این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتگویی مفصل با حبیب مددیان (خواننده)
محمدرضا رجبی شکیب، حامد زندیان، هادی رجب
:از همسرش که میگفت بغض به گلویش نشست و نتوانست حرفهایش را ادامه دهد. وقار، آرامش و متانت نمیگذاشت صدایش بالا برود؛ آن هم کسی که به قول خودش اوج صدایش دستنیافتنی است. اینها شرححال حبیب محبیان ،خواننده مشهور ایرانی هنگام گفتوگو با ماست. بعد از آن هجرت طولانی مدت به آن سوی آبها، ۶ سالی است که به ایران برگشته و همراه همسر در یک باغ بزرگ در روستاهای اطراف رامسر زندگی میکند. بیخبر از همه چیزهایی که بیرون از آن اتفاق می افتد.
خلق وخوی کنجنشینی و انزوا ، اتمسفری اطرافش به وجود آورده که سرشار از آرامش است. این آرامش برای او گنجی است که سالها دنبال آن میگشته و دلش نمیخواهد به راحتی آن را از دست بدهد؛ بههیچ قیمتی و بهخصوص به خاطر همسرش که خود را مدیون او میداند. زندگی برای او یعنی خانواده سه نفرهاش، به دور از ریا و دروغ و اینکه به کسی آزار نرساند و خیر برساند. خودش میگوید خیلی با کسی نمیجوشد و با او بودن شرایطی ویژه میخواهد. طبیعی است؛ او «مرد تنهای شب» است.
میخواهیم از اینجا شروع کنیم؛ چه شد که تصمیم گرفتید از ایران بروید و لسآنجلسنشین شوید؟
برای اینکه دلم میخواست کار کنم و نمیتوانستم. اما تا سال ۶۲ در ایران ماندم. من نهتنها مشکلی با انقلاب نداشتم بلکه وقتی شور و شوق جوانان را میدیدم به آنها در کارهای انقلابی کمک میکردم. مسجد گیشا آن روزها پاتوق انقلابیها بود و من هم آنجا حضور داشتم؛ حتی با بنز خودم در دوران پیش از انقلاب اسلحه جابهجا میکردیم و بچههای آن روزها اگر زنده باشند میتوانند شهادت بدهند حبیب پای انقلاب و وسط گود بود. جنگ هم که شروع شد در ایران ماندم. اما بعدها مجبور شدم بروم.
خیلی از خوانندهها مثل «فرهاد» در آن روزها انقلابی بودند و برای این حرکت مردمی میخواندند. اما مردم از شما آهنگی به خاطر ندارند. برای اینکه انقلابی بودن خودتان را نشان بدهید کاری نکردید؟
چرا من هم خواندم اما نمیدانم سرنوشت آن قطعه چه شد. اوایل انقلاب یک آهنگ خواندم با این مضمون: تو حسین پاکبازی، منبع الهام و رازی و. . . اما اصلا نفهمیدم این کاست چه شد. البته در اینترنت هست. . . ۲۸ سال پیش این قطعه را خواندم. بعد هم قطعه امامزاده، آسمان آبی و. . .
شما از چند سال قبل از انقلاب فعالیت حرفهای انجام میدادید؟
از سال ۵۴ کارم را شروع کردم. اولین آهنگی هم که خواندم « مرد تنهای شب» بود. آن زمان تقریبا ۲۴، ۲۵ ساله بودم.
شما جزو خوانندگان پرکار پیش از انقلاب نبودید خودتان قبول دارید؟
دمادم انقلاب بود که تازه کنسرتهایم راه افتاده بود. خیلی زحمت کشیده بودم تا به شهرت و موفقیت برسم. سالها بود کار میکردم؛ از طرفی حاضر به انجام هرکاری نبودم و نمیخواستم یک دفعه و با هر آهنگی معروف شوم. از ۱۶ سالگی گیتار میزدم و کار میکردم. اما آنقدر صبر کردم تا با آهنگی که خودم دوستش داشتم به شهرت برسم.
کار موسیقی در آن سالها مثل حالا عرف نبود و خیلی از خانوادهها با آن مشکل داشتند. خانواده شما چطور مشکلی با خواننده شدنتان نداشتند؟
خانوادههای مذهبی دهه پنجاه کاملا با خوانندگی مخالف بودند. یکی از برادرهایم به من میگفت تو مادرت خواننده بوده یا پدرت که میخواهی خواننده بشوی؟ من فکر میکردم هر کسی باید برای آینده خودش تصمیم بگیرد و نه اینکه کسی به او بگوید چه کاری بکند یا نکند. این شد که من موسیقی را شروع کردم. البته از همان اول نمیخواستم از خوانندگی پول دربیاورم.
