این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به زندگی و آثار احمد محمود
احمد محمود، با نام حقیقی احمد اعطا، دیری است که از میان ما رفته است؛ در ۱۲ مهر ماه ۱۳۸۱ ما و دنیا را وا می گذارد و می رود: زندگی می گذرد و هر کس سهمی از عمر دارد و تا آن جا که از دست برآید باید چنان زندگی کرد که تلخ نباشد و برای دیگران هم تلخی نیاورد که زندگی همه اش شوخی است.
چهارم دی ماه ۱۳۱۰ در اهواز به دنیا می آید. در جوانی امر سیاست جذب اش می کند: در خانواده ای متوسط الحال بزرگ شده ام که وجه مشخصه اش این بود که خانواده زحمت کشی بود و به برکت همین زحمت دستش به دهانش می رسید. آدم شری بودم؛ عین خروس جنگی. تا گرفتار سیاست شدم. بیست و دو ساله است که دستگیر و زندانی می شود، اولین بار به مدت شش ماه در اهواز، و بعد باز هم زندان و زندان و تبعید و این ادامه پیدا می کند تا سال سی و شش. از تبعید که برمی گردد همه چیز عوض شده و رفقا یک لقمه نان راحت و بی دردسر را به آرمان های جوانی ترجیح داده اند. او نیز پی نان و آب است اما از نظر حاکمیت فاقد حقوق اجتماعی است و هیچ جا استخدام اش نمی کنند.
از لحاظ درس و مشق هم وضع بدی دارد؛ با همه اشتیاقی که داشتم نشد، و نتوانستم، به تحصیل ادامه دهم. از سوی دیگر جوان است و بی قرار و ناسازگار؛ و شاید همین وجوه مشخصه آن سال های من بود که باعث شد نتوانم در هیچ کاری پایدار باشم. برای گرداندن چرخ زندگی به کارهای مختلف روی می آورد و بیشتر از بیست شغل عوض می کند. از آن همه شغلی که عوض کرده ناراضی نیست که معتقد است نویسنده باید حتماً تجربه زندگی داشته باشد. خودش گفته: اگر نویسنده تجربه زندگی نداشت به گمان من کارش خوب از آب در نمی آید. و افزوده: تجربه می تواند از شنیدن قصه زندگی دیگران هم کسب شود، می تواند از دیدن و خواندن هم به دست آید. اما همه این ها باید جذب شود، از صافی ذهن بگذرد و تبدیل شود به بخشی از تجربه شخصی نویسنده.
مه به ازای همه آن چه در داستان دیده می شود، در زندگی واقعی هست، منتها کار نویسنده این است که این واقعیت های بیرونی را انتخاب کند و تبدیل شان کند به واقعیت های داستانی. محمد بهارلو در جایی یاد کرده که چگونه مدت های مدیدی با احمد محمود به ساختمان جنگ زده ها زیر پل سید خندان می رفته اند تا تجارب آن ها را بشنوند. جنگ زده ها که روزگار و پیشآمدهای اش مردم گریزشان کرده بوده محمود را، که به خوبی دل به دل آن ها می دهد، از خود می دانند و با او درد دل می کنند. بهارلو می نویسد: در همان یکی دو جلسه اول محمود پیش آن ها چنان محرم و عزیز شد که گویی یار غار کوچه های کودکی آن ها است، با این که اغلب او را به عنوان نویسنده به جا نمی آوردند چنان می جوشید و با گرم زبانی آن ها را سر حرف می آورد که گویی اگر نگویند آن حرف ها برای همیشه ناگفته می ماند.
محمود فرفره ای است که به هر هنری گرایش دارد، زمانی سینما؛ روزگاری علاقمند بودم بروم در کار سینما. حتی داشتم می رفتم به «چینه چیتا» ای ایتالیا که به دلایلی نشد، هر چند مقدمات هم فراهم شده بود، اما نشد که بروم. و زمانی نقاشی؛ گاهی با رنگ و گاهی با مداد کنته چیزهایی می کشد. موسیقی را هم خیلی دوست دارد اما خودش معتقد است که در هیچ یک از این رشته ها دستی ندارد خواندن و نوشتن را مشغله اصلی خود می داند. افتان و خیزان می نویسد که نوشتن را از کسی نیاموخته؛ اولش تنها از روی غریزه می نوشتم تا ذره ذره و با چنگ و دندان راه چگونه نوشتن را پیدا کردم. او کشف می کند که نثر داستان پی آن که از غم یا شادی حرف بزند می تواند آن ها را خلق کند.
