمیشود.
و در تلاش برای بیان همین پیام توی فیلمت قصه شکل میگیرد؟
دقیقا، چون وقتی صحبت از ادبیات میشود به اخلاق و نگاه میرسیم. من به این نتیجه رسیدم که برابری، دروغ و بی معنا است و برادری است که همهچیز را درست میکند. الان بیاییم کل مردم دنیا را یکسطح کنیم، با چکش تو سر طبقه مرفه بزنیم تا قدش کوتاه شود و همقد کارگر شود و به کارگر اجازه رشد ندهیم تا همه برابر بشوند، خب عدالت به هم میخورد چون یکی میخورد و میخوابد و یکی بیشتر کار میکند. من میخواستم دست روی برادری بگذارم و بگویم این اصل ماجراست.
به روایت فیلم برگردیم، قندون جهیزیه داستانش را جدی تعریف میکند و اما پر است از موقعیتهای کمیک… و از دل همین موقعیتها هم داستانش را پیش میبرد.
من دوست دارم که همه را بخندانم و به این موضوع فکر میکنم که چطور یک جمع میخندند. زمانی که پیش دوستان میروم برنامهریزی میکنم که دیدگاهشان چگونه است، چه بگوییم، چه کار کنیم که فضای شادی داشته باشیم. من به کمدی علاقه دارم چون مردم ما به خنده احتیاج دارند.
یعنی تاکیدت بیشتر بر خلق موقعیتهای کمدی است؟
نه، من صرفا به دنبال سینمای کمدی نیستم.
مسیرت را میخواهی روی خط سینمای کمدی ریلگذاری کنی؟
نه، شخصیت آدم که یکبعدی نیست. به سیاست بیشتر علاقهمند هستم. دوتا فیلم کوتاه سیاسی هم پیشتر با هزینه خودم ساختم.
اما فیلمهای سیاسی در سینما کم پیش میآید که به ورطه شعار و کلیشه نیفتند.
اگر قصه داشته باشد این اتفاق نمیافتد باید فرزند زمانه خودت باشی. در برنامه هفت آقای اسعدیان یکبار گفت: ما سینمای پلیسی ندیدیم. ما ادبیات پلیسی نداریم و انتظار داریم که مردم با فیلمهای پلیسیمان ارتباط برقرار کنند. مثلا آنها آگاتا کریستی دارند و همان را میسازند و جواب میدهد اما ما فیلم پلیسی میسازیم جواب نمیگیریم. چون مردم قرابتی با ادبیات پلیسی ندارند و اصلا نوشته نشده است. در یک برههای فیلمهای حماسی ما جواب میدهد. فردوسی از قدیمیترین آنهاست. آدمهای فداکار زیادی در مملکت داریم. مثل آقای تختی، رزمندهها و خیلی کاراکترهای دیگر که میشناسیم. پس ادبیات حماسی و آدمهای حماسی آنقدر زیاد هستند که ما از دیدن آنها بهشدت لذت میبریم. در حال حاضر، جامعه درگیر مسائل مالی و روحی است. روحی یعنی کمدی و مالی یعنی اقتصاد و سیاست… بالاخره اقتصاد زیرمجموعه سیاست است و فیلمی که از این زاویه ورود کند هم سیاسی محسوب میشود.
زندهیاد پدرت رسول ملاقیپور دیدگاه سیاسی/اجتماعی به سینما داشت، حتی نسبت به هم نسلهایش که جنگ را هدایت میکردند این دیدگاه بیشتر نمایان است، این بُعد از شخصیت و علاقهات به فیلم سیاسی ساختن را میتوانیم از تاثیرات پدرت بدانیم؟
هم بله، هم نه. بله از این جهت که کدام پسری است که از پدر تاثیر نگرفته باشد؟ نه به این دلیل که من سعی کردهام فرزند زمانه خودم باشم. نه اینکه مخالف پدر باشم. من به زمانه خودم محکوم هستم. مثلا فیلم بایکوت که یک فیلم سیاسی بود در دوره خودش فروش خوبی داشت. چرا؟ چون در آن زمان بهشدت دعوا بود که مارکسیستها راست میگویند یا خیر؟ و در مقابلش طرفداران جمهوری اسلامی قرار داشتند که معلوم نبود، کدام درست است؟ فیلم بایکوت در آن دوره جواب داد. چون مال آن زمان بود. فیلم افق که فیلم حماسی پدرم بود، جزو دومین فیلم پرفروش آن زمان است.
یا حتی قارچ سمی!
نه، قارچ سمی نبود.