بقیه خانواده چطور؟ خواهر و برادرهایتان به سمت هنر کشیده نشدند؟
صدای مادرم قشنگ بود. هر هفته جلسه قرآن برگزار میکرد و سفره برای ائمه اطهار (ع) راه میانداخت و خودش مداحی میکرد و میخواند. من از یک خانواده مذهبی هستم. دو خواهر و پنج برادر هستیم. یکی از برادرهایم آکاردئون و دیگری ویولون میزد و یکی هم آواز میخواند. . . اما همه برای دل خودشان بود. من هم همه مدل آهنگی میخواندم.
از هندی گرفته تا گلپایگانی و انگلیسی و. . . از ۸ سالگی کاملا در این فضا بودم. دوران دبستان خاطرم هست سر پل تجریش دبستان کاظمی میرفتم؛ یک فضای فضای کاملا مذهبی. آن زمان اذانگوی مدرسه بودم. صدایم در کل پل تجریش میپیچید. آن زمان این ساختمانها ساخته نشده بود و همه اهالی تجریش صدای اذان من را میشنیدند.
بین سالهای ۵۷ تا ۶۲ چه میکردید و از چه راهی چرخ زندگیتان را میچرخاندید؟
از سال ۵۷ تا ۶۲ فقط از جیب خرج میکردیم. سال ۵۵ ازدواج کرده بودم و مخارجم بیشتر هم شده بود. در دنیای خودمان بودیم و به کسی کاری نداشتیم. آن زمان از همه چیز دور بودم. تا اینکه دیدم واقعا زندگی سخت شده است، هیچ منبع در آمدی نداشتم، کار موسیقی هم به کل تعطیل شده بود و شرایط واقعا سخت بود؛ به همین خاطر تصمیم گرفتم از ایران بروم.
از همان اول که از ایران رفتید کار خوانندگی شروع شد؟
چند ماهی کار موسیقی انجام دادم اما دیدم اوضاع آنجا با روحیاتم نمیخواند. نمیتوانستم و دوست نداشتم نیناش ناش بخوانم. رفتم سمت کارهای دیگر. زمانی که کار موسیقی نمیکردم یک مدتی مدیریت یک شرکت بزرگ بازرگانی با من بود. حدود دو سال مدیر آنجا بودم اما با خودم گفتم چقدر برای مردم کار کنم و اگر قرار است چیزی بشوم بهتر است برای خودم کار کنم و یکی از بزرگترین شرکتها را در لس آنجلس تاسیس کردم.
کار شرکتم توزیع مواد غذایی بود و اجناسی مثل اسنک و چندین مدل بستنی را پخش میکردم. کاروبارم حسابی رونق گرفته بود و درآمدم بالا رفته بود و آنقدر معروف شده بودم که از قدیمیهای این کار فروش بالاتری داشتم. اگر آنها همه ۸:۳۰ صبح کار و کاسبی را شروع میکردند من ۶ در مغازهام را باز میکردم.
اگر آنها کار را ساعت ۳ تعطیل میکردند من تا ۵ در دفتر میماندم. هر کسی وام میخواست بدون بهره میدادم. مردم آنجا من را خیلی دوست داشتند. تازه ساعت ۵ میرفتم استودیو و موسیقیام را ضبط میکردم. بعدها مشکلاتی پیش آمد که این کار را کنار گذاشتم.
چرا کار تجاری را کنار گذاشتید؟
خاطرم هست یک روز ساعت ۵- ۶ صبح که در ماشین نشسته بودم احساس کردم خیلی خسته شدهام. یک دفعه به این نتیجه رسیدم این همه کار کردم چه شد؟ پول خوشبختی نمیآورد.
قانع بودن و سر روی بالش گذاشتن و به یک خواب عمیق رفتن از همه چیز مهمتر است. از خدا خواستم از این شرایط نجاتم دهد. یک روز در محل کارم رویم نشد به کارگر بگویم آن جعبه را به من بده. روی صندلی رفتم و با سینه خوردم زمین. کارم به سیسییو کشیده شد. دکترها به خانوادهام گفته بودند زنده نمیماند اما اگر فقط یک دقیقه دیرتر به بیمارستان میرسیدم قطعا مرده بودم.
بعدها متوجه شدم حکمتی در این اتفاق بوده تا خدا راه درست را به من نشان دهد. از بیمارستان مرخص شدم. هیچ جوری نمیتوانستم راه بروم. عین یک مرده بودم. سه ماه در بیمارستان بستری بودم. پزشکان گفتند حتما باید عمل کنی و یک درصد احتمال زنده بودنت وجود دارد. عمل کردم و خدا خواست که زنده بمانم. مدتی هم که درگیر بازگشت سلامتیام بودم، کل سوپرمارکتم از بین رفت و ورشکست شدم. از طرفی در آمریکا مخارج بالا بود.