می فهمد نثر می تواند شتاب خلق کند، کندی خلق کند، بی قراری، ترس و یا درد را خلق کند؛ من در مورد نثر به خود آگاهی رسیده ام. دیده ام که چه عنصر کارسازی است و البته برای همین دیگر خیلی مراقب آن هستم که می دانم غریزه تنها نیست که نثر را می سازد، تفکر هم هست. و این می شود که نثر نوشتاری محمود در ادبیات معاصر نثری کاملاً متمایز از کار در می آید که هر قطعه و بند از آثار داستانی او عطر و طعم خاصی دارد.
احمد محمود چندین دهه در تهران زندگی می کند اما همیشه و همیشه از جنوب می نویسد. در مصاحبه اش با لیلی گلستان گفته: تأثیرگذاری زندگی دوران کودکی، نوجوانی، و جوانی آن قدر نیرومند است که همیشه به هنگام نوشتن آدم زیر نفوذش است. و به این قیاس جنوبی نوشتن او از غرایب نیست که جوانی، نوجوانی و کودکی اش را در خوزستان گذرانده و به رغم این که تهران نشین است خودش باور دارد که جنوب را بهتر از تهران و هر جای دیگر ایران می شناسد و مضاف بر آن فکر می کند که مساله اقلیمی بودن حوادث و آدم ها به این معنا نیست که داستان در بند اقلیم بماند و همان جا خفه بشود: «می شود از اقلیم مملکتی شد».
به سال ۱۳۳۳ اولین داستانش را با نام صب میشه می نویسد که در یکی از مجله های پر تیراژ آن زمان به چاپ می رسد و بعد از آن دو مجموعه داستان کوتاه با نام های مول و بیهودگی در شمارگان هر یک پانصد نسخه را با هزینه شخصی و قرض از دوستان چاپ می کند. دریا هنوز آرام است را گوتنبرگ در سه هزار نسخه در می آورد که، چون روی دست ناشر باد می کند، ناشر آن را به عنوان جایزه به خریداران کتاب می دهد؛ بدین صورت که هر خریداری که یک کیلو! کتاب می خریده یک دریا هنوز آرام است جایزه می گرفته. سومین کتابش را، با نام بیهودگی، دوست ناظر اهوازی اش در پانصد نسخه در می آورد که یکی از کتاب فروشی های اهواز با سفته یک ساله به هشتصد تومان تمامش را جیرینگی می خرد و تعدادی از آن را می فروشد و تعدادی را برای نشر امیرکبیر به تهران می فرستد که امیرکبیر آن را با یادداشت لطفاً کتاب های متفرقه نفرستید بازپس می فرستد.
اما محمود از میدان در نمی رود که او عاشق نوشتن است: دوستان دنبال کار و زندگی بودند اما من به نوشتن فکر می کردم. هم چنان برای بعضی از مجلات تهران داستان می فرستد که گاهی چاپ می شوند. تا سال چهل و دو که نوشتن رمان همسایه ها را شروع می کند و در اردیبهشت ۱۳۴۵ آن را تمام می کند و آذرماه همان سال برای همیشه به تهران می آید. کسی همسایه ها را چاپ نمی کرد؛ برای آن روزها رمان حجیمی بود. بخش های کوتاهی از آن را استنساخ کردم و شروع و پایان بندی شان را درست کردم و با توضیح بخش کوتاهی از رمان منتشر نشده همسایه ها، به عنوان داستان کوتاه، در مجله های پیام نوین، فردوسی و جنگ جنوب چاپ کردم ولی خود رمان همان طور چاپ نشده ماند که ماند.
