این مقاله را به اشتراک بگذارید
بیدارخوابی
داستان «مردی که همهچیز همهچیز همهچیز داشت» میگل آنخل آستوریاس، سالها پیش با ترجمه لیلی گلستان منتشر شده بود و اینروزها ویراست تازهای از این اثر در نشر کتاب مهناز به چاپ رسیده است. «مردی که همهچیز همهچیز همهچیز داشت» داستانی سوررئالیستی است که اولینبار در سال ١٩٧٣ منتشر شد و جایگاه مهمی در بین آثار آستوریاس دارد. آستوریاس هم بهعنوان شاعر و نویسنده جایگاه معتبری دارد و هم در طول حیاتش بهعنوان سیاستمدار سمتهای مختلف و مهمی داشت. او در سال ١٨٩٩ در گواتمالا در آمریکای مرکزی به دنیا آمد و با نوشتن کتاب «افسانههای گواتمالا» در سال ١٩٣٠ و بعد انتشار کتاب «آقای رئیسجمهور» شهرتی جهانی پیدا کرد. آستوریاس، همزمان با کار نویسندگی، به فعالیتهای سیاسی هم میپرداخت و در سال ١٩۴٢ بهعنوان نماینده مجلس انتخاب شد و دو سال بعد از آن هم با مسئولیتهای مختلف فرهنگی و سیاسی به مکزیک، آرژانتین و فرانسه سفر کرد و در نهایت در سال ١٩۶۶ سفیر گواتمالا در فرانسه شد. او بهواسطه کتابها و فعالیتهای فرهنگی و سیاسیاش در سال ١٩۶۶ برنده جایزه صلح لنین شد و در سال ١٩۶٧ نیز جایزه ادبی نوبل به او اهدا شد. لیلی گلستان در اوایل دهه ۵٠ نسخه فرانسوی «مردی که همهچیز همهچیز همهچیز داشت» را میخواند و بعد آنچنان شیفته این داستان میشود که بلافاصله آثار دیگر آستوریاس را هم میخواند و سپس به سراغ ترجمه داستان او میرود. آستوریاس سبکی خاص در نوشتن داستانهایش دارد و علاقه زیادی به سوررئالیسم دارد. او در یکی از مصاحبههایش درباره این سبک گفته: «سوررئالیسم بیشک دری بود که بر ما گشوده شد و ما را سخت به حرکت و هیجان آورد. حس میکردیم که در کار آفرینندگی به ما آزادی میبخشد… بیشک در سوررئالیسم چیزی طبیعی و بدیهی وجود دارد، چیزی که از نظر روانشناسی طبیعی و بدیهی است. این مکتب جدید ما را قادر ساخت تا بدانچه در درونمان میپروردیم، زندگی بدهیم…». برهمیناساس است که در داستانهای آستوریاس، باورهای قدیمی سرخپوستی، خرافهپرستی، سحر و جادو؛ با فقر و تنگدستی و زیبایی طبعیت درهم میآمیزند و داستانهای او را شکل میدهند. زبان داستانهای آستوریاس و از جمله همین داستان «مردی که…»، زبانی خاص است و او از برخی ویژگیهای زبان سرخپوستان در آثارش استفاده میکند. ازجمله تکرار هجاها و کلمات در ساختن صفات عالی و برای تأکید بیشتر.