این اتفاق در چه سالی افتاد؟
در سال ۱۹۹۸ این اتفاق افتاد.
چطور بعد از آن اتفاق توانستید سرپا شوید؟
در بیمارستان حال و روز خوشی نداشتم؛ مثل یک مرده بودم. قلبم به دستگاه وصل بود. در بیمارستانهای آمریکا رسم است از طرف بنیادهای خیریه میآیند و برای بیماران ساز میزنند. یک روز دیدم صدای ویولن میآید و یک نفر دیگر هم دارد گیتار میزند و میخواند. به خاطر آسیبی که به ششهایم وارد شده بود صدایم را از دست داده بودم؛ هر کاری کردم هیچ صدایی از من در نیامد و من بهشدت گریه کردم.
هر روز شرایطم بدتر میشد. یک روز دکترها میگفتند که دست راستت از کار میافتد و از کار افتاده میشوی. خلاصه آنقدر در بیمارستان بودم که شرایطم با انجام کارهای توانبخشی کمکم بهتر شد؛ مثلا ساعتها کنار دیوار میایستادم و دوتا از انگشتانم را روی دیوار میگذاشتم و بالا میبردم تا دوباره حرکت کنند یا دستگاهی به من دادند تا نفسم را تو بکشم و ریههایم تقویت شود.
همسرتان در این مدت کمکتان میکرد؟
هر روز همسرم من را با زحمت به این دکتر و آن دکتر میبرد. هر روز فیزیوتراپی، بیمارستان، درمانگاه، کلینیک و چون نمیتوانستم بنشینم به تنهایی در صندلی پشت ماشین میخواباند و به این طرف و آن طرف میبرد. واقعا همسرم برایم بسیار زحمت کشید.
میرفتیم لب دریا و از ماشین پیاده میشدیم، پنج دقیقه طول میکشید تا یک مسافت یک متری را از ساحل تا لب دریا پیاده بروم اما در این مدت به خاطر همسر و فرزندم هیچ وقت تسلیم نشدم چون به این فکر میکردم که من از آن سر دنیا خانوادهام را به کشور غریب آوردهام و آنها بعد من میخواهند چه کار کنند. آنقدر حرکت و آنقدر تلاش کردم تا کمکم حالم بهتر شد؛ تا جاییکه بعد چند سال بهقدری استقامت بدنیام بالا رفت که مدام کوه میرفتم و درحالی که همراهانم هنوز پایین بودند من نوک قله بودم. خواستن توانستن است.
تمام این اتفاقات زمانی برایتان پیش آمد که از یک صندلی افتادید؟
چه کسی باور میکند با قفسه سینه از روی صندلی به پایین افتادن آنقدر برای من مشکلات متعدد ایجاد کند. . . یک موتورسوار در اثر یک تصادف بسیار بد زمین میافتد و دندهاش یا پاهایش میشکند آن وقت من با یک بار از روی صندلی افتادن به آن میزان آسیب دیدم. . . من درحالی که دندهام شکسته بودم با کمی جابهجا شدن یکی از دندههای شکسته شده وارد ششم شد. بالاخره سه ماه بعد از بیمارستان مرخص شدم. بعد از آن کمکم وارد استودیو شدم و با دست چپ شروع به کار کردم.
در آن سالها که حرفهای نمیخواندید و مشغول کار تجاری بودید به ایران هم آمدید؟
سال ۷۴ برای دیدن خانوادهام به ایران آمدم. خیلی برخورد خوبی با من داشتند. من را در فرودگاه شناختند و تحویل گرفتند. دو سه هفتهای خانه خواهر بزرگم بودم.
این بار چه شد که در ایران ماندید؟
آمده بودم چند روز بمانم و برگردم. اما پاسپورت و کامپیوترم را گرفتند. هفت ماه ایران بودم تا اینکه پاسپورتم را پس دادند و زمانی که دوباره میخواستم برگردم پاسپورتم را گرفتند که نهایتا از ایران خارج شدم، اما دو مرتبه برگشتم.
دقیقا در چه روزهایی وارد ایران شدید؟
سال ۸۸ آمدم. ۱۲ روز آمده بودم بمانم و محمد –پسرم- را ببینم. محمد قبل از من تهران آمده بود. چون دوبی برنامه داشت و بعدش هم آمده بود تهران. من همیشه یک دفعه تصمیم به انجام کاری میگیرم. ساعت ۱۰ صبح به همسرم گفتم میخواهم به ایران بروم و بعدازظهر شروع به جمع کردن وسایل کردم چون ساعت ۴ بعدازظهر پرواز داشتم. خانمم تعجب کرد و با پرخاش گفت چرا زودتر به من اطلاع نمیدهی!؟ اما من بالاخره به تهران آمدم درست روز قبلش تهران بودم.
