این مقاله را به اشتراک بگذارید
ایرج کریمی به خاک سپرده شد
«نیمرخها» در نبود خالقش اکران میشود
رضا صدیق |جمعه صبح تن بیجان ایرج کریمی منتقد و فیلمساز سینمای ایران از خانه سینما به همانجا که آرامگاه و منزل آخر همه ما است تشییع شد. صبح جمعهای که در بهت بود؛ بهتی که با کلمات عجین بود که در ذهنها میچرخید و به هیچ سرمنزلی نمیرسید؛ شاید به همین خاطر است که ایرج کریمی را بیشتر به هویت نقادی و نوشتاریاش صدا میزنند و سپس فیلمسازی. چون خودش مصداق کلام خود بود که میگفت: «طرفدار منتقدی هستم که تشخص و فردیت داشته باشد، این طور به نظرم نقدنویسی خودش تبدیل میشود به یک هنر. من طرفدار نقدی هستم که بدون خواندن اسم نویسنده هم بتوانی تشخیص بدهی چه کسی آن را نوشته است.» و ایرج کریمی خود چنین متجلی بود. از همین جهت هم وقتی فیلمهایش را کنار نقدها و کتابها و ترجمههایش میگذاری باور نمیکنی که دیگر نیست: وقتی «ده سال با هملت»اش را که ترجمه یادداشتهای گریگوری کوزینتسف است میخوانی، یا کتاب «ادبیات از چشم سینما» را با آن ایدههای نابش تورق میکنی و وقتی نقدها و جملات به تعمق رسیدهاش را مرور میکنی نباید هم باور کنی که ایرج کریمی درگذشته است که نویسندگان لابهلای کلماتشان تا آن زمان که زبان وجود دارد، زندهاند؛ تجلی کلام هایدگر است گویی که زمان در زبان قلب میشود و زبان خود میشود گستره جهانی دیگر.
بخش دیگری از امتداد حیات ایرج کریمی اما در فیلمهایش اتفاق میافتد؛ ظهور تفکراتی که کلمه شدهاند و کلماتی که تصویر میشوند، سینمایی که حدیث نفس گونه بیحاشیه ساخته و اکران شدند. فیلمهایی که خاستگاه درونی کریمی را به نمایش درمیآورند. منتقد فیلمسازی که تو گویی به دنبال خلق فیلمهایی بوده که دوست داشته خود به تماشا بنشیند. فیلمسازی که هشت سال فیلم نساخت و از خلق سینما دور بود. علی حضرتی، تهیهکننده جوان سینمای ایران آخرین تهیهکنندهای بود که با او همکاری کرد؛ تهیهکنندهای که کریمی را پس از هشت سال دوری از فیلمسازی به سر ذوق آورد تا او «نیمرخ»ها را کلید بزند. علی حضرتی درباره اینکه چه شد که او و کریمی همکاری کردند تا «نیمرخها» ساخته شود به اعتماد میگوید: «با میثم کائد، مدیر تولیدمان بعد از خداحافظی طولانی صحبت میکردیم که کار بعدیمان چه باشد و به گزینه ایرج کریمی رسیدیم. دو هفتهای طول کشید تا پیدایش کردیم چون شماره موبایلش را عوض کرده بود و بالاخره در نشر پنجره پیدایش کردیم و با هم درباره کار صحبت کردیم و او فیلمنامه نیمرخها را برایم توضیح داد که قرار شد همین را بسازیم. تا لحظات آخر به دلیل نامهربانیهایی که دیده بود باورش نمیشد که واقعا این کار قرار است ساخته شود و وقتی قرارداد را بستیم تازه باور کرد.» او درباره اینکه «نیمرخها» حالا و پس از درگذشت ایرج کریمی در چه شرایطی است، میگوید: «مراحل تولید و ساخت این فیلم تمام شده و طبق صحبتی که با ایرج کریمی داشتیم آماده است تا برای جشنواره فجر به نمایش درآید. ایرج تقریبا تا آخر کار حضور داشت، خودش موسیقی را تایید کرد و تدوین را نهایی کرده بود و در مراحل تکمیل کار حضور داشت تا اینکه برای شیمیدرمانی در بیمارستان بستری شد.» حضرتی درباره پیگیریهای دوطرفه او و کریمی برای نهایی شدن فیلم میگوید: «وقتی که بستری بود از طریق اساماس در تماس بودیم و من مراحل را برایش توضیح میدادم و او در جریان ماجرا بود.» تهیهکننده «نیمرخها» درباره روحیه ایرج کریمی در روزهای آخر حیاتش میگوید: «او تا لحظات آخر امید به بازگشت داشت و حتی ما درباره فیلم بعدیمان هم صحبت کردیم که نامش «بدرودها» بود که قبل از عملی شدن این پروژه زندگی را بدرود گفت.»
