این مقاله را به اشتراک بگذارید
با کوندرا، در ارواح بر زمین مانده
ترجمه: نسیم وهابی
اشاره:
پیش از هر چیز تاکید کنیم، "این یک مصاحبه با میلان کوندرا نیست." بلکه مصاحبه با آثار میلان کوندراست. اساس کار بر مصاحبه با کتاب و رمانهای کوندرا بنا شده و به حرف آوردن آثارش. بیشتر از بیست سال است که نویسندهی (سبکی تحمل ناپذیر هستی) با هیچ یک از رسانههای گروهی مصاحبه نمیکند. در سال ۱۹۸۶ در هنر رمان نوشت: "به طور جدی تصمیم گرفتهام که دیگر در مصاحبهای شرکت نکنم." به خاطر این که نمیخواهد حرفها و ادعاهای نادرست را به او نسبت دهند. و در عین حال شاید چون همان طور که ایساک ب سینگر میگوید: "فقط اثر است که به حساب میآید نه کسی که آن را خلق کرده." (باز هم به قول سینگر: " وقتی خیلی گرسنه هستیم، کاری نداریم که نانوا چه جور آدمی است!")
تنها اثر است که به حساب میآید روح ماندگار مولف و جواب تمام سوالهایی که مطرح میکنید در متن کتابهاست: کوندرا در طی سالها گفتگو آنقدر این جمله را برایم تکرار کرده که یک روز هوس کردم کتابهایش را با این نیت زیر و رو کنم. انتشار آثار کوندرا در دو جلد در مجموعهی نفیس "پلئیاد" فرصت مناسبی برای این کار بود. خود نویسنده هم وارد بازی شد. انتخاب موضوعات اصلی و واژههای کلیدی با او بود و به هر سوال با کلمات درج شده در هنر رمان، وصایای تحریف شده، زنده گی جای دیگری است پاسخ داد. به این ترتیب خود اثر حرف میزند، و آن چه میخوانید حرفهای آثار کوندرا است.
با یک سوال ساده شروع کنیم: چرا از زندگی نامه پردازی نفرت دارید؟ چرا این همه انزجار دارید که از خودتان حرف بزنید.
– به قول فلوبر " هنرمند باید به بعد از خودش ، که ندیده، اعتقاد داشته باشد." گی دو موپاسان نگذاشت تصویرش در مجموعه ای که به نویسنده گان معروف اختصاص داشت قرار داده شود و معتقد بود "زنده گی خصوصی یا چهره ی یک فرد مشهور متعلق به خودش است." هرمان بروخ، روبرت موزیل، فرانس کافکا درباره ی خودشان گفته اند: "هیچ کدام از ما سه نفر زندگی نامه ی درست و حسابی نداریم." نه به این معنی که در زنده گی شان اتفاق های چندانی نیفتاده بوده، بلکه به این معنی که قرار نبوده که زنده گی فردی شان زیر ذره بین و در معرض عموم قرار بگیرد و تبدیل شود به زنده گی نامه (…) فاکنر هم می خواهد " به عنوان فرد، از صحنه ی تاریخ حذف شود و اثری از او باقی نماند جز کتاب هایی که از او به چاپ رسیده" (با تاکید روی کتاب و به چاپ رسیده، و نه نامه و یادداشت های روزانه).
به قول معروف، رمان نویس خانه ی زنده گی اش را خراب می کند تا خانه ی دیگری با آجر آن بنا کند، خانهی رمانش را. به این معنی که زنده گی نامه ی یک رمان نویس، هر آن چه را که او با رمان هایش ساخته است، ضایع می کند. کار زنده گی نامه نویسان که از نظر هنری بی مایه است، نه بر ارزش یک رمان می افزاید نه بر معنای آن. لحظه ای که کافکا بیشتر از ژوزف ک توجه خواننده را جلب کند، مرگ ادبی کافکا فرا رسیده.
(از هنر رمان)
چه کار می توان کرد که زندگی نامه ی یک نویسنده به تدریج اثرش را تحت شعاع قرار ندهد؟
– دلم می خواست قانونی نویسنده گان را موظف می کرد که هویت شان را محفوظ نگه دارند و با نام مستعار کتاب بنویسند. این کار سه حسن می توانست داشته باشد: مهار کردن جدی مرض نوشتن، کم کردن پرخاشگری در ادبیات، از بین رفتن برداشت هایی که یک اثر را زندگی نامه ی نویسنده اش می پندارد.
(از هنر رمان)
شما تعریفی شخصی از مرض نوشتن دارید…
– مرض نوشتن وسواس در نوشتن نامه یا یادداشت روزانه یا روزشمارهای خانواده گی (یعنی برای خود یا نزدیکان خود نوشتن) نیست، بلکه عبارت است از نوشتن کتابی که دیگران (خواننده گان ناشناس) بخوانند. وسواس خلق یک فرم نیست بلکه تحمیل کردن من خویش است بر دیگران. مسخره ترین شکل قدرت طلبی است.
(از هنر رمان)
این که شما آن قدر از مصاحبه بیزار هستید، آیا به خاطر این است که "بازنویسی" می شود؟ خطر بازنویسی در چیست؟
– مصاحبه، گفتگو، برداشت آزاد، تنظیم برای سینما یا تلویزیون،… بازنویسی در روح زمانه است. روزی می رسد که تمام فرهنگ گذشته به تمامی بازنویسی و در سایه ی این بازنویسی به کلی فراموش می شود.
(از هنر رمان)
شما تمام زنده گی تان را به "هنر رمان" پرداخته اید. با این حال در "وصایای تحریف شده"، بیان می کنید که چه قدر به نظر شما رمان از یک نوع ادبی فراتر است. رمان نویس بودن برای شما عمیقا چه معنایی دارد؟
– رمان نویس بودن برای من بیشتر از نوشتن دریک نوع ادبی از میان انواع مختلف ادبی است. بلکه یک طرز تفکر است، یک خرد، موقعیتی است که تعلق به مشربی سیاسی یا یک مذهب، یک ایدئولوژی، یک مسلک یا جمعی خاص را منتفی می داند. اما این بی تعلقی به هیچ مسلک ، کاملا آگاهانه و مصمم و بی محابا است و نه تنها کاری با سهل انگاری یا انفعال ندارد بلکه بیشتر عجین است با نافرمانی و عصیان.
می شود مثالی بزنید؟
– کار گفتگوهایی که با من میشد به جمله های عجیبی کشیده شده بود: "آقای کوندرا شما کمونیست هستید؟"، "خیر، من رمان نویس هستم". "شما مخالف رژیم هستید؟"، "خیر، من رمان نویس هستم". " چپی هستید یا راستی؟"، " هیچ کدام. من رمان نویس هستم".
(از وصایای تحریف شده)
فقط یک مورد زنده گی نامه ای: شما در سال ۱۳۲۹ در برنو به دنیا آمده اید در چکسلواکی آن دوران. نام چکسلواکی چه حسی را در شما برمی انگیزد؟
– من هیچ وقت نام چکسلواکی را در رمان هایم به کار نمی برم، با این که ماجرای اغلب رمان هایم در آن جا می گذرد. این کلمه ی مرکب زیادی جوان است (در سال ۱۹۱۸ ابداع شده). نه در زمان ریشه ای دارد نه زیباست. و به شخصیت ترکیبی و جوان اسمی که دارد وفادار نیست. شاید بشود دولتی را بر روی کلمه ای به این متزلزلی بنا کرد، اما رمان را نمی شود. به همین دلیل برای مشخص کردن سرزمین شخصیت های رمان هایم، همیشه واژه ی قدیمی "بوهم" را استفاده می کنم. از نظر جغرافیای سیاسی واژه ی دقیقی نیست، (مترجم های من اغلب صدای شان در می آید)، اما از نظر شاعرانه گی تنها راه حل است.
در همین مقوله ی جغرافیا و فرهنگ بمانیم. نگاه شما به اروپا چه گونه است؟
– در قرون وسطی اتحاد اروپا بر مذهب مشترک بنا شده بود. در دوران مدرن، مذهب جایش را به فرهنگ (هنر و ادبیات و فلسفه) داد، که ارزش های والایی را متحقق کرد و اروپایی ها بر اساس آن خود را باز می شناختند، تعریف می کردند و هویت می دادند. امروزه فرهنگ هم میدان را خالی کرده. چه به جای چه آمده؟ ارزش های والایی که به اروپا یکپارچه گی می بخشد با چه معیاری مشخص می شوند؟ دستاوردهای فنی؟ بازار؟ سیاستی که الگوی برترش دموکراسی است و تسامح؟ اما مگر نه این که این تسامح اگر از هیچ آفرینش غنی و تفکر متقن حمایت نکند، توخالی و بی فایده می شود؟ یا آیا می توان کنار گذاشته شدن فرهنگ را به مثابه نوعی رهایی دانست که باید با رضایت و سرخوشی تسلیم آن شد؟ نمی دانم. تنها چیزی که می دانم این است که فرهنگ میدان را خالی کرده است. به این ترتیب، تصویر هویت اروپایی، در گذشته، رنگ می بازد. اروپایی یعنی کسی که نوستالژی اروپا رهایش نمی کند.
(از هنر رمان)
در چاپ "پلئیاد" فرهنگ واژه های شما هم درج شده. آن چه واژه های کلیدی می نامیدش، واژه های مسئله آمیز، واژه های عشق. در میان آن ها " کودک مداری" دیده می شود. کودک مداری به چه معناست؟
– [موزیل در مرد بی خصوصیت می نویسد:]"موتور سواری در یک خیابان خالی گاز می داد، دست ها و پاهایش دایره وار،با صدایی کر کننده مسیر را می پیمود؛چهره اش جدیت کودکی را داشت که جیغ و فریادش را مهم ترین چیز می داند. چهره ی عصر فن سالار هم حکایت همان جدیت کودک است. کودک مداری یعنی تحمیل ایده آل کودکی بر بشریت.
(از هنر رمان)
در همان بخش واژه ای به چشم می خورد که در دنیای آثار شما بسیار با اهمیت است: طعنه و کنایه. به گفته ی شما کنایه دست جهان را ،به عنوان چیزی ابهام آمیز، رو می کند…
– حق با چه کسی است؟ آیا اِما بوواری غیر قابل تحمل است؟ یا بادل و جرات و تاثیرگذار؟ یا؟ حساس و با وقار است؟ یا احساساتی پرخاش گر خود پسند؟ هرچه رمان را با دقت تر بخوانیم، جواب دادن به این سوال ها ناممکن تر می شود. چون رمان عبارت است از هنر کنایه آمیز: حقیقت آن پنهان است، نه بیان شده و نه بیان کردنی است. "یادتان باشد ،رازوموف، که زنان و بچه ها و انقلابیون از کنایه بیزارند؛ کنایه که نافی همه ی غرایز والا، هر نوع ایمان و سرسپرده گی و دست به عمل زدن است!"، این را کنراد در "در چشم غربی" از زبان یک انقلابی روس می گوید. نه به خاطر اینکه کنایه ما را مسخره می کند یا به ما حمله می کند، بلکه چون با رو کردن دست جهان، که به نظر چیزی ابهام آمیزمی آید، امکان هرنوع یقین را از ما می گیرد.
(از هنر رمان)
نزد شما واژه ی محوری دیگری هم هست: واژه ی ناحسابی.
– وقتی "سبکی تحمل ناپذیر هستی" را می نوشتم، کمی نگران این بودم که واژه ی ناحسابی یکی از واژه های کلیدی رمان شده. درواقع این واژه تا همین اواخر در فرانسه تقریبا ناشناخته بود یا حداقل در معنای دیگری به کار برده می شد.
در برگردان فرانسوی مقاله ی مشهور هرمان بروخ، واژه ی ناحسابی به "هنرسطح پایین" ترجمه شده. که درست نیست، چون بروخ نشان می دهد که ناحسابی با اثر ساده ای که بد سلیقه و سطح پایین است فرق دارد. می توان گفت رفتار ناحسابی و سلوک ناحسابی. نیاز ناحسابی انسان ناحسابی در این است که در آیینه ای صیقل داده شده با دروغ نگاه کند و خودش را با رضایتی شوق آمیز بازشناسد.
(از هنر رمان)
و پیری؟ در "زنده گی جای دیگری است" دانشمند سالخورده ای را به تصویر می کشید که با نظاره ی جوانان جنبه ی غیر منتظره یا به عبارتی توانمند پیری را کشف می کند. این قسمت را یادتان می آید؟
– "دانشمند پیر جوانان پرسروصدا را نظاره می کرد و ناگهان متوجه شد که در آن سالن تنها کسی است که امتیاز آزاد بودن را دارد چون سنی ازش گذشته. فقط وقتی سنی از انسان گذشته باشد می تواند نسبت به نظر دیگران، نظر عموم، و به آینده بی توجه بماند. فقط اوست و مرگی که در انتظارش است؛ مرگ هم نه چشم دارد نه گوش و انسان احتیاجی به نظر مرگ ندارد؛ می تواند
هرکاری دلش بخواهد بکند و هرچه می خواهد بگوید."
(اززنده گی جای دیگری است)
* گزیده های آثار میلان کوندرا که در این نوشته آمده به انتخاب خود نویسنده و فلورانس نواویل بوده است.
نقل از از لوموند (کتاب مارس ۲۰۱۱)/ آزما