این مقاله را به اشتراک بگذارید
«شبهای سطیحِ» حافظ ابراهیم به روایت فیصل دراج
تجربه گذشته و سلطه بنیادها
ترجمه رحیم فروغی
همان وقت که «مسیو سارسی» سرگرم آموزش اصول نقد و رماننویسی به فرح انطون١ بود، حافظ ابراهیم٢ داشت زبان کهنه «سطیح» را فرا میگرفت. واقعیتی بحرانی این دو مرد را به دو مهاجرت عجیب در زمان واداشت. یکی را رهسپار تمدن کامیاب اروپایی کرد و دیگری را به گذشته عربی که یک بار طعم موفقیت را چشیده بود، فرستاد. حافظ ابراهیم، شاعر نیل، کتابش «شبهای سطیح» را سال ۱۹۰۶ یعنی شش سال پس از چاپ «حدیث عیسیبن هشام» منتشر کرد. دو کتاب منابع نزدیک به هم را از پیشینه فرهنگی میان خودشان تقسیم کردند. یکی مقامه بدیعالزمان همدانی را احیا کرد و دیگری گرد فراموشی را از خاطره «سطیح»، کاهنی که زبان مسجعی داشت و پیش از اسلام میزیست، زدود. علاقه به نقد وضعیت حاضر و دعوت به اصلاح آن، این دو را با هم متحد کرده بود. شاید آنچه این دو کار را به هم نزدیک میکرد، همان چیزی بود که ابراهیم را واداشت چند سطر از کار مویلحی٣ (قصر جیزه) را در کار خودش بگنجاند و آشکارا به همکارش درود فرستد. همکاری که از تقلیدِ او سرباز میزد، اما با او در فراخوانی صریح به نوگرایی اجتماعی همراه شده بود.
نوگرایی فکری در «شبهای سطیح»، در گفتمانی انتقادی رخ مینماید که خواهان جایگزینی برای واقعیت موجود است و نیز در نوشتار روشنی که دیدگاهی را تأیید میکند و به دیدگاه دیگری بدگمان است. نویسنده کتاب خوشامدش را از شخصیتهای روشنگر نامداری بیان میکند: جمالالدین افغانی (اسدآبادی) «صاحب اثر در نفوس عالیه»، عبدالرحمان کواکبی «بلبلی که از دست صیاد گریخت»، قاسم امین۴ «صاحب مذهب جدید و فکر صائب»، شیخ محمد عبده «که آثار افغانی را حفظ کرد، همانطور که افلاطون برای نگهداری آثار سقراط کوشید». موضوعاتی که در کتاب آمده است هدف از نوشتن آن را روشنتر میکنند: آزادی، ازهمپاشیدگی روزنامهنگاری و ابتذال زبان، خشونت استعمار انگلیس و خفت مصر، رسالت ادبیات و نقش زبان در برانگیختن انسانها و… .
