این مقاله را به اشتراک بگذارید
ملکمستیزان ایدئولوژیک
آنان که بر پدر روشنفکری ایران شوریدند
سامان صفرزائی
مهمترین مباحث فلسفه سیاسی که در قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم ذهن متفکران سرشناس غربی را مشغول خود کرد، طرح پرسشهایی ساده بود: «چرا باید فرد از افراد دیگر اطاعت کند؟»، «مردم در چه اوضاع و احوالی اطاعت میکنند؟» و «چه وقت به این اطاعت پایان میدهند؟»(۱)
در واقع مفهوم آزادی و حقوق فردی و سپس رابطه این آزادی با مفاهیمی همچون قانون و نهادها مورد توجه روشنگرانی سرشناس همچون جان استوارت میل، هگل و یا دومستر بود. آنها میپنداشتند هر کس که آزادانه به زندگی خود شکل دهد، حق ایجاد شرایطی که آدمی بتواند سرشت خویش را با حداکثر تنوع و غنا و در صورت لزوم حتی به نامتعارفترین طرز پرورش دهد، خواهد داشت. در برابر این حق فقط یک مانع قرار میگرفت: نیاز به حراست همان حق آزادی دیگران یا پاسداری از امنیت آنان. «من به شرطی به این مفهوم آزادم که هیچ شخص یا نهادی مگر برای حفظ و حراست خود، مزاحم من نشود.»(۲)
با رشد و همهگیر شدن چنین ایدههایی در اروپا، تلاشهای چشمگیر برای رونق بخشیدن عملی به مفاهیمی همچون قانونگرایی و حق رای عمومی شکل گرفت. همزمان در بستر حقوقی کوششهای سخت و بعضا همراه با خونریزی برای تعیین چارچوبهایی جهت تقدیس همزمان آزادی فردی و همزیستی مسالمتآمیز و تعیین حقوق مشخص شهروندی انجام میشد.
همزمان با این تحولات فکری شگرف در غرب، در ایران نیز از اواسط قرن نوزدهم با ظهور نسلی طلایی از روشنگران که سودای وارد ساختن میهنشان به مرزهای مدرنیته را داشتند، مبارزهای طولانی، پرفراز و نشیب و جانکاه برای ایجاد تغییرات بنیادین در ذهن انسانهای ایرانی به سود «بیدار شدگی» سیاسی و علیه «رهاشدگی» در مواجه با ساختارهای استبدادی و ارتجاعی در ساحت سیاست و قانون آغاز شد. میرزا ملکمخان (۱۹۰۸-۱۸۳۳) از اصلیترین و برجستهترین طراحان چنین سازه فکری بود که نهایتا دو سال پیش از مرگ وی، امتداد سیاسی این تفکر به پیروزی مشروطهخواهان بر طرفداران سلطنت مطلقه و تاسیس پارلمان منجر شد.
در حقیقت همان پرسشهای اساسی عصر روشنگری در اروپا که ابتدای متن به آنها اشاره شد و ظاهرا طرح آن لحظهای عمیق در ورود به مدرنیته سیاسی و آغاز بیدارشدگی شهروندان در کشورها بوده است، در ایدههای نخستین ملکمخان برای فراخواندن ایرانیها به مدرنیته دیده میشود.