در آن هفت ماه ابتدایی که ایران بودید فضا چطور بود؟
در جامعه خیلی حضور نداشتم. در آن مدت تهران را نمیشناختم؛ البته الان هم نمیشناسم. گاهی اوقات چهار ماه از فضایی که در آن زندگی میکردم بیرون نمیآمدم. الان هم ساکن باغی در رامسر هستم و گاهی به شوخی به خانمم میگویم اگر اتفاقی برای من بیفتد کسی باخبر نمیشود! تنهایی را ترجیح میدهم و خیلی دوست ندارم در محیطهای شلوغ حضور داشته باشم.
چرا رامسر را انتخاب کردید؟
تهران شلوغ است. یک مدت رفتیم شمال و احساس کردم بهتر است همین جا بمانیم. بیشتر به خاطر آب و هوا. . . چون یک مدت هم محمد به خاطر ناراحتی قلبیاش آمد؛ به خاطر همین صلاح بود که شمال بمانیم.
بالاخره تصمیم گرفتید بمانید. آیا از این تصمیم راضی هستید؟
همسرم از اینکه به ایران برگشتیم بسیار راضی هستند. تنها سرگرمی من موسیقی است. همسرم بسیار راضی است، من فقط این بیکاری را دوست ندارم و ناراحت هستم. البته الان هم بیکار ننشستهام؛ در اتاقم مینشینم و پای کامپیوتر آهنگ میسازم. ۳۰ آهنگ ضبط کردهام که تقریبا آماده پخش است و فقط باید آن را بخوانم.
از سبک زندگیتان راضی هستید؟
روزهای اول که آمده بودم جایی را بلد نبودم. یکی، دو نفر از دوستان بودند که من را بیرون و رستوران میبردند. البته خیلی اذیت میشدم. من وقتی رستوران میروم دوست دارم فرار کنم. مردم که من را میبینند به سمتم هجوم میآورند اما من از شلوغی بیزارم. خلوتم را دوست دارم. الان فکر میکنم یک حکمتی داشته که من ایران بیایم و بنا به دلایلی نتوانم برگردم. خواست خدا بود که به ایران برگردم. الان هم در رامسر زندگی راحتی دارم.
شما که از محل زندگیتان دور نمیشوید و خلوت کردن را دوست دارید چه فرقی میکند ایران باشید یا آمریکا یا هرجای دیگر؟
من همین که میدانم همسرم کنارم هست و فرزندم ادامه تحصیل میدهد، برایم کافی است. همین که همسرم از حضور در اینجا راضی است من هم رضایت دارم. البته من تحت فشار هستم ولی نمیتوانم همسرم را به خاطر خودم فدا کنم و تا هر زمانی که او بخواهد ایران میمانم. از نظر کاری به مشکل برخوردم اما مسائل خانوادگی برایم در اولویت است.
فکر میکنم برخی از دوستان از حضور من به عنوان یک پیشکسوت وحشت زده شدهاند. کاش میتوانستند از حضور پیشکسوتها درست استفاده کنند. تعریف از خودم نباشد اما به جرأت میتوانم بگویم ملودیهایی را که من میسازم فرد دیگری نمیتواند بسازد. به این خاطر که هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند و چون خودم درد را حس کردهام، چیزی که در آهنگهایم میگویم حقیقت است.
من گاهی از خبرهایی در رابطه با شیمیاییهای دوران جنگ، یا افرادی که سرطان دارند به گوشم میرسید که بسیار ناراحت میشدم. بنابراین شروع کردم به آهنگ ساختن برای سرطانیها، شیمیاییها و. . . . رفتیم لبنان و قطعههای دفاع مقدس را ضبط کردیم. من کارهای دلی و چیزهایی را که به آنها اعتقاد دارم انجام میدهم.
یعنی هیچوقت کار سفارشی انجام ندادهاید؟
همیشه کاری را که خودم دوست داشتم انجام دادهام. چه مذهبی و چه غیرمذهبی. کسانی که درد کشیدهاند درد من را میفهمند. اینها دوستان من هستند. همیشه کاری را انجام دادهام که دوست داشتم و نه آن چیزی که دیگران گفتهاند. سال ۲۰۰۶ در لبنان برای دفاع مقدس خواندم با هزینهای بسیار بالا اما پخش نشد.
فکر میکنید این کار به محبوبیت شما کمک کرده؟
واقعا نمیدانم. گاهی در مواقعی سرافکنده میشوم چون حس میکنم لیاقتش را ندارم اما به خودم میبالم و خدا را شکر میکنم؛ بابت اینکه وقتی مثلا جوانهای ۱۸،۱۷ ساله من را میبیننند طوری حالشان دگرگون میشود و شادی میکنند که شرمنده میشوم.
چه شد که مجوز صادر نشد و آهنگی ضبط نشد؟
نمی دانم. چه اتفاقی افتاد. باید از خودشان بپرسید.
در این حالت چرا آهنگ هایتان را روی سایت ها منتشر نمی کنید و هر از گاهی ویدئوهایی پخش می کنید؟
علت اینکه ویدئو منتشر میکنم به خاطر این است که مردم ببینند و بدانند که حبیب همچنان در عرصه حضور دارد و از شایعات و حاشیه ها به دور است و کار خودش را انجام میدهد.
به ایران که برگشتید آهنگی به نام «محکوم» خواندید. جریان چه بود؟
یک شخصی به من زنگ زد و گفت آقای حبیب اگر اجازه دهید من یک خط با شما بخوانم. گفتم باید اسپانسر داشته باشی، مخارجش خیلی بالاست. همه شرایط را مهیا کرد. من رفتم، خواندم. هرچند معتقدم در اوج نباید با یک فرد غریبه که سابقهای ندارد همکاری اینچنینی کرد. البته بحث افرادی مثل اصفهانی در ایران جداست. اصفهانی بخواهد با من بخواند حتما این کار را میکنم. به او گفتم باید هزینهها را بدهید و اسپانسر داشته باشید. در نهایت هم شیطنت کرد و دو ، سه خط خواند. من در عرض ۱۵ دقیقه خوانندگی را یادش دادم و در نهایت آهنگ ضبط شد و یک روز به من زنگ زد و گفت کلی از اساتید و خوانندههای بزرگ به من گفتهاند که دیگر خودت به تنهایی میتوانی بخوانی و زیر قولش زد و پول مرا هم تسویه نکرد.
موفق شد یا دوباره پیشنهاد همکاری داد؟
به نظرم اشتباه کردم. من قرارداد نداشتم و اطمینان کردم. هیچ وقت کلاه سر کسی نگذاشتم و دوست هم ندارم کسی کلاه سرم بگذارد. حضرت علی (ع) میگوید اگر کسی خواست سرت کلاه بگذارد نگذار ولی اگر کسی کلاه سرت گذاشت بدانید که کلاه سر خودش گذاشته. این افراد با دست خود به زندگیشان آسیب میرسانند. بعد از آن جریان چندین بار پیام داد و گفت استاد معذرت میخواهم و اشتباه کردم. یک بار از دوبی زنگ زد و من سریع قطع کردم. این آدمها خطرناک هستند. . .
خبری هم بود با این عنوان که بعد از مدتها بیخبری مشکلاتی برای آقای حبیب در ماسوله پیش آمده است.
کل آن ماجرا سوء تفاهم بود. اصلا بحث چیز دیگری بود. عدهای میخواستند از طریق من سایتشان پرطرفدار شود تا تبلیغ خودشان را بکنند که من اجازه این کار را ندادم. گفتم حاضرم به همه سربازان پاسگاه امضا بدهم اما با شما عکس نمیگیرم. آخر شب هم رفتم خانه.
از بین کارهایی که خواندید کدام بهترین است؟
مرد تنهای شب از همه بیشتر گل کرد.
خودتان کدام آهنگ تان را بیشتر دوست دارید.
آهنگ بانوی شرقی را که برای همسرم خواندم خیلی دوست دارم. من اصولا برای هر مشکلی که برایم پیش میآید، آهنگ میخوانم. . . در حال حاضر هم آهنگی ساختهام برای همسرم که خواندن شعر آن برای من خوب نیست چون کلماتی مانند دوست دارم، فدات بشم در آن هست و بعد این را دادم کسی بخواند. متاسفانه خودم نمیتوانم بخوانم. به همسرم گفتم آهنگی را که شعرش را خودم گفتهام میخواهم به کسی بدهم که بخواند و همسرم در جواب گفت تو مرا اذیت میکنی بعد برایم آهنگ هم میخوانی!؟(خنده)
ماجرای آهنگ شهلا چه بود؟
اسم همسر اول من شادی بوده است. بعد که فوت کرد همه به خاطر آهنگ شهلا گفتند اسم همسر حبیب شهلا بوده! آن آهنگ هم در آن دوران خیلی گرفت. اما آهنگ و ترانه برای فرد دیگری بود که من آن را خواندم.