کتاب بر پایه دیدارهایی تخیلی میان راوی و کاهنی قدیمی و نیز بر پایه قصههای پیدرپی بنا شده است که در آنها گفتوگوهای بریدهبریده میان «ابن نیل» و «سطیح» اتفاق میافتد. اما ابراهیم قصه را به مقاله تبدیل میکند و توالی قصهها را به توالی مقالههایی که قصهها و برداشت خودش از آنها را همزمان احضار میکند. بهطوری که: در قصه اول گویا گردش بر کنارههای نیل قرار است پرده از تنبلی و بیحالی ملت بردارد، در قصه دوم موضوع دیدار راوی و کاهن بیان حال و شرایط زنان است، موضوع دیدار بعدی درباره مسائل مصر و سوریه است، و… برای همین ابراهیم تنها به عنوان دو قصه «ضیق و شکوی» (تنگنا و شکایت) و « لقاء سطیح» (دیدار سطیح) بسنده میکند و بعد به سراغ عنوانهای مستقیم و عریان مقالهها مثل: امتیازات بیگانگان، انگلیس، روزنامهنگار، آزادی، انگلیس و ارتش مصر و … میرود. حتی بعضی از مقالهها، مثل مقالهای که عنوانش «زبان عربی» است و زبان و نقش سرنوشتساز آن در حرکت ملی را میستاید، کاملا مستقل و خودبسندهاند. واقعیت امر این است که غیرت خروشان ملی، خیالپردازی نخستینی را که شاعر نیل کارش را با آن شروع کرده بود، از یادش برد و دیگر گفتههایش را صریح و نقابافکنده بیان میکرد. راوی کارش را با دو عنصر هنری شروع کرده بود که گرایش به سبک مقاله آنها را از کارکردشان تهی کرد. آن دو عبارت بودند از: «یکی از فرزندان نیل» که بهتنگآمده از فساد روزگار، از خانه بیرون زده بود تا برای رسیدن به آرامش در ساحل نیل گردش کند و کاهنی قدیمی که بینشش را برداشته بود و از دورهای به دوره دیگر کوچ کرده بود. این دو عنصر بهلحاظ نظری، شخصیتی را که بحرانهایش او را متحول کرده و «کاهن»ی را که شگفتیهای دوران شگفتآوری که به آن پا گذاشته او را انگشتبهدهان کرده است، دربر میگیرد. اما این مقاله متفکرانه که جزئیات زندگی روزمره را برمیانگیزد و برجسته میکند، دو عنصر یادشده را وادار به سکوت و نابودی میکند. فرزند نیل که «فجایع و حوادث او را غافلگیر و گرفتار کردهاند» فراری میشود و «کاهن» که از قبرش برانگیخته شده تا شاهد خردورزی محمد عبده و «امیرالشعرایی» احمد شوقی۵ باشد که محصول استعداد و آرزو و اغراق بود، دچار فروپاشی میشود. در پایان تنها گفتمانی ملی باقی میماند که رو به سوی پایانی منتظره دارد و نامش «راه اصلاح» است.
حافظ به سراغ مسائل و موضوعات مشخصی درباره مصر میرود که مویلحی با توانمندی بیشتری به آنها پرداخته است. مدیریت انگلیس در سودان را توصیف میکند. برای این توصیف به تیزبینی چندانی نیاز ندارد زیرا خدمت نظامیاش را در آنجا گذرانده و با شورش سپاهیان سودان علیه ستم انگلیس در سال ۱۹۰۱ زندگی کرده است. حتی نزدیک بوده این زندگی سرش را بالای دار ببرد. اما در شیوه کار شاعری که در شهرت و استعداد و لطافتهای زندگی نمیتواند با احمد شوقی رقابت کند، پرسشی اساسی مطرح است: چرا حافظ ابراهیم مقالههایش را که موضوعات زندگی روزمره را توصیف میکنند با زبانی قدیمی که مهجور است و از دشواری چیزی کم ندارد بیان میکند؟ اگر پاسخ این باشد که ابراهیم از مویلحی تقلید کرده است، قانعکننده نیست. زیرا مویلحی کار ادبی مرکبی انجام داده است. از مقامهنویسی استقبال کرده و در عین حال مرگ آن را نیز اعلام کرده است. او در کارش بر آرایههای زبانی بهعنوان روابط درونی تآکید کرده است. اما ابراهیم به شکلی از نوشتار روی آورده که شیفتگیاش را به زبان عربی برآورده میکند. او بیشتر به نوعی از زبان عربی تکیه میکند که با «خجستگی» هرچهتمامتر از زمان سطیح تا زمان لرد کرومر۶ جریان داشته است. این اطمینان دوجانبه به مایههایی در پیشینه زبانی میلغزد که او را راضی میکند و شعر دوره جاهلی، لزومیات معری، اشعار متنبی و آراء جرجانی را دربر میگیرد و با زبان آیینی نیز مأنوس است. در مقالهای با عنوان «خدیعه سردار» (نیرنگ فرمانده) مینویسد: « فَاِذا اَیامُ الْنَعیمِ وَلَتْ وَ اِذا اَیامُ الْبوسِ حَلَتْ وَ اِذَا الْمَوائِدُ رُفِعَتْ وَ اِذَا الْعُهُودُ نُکِثَتْ وَ اِذَا الْصُدُورِ نُفِثَتْ..». (هنگامی که روزهای نعمت سپری شوند و هنگامی که روزهای بینوایی فرا برسند و هنگامی که سفرهها برچیده شوند و هنگامی که پیمانها شکسته شوند و هنگامی که سینهها سرریز کنند…) کتاب شبهای سطیح در ارجاعهایش به سنتهای گوناگون، گواهی است بر غنای زبان عربی و شیفتگی و ارجگذاری شاعر به آن. ابراهیم این واقعیت را در مقالهاش «زبان عربی» بیان کرده است. این مقاله دربردارنده سه ایده است: استمرار زبان عربی و نوبودن همیشگی آن، یگانگی خیزش ملی و خیزش زبانی، مرجعیتی زبانی که بر آراء و اعمال انسان حکم میراند. این عناصر سهگانه زبان را در جایگاهی از جهان قرار میدهد که: زبان را بهعنوان یک تئوری در شناخت و ایدئولوژی نظری و عملی مطرح میکند، محتواهایی تولید میکند و آنها را تغییر میدهد، ملتها را به حرکت درمیآورد و آنها را به پیروزی میرساند: «پسرم بدان که عزت ملتها در گرو عزت زبان است و حیات زبان از حیات ادبیاتش ناشی میشود. پس پیدایش دانش ادبی در هر ملتی نشانه پیدایش آن ملت و استعداد آن است. ادبیات است که ملت را برای پذیرش اسباب پیشرفت و آبادانی آماده میکند…» زبان وقتی وجدان انسان را بیدار کند، او را از نو میآفریند. وقتی شعورش را به حرکت درآورد، او را رشد میدهد و وقتی او را با «جستوجو و کشف اسرار هستی و اختراع ابزار و کمکگرفتن از دانشها و هنرها» نفوذناپذیر کند، شرایطش را بهبود میبخشد و اصلاح میکند. حتی پیروزی سنت آیینی جز به لطف «انسانهایی که از زبان تغذیه کرده باشند» و دل در گرو «بهاری زبانی» که پیشنهاد میکند و به آن اهمیت میدهد، نهاده باشند، ممکن نیست. با اینکه برابردانستن زبان با «خرد» ناشی از نگاهی درخشان است، اما جداسازی زبان از تاریخ نگرانکننده است. برای اینکه ابراهیم به زبانی که اشیاء را نامگذاری میکند نظر دارد اما اشیایی را که زبان را نقد و نوسازی میکنند، نمیبیند.
حافظ با اتکا بر تصوری که از اهمیت زبان داشت، دو کار انجام داد: برای فراگیری و چیرگی بر زبان سخت کوشید درحالیکه برای آشنایی با بنیانهای فکری کارهای پراکندهای کرد. او بر زبان بهعنوان میراثی بزرگ تأکید میکند و برخی ویژگیهایش را بهطور مطلق برمیشمارد: زبان در زمان تأثیر میگذارد اما زمان بر زبان تأثیری ندارد. زبان اندیشهها را شکل میدهد اما اندیشهها به زبان شکل نمیدهند. زبان مرتبهای جاودانه است که انسان با آن سخن میگوید و همین او را از موجودات دیگر پیش میاندازد. اما این دستاورد دوجانبه سرشار از یقین، وجه دیگری هم دارد که با آن در تعارض است که آن را «تهی» نامگذاری میکنیم. در برابر استعمار مسلط انگلیس و جامعه مصری که بیماریهای اجتماعی و قدرت ناتوان محلی پریشانخاطر و متلاشیاش کردهاند، حافظ ابراهیم با زبانی متعلق به گذشته سنگر گرفته تا زبان را از سنگینی بار زمانها آزاد کند، زمانهای زبانی را نیز از سنگینی بار تفاوتها برهاند و سرانجام به گنجینه گستردهای از زبان دست یابد که بیزمان باشد. این گنجینه زبانی که دانشآموزش را به توهم اصالت و برتری میاندازد و او را برای فراگرفتن فرمانبردارانهاش تمرین میدهد، حافظ را واداشت که درباره انقلاب احمد عرابی پاشا با زبان زمان «سطیح» بنویسد: «من با تو درباره شکنجه این هشتاد نفر و آنچه انقلاب عرابیه بر سر نزدیک به این شمار آدم آورده است، بحثی ندارم. بلکه آنها را با سنگ چخماق میزنیم. هرکس بهطور تصادفی بداقبالی نصیبش باشد، تنبیه حق اوست و تعداد این سنگهای چخماق نباید از تعداد انگشتان دست بیشتر باشد…» راوی این سخن را به سطیح نسبت میدهد و حرفهایی شبیه این را هم در زبان همراهش که با تجربه انقلاب عرابیه زیسته است میگذارد. راوی، همراهش و کاهن دوره جاهلی همه از یک زبان استفاده میکنند. همهشان به دوره زبانی کهن نسب میبرند. نویسنده اکنونی را ترجیح میدهد که «بهار» زبانیاش آن را نابود کرده و به خاکستر نشانده است.
زبان در «شبهای سطیح» کارکردی سهبعدی به عهده میگیرد: هویتی ملی- فرهنگی است که با متجاوز بیگانهای که زبان و فرهنگ متفاوتی دارد رودررو میشود، مرجعی است که جانشین قدرت ملی بهتأخیرافتاده شده است، شرط لازمی است که اگر نباشد یا از قدرت ملی نگهداری نکند و به آن نچسبد، این قدرت وجود و ماهیتی ندارد. این زبان در ابعاد سهگانهاش به دو چیز ارجاع داده میشود. یکی به سازمان سنت که دادههای زبانی دارای طبقاتِ مختلف و بیزمان را یکجا میکند و دیگری به حکومت ملی آینده که زبانی سازمانی تولید میکند تا نیازهای حکومت ملی و هدفهای خلاقه را در وجوه مختلفش پاسخ دهد. پرسش این است: چگونه حکومت ملیگرا و نوپایی که رو به آینده دارد، بر گنجینهای زبانی که غرق در گذشته است، تکیه میکند.
حافظ ابراهیم سرانجام به وطنی دوپاره میرسد که در زمان زبانی قدیم و اکنونی که بیسوادی سرکش آن را به بند کشیده، بنا شده است. این دوپارگی بهطور خودانگیخته از لحظه نزدیکی مقامهنویسی و رمان ادامه پیدا میکند. به این دلیل که سیطره زمانِ زبانی همسان، به همزمانشدن گونههای ادبی و قطع ارتباطشان با تاریخ میانجامد. آنوقت است که مقامه میشود همان رمان در زمان سطیح و رمان میشود همان مقامه در زمان لرد کرومر. این تصورِ محدود به زمانِ زبانی که تا جاودان یکسان است، حافظ ابراهیم را که از بینوایان ویکتور هوگو ترجمهای دستوپاشکسته ارائه کرده بود، واداشت تا به زبان مرده مقامهنویسی اعتماد کند. مثلا میگفت: «معانی مانند آهوهای رمندهاند» و «اما سیاستهایشان به الکتریسیته میماند چشم کارشان را میبینند اما عقل کنهشان را درنمییابد». با اینکه در پناهبردن به زبان نیاکان چیزی هست که هویت آسیبدیده را ترمیم میکند، اما توصیف استعمار به زبان سطیح سرشار از چیزهایی است که این آگاهی دوپاره را که به دردی بیدرمان میماند، برملا میکند.
