این مقاله را به اشتراک بگذارید
جنون جنگ
«تبصرهی ٢٢» رمان معروف جوزف هِلِر، نویسنده آمریکایی، است که اخیرا با ترجمه احسان نوروزی از طرف نشر چشمه منتشر شده است. رمانی ضد جنگ که گرچه هلر مایه اصلی آن را از تجربه حضور خود بهعنوان سرباز در جنگ جهانی دوم گرفت اما به دلیل نوع نگاه او به مسئله، از جنگی خاص در زمانی مشخص فراتر رفت. «تبصرهی ٢٢» اولین رمان جوزف هلر است و ماجرای آن در میدان جنگ و محیط نظامی میگذرد. این رمان در سال ١٩۶١ منتشر شد و دیری نگذشت که مورد توجه نسلی قرار گرفت که داشت علیه قدرت و مظاهر آن عصیان میکرد. نیما ملکمحمدی در مقدمهای که بر ترجمه فارسی این رمان نوشته، درباره اقبال به این رمان در دهه ۶٠ و بهویژه همزمان با اوجگیری جنگ ویتنام مینویسد: «بهرغم اینکه در بریتانیا رمان هلر از همان نخستین هفتهی انتشار به صدر فهرست کتابهای پرفروش راه یافت، در امریکا یکی،دوسالی طول کشید تا تبصرهی ٢٢ جای خود را میان خوانندگانش باز کند. با اوجگیری جنگ ویتنام و افزایش احساسات ضدجنگ، و همچنین برآمدن نسلی بیاعتماد به کلیهی مراجع و مظاهر قدرت طی دههی شصت که عمیقا با تصویر هلر از جنون جنگ و دستگاه نظامی- صنعتی حاکم احساس قرابت میکرد، تبصرهی ٢٢ به اثری کالت درمیان این نسل مخالفخوان تبدیل شد. شاهکار هلر هرچند مبتنی بر تجربیاتش در جنگ جهانی دوم نوشته شده بود، اما چنان با روح زمانه در دههی پرماجرای شصت هماهنگ بود که شخصیتهای کتاب به خیابانها سرریز کردند». از تبصره ٢٢ فیلمی هم به کارگردانی مایک نیکولز ساخته شده است. اینک قسمتی از این رمان: «آنشب دیروقت، جو گرسنه خواب دید که گربهی هاپل روی صورتش خوابیده و راه نفسش را بند آورده است و وقتی بیدار شد دید که گربهی هاپل واقعا روی صورتش خوابیده است. تقلایش هراسناک بود، آن زوزهی نافذ و غیرزمینی که تاریکی مهتابزده را از هم شکافت و چندین ثانیه بعد همچنان با انعکاس خود چون شوکی خردکننده به لرزشش ادامه داد. به دنبال آن سکوتی کرختکننده حاکم شد، و بعد سر و صدای جنجال از داخل چادر او بلند شد. یوساریان جزء اولین کسانی بود که رسید به چادر جوگرسنه. وقتی از در وارد شد، جوگرسنه تفنگش را آورده بود بیرون و داشت سعی میکرد بازویش را از دست هاپل آزاد کند تا به گربه شلیک کند، و گربه هم مدام داشت وحشیانه هیسهیس میکرد و بالا و پایین میپرید تا حواس جوگرسنه پرت شود و نتواند به طرف هاپل شلیک کند. هر دو آدم فقط لباسهای زیر ارتشیشان تنشان بود. لامپ بیحفاظ چراغ بالای سرشان که از سیمی شلوول آویزان بود دیوانهوار تاب میخورد و سایههای تاریک درهموبرهم مدام پیچ و تاب میخوردند و بالا و پایین میشدند، طوری که بهنظر میرسید کل چادر در حال تلوتلو خوردن است. یوساریان بهطور غریزی سعی کرد تعادلش را بازیابد و بعد با شیرجهای شگفتانگیز خودش را پرت کرد جلو و سه طرف دعوا را پیش روی خود نقش زمین کرد. در حالی از آن بلبشو بیرون آمد که در هر دستش پس گردن یک کدامشان بود- پس گردن جوگرسنه و پس گردن گربه. جوگرسنه و گربه وحشیانه به هم زل زده بودند. گربه با شرارت تمام سعی میکرد مدام به جوگرسنه هیسهیس کند و جوگرسنه هم سعی میکرد با مشت به گربه بکوبد».
تبصرهی ٢٢/ جوزف هلر/ ترجمه احسان نوروزی/ نشر چشمه
شرق