و آهنگ همه دورانها آهنگ مادر که پس از بازگشت به ایران دوباره آن را خواندید و ویدئویش را ساختید؟
آن زمان خیلی هم معروف نبودم که آهنگ «مادر» را خواندم. یادم هست روی صحنه کنسرت بودم و همه جا تاریک بود و کسی از فوت مادرم خبر نداشت. بدون هیچ مقدمهای گریه کردم و آهنگ را زدم و خوا ندم. مادر بی تو تنها و غریبم. . . این ترانه در حقیقت حال و روز خودم و احساس واقعیام بود.
نظر شما در رابطه با موسیقی داخلی کشور چیست؟
اوضاع موسیقی داخل کشور خیلی خوب نیست حتی کسانی که آواز هم میخوانند شعر مولانا را روی ملودی خراب میکنند. من ۴۰سال تجربه دارم. باید در رشته خودشان کسی آنها را راهنمایی کند؛ مثل استاد شجریان و استاد شهرام ناظری.
موسیقی پاپ چطور؟
اصلا حرفی از موسیقی پاپ نزنید. من اصلا موزیک گوش نمیکنم. ماشینی که از شمال من را به تهران میآورد اصلا نباید در جاده بایستد و اصلا نباید موزیک گوش کند! البته این را هم بگویم آهنگ اصفهانی را شنیدهام چون آن طرف آب در تلویزیون پخش میشد.
یعنی حتی تا به حال صدای خواجهامیری را نشنیدهاید؟
من تا به حال آهنگ هیچ خوانندهای را کامل گوش نکردهام. حتی آهنگ خودم را. زمانی آهنگ خودم را گوش میکنم که در حال میکس است. بعدش هم که ضبط شد اصلا گوش نمیکنم. دیگر مغزم را به آن نمیدهم. میخواهم مغزم آزاد باشد تا برای آهنگ بعدی فکر کنم. من با دنیا کاری ندارم. وظیفهام را انجام دادهام. من چرا آهنگ گوش کنم وقتی خودم بهترینها را انجام دادهام. یک شعر هشتسیلابی میگویم؛ در ۶ تا۸ خط. سپس۲۰ نفر از بهترینهای ایران و خارج از ایران را بیاورید؛ آنها نمیتوانند کاری که من میکنم انجام دهند.
یعنی بقیه خلاق نیستند؟
همه آهنگسازها مثلا سیدیها ترکی استانبولی همراهشان است. من دیدم. از هر کدام از این سیدیها انتخاب و ملودی میسازند، در صورتی که یک کیبورد پلیر آهنگساز نمیشود. آهنگ ساختن باید در خون کسی باشد. فرهاد، فریدون فرخی، پازوکی، مازیار و. . . آهنگهایشان را خود میساختند. در فیلمی به نام سنتوری، به نظرم چاووشی شعر و ملودیهای خوبی انتخاب کرده بود. . . و شعر و ملودیهایی که چاووشی انتخاب میکند در ایران بهترین است.
در زمان شما چه کسی این خلاقیت را داشت و تکراری نباشد؟
یک سری چیزها تکرار نخواهد شد. مثل فرهاد. فردی هنرمند است که بتواند چیزی را خلق بکند تا اسمش را ماندگار کند. فرهاد یک اثر را خلق میکرد.
از مرتضی پاشایی هم آهنگی شنیدهاید؟
بعد از فوت مرتضی پاشایی آهنگهایش را گوش دادم و بعد فهمیدم که چقدر با احساس میخواند. او شعرهای قشنگ و احساسی را انتخاب میکرده. اما من ذهنم را با این آهنگها پر نمیکنم و تا آخر گوش نمیکنم. مثل این است که سر سفره چند مدل غذا باشد و بخواهیم از همه نوع بخوریم. مغز هم مثل شکم است از هر چیزی نمیتوان پر کرد.
چرا کارهای پیشکسوتان آن ور آب این قدر افت کرده؟
نباید شعر و آهنگ اینجا ضبط شود و برای خوانندههای مطرح آن طرف فرستاده شود. کیفیت کارهای آن طرف هم پایین آمده. اشتباه است که خوانندهها با چنین کارهایی خودشان را زمین بزنند.
به شما پیشنهادی دادهاند که آهنگی را برایتان بیاورند و بگویند حالا بخوان؟
بله، چنین پیشنهادهایی زیاد بوده است. اما بهشان گفتهام این شعر و آهنگ مناسب بچههای ۲۰ ساله است، نه من! من که نمیتوانم با خواندن اشعار مولانا و. . . یک دفعه آنقدر موضعم را عوض کنم. مسلما زمین میخورم.