در نوشتههای بازمانده از میرزا فتحعلی آخوندزاده، او میگوید در سال ۱۸۶۳ از ملکمخان «شنیده و مرقوم داشته» که «قریب به اوایل قرن حال… ولتر و روسو و مونتسکیو و میرابو و غیر هم فهمیدند که به جهت رفع ظلم از جهان، اصلا به ظالم نباید پرداخت. بلکه به مظلوم باید گفت که ای خر، تو که در قوت و عدد و مکنت از ظالم بمراتب بیشتری، تو چرا متحمل ظلم میشوی. وقتی که مظلومان از اینگونه افکار عقلا واقف گشتند، ظالم را از میان برداشته برای آسایش و حسن احوال خودشان قوانین وضع کردند که هر کس از افراد ناس، مباشر اجرای همان قوانین بشود، اصلا به زیردستان یارای ظلم کردن نخواهد داشت. الان اداره و سلطنت قونسیتوتسی (کنسیتوسیون) که در اکثر ممالک یوروپا موجود و معمول است نتیجه همین افکار حکماست.»(۳)
در واقع این دیدگاههای پرشور تا حدودی نمودار تاثر او از ایدههای روسویی است؛ نظریهای که تاکید عمیقی بر بیداری انسانها داشت و میپنداشت بدون آزادی و خودانگیختگی هیچ جامعهای ارزش واقعی ندارد.(۴) با این حال ملکمخان شاید خیلی زود دریافت که عملی شدن افکاری از جنس روسو در ایران – که در همان غرب نیز باعث کژنمایی و گمراهیهای بسیار بوده است – در ایران قرن نوزدهم ناشدنی و کماثر خواهد بود. از این رو به صورت عمده کوشید تا دیدگاههای عملی و کاربردیتر مدرنیته که در جامعه آن روزگار ایران قابل تبدیل شدن به پروژههای سیاسی و مستعد برای بسیج اجتماعی بود را تشریح کند.
دیوانسالاری دولتی و سازماندهی امور مالیاتی، تاسیس نهادهای دموکراتیک، قانونگرایی، حرکت به سمت علوم و فنون، تاسیس مطبوعات آزاد و اصلاح ارتش از جمله مسائلی بود که میرزا ملکمخان برای طرح و تبدیل آن به پروگرامهای سیاسی درصدد پیگیری و اجرا بود.(۵) ایدههای مدرنیته ملکم استوار بر متزلزل کردن و کاستن از قدرت طبقه سلطنت مطلقه بود که برای قرنها در ایران قدرتمندترین طبقه حاکم در ایران به شمار میآمد؛ نظریهای که بدون یارگیری از میان دیگر طبقات قدرتمند در ایران غیرقابل اجرا و وارد کردن آنها در مشارکت سیاسی و مداخله دادن آنها در این مبارزه پیچیده غیرعملی به نظر میرسید.
از این رو وی در شماره ۲ روزنامه قانون به طور رسمی ایده تشکیل یک «همارزی» میان مجتهدین و تحصیلکردگان برای شکستن سلطه ابرقدرتهای طبقه سلطنتی را مطرح کرد: «اگر تاکنون شورای دولتی یا دربار اعظم از وزرا، اعیان و درباریان تشکیل میشد و در عمل هم کارهای نبود، از این به بعد نه تنها شورای دولتی باید تصمیمگیرنده امور دولت و مملکت باشد، بلکه مجتهیدن، ملاها و تحصیلکردگان هم باید در این هیئت تصمیمگیرنده، عضو باشند. به زبان روشنتر مملکت باید با مشارکت نمایندگان عرف و شرع اداره شود.»(۶)
ملکم دلداده اشاعه مدرنیته و ارزشهایش در ایران بود،(۷) هیچ چیز به این اندازه در زندگی فکری و کنشگری سیاسیاش برای حرکت دادن ارابه مدرنیته ایران به جلو اهمیت نداشت. شیوه تفکر ملکمخان در مبارزه سیاسی که توجه عمیقی به بسیج اجتماعی – در جامعهای با زیرساختهای بسیار سست سیاسی – دارد، ظاهرا تا حدود شبیه به اسلوب متفکرانی چون هلوسیوس است که توصیه میکنند: «ما اصلاحگرایان روشنبین نباید سعی کنیم مردم را با استدلال به کیش خود درآوریم، زیرا در شرایط امروز و به علت سوء حکومت وحشتناک در گذشته، عقلشان به آن حد قوی نیست که بفهمند چه میخواهیم به آنان بگوییم. باید زبان منافع را جانشین لحن آزردگی کنیم. شکایت نکنید، به منافع آنان متوسل شوید.»(۸)
ملکمخان گرچه در دهههای پایان زندگی، عمده همت خود را بر کنشگری سیاسی و تاکید بر ساخت نهادهای مدرن در ساختار سیاسی و اجتماعی ایران گذاشته بود اما تاکیدات وی بر لزوم بیدارشدگی و فاعلیت ایرانیان تا پایان عمر بیوقفه ادامه داشت. «شرافت خلقت ما در این است که ما را فاعل و مختار آفریده و به اقتضای این شرافت ما را مامور فرموده که به عقل و اجتهاد خودمان مالک و مستحفظ حقوق آدمیت باشیم.»(۹)
علیرغم تاثیر قاطعانهای که ملکمخان بر ورود کشورمان به مدرنیته سیاسی و پایان بخشیدن به عصری طولانی از انجماد کامل فکری چه در بستر اجتماعی و چه در بستر نخبگان قدرت داشته است، به دلایل مشخص و نامشخص وی مورد یورش مخالفان از طیفهای مختلف فکری و عقیدتی در قرن بیستم قرار گرفت.
ایدئولوژیکها علیه ملکم
برخی پژوهشگران اسلامی همچون حامد الگار تاریخنگاری خود در قبال ملکم را با تعصبات قدرتمند مذهبی عجین کرده و از این رو وی را به دلیل تلاش برای جلب نظر روحانیون به پروژههای مدرنسازی «شارلاتان» توصیف کردهاند.(۱۰) عمده تاریخنگاری الگار مبتنی بر این است که ثابت کند ملکمخان اصلا مسلمان نبوده است تا با همین مبنا تلاشهای وی برای جلب نظر طبقه مذهبی به مفهوم مدرنیته را تخطئه کند: «دلایلی را که به طور عمده دال بر عدم صمیمیت وی در قبول اسلام میباشد ذکر مینمائیم. اول آنکه ملکمخان در تمام مدت عمر نام ارمنی و مسیحی خود را حفظ کرد.»(۱۱)
استدلالهای الگار برای زیر سؤال بردن تلاشهای ملکمخان در پیشبرد مدرنیته عموما از این حد و حدود که این تلاشها بیاهمیت است، فقط به این دلیل که از نگاه وی ملکمخان مومنی راستین نبوده است، فراتر نمیرود زیرا که مستشار الدوله – از دیگر روشنفکران قرن نوزدهم – که او نیز همچون ملکمخان حامی تطبیق دادن «ارزشهای مدرنیته و اسلام» بوده است نه تنها مورد انتقاد الگار قرار نمیگیرد بلکه مورد حمایت وی نیز واقع میشود، تنها به این دلیل که مستشارالدوله از نگاه الگار به قدر کفایت «مسلمان» بوده است.(۱۲)
کلیگوییهای ایدئولوژیک احسان طبری در دهه ۱۹۷۰ در باب عصر روشنگری قرن نوزدهم ایران، یا به بیانی «تاریخنگاری در خدمت حزب» است، از دیگر مواردی است که میتوان در آن ردپای انتقاد به ملکمخان را جستجو کرد. طبری، ملکمخان را «نماینده تمام عیار لیبرالیسم و نوگرایی (غربمنشی)» میخواند و میگوید افکار او حول دو اندیشه عمده دور میزند: «آزادی به معنای بورژوایی آن… و نیز ضرورت اخذ تمدن فرنگی.»(۱۳)
لیبرالیسم از نگاه طبری همچنان «ضد خلق» تعریف میشود که هیچ جایی برای دفاع از روشنگری ملکمخان باقی نمیماند: «لیبرالیسم کاری به اینکه خلق، در لحظهٔ تاریخی معین، کدام یک از طبقات و اقشار جامعه را در بر میگیرد و لذا حاکمیت خلق به چه معناست، ندارد. از نظر لیبرالها، خلق و ملت به یک معنی است. ولی از نظر جامعهشناسی علمی و انقلابی، خلق آن بخشی از ملت است که از طبقات و قشرهای حاکمهٔ مرتجع و محافظهکار و ممتاز جوامع سرمایهداری جداست و منافعش با این طبقات و قشرها وارد تصادم میشود. بهطور مشخص، در کشور ما کارگران، دهقانان، پیشهوران، روشنفکرانی که خدمتگزار خلق هستند و نیز بورژوازی کوچک و متوسط ضدامپریالیستی (یا ملی)، خلق است و الیگارشی ارتجاعی و ممتاز، یعنی سرمایهداران و زمینداران بزرگ وابسته و تکنوکراتهای لشکری و کشوری در خدمت آنها (که در ایران خاندان پهلوی سلسلهجنبانشان بود) ضدخلق است و حال آنکه آنها هم در مفهوم عام «ملت ایران»، یعنی همه کسانی که تابعیت قانونی دولت ایران را دارا هستند وارد میشوند.»(۱۴)
اگر حامد الگار، روشنگری ملکمخان را به این دلیل که به قدر مستشارالدوله «مسلمان» نبود شایسته تقدیر نمیبیند، احسان طبری این تبعیض را به گونهای دیگر میان ملکمخان و عبدالرحیم طالبوف عملی میکند، چرا که به باور طبری اندیشههای عبدالرحیم حامی «سوسیالیسم» بوده است: «دشمنی با استعمار، علاقه به صلح و سوسیالیسم، باور به آینده مسعود انسانیت، چنین است محتوی تفکر اجتماعی طالبوف. در پرتو همین نظریات مترقی مسائل اجتماعی میهن خود ایران را نیز حل میکند و یک سلسله نظریات ابراز میدارد که تا امروز نیز فعلیت و اهمیت خود را حفظ کرده است.»(۱۵)
اما شاید غیرعلمیترین استدلالها در رد تلاشهای روشنفکرانی همچون ملکمخان برای آشنا ساختن ایران با مدرنیته و روشنگری سیاسی، متعلق به جلال آلاحمد باشد. در بخش «نخستین گندیدگیها» در کتاب مشهور و پر سر و صدای «غربزدگی»، نویسنده در اظهارنظرهایی که کوچکترین اثری از هیچگونه استدلال یا ارجاع در آنها دیده نمیشود با کلیگوییهایی حیرتانگیز و لحنی که از عنوان فصل هویدا است چه حال و روزی دارد، به سراغ روشنفکران قرن نوزدهم و از جمله ملکمخان میرود: «تا آنجا که صاحب این قلم میبیند این حضرات مونتسکیوهای وطنی هر کدام از یک سوی بام افتادهاند و گرچه شاید همه در این نکته متفقالقول بودند و بفهمی نفهمی احساس میکردند که اساس اجتماع و سنت کهن ما در قبال حمله جبری ماشین و تکنولوژی تاب مقاومت ندارند و نیز همگی به این بیراهه افتادند که پس «اخذ تمدن فرنگی بدون تصرف ایرانی»، اما گذشته از این نسخه نامجرب کلی هر کدام در جستوجوی علاج به راهی دیگر رفتند.»
درست است که عمده کتاب «غربزدگی» مبتنی بر کلیگوییهای عموما گیجکننده است اما جالب آنکه جلال آلاحمد در بخشهای مقدماتی اثر که قصد بازگویی تاریخ ایران در ۶۰ صفحه داشته – مثلا در بخش مغولها – چند تاریخ، سال و ماه و مکان و نام واقعه که پیشتر مطالعه کرده را ذکر میکند اما شگفتانگیز آنکه در بخش روشنفکران حتی همین قدر اطلاعات نیز به خواننده داده نمیشود و وی فقط در دو پاراگراف تاریخ روشنگری روشنفکرانی چون میرزا ملکمخان را توصیف میکند و این قدر تهور هم دارد که بر همان اساس حکم باطل بودنشان را نیز صادر کند.
آنجا که آلاحمد کوشش میکند ارتباطی میان اعدام شیخ فضلالله نوری و اندیشههای ملکمخان و دیگر روشنفکران مشروطهخواه پیدا کند میتواند بیانگر همان کلیشهای باشد که میپندارد اساسا مدرن کردن کشور با سنتزدایی یکسان بوده است و کار را به جایی میکشاند تا تلویحا نشان دهد روشنفکران جان روحانیون را گرفتهاند.
در واقع نگاه سطحی جلال آلاحمد به مفهوم مدرنیته و بیعلاقگی وی به مطالعه در خصوص مسائلی که در آن اظهار نظر میکرد، خود نقش بسیاری در نگاشتن چنین سطوری داشته است، چرا که اگر علاقه بیشتری برای مطالعه آثار ملکمخان به خرج میداد در مییافت اساسا بنمایه نگارش «غربزدگی»اش به عنوان اثری اعتراضی به شرایط موجود فکری کشور در آن دوره، یکی از سویههای اصلی مدرنیتهای بود که ملکمخان برای علنی کردن آن تلاش بسیاری کرد. وی در نامهای به میرزا نصراللهخان مشیرالدوله در سال ۱۹۰۳ مینویسد: «در طول تاریخ پنج هزار ساله جهان خرد آدمی عرصهای برای ظهور و بیان نیافته مگر در عرصه تقابل و تبادل آرا.»(۱۶)
نگاه ایدئولوژیک به مفاهیم مدرنیته و تلاشهای روشنفکران ایرانی قرن نوزدهم، اذهان روشنفکرانی چون جلال آلاحمد یا طبری را از توجه دقیق به تاثیرات شگرف ورود مدرنیته غربی به ایران باز میداشت. آنها برای توجیه ایدئولوژی هیچ حد و مرزی نمیشناختند و هیچ مسئولیتی برای روشهای تحقیق در هنگام نگارش تاریخ به گردن نمیگرفتند.
در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ همزمان با آغاز قدرتمندتر شدن مبارزات روشنفکری گروههای چپ علیه پادشاهی محمدرضا پهلوی، برخی از روشنفکران که ظاهرا تاریخنگاری را هم بخشی از «مبارزه سیاسی» خود قلمداد میکردند در تحلیلهای تاریخی خود تلاشهای روشنفکران قرن نوزدهم برای جلو بردن قطار مدرنیته را زیر سؤال میبردند. مثلا در زمانهای که کار تعصب چنان بالا گرفته بود که ترجمه کتاب «تاریخ چیست» به قلم ای. اچ. کار توسط روشنفکران چپ تحریم شده بود،(۱۷) امیرحسین آریانپور در دهه ۱۹۶۰ در مصاحبه با مجله فردوسی(۱۸) برای پیشبرد ایدئولوژی متبوعاش، تمام ارزشهای غربی را اسباب انحطاط جلوه میدهد، ظاهرا پیامی قدرتمند برای نفرین به کسانی که اساسا در میانه قرن نوزدهم ایرانیها را با «غربی» شدن آشنا کردند.
خیال آنها به این سمت نمیرفت که اگر تلاشهای مجدانه روشنفکرانی چون ملکمخان برای وارد کردن ارزشهای مدرنیته به ایران نبود اساسا تربیت «انسان سیاسی ایرانی» معلوم نبود برای چه مدتی به تاخیر و تولد و نیرومند شدن «جدل و تفکر» چند دهه عقب میافتاد. برای مثال امیرحسین آریان نیز به وقت مصاحبه با نشریات و یورش به «ارزشهای غربی» به کل از یاد میبرد که مطبوعات که خود از نیمه قرن نوزدهم، ابزاری قدرتمند برای مبارزه سیاسی ایرانیها بدل شدند خود از مظاهر مدرنیته غربی بودند و روشنفکرانی مانند ملکمخان بودند که نه تنها ایده تاسیس آن را مطرح کردند که خود نیز در تلاشهای شبانه روزی اقدام به انتشار نشریه و توزیع آن در کشور کردند.
این دست نگاههای خصمانه به نسل اول روشنفکران ایرانی در قرن نوزدهم گرچه نه به قدرت گذشته اما همچنان موجود است، پارهای از آن بخشی از یک جدال سیاسی است و پارهای دیگر میراثی از حدود یک قرن تاریخنگاری ایدئولوژیزده در قرن بیستم که به ترسیم پرترهای غیرجعلی از تفکرات ملکمخان به عنوان یکی از پدران روشنگری عمیقا ناکام بود.
هنوز که هنوز است پدران قانون در غرب ستایش میشوند، مجسمههایشان پس از دو قرن ترمیم میشود، موزههایشان پررونقتر میشود و ارزشمندترین کتابخانهها و دانشگاهها به نام آنها ثبت شده است، اما در اینجا ارزندهترین تلاشها به این محدود شده است که پدران روشنگری ما از صفتهایی چون «شارلاتان»، «ریاکار» یا «دورو» نجات داده شود.(۱۹)
بحثهای اخلاقی سایه عمیقی بر معرفی اندیشههای روشنگران ایرانی انداخته است، حتی آنها که قصد داشتهاند نگاهی مستقل به اندیشههای مشروطه ملکمخان داشته باشند بیشترین انرژی و شور و حرارت خود را در تحلیل زندگی و اندیشه وی، به ماجرای خرید و فروش «امتیاز لاتاری» و فساد اقتصادی محدود کردهاند،(۲۰) حال آنکه مثلا توماس جفرسون نویسنده اعلامیه استقلال ایالات متحده علیرغم آرمانهای برابریخواهانه پدران آمریکا در اواخر قرن هجدهم، زمینداری بود که بردههای سیاهپوست زیادی داشت(۲۱) یا مثلا ژان ژاک روسو از پدران روشنگری فرانسه و اروپا که تمایلات جنسی مازوخیستی داشت،(۲۲) اما کیست که در غرب بیوقفه اندیشههای آن را ستایش نکند؟ و در مقابل برای یک لحظه خیال کنیم چه تصویر تاریخی هولناکی از آنها کشیده میشد اگر قرار بود نقاش اندیشههای آن نویسندگان قرن بیستم ایران همچون جلال آلاحمد، احسان طبری، حامد الگار یا امیرحسین آریانپور باشند.
به نظر میآید ایران امروز، با گذار از فضای ایدئولوژیک و دوقطبیهای ملالآور چندین دهه اخیر، برای درک اثرات عمیقی که تلاشهای روشنفکرانی همچون میرزا ملکمخان ناظمالدوله بر آینده سیاسی و فکری کشور گذاشتند آمادهتر از هر زمانی شده است.
اندیشه ملکمخان به عنوان شارح اصلی مدرنیته در ایران قرن نوزدهم بیتردید همچون دیگر روشنگران قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و تاثیر آن بر سنت تفکر و و سیاسی شدن جامعه ایران در یک و نیم قرن اخیر، نقش به سزایی در اینکه ما ایرانیها امروز نسبت به همسایگان و همجواران خود از خصلتهای بسیار قدرتمندتری برای مطالبه و پذیرش دموکراسی، همزیستی مسالمتآمیز، خشونتپرهیزی، استبدادگریزی، قانونی کردن امور و کشور ماندن برخوردار باشیم، داشته است؛ امری که لزوم ادامه پژوهشهای جدی و عمیقتر در باب اندیشههای روشنگران ایرانی از جمله ملکم را ضروری و اجتنابناپذیر میکند.