قارچ سمی فرزند زمانه خودش نبود؟
قارچ سمی جزو فیلمهای فول و اشتباه پدرم است. پایانبندی و خروجی فیلم مارکسیستی است. رسول ملاقلیپور ناخواسته تحت تاثیر این فضا بود، چون پدر من بهشدت آدم مسلمانی بود و مطالعاتش روی مسائل تاریخی و فلسفی کم بود، کم میشناخت. اجتماع روز را به خوبی میشناخت، جنگ را خوب میشناخت، طبقه ضعیف و درد را خوب میشناخت، ولی شناختی در جهانبینی سیاسی نداشت.
آن فیلم ایده میدهد، فکر نمیکنی که فیلم در پرداختن به مساله حقخواهی مظلوم و ظالم پیشرو است؟
مشکل آن فیلم پایانبندی است. سوال را خوب مطرح میکند. یک فساد مالی و پروندهسازی را که دارد اتفاق میافتد نشان میدهد اما اینکه چگونه این فساد را حل میکند مهم است. راهحلی که ارایه میدهد مشکل دارد.
خب پس به همین دلیل است که در قندون جهیزیه برای حل مشکل مستاجر و مالک راهحلی ارایه نمیدهی تا دچار اشتباه نشوی؟
چرا میگویی راهحل نشان نمیدهم؟
صورت مساله را تصحیح میکنی؛ داستان اینطوری است که یک صاحبخانه بدی وجود دارد که میخواهد اجاره را اضافه کند، اینها دارند تحت فشار قرار میگیرند و یک واسطه هم وجود دارد و مستاجر میخواهد به هر قیمتی شده کاری کند که بتواند این پول را تهیه کند و به صاحبخانه بدهد، اما در انتهای سکانس آخر متوجه میشویم که صورت مساله غلط است، میبینیم که صاحبخانه اصلا دنبال چنین مسالهای نبوده است و این حرف را واسطه از خودش درآورده. راهحلی در میان نیست، تصحیح صورت مساله وسط است.
بله خب این هم راهحلی است، چون مساله اینجاست که این صورت مساله در ذهن ما ایرانیها جا افتاده است.
چرا فرد واسطه قاطی ماجراست؟ هست تا راهحلی برای مناسبات مستاجر و مالک نباشد و ما را به اصل صورتمساله برگرداند.
نه فقط آن فرد واسطه، بلکه کارگردان هم هست. کارگردان با نگاهش و واسطه با عملش، در قصه هردویشان باهم رفیق هستند و این خط را ایجاد میکنند.
خب، قارچ سمی به صورتمساله دست نمیزند و نسبت به صورتمساله یک راهحل پیدا میکند اما قندون جهیزیه صورتمساله را تغییر میدهد و میگوید صورتمساله اینطور که مطرح شده نیست. میخواهم از این مقایسه به این نکته برسم که رویکردت در پرداخت به این موضوع اجتماعی بیانگر این است که «بیایید به صورت مساله برگردیم»، شاید آن اشتباه باشد.
بله، بگذار اینطور بگویم که اگر کاراکترهای قندون جهیزیه را به قارچ سمی بفرستی همان کار را انجام میدهد. میزند، میکشد و میرود. اگر شخصیت قارچ سمی را وارد قندون جهیزیه میکردم، صاحبخانه را میکشت و تا ابدالدهر فکر میکرد قهرمان است اما در جهالت مرده بود. فیلمهای دیگر را در نظر بگیرید که قهرمانهای ما، قهرمانهایی هستند که فکر میکنند همهچیز میدانند و چاقو یا اسلحه دستشان میگیرند و میبرند و میدوزند و به اسم روشنفکری جلو میروند ولی هیچ فرقی با داعش ندارند. این همان بازگشت به
صورت مساله است.
فیلم قارچ سمی قهرمانمحوراست و قهرمانانش دنبال راهحل هستند اما قندون جهیزیه صورت مساله را باز خوانی میکند و از قهرمان سازی میپرهیزد. . میتوانیم از کنار هم گذاشتن این دو جهان اینطور تعبیرکنیم که نسل پدرت قهرمان محور است و قهرمانش را دوست داردو نسل تو در پی قهرمانزدایی؟
خیلی از هم نسلهای من عاشق فیلمهای گذشته هستند. اتفاقا دیدگاه من هم قهرمانپروراست اما من آمدهام بگویم فکر میکردید قهرمانی که شماها تعریف میکردید جامعه را میسازند؟ اینها فقط بمب و چاقو در دستشان است و قهرمانهایتان فقط مملکت خراب کن هستند. ما فیلمهایی داریم که از لحاظ اقتصادی مخرب بودهاند. من به این گفته شهید مطهری معتقدم که باید به مارکسیستها اجازه داد حرف بزنند و چون اجازه ندادندکه حرفهایشان را بزنند و جلویشان گرفته شد، به زیر لایه رفتند و تاثیرات ناخواستهای گذاشتند، این جریانات به دنبال توزیع پول در طبقات جامعه هستند و دنبال تولید فیلم نیستند.