در حال حاضر وقتی با کسی کار نمیکنید چطور ترانه و موسیقی پیدا میکنید؟
چون ترانهسرایی را اینجا نمیشناختم به سمت مولانا کشیده شدم. راک را روی مولانا ضبط میکنم. راک روی مولانا یعنی حرف آخر و بسیار قشنگ است. ۷ کار از مولانا ضبط کردهام. . . موسیقی کارها همیشه با خودم بوده است.
این ۷ آهنگ هم از همان مجموعه سیتایی است؟
بله از همانهاست. از ۳۰ آهنگی که ضبط کردهام هیچ یک از ترانهسراها اینجا نیستند. من اینجا کسی را نمیشناسم. شعرها برای مولانا و نگین فرهمند است که برای محمد هم شعر میگفت. اگر جایی از یک شعر را بخواهم به ترانهسرا میگویم تا سیلابها را تغییر دهد. ترانهسرایی با شاعری فرق میکند. یک شاعر نمیتواند ترانهسرا باشد. برعکس هم نمیشود. ترانهسرایی که با موسیقی آشنا باشد میداند که یک آهنگساز چه میخواهد.
راستی محمد پسرتان چه میکند؟
دانشجوی طب سنتی است و در آمریکا درس میخواند. با ما به ایران آمد اما چون جایی نمیتوانست برود و از خانه بیرون بیاید برای تحصیل از ایران رفت. محمد بنا نبود خواننده شود. بعضیها فکر میکنند چون من پدر محمد هستم او به اینجا رسیده؛ در صورتی که محمد پسر بسیار باسوادی است؛ به خصوص در زمینه اسلام شناسی. محمد یک زمانی در یک مسجد در لسآنجلس اذان میگفت. قاری قرآن هم هست. . . محمد یک بار گفت بابا اگر بخواهید یک آهنگ ضبط کنید چقدر هزینه دارد؟
گفتم: ۸۰،۷۰ دلار. خندید و گفت پس ضبط کنیم. گفتم باشه فقط به مادرت نگو. شعر آهنگ جوانی را خودم گفتم و ضبط شد. البته بعضیها بالای یک میلیون دلار خرج می کنند اما اتفاقی هم نمیافتد. هیچ چیز را نباید به زور از خدا بخواهید. محمد نمیخواست خواننده شود؛ من هم نمیخواستم. فقط قبول کردم آهنگ را ضبط کنم که خوشحال شود. آهنگ پخش شد و بسیار گرفت. الان هم دارد طب سوزنی میخواند. بعد از آمدن من به ایران او هم خوانندگی را کنار گذاشت. محمد بسیار پاک است.
دلتان برایش تنگ نمیشود؟
چرا. اتفاقا برای ختم علی طباطبایی که رفته بودم مدام به فکرش بودم. پدر علی وقتی بغلم کرد جوری گریه میکرد که من هم به گریه افتادم. من هم پسرم دور است و دلم خیلی شکست.
کسب درآمد و گذران زندگی شما در ایران چگونه است؟
همراه با مشکلات مختلف. خانهای در تبریز داریم که گذاشتهایم برای فروش. متاسفانه همسرم به خاطر من یک زمین را فروخت. خدا را شکر فعلا میتوانیم سر پا بایستیم. هر وقت بخواهم کنسرت برگزار میکنم. پیشنهاد خیلی خوبی از خارج کشور داشتم. اگر آن طرف آب بودم الان ۷،۸ کنسرت میرفتم. آنجا اگر یک آهنگی گل کند خواننده پیشنهاد چندین کنسرت پشت سر هم خواهد داشت! اما من خواستم ایران بمانم. به خاطر خانوادهام. پول چرک کف دست است.
همه این توجهها باعث میشود از مسیر و سبک خود دور شوید و به سمت کارهای بازاری بروید؟
این را که میگویم شاید بعضیها ناراحت شوند اما من برای مردم زندگی نمیکنم. من افتخار میکنم به خانواده سه نفره خودم. اگر صدها انسان خوب در این دنیا باشد قطعا همسرم و محمد جزو آن انسانها هستند. کسی که دروغ بگوید، خیانت کند، مواد مخدر مصرف کند یا حتی سیگار بکشد باید از من فاصله بگیرد. من یک هنرمندم. خیلی سختگیر هستم. من مرد تنهای شبم و کسی نمیتواند خیلی با من صمیمی شود. بچه شمرون هستم. اگر کسی حتی یکدهم من سالم باشد میتوانم با او بسازم. تنهایی را ترجیح میدهم.