پینوشتها:
۱- برای نمونه نگاه کنید به «آزادی و خیانت به آزادی» – آیزا برلین – ترجمه عزتالله فولادوند – نشر ماهی- ۱۳۸۶
۲- همان
۳- بنگرید به «مشروطه ایرانی» – ماشاالله آجودانی – نشر اختران- ۱۳۸۲
۴- نگاه کنید به
http://stl.recherche.univ-lille3.fr/sitespersonnels/canivezp/Canivez_Rousseau_Concept_of_People.pdf
و همچنین
http://www.earlymoderntexts.com/assets/pdfs/rousseau1762.pdf
۵- برای مطالعه همهجانبه در باب اندیشههای ملکمخان که در رسالههایش منعکس شده است نگاه کنید به کتاب
«رسالههای میرزا ملکمخان ناظمالدوله» – حجتالله اصیل – نشر نی
۶- برای نگاهی دقیق به اندیشههای ملکمخان در روزنامه قانون نگاه کنید به مقاله شیوا بلاغی در این باب:
۷- نگاه کنید به مقاله:
رویارویی اولیه روشنفکران ایران با مدرنیته: یک رویکرد دوگانه – فرزین وحدت – فصلنامه گفتگو – شماره ۳۰ – زمستان ۱۳۷۹
۸- نگاه کنید به «آزادی و خیانت به آزادی» – آیزا برلین – ترجمه عزتالله فولادوند – نشر ماهی- ۱۳۸۶
۹- نگاه کنید به
میرزا ملکمخان: پژوهشی در باب تجددخواهی ایرانیان – حامد الگار – مترجم: جهانگیر عظیما – شرکت سهامی انتشار – ۱۳۶۹
۱۰- همان
۱۱- همان
۱۲- همان
۱۳- نگاه کنید به فروپاشی نظام سنتی و زایش سرمایه داری در ایران – احسان طبری
http://www.tabarestan.info/m-karname/tabari-e/forupashi-nemune1.pdf
http://www.tabarestan.info/m-karname/tabari-e/forupashi-nemune2.pdf
۱۴- نگاه کنید به برخی مسائل حاد انقلاب ایران (مجموعه مقالات) جلد ۲، احسان طبری
۱۵- برای آگاهی بیشتر در این خصوص نگاه کنید به فصل پایانی:
برخی بررسیها درباره جهانبینی و جنبشهای اجتماعی در ایران – احسان طبری
لینک دریافت پی دی اف در اینجا موجود است
http://ketabnak.com/book/42938
۱۶- نگاه کنید به
فکر آزادی و مقدمه مشروطیت – فریدون آدمیت – ۱۳۴۰
۱۷- بنگرید به
حقیقت و روش در تاریخ نگاری در علوم انسانی ایران معاصر – علی قیصری – فصلنامه گفتگو – شماره ۱۳- پاییز ۱۳۷۵
۱۸- همان
۱۹- نگاه کنید به
میرزا ملکمخان: پژوهشی در باب تجددخواهی ایرانیان – حامد الگار – مترجم: جهانگیر عظیما – شرکت سهامی انتشار – ۱۳۶۹
۲۰- مثلا ماشاالله آجودانی در کتاب «مشروطه» ایرانی، گرچه تلاش قابل ستایشی برای تمرکز بیشتر بر اندیشهها و نوشتههای ملکمخان داشته است اما او نیز علاقه چندانی به پرداختن ماجراهایی چون «لاتاری» یا زندگی شخصی ملکمخان نشان داده است.
۲۱- نگاه کنید به
۲۲- https://books.google.com/books/about/Masochism.html?id=qgtdAAAAMAAJ
تاریخ ایرانی
1 Comment
رضا
خیلی خیلی ممنونم بابت این مقاله ی خوب شما
از تلاش شما برای پیشبرد فرهنگ اجتماعی سیاسی سپاسگزارم