پس تاکیدت بر نفی این جنس از قهرمانسازی است.
نسل گذشته میگوید قهرمان کسی است که یک اسلحه دستش بگیرد و آن شخص
بنز سوار را بکشد. در جامعه پمپاژ عقده کردهاند. اینها یک بخشی از وضعیت اقتصادی روی دوششان است. خیلی راحت با سرنوشت مردم بازی نکنیم.
میخواهی همین روند را در فیلمسازی در پیش بگیری؟
اگر به همین روند باشد، فایده ندارد.
منظورم از روند، جهانبینی است.
باید روی جهان بینی مطالعه داشته باشم. بهخاطر همین چیزی ننوشتم. من بین هر فیلمنامه یکسری کتاب میخوانم و بر اساس گرفتاری جامعه مطالعه میکنم. با یک فیلمسازی صحبت میکردم که چرا فیلم نمیسازی؟ گفت: ما با فیلمهایی که میسازیم بر روح مردم تاثیرگذار هستیم. خیلی از این فیلمها اینگونه است. من این حرف فیلمساز را قبول دارم که باید اهل احتیاط باشید. چرا فکر میکنیم همه ایدهآلها دست ما فیلمسازان است؟ اگر کسی به آخرت ایمان داشته باشد، میترسد راحت بنویسد و فیلم بسازد، مگر نه اینکه میگویند باید پاسخگوی اعمالت باشی؟ فیلم هم جزو اعمال است. شما تاثیرگذار هستید، لحظه لحظه فیلم را باید پاسخگو باشی و از تمام زوایا در موردش باید فکر کند. نمیگویم که این موضوع به هنرمند ایستایی میدهد بلکه با این نگاه پیش تولید کارش قویتر میشود.
با توجه به حرفهایی که زدی و با تاکید دغدغه ات، قندون جهیزیه برعکس روایتش انگار میخواهد در سکانس آخر همه حرفش با توجه به مناسبات اقتصادی بزند.
به مسائل اقتصادی نگاه کردم ولی پایانبندی کارم اخلاقی است. بعضیها میگویند پایانبندی فیلم شعاری است، شاید تا حدی ضعف تعریف قصه از من باشد. برای من چیزی که مهم است، این نکته است که زمانی که تماشاچی از سالن بیرون میآید پراز انرژی و امیدواری باشد. فیلمهایی که قهرمانش نارنجک، چاقو و اسلحه دستش میگیرد و خودش را منفجر میکند، تماشاچی ناامید، مایوس، سیاه و دلچرکین بیرون میآید و جواب فیلمساز این است که اینها واقعیت جامعه است. نه، اینطور نیست. این یک بخشی از واقعیت جامعه است که شما به نفع تفکر جهانبینی خودتان مصادره کردید و رفتید. این یک واقعیت است. کسی که بنز سوار میشود ممکن است دزد باشد یا به ارث رسیده باشد یا از کسی قرض گرفته باشد. اگر بخواهیم عادلانه نگاه کنیم باید تمام این جوانب را در نظر بگیریم. اگر بخواهیم از صبح که پا میشویم ناسزا، جنگ و دعوا داشته باشیم، عقدهای باشیم دیگر جامعهای با محبت نداریم.
اگر خودت بخواهی قندون جهیزیه را نقد کنی، صادقانه نقدت بر این فیلم چیست؟ مشکل فیلم اولت را خودت چه میبینی؟
از لحاظ فرمی، ریتم روایت فیلم باید بالا برود. چون میدانم و فیلم را هواشناسی کردم که دو، سه جا در حد چند دقیقه ریتم میافتد. از لحاظ معنایی جوابی نمیتوانم بدهم. اگر جواب بدهم اشتباه کردم. چون با سواد امروزم دارم جواب میدهم. فقط میتوانم این را بگویم که افرادی که فیلم را میبینند خیلی باورش نکنند، نه اینکه تکذیبش کنند ولی بدانند که انسانها با یک ظرف مشخص هستند و بدانند که این فیلم یک دریا یا حقیقت نیست و تنها یک ایده است. اصل این است که حقیقتجویی در فیلمها باید بیشتر باشد.
اگر پدرت زندهیاد رسول ملاقلیپور الان زنده بود و فیلم قندون جهیزیه را میدید با توجه به خصوصیت لوتیمنشی که داشتند به کارت چه نقدی میکرد؟
هیچ پدری منتقد خوبی برای پسرش نیست. هر پسری با پدرش کارکند برایش سم است. چون پدر نمیتواند بد و عیب پسرش را بخواهد و ببیند. پدرها دوست دارند پسرشان در اوج باشند. از این موضوع گذشته ولی میدانم که کلی میخندید و در وهله اول حتما به دیگران کلی پز میداد.