این آگاهی دوپاره به حافظ ابراهیم دیکته میکند که مقامه بنویسد و همانوقت آن را از بین ببرد: با زبان پر از آرایه و سرشار از سجع و طباق آن را مینوشت و به آن میبالید و با قراردادن دغدغههای ملی و مشخصِ دوران حاضر در این زبان پرآرایه، آن را ازبین میبرد. آگاهی سیاسی، فرم زبانی را پس میزد و آگاهی زبانی، پرسشگری سیاسی را و سرانجام کار به تهی میرسید. واقعیت امر این است که ابراهیم تلاش کرد نوگرایی ادبی را در شرایط غیرمدرن ایجاد کند. بنابراین داستان را به مقاله تبدیل کرد و مقاله را به زبان مقامه نوشت. او نقد اجتماعی صریح و سرشار از پرسشهای جاری را در مقالههای فرومایه قرار میداد. میتوان گفت: شاعر با رؤیاهای نوگرایانهای خو گرفت، با بهرهگیری از آنها با زمانهاش به گفتوگو نشست و تکههایی از سرگذشتش را روی آنها ثبت کرد، اما بهدلیل پافشاری بر گنجینهای زبانی که موضوع نوشتن را «پاک میکرد» این تلاشها به گفتمانی نوگرایانه نینجامید.
شمولیت و فراگیری زبان سنتی موروثی با تصور نوگرا سازگاری ندارد. کسی که با زبانی تخصصی سخن میگوید زبان را از خود اشیا و موضوعات میگیرد. با واحدی زبانی حرف میزند که همه هستیاش در اسلوب آن است. در زبان تخصصی چیزی هست که از بلاغت ایستا فاصله میگیرد. اسلوب نویسنده خلاق از مایههایی برخوردار است که «سطیح» و همسخنش را نقض میکند. در هر دوی این حالتها اشباح مردگان با تجربههای نوگرایانه پس رانده میشوند. تجربه زیستی گنجینه زبانی را نقد میکند، آن را از نو میسازد و بر اسطوره «واژگان» جاودانه نقطه پایان میگذارد. تصوری بیپایه که گونههای ادبی و تاریخ زمانی آنها را از هم جدا میکند. این جدایی میان گنجینه زبانی و تجربه زیستی، ابراهیم را به یک زبان خودبسنده میرساند که اشیای شناخته و ناشناخته را نامگذاری میکند. حافظ ابراهیم سرانجام به انسانی عربی میرسد که ذاتگراست و در ایستاییاش بست نشسته است. چنین انسانی زبانی را که یک بار فراگرفته ازبر میکند و بعد با خاطر آسوده برای همیشه با آن سخن میگوید.
گفتمان ابراهیم موضوع فراگیری و اشتمال زبانی ایستا را مطرح میکند و موضوع دولت ملی مورداقبالی را که «بهار زبانی» وسایل برآمدن و برخاستنش را فراهم کرده است، با قید الزام به آن میافزاید. فرهنگ سنتی از «بهاری زبانی» کمک خواست و بهار زبانی هم به آن کمک کرد. بنابراین دولت ملی باید زبانی را که دست یاری به طرفش دراز کرده، یاری کند. اما پندارهای ابراهیم سرشار از شکاف و گسست است. زیرا دولت استقلال باید با مردم به زبان نیازهایشان سخن بگوید، به زبانهای اجتماعی گوناگونی که زبان مردم عامی، نخبگان، مهاجران و زبان کاهنانی است که به اشباح توجه میکنند و از جانها رویگردانند. ابراهیم مینویسد: «خدا را گواه میگیرم که من همه توان و مهارتم را برای مصالحه میان جماعت ادیبان وقف کردم تا شاید همه ما این دولت را که هنوز از گهوارهاش برنخاسته پشتیبانی کنیم و سستی و ناتوانی در مرزهای خودش متوقف شود». شاعر نیل دولت نورسیده را به زبان سنت و زبان سطیح و زبان گروه ادیبان پیوند میزند، بیآنکه بداند دارد جامعه را به یک زبانِ فرهنگنامهای سنتی فرا میخواند که همزمان با حکومت و وحدت ملی در تقابل خواهد بود. زبان یگانهای که همه بیهیچ سختی و مشقتی آن را مینویسند و میخوانند، زبانی است که میان آفرینش ادبی و جامعه مدنی رابطه برقرار میکند. زیرا برابری شهروندان یک کشور در حقوق و تکالیف، نتیجه آموزش دموکراتیک به زبان یگانه ملی و وحدتآفرین است. زبانی که تفاوتها و مراتب و «طبقات» زبانی را به رسمیت نمیشناسد.