اما دست از کار بر نمی دارد و تعدادی از داستان های چاپ شده و چاپ نشده خود را جمع وجور می کند و مجموعه داستان زایری زیر باران را در می آورد و بعد از آن انتشارات بابک پسرک بومی را چاپ می کند که به چاپ دوم می رسد و بلافاصله بعد از آن مجموعه داستان غریبه ها را هم چاپ می کند که این کتاب هم فروش خوبی دارد. حالا دیگر محمود نویسنده صاحب نامی است و همین در او اعتماد به نفسی پدید می آورد و سبب می شود که شال و کلاه کند و رمان همسایه ها را ببرد پیش ابراهیم یونسی که او رمان را به شدت می پسندد و محمود را به نشر امیرکبیر معرفی می کند. امیرکبیر همسایه ها را در تیراژ کمی چاپ می کند که بلافاصله نایاب می شود ولی زمانه اجازه تجدید، چاپ آن را تا سال پنجاه و هفت، که در تیراژی وسیع چاپ می شود، فراهم نمی آورد: استقبال از همسایه ها موجب شد که فکر کنم وارد مرحله تازه ای در داستان نویسی شده ام.
یکی از صحنه های زیبای رمان همسایه ها صحنه دعوای خرکچی با زنش است، که منجر به مرگ زن می شود، و موازی با بگومگوی زن و شوهر دیگ هم می جوشد و هر چه دعوا بالا می گیرد غلغل دیگ بیشتر می شود تا وقتی دیگ سرریز می کند و رحیم یا چپق می زند به گیج گاه زن و زن می میرد و هم زمان با آن و در تمام این صحنه ها زنی دارد می رقصد و می رقصد، سه حادثه که به موازی هم حرکت می کنند و همدیگر را کامل می کنند. این صحنه ها شاید یکی از به یادماندنی ترین ها در تاریخ رمان های ایرانی باشد. محمود همسایه ها را خوش اقبال ترین و بداقبال ترین کتاب خود می داند، کتابی که بیشتر عمر خود را در محاق گذرانده: این کتاب ترجمه شده اما اصلاً بررسی و نقد نشده و اگر در باره آن نوشته اند به دهان همدیگر نگاه کرده و نوشته اند. کتابی که بد خوانده شده و به همین خاطر هنوز جای صحبت کردن دارد.
بعد از همسایه ها داستان یک شهر را می نویسد. حس ها، جاها، حرف ها، ماجراها و زندگی بی تحرک دوران تبعید در بندرلنگه، که همه در یاد و جان محمود مانده، با تجربه شکست، زندان و شکنجه عجین می شود و رمان داستان یک شهر از آن سر بر می آورد. فضای این رمان را در دوران تبعید به خوبی تجربه کرده است: حسش کردم. درد را، شکست را، سکون را و مردم بندرلنگه را که انگار به دنیای دیگری تعلق داشتند، همه را خوب حس کردم. تحریر اول رمان را، بی امید چاپ، سال پنجاه و چهار شروع می کند و این در حالی است که هیچ یادداشتی از روزگاری که به سختی طی کرده ندارد: در زندان های متعددی بودیم تا رسیدیم به بندرلنگه، اجازه نداشتیم یادداشت کنیم. این داستان تجارب خود او از سال سی و سه تا سال سی و شش است و او می خواهد در این کتاب تصویری بدهد از آن چه بر سر مردمان رفت.
رمان زمین سوخته، که به سال ۱۳۶۱ منتشر می شود، حکایت سه ماه اول جنگ است و شاید بتوان آن را یکی از کتاب های مرجع در باره جنگ ایران و عراق به شمار آورد. می گوید: کاملاً غافلگیر شده بودیم. معذالک مردم خرمشهر مقاومت کردند. بیشتر جوان ها با یک تفنگ ساده در برابر تانک های عراق مقاومت کردند که بعد از چهل روز شهر سقوط کرد. در آن موقع خانواده ها شقه شقه شدند. خود من و خانواده ام مستقیماً این درد را حس کردیم. برادرم در همان سه ماه اول جنگ کشته شد.