به خودت چی میگفت؟
یکسری حرفهای آبدار میگفت (میخندد)، در واقع تشویق میکرد. اگر میخواست ایراد بگیرد اولین ایرادش تکنیکی بود. عدهای رسول ملاقلیپور را یک فیلمساز غریزی میدانند، اما او اینگونه نبود و برایش فرم و ساختار بسیار مهم بود.
دقیقا، رسول ملاقلیپور در فیلمسازان انقلابی جزو اولین کسانی بود که سراغ فرم رفت ، مثل سفر به چزابه، مزرعه پدری، هیوا و فیلمهایی که اتفاق فرممحورند.
بهشدت تکنیک را میشناخت، از نقطه نظر طرفدارانش از لحاظ احساسی با تماشاچی خوب بازی کرد و بهشدت فرم را میشناخت و یک انسان تکنیکال بود. البته این را باید بگویم که در قندون جهیزیه دکوپاژ من با رسول ملاقلیپور خیلی فاصله دارد.
میخواهی…
بگذار این نکته را بگویم که از سوال قبلیات و نقد فیلم خودم جا مانده بود. فیلم بعدی دکوپاژم باید خیلی بهتر باشد. تنوع بصری بیشتری داشته باشم. به دلیل علاقهای که به سینمای علی حاتمی دارم کاتهایم باید هنریتر شود. علی حاتمی خیلی خیلی خوب بود. شما با نگاه کردن به فیلمهایش انگار به حمام رفتهای، علی حاتمی روحت را شستوشو میدهد و حالت را خوب میکند. قرار نیست من تحت تاثیر سینمای پدرم باشم. به لحاظ معنوی، اخلاقی علی حاتمی خیلی جلو بود.
و تو تحث تاثیر علی حاتمی هستی.
بله و کارگردان دیگری از لحاظ فرم روایت که دوست ندارم اسمش را ببرم، اما موردی که باورش برایم سخت عجیب است این است که علی حاتمی کارش را با موزیکال طنز شروع کند، حسن کچل و آخرین فیلمش محمد (ص) باشد که عمرش کفاف نداد تا بسازد و اگر میساخت چه فیلمی میشد… اما فیلم مادر را نگاه کن! فیلم مادر فیلم ادب و دل بود. از نظر من در سینماهای ما فیلم مادر اسلامیترین فیلم است. به دلیل اینکه خدا مهربانترین است و فیلمساز تا مهربان نباشد و این مهربانی در فیلمش دیده نشود و حتی در زندگیاش مهربانی نکرده باشد نمیتواند اینگونه فیلمی بسازد و چنین معانیای را بیان کند. از این موضوع هم میخواهم این نتیجه را بگیرم که کسی که با صفات خدا زیاد فاصله دارد و در فیلمهایش پمپاژ عقده میکند، حداقل پلاکارد اسلام را بالای سرش نزند.
برش ١
چون قرارداد فیلم من سه سانس بوده است این اتفاق میافتد. یعنی بر عکس روال سابق که فیلمهایی که فروش خوبی داشتهاند سانسهایشان اضافه میشود حالا فیلمی که دو هفته اکران شده و به مرز نیم میلیارد رسیده بر اساس قراردادش که سه سانس بوده در اکران میماند. این چه نوع قانونی است که فیلم سه سانس دارد و یک فیلم ١۵ سانس؟ کم شدن سانس برای فیلمهای دیگر هم اتفاق افتاده اما فیلم من از همه شان بیشتر متضرر است. باقی فیلمها هفتههای پرفروششان را رد کردهاند و فیلم من تازه در ابتدای هفتههای اکران و فروش قرار دارد.
برش ٢
زمانی که فیلم کوتاه میساختم، فیلمهایم را تکثیر میکردم و به سطح شهر میرفتم و بین مردم پخش میکردم، جعبه میخریدم و فیلمها را داخل جعبه میگذاشتم و جاهایی مثل ترمینال غرب، ترمینال شرق، جنوب و… میفروختم. سوار اتوبوسها میشدم و میگفتم: بفرمایید یک هدیه است. میگفتند: مال کی است؟ میگفتم: مال خودم است. خیلیها تعجب میکردند. من زیر تمام فیلمهایم ایمیلم را گذاشته بودم تا مردم نظرهایشان را بفرستند. افراد مختلفی ایمیل میفرستادند. چون فیلمها خیلی رویایی بود. دیدم رویاهای علیآقا برای تماشاچیها خیلی جالب نیست، یعنی باید واقعی زندگی کرد.