ابراهیم زبان و جامعه را از هم جدا کرد و کار زبان را به ادبا واگذاشت. زبان و تاریخ را نیز از هم جدا کرد و زبان را به قاموس سنتی موروثی سپرد. او بهلطف این جداسازی دوگانه «سطیح» را یک دوست صمیمی خوشمشرب میدید و زمان زبانیاش را مرجعی راهنما میدانست. آنگونه که راویان میگویند این سخنان بر زبان «سطیح» جاری شده است: «عَبَدَ الْمَسیح عَلی جَمَلٍ مَسیح اِلی سَطیح وَ قَدْ اَوْفی عَلَی الْضَریح، بَعَثَکَ مَلِکُ بَنی ساسان لِارْتِجاسِ الْایوان وَ خَمُودِ الْنیران وَ رُوْیا الْمُوبِذان، رَای اِبِلا صِعابَا تَقُودُ خَیلا عِرابا، قَدْ اِقْتَحَمَتْ فِی الْواد وَ اْنتَشَرَتْ فِی الْبِلاد..». (مسیح تا زمینی هموار بر پشت شتری زیبا عبادت کرد و به گور رسید، پادشاه بنیساسان تو را برای لرزاندن ایوان و خاموشکردن آتشها و رویای موبدان فرستاد، شتر سرکشی دید که اسبان عربی را به دنبال خود میکشید، به دره هجوم آورد و در شهرها پراکنده شد…) اگر این زبان مستقر نشانهای بر فقر آگاهی و فقر بیشتر فرهنگ باشد، بنابراین وقتی زبان برقرار در ذات و مرجع و موضوع و دلالتش تهیدست است، تهیدستی تبدیل به عادتی عقلی و روانی میشود. پرسش آخر این است: آفرینشی که بر تصورِ نقدی آزاد و رها بنا شده، چگونه با سجع یکنواخت و تهیدستی که به پیشواز قیدوبند میرود همساز خواهد بود. پاسخ درست این پرسش، رمان را به ایجاد بنیاد زبانی مخصوص به خودش رهنمون میکند. بنیادی که معمولا خشم بنیادهای رسمی مدرسهای را که هنوز با شگفتی و شیفتگی دستودلبازانهای به زبان «سطیح» مینگرند، برمیانگیزد.
منبع نویسنده: لیالی سطیح، حافظ ابراهیم، کتاب الهلال، مصر، سال ۱۹۵۹
منبع مترجم: مجله الکرمل، شمارههای ۷۴ و ۷۵، سال ۲۰۰۳، راماله، فلسطین
پانوشتها:
١. نویسنده مصری (۱۸۷۴-۱۹۲۲) نویسنده کتاب «الدینوالعلموالمال»
٢. شاعر و نویسنده مصری (۱۸۷۲- ۱۹۳۲)
٣. نویسنده مصری (۱۸۶۸-۱۹۳۰) نویسنده کتاب «حدیث عیسیبن هشام» و «قصرالجیزه»
۴. نویسنده، ادیب و مصلح اجتماعی مصری (۱۸۶۳- ۱۹۰۶) از بنیانگذاران نهضت ملی مصر.
۵. شاعر نامدار مصری (۱۸۶۸- ۱۹۳۲)
۶. دیپلمات انگلیسی (۱۸۴۱ – ۱۹۱۷) که از سال ۱۸۸۲ تا ۱۹۰۶ بهعنوان نماینده استعمار بریتانیا در مصر خدمت کرد. او تألیفاتی هم درباره مسائل مصر دارد.
دیدگاهها(۰)