این بود که از تهران راه افتادم و رفتم جنوب، رفتم اهواز، رفتم سوسنگرد و هویزه. صدای شلیک و صدای انفجار را شنیدم و وقتی برگشتم دلم تلنبار شده بود و حاصلش شد این کتاب. محمود برای نوشتن این رمان فقط به ذهن و حافظه اش متکی نیست و به مستندات روی دادها، از اخبار رادیو گرفته تا شعارها و مسائل تاریخی و اشاره به گذشته آن مسائل، توجه دارد. زمین سوخته اثری کاملاً رئالیستی و مبتنی بر حوادث روز از آب در می آید اما گزارش گونه نیست و وجه رمان گونه آن می چربد.
مجموعه داستان دیدار، شامل سه داستان کوتاه بلند است و در ۱۳۶۹ به طبع می رسد که اولین داستان آن، کجا می ری ننه امرو، سرگذشت پیرزنی است که در به در دنبال پسر گم شده اش است و دستش به هیچ جا بند نیست. مونولوگ ننه امرو که در پایان داستان می آید خواندنی است: تنش به جونت بگیره سر کار عبدی! بچه م را کشتین، ها؟- دارت کشیده ننه!… تو هم بالای دار تاو خوردی ننه؟ تو میدون محبس؟ … دیدار، داستان دوم این مجموعه حکایت پیرزنی است که می رود شاید به مراسم ختم دوست همه سال های عمرش برسد و سومین داستان این مجموعه بازگشت نقل برگشتن گشتاسب، یا همان خالد همسایه ها و خالد داستان یک شهر، است از تبعید داستان ننه امرو با جمله ئو شب چه به سرت ئومد ننه امرو شروع می شود و داستان بازگشت با چه به سرت ئومده مادر تمام می شود که بین این دو داستان قرابتی به وجود می آورد.
کتاب بعدی او مجموعه داستانی است با نام قصه آشنا که از نظر شکل با کارهای گذشته او متفاوت است و نوعی طبع آزمایی است و از مسافر تا تب خال مجموعه ای از داستان های قدیم و جدید او است.
در رمان مدار صفر درجه احمد محمود، به قول خودش، به تعریف جدیدی از داستان می رسد: داستان یعنی تعریف در حرکت. باور محمود تغییر کرده و دیگر داستان را تعریف و توصیف اشیاء و حوادث و یا تعریف و توصیف مکان نمی داند و این می شود دستور و اساس پرداخت مدار صفر درجه. خودش گفته: اگر نگاه بکنید این رمان همه اش حرکت است و این حرکت در خلق فضا و خلق حالات روانی آدم ها کمک کرده است. بی قراری باران، آدم داستانی مدار صفر درجه، با به کار بردن بیش از شصت هفتاد فعل در یک صفحه، بی آن که اشاره مستقیمی به آن شود، به خوبی در می آید. یکی از نوآوری های محمود در این کتاب پر تحرک تکرار یک حرف از یک کلمه است برای بیان کشیده آن بخشی از کلمه، مانند بااااران یا بارااان که طنین شان، بسته به این که کجا حرف تکرار شده باشد، با هم متفاوت است.
آخرین رمان چاپ شده پیش از مرگ او درخت انجیر معابد نام دارد که از بسیاری جهات، از جمله برخورد با زمان، در ادبیات ایران کم نظیر است. این کتاب برنده بهترین رمان سال در دوره اول جایزه گلشیری می شود. موضوع آن تاریخچه خانواده ای اشرافی است که متلاشی می شود و فرو می ریزد. اسفندیار خان آذر باد می میرد، افسانه- همسرش- با مهندس جوانی به نام مهران ازدواج می کند و مهران داروندار خانواده را بالا می کشد.
بچه ها در به در می شوند و یا می میرند، افسانه هم دوام نمی آورد و می میرد و از آن خانواده استخوان دار کسی نمی ماند جز فرامرز، پسر بزرگ اسفندیار خان، که هم معتاد است و هم ناتوان. می خواهد کاری بکند اما نمی تواند. محمود با خلق این ضد قهرمان از آدم های داستانی پیشین خود، که قهرمانانی قوی و خیراندیش بودند، فاصله می گیرد. قهرمان او دیگر نه تنها آدمی والا با اندیشه ها و آرمان های والا نیست که تیپاخورده ای است که به رغم هوش و حساسیت فراوان در کار خود مانده است.