یکی از پیشکسوتهای موسیقی ما دارد یک جایی زندگی میکند و باید دنبال فرصتی باشد تا با مردم ارتباط برقرار کند اما هر چه با شما گپ زدیم مدام میگویید من تنهایی را ترجیح میدهم. . .
حبیب همه چیز را دلی انجام میدهد. برای خودش، همسرش، پسرش و وطناش خوانده است. یک شخصی عکسی را در تلفن همراه به من نشان داد که متعلق به دختری بود که ابرو و مژههایش ریخته بود. بسیار تکان خوردم. به همسرم گفتم عکس دختربچه ۷،۶ سالهای را دیدهام که سرطان گرفته. بعدش هم رفتم بیمارستان سرطانیها و از آنها بازدید کردم. گریهام گرفت.
سپس با فامیل همسرم در آمریکا تماس گرفتم و چون میدانستم او هم یک دختر دارد، شروع به خواندن کردم: الهی قربونت برم، نازگل من و. . . گفتم یک ترانه با این مضمون میخواهم و او خیلی زود ترانه را گفت و من هم آهنگ را ساختم و ویدئویش را گرفتیم و خیلی زود پخش شد. الان آن دختر فوت شده. مادرش میگفت با شنیدن این آهنگ کلی حالش خوب شد. چیزهایی که حبیب میسازد جز حقیقت چیزی نیست. . .
در این حالت همکاری شما با اسپانسرها هم مشکل میشود؟
مهم نیست. من به هر قیمتی کار نمیکنم. من در زندگی زیر بار هیچ زوری نرفتم و با کسی کنار نیامدم، خودم هستم و خودم. با هیچ گروهی هم همکاری نداشته و نخواهم داشت. معتقدم اگر قرار است پولی در بیاورید باید انسانهای دیگری هم بتوانند از این سفره بهرهای ببرند. خیلیها در این شش سالی که ایران هستم خواستند از کنار من به پول برسند. خیلیها نامه زدند اما من قبول نکردم. اگر بناست به کسی باج بدهید که کارتان درست شود، نشود بهتر است. اگر قرار است کاری درست شود، میشود؛ اگر هم نه هر کاری بکنید باز هم نمیشود.
زمان برگشتن شما یک سری شایعات در مورد دوستی شما با آقای مشایی بود. دیداری با ایشان داشتید؟
دیدار کوتاهی با ایشان در دفترشان داشتم. دوستی که یک نزدیکی به دولت وقت داشت نامهای تنظیم کرد و پیش آقای احمدینژاد برد. بلافاصله آقای احمدینژاد امضا کردند و به ارشاد رسید، سه روزه مجوز گرفتم تا بتوانم آلبوم ضبط کنم تا اینکه یک شخصی که مایل به سرمایهگذاری بود من را برد پیش آقای مشایی. به چه دلیل نمیدانم؟ آقای مشایی خواستند من را ببینند. گفتند اینجا وطن شماست اگر برگردید خوشحال میشویم. برخوردشان خیلی خوب بود. وقتی فهمیدند تا سال ۶۲ ایران بودم برایشان جالب بود.
شرایط مالی باعث میشود از ایران بروید؟
من هیچ وقت زنم را تنها نمیگذارم. بخواهم میتوانم پول دربیاورم. پیشنهادهای مختلف زیاد دارم. اما من یک هنرمندم و کاری را انجام میدهم که اسمم را جاودانه کند؛ نه اینکه هر کسی از هر راهی خواست پول در بیاورد، این کار را انجام دهد.
امکان دارد خوانندگان دیگری به ایران باز گردند؟
امکان ندارد. کسی که بخواهد بازگردد باید ۳،۲ سال صبر کند و در جامعه نباشد و ویدیوهایش پخش نشود. من توصیه می کنم اگر می توانند بیایند. 3،۲ سال در جامعه ظاهر نشوند و اگر تحمل دارد برگردند. هیچ خواننده لس آنجلسی نمیتواند برگردد. خبرهایی که میشنوید کذب است. آنجا همه چیز در دسترس است. آنها زن و بچههایشان آنجاست.
الان بزرگترین آرزوی تان در زندگی چیست؟
کسی که بخواهد بازگردد باید ۳،۲ سال صبر کند و در جامعه نباشد و ویدیوهایش پخش نشود. من توصیه می کنم اگر می توانند بیایند. 3،۲ سال در جامعه ظاهر نشوند و اگر تحمل دارد برگردند. هیچ خواننده لس آنجلسی نمیتواند برگردد. خبرهایی که میشنوید کذب است. آنجا همه چیز در دسترس است. آنها زن و بچههایشان آنجاست.