تهیهکننده «خداحافظی طولانی» درباره تجربه همکاریاش با ایرج کریمی و «نیمرخها» با تاکید بر اینکه بعد از ایرج کریمی و همکاری با او کار کردن با شخص دیگری واقعا سخت است، گفت: «یکبار به یکی از دوستان سر پروژه گفتم دوست دارم نیمرخها چند ماه دیگر ادامه پیدا کند چون اینقدر پشت صحنه انرژی مثبت و همدل بودن جریان داشت که در فضای سینما باورکردنی نبود که قطعا همین حس نیز به فیلم و جلوی دوربین منتقل شده است. این همکاری تاریخیترین تجربه من در این زمینه بود و از او بسیار یادگرفتم.»
علی حضرتی در ادامه با اشاره به اینکه «نکته این است که فضای نیمرخها به اتفاقی که برای ایرج افتاد شبیه بود و وقتی فیلم در جشنواره فجر دیده شود این شباهت قطعا به چشم خواهد آمد» در انتها میگوید: «در این مدت همکاری از ایرج کریمی یاد گرفتم که باید بدون حاشیه در سینما کار کرد که او نگاهش بیحاشیه بود نسبت به سینما و دغدغهاش سینما بود و فیلمسازی. نامهربانی زیاد دیده بود که هشت سال نتوانسته بود فیلم بسازد و برای یک هنرمند و فیلمساز شبیه او فیلم نساختن واقعا سخت بود. ایرج که رفت با تمام این بیتوجهیها و نامهربانیها، لااقل حواسمان جمع باشد به دیگرانی که شبیه او هستند و در حقشان نامهربانی میکنیم، حواسمان باشد که بعد از رفتنشان حسرت نخوریم که چرا چنین کردیم.»
اگر به رسم مطبوعات بخواهد جریدهای پرونده و یادنامهای از ایرج کریمی منتشر کند گستره وسیعی را در بر میگیرد و در آخر نیز حرفهای ناگفتهای باقی خواهد ماند. از مطبوعات و مجلات و نویسدگان و منتقدان گرفته تا سینماگران و مدیران و بازیگران و قسعلی هذا همه در مواجهه با این بزرگ شریف تجربیات درکی داشتهاند که دوست داشتنی بودن کریمی نیز از همین مواجهه است؛ و بیشتر از این مواجهه تاثیر کتمان ناشدنیاش بر نویسندگان، منتقدان و فیلمسازانی است که در نسل بعد از او زیست کردهاند. آنچه از او باقی است نه صدا و تصویر که کلمه است؛ کلمه از حروف یا کلمه با تصویر، پیوند ناگسستنیای که او با رفتنش از دنیای خاکی برای بعد از خویش به ارث گذاشت. روحش شاد.
نگاه-١
بابک حمیدیان
یک شب سه صبح ایرج کریمی زنگ زد که بیا بیمارستان بنشینیم و با هم گپ بزنیم. سه صبح رفتم بیمارستان پیشش، تجربهای که فکر کنم هیچ بازیگری با کارگردانش در دنیا نداشته. نشستیم و پرستاران با تعجب برایمان آب آوردند و نور توی اتاق پخش کردند که در تاریکی ننشینیم و تا طلوع صبح با هم گپ زدیم و کنارش ماندم. از ایرج کریمی حرف زدن کار آسانی نیست. من ترجیح میدهم که یادآوری کنم که در هیچ یک از هیاهوهایی که پس از مرگش برگزار خواهد شد،شرکت نمیکنم و صبح جمعه هم قبل از آمدن عکاسها رفتم بالای سر جنازهاش و سریع هم رفتم چون ترجیح میدهم در خلوتم با ایرج کریمی صفا کنم. در سوگواری او شرکت نمیکنم که بعد از مرگ، همه، طور دیگر با رفتگان برخورد میکنند و من این مرام را دوست ندارم. در فیلم نیمرخها به یاد مجید بهرامی همراه ایرج کریمی نقش یک سرطانی را بازی کردم و حالا فیلم خود گویای احوالات ایرج کریمی است.دوست دارم در تنهاییام به یاد ایرج کریمی باشم و او را با آن لبخند فیلسوفانه و پولیور مشکیاش تصور کنم. کریمی به زعم من سینماگر فیلسوف سینمای ایران بود و با همان لبخند بدون سخرهاش که پر از فلسفه و حیات بود حالا به این دنیا نگاه میکند.» کریمی درک متعالی داشت و توانست هشت سال فیلم نسازد تا کتاب ده سال با هملت را ترجمه و منتشر کند که خواندنش خودش دنیایی است. همکاری من با او با یک فیلم کوتاه شروع شد و با نیمرخها به پایان رسید. در تنهاییام به یاد کریمی خواهم بود.
نگاه-٢
رویا نونهالی
این که تکرار مکررِ آمدن و رفتنِ ما عادی نمیشود، خوب است یا بد نمیدانم. اما خوب است که کسانی هستند که در هراسِ رفتن، بودن را از کف نمیدهند، ذوق دریافتن دارند و سخاوت در میان گذاشتنش را. ایرج کریمی عزیز و شجاع، در خاطر ما اینگونه نقش بسته است… یعنی میشود چنان بود که چیزی محترم به زیستن افزود و به لحظهها تا آخر سلام کرد. چه خوب که در روایت سختِ روزگار دشواریِ انسان، در فیلم آخرش بودم و رنج را بازی کردیم، رنجی که پیوسته با ما بازی میکند.