این مقاله را به اشتراک بگذارید
از ترجمهناپذیری حافظ تا به دیوان گوته
محمود حدادی
هر بار که در مطبوعات مصاحبهای در باب ترجمه پیش میآید، خاصه ترجمه شعر، و احیاناً نظر بر این قرار میگیرد که شعر ترجمهناپذیر است، در تأیید این نظر معمولاً حافظ را مثال میزنند. البته مصاحبه مطبوعاتی را نمیتوان به اندازه نظریه مستقل علمی جدی گرفت. هدف این چند سطر مختصر هم رفتن تا به حیطه نظریهپردازی نیست، بلکه بیشتر میداندادن به یک بدبینی است. بدبینیای که در پس تأکید بر ترجمهناپذیری شعر حافظ گمان به یک احساس کمبود ملی میبرد. کمبودی که شاید میخواهد بگوید ما ایرانیها یا فارسیزبانان در دنیای هنر یک شخصیت انکارناپذیر جهانی داریم و او هم در چنان بلندایی ایستاده است که دست هیچ زبان و ملت دیگری به دامن کلامش نمیرسد.
اینکه بگوییم شعر حافظ ترجمهناپذیر است، دستکم به دو دلیل گزاره غلطی است. بیش از همه به دلیل اینکه قضاوتی کلی است. یعنی چه «شعر حافظ»؟ رجوع عاطفی ما به حافظ بهواسطه غزلهای او انجام میگیرد. و طبیعی است، نگاهی آماری نشان خواهد داد رجوع به همه این غزلها یکسان نیست. برخی از آنها در اوج اثیرند و نبود فروغ روحانیشان بسا هر ایرانی را در بیان رسای عواطف فردی و جمعیاش لنگ میگذاشت. در عوض برخی هم در کنار آن فروغ روحانی تاریکتر میمانند. منظور از این تمایز و تفکیک اینکه حافظ در کشور و زبان خودش هم با نوعی گلچین روبهروست. ضرورت گلچین غزلهای حافظ را بیش از همه آهنگسازان و ترانهخوانانی احساس کردهاند که در نیمقرن اخیر کوشیدهاند به صوت و موسیقی فرصت همراهی با این غزلها بدهند.
اگر رجوع به غزلهای حافظ در حیطه فرهنگی خود او نسبی است، از ترجمه او به دیگر زبانها و رفتناش بهنوعی غربت چه توقع؟ روشن است که در غربت رجوع به او به مراتب کمتر خواهد بود. وارونه این حرکت هم، در مورد هر اثر دیگر ادبی، جز این نمیتواند باشد. اگر از گوته ترجمهای نه از آن نزدیکتر به «فاوست»، به فارسی دربیاید آیا در پی خواهد داشت که هر ایرانی همچندان که یکی آلمانی، مونولوگهای این نمایشنامه را از بر کند و بچههای مدارس ایرانی را سالی یکبار به صف کنند و به تماشای این اثر در تئاترهای نداشته کشور ببرند؟ ادبیات چیست! حتی در موسیقی، که زبان آن جهانی است، آیا یکی برامس یا بتهوون در حوزه فرهنگی ما هم با همان حشمت و وسعت گوشنوازی میکند که در آلمان و اروپا؟
ادعای ترجمهناپذیری حافظ در ضمن به این دلیل قابل تشکیک است که ادعایی است بعد از وقوع واقعه. یعنی اینکه با تأخیری دویستوشصت ساله به زبان میآید. زیرا دستکم در زبان آلمانی ترجمه غزلهای حافظ تاریخچهای دویستوشصت ساله و در جا اضافه کنم تأثیر ادبی دویستوشصت ساله هم دارد. کسی که حکم میکند حافظ ترجمهناپذیر است، لااقل ناچار است به بررسی مشخص این ترجمههای در عمل موجود برود و بر اساس آنها برای حکم خود دلیل بیاورد.
استدلال ترجمهناپذیری حافظ شاید ناظر باشد بر ظرایف کلام او، بر اینکه گاه خود قالب یا آرایه است که در غزلهای او محتوا را میسازد، آنهم محتوایی سیال، دوپهلو و به تعبیری رندانه را. طبیعی است که بسیاری از این ظرایف، موقع ترجمه جا میمانند و در دیگر زبانها قابل بازآفرینی نیستند. ولی بازهم این واقعیت که حافظ در دیگر فرهنگها حضوری چشمگیر و جایگاهی بلند دارد، نشان میدهد که شعرهای او در آن ظرایف رندانهشان خلاصه نمیشوند و آن دوپهلوگوییها تنها وجهی از وجوه شعر اوست. حال اما اصرار بر این یک وجه، این پرسش را پیش نمیآورد که ما به ضرر معنا، جهاننگری و مبانی اخلاقی شعر او، بر جانب ساختاری غزلهایش زیاده تأکید کردهایم؟
از طرفی هم میتوانیم از خود بپرسیم چقدر ضرورت دارد مثلا یک خواننده انگلیسی، جایی که آزادی بیان برایش یک بدیهی پانصد ساله است، به معنای پنهانی آن کنایههایی هم از حافظ پی ببرد که محرومیت هنر از آزادی، در جامعه شاه شجاعی بر اشعار او تحمیل کرده است. معمولاً اویی که شعر را برای تفریح میخواند، برای تحقیق نمیخواند.
و اما برگردیم بر سر کارکرد و تأثیر ادبی و اجتماعی ترجمههای چندگانه حافظ در حیطه زبان آلمانی: از او یک ترجمه کامل از کلیات وجود دارد، نه به نظم بلکه به نثر: ترجمهای بیلطف و نمک، در عوض عصای دست صدها شرقشناس آلمانی که برخیشان «ما» را از خودمان بهتر میشناسند. از آن سو چند شاعر آلمانی قرن نوزدهم مانند فون پلاتن یا فریدریش روکرت در ترجمه او چنان به او نزدیک شدند که غزلسرا شدند. گلچینهای مختصر اما منظومی هم از غزلهای او هست که خواندنشان برای هر خواننده معمولی آلمانی لذتبخش خواهد بود. و اگر جامعهشناس یا هر محقق دیگر آلمانی بخواهد بر جایگاه حافظ در زندگی فرهنگی ایرانیان شرحی بیاورد، یقین بدانید میتواند به کفایت نمونههایی رسا از طنز او را در شرح خود بگنجاند. حافظ در ضمن موضوع نقاشی رمانتیک اروپایی هم قرار گرفته است. آیا به موسیقی این قاره هم راه یافته باشد، نمیدانم.
اما برسیم به آن مهمترین بازتاب شعر حافظ در ادبیات آلمانی، بازتابی که با وجود اهمیت بسیارش، تا به اینجا نامش ناگفته ماند:
«دیوان غربی-شرقی» گوته! از قضا برخورد ما با این کتاب گوته هم، در طول حیاتِ در این میان دویستوپنجاه ساله این اثر، به نظر میآید از همان احساس کمبود ملی انگیزه میگیرد. یافتهایم یک شاعر بزرگ بیگانه را که به زبان خوش خودش اعتراف کرده است که به حافظ «ما» ارادت دارد. حال که اینطور است، ما هم همه ساله در گوشهای از این یا آن روزنامه با شاهدگرفتن یک دو ترجمه سست از اشعار او بار دیگر خوشحالیمان را از این اعتراف در مقالاتی سطحی و شعاری سرریز میکنیم. شاید شصت سال پیش نویسنده یا مترجمی در ملغمهای از ترجمه، الهام و در افزودهای دلخواه، گزیدهای از این اثر به فارسی درآورد. همین سایه ناهمخوان با اصل، برای دههها اساس استناد اینگونه مقالههای ژورنالیستی بود. در طول این دههها ناشری هم پیدا نشد که چندان اشراف و احاطه ادبی داشته باشد که بخواهد مترجمی را به یک ترجمه جدیتر از این اثر توصیه کند. وگرنه چنین توصیهای که برای حضرات ناشر خرجی ندارد. مترجم معمولاً سر سفره خودش نشسته است و به منت نان خودش کاری را به فرجام میرساند و تحویل بنگاه چاپ میدهد. باری، ما که از ارادت گوته به حافظ بارها داد سخن دادهایم، مستندی از دیوان خود او نداشتهایم که دادرسیمان بتواند از ذرهای عینیت برخوردار باشد. حتی تمامی ارجاعات گوته در دیوانش، اینکه فلان قطعه این دیوان پاسخ اوست به انوری، عطار، مولانا یا حافظ، همه این ارتباطات بینامتنی دیوان او را باز شرقشناسان آلمانی برای ما معلوم کردهاند و بیرون آوردهاند، نه خود ما.
یک دهه پیش من ترجمهای منثور در متنی کامل از دیوان غربی-شرقی کردم که آنهم باز با حمایت مراجع آلمانی صورت گرفت. هنگام چاپ آن هم، خود دچار بحران بودم، و اما از امروز هم گمنامتر. نتیجه آنکه پس از یک چاپ افست، در نهایت این ترجمه به ناشر محترمی رسید که بعید میدانم پیشتر شناختی از این اثر گوته داشته است. پس برای چاپ آن هم باز انستیتوی گوته و سفارت آلمان پا به میان گذاشتند، با تیراژ معمولیتر از تیراژ هر کتاب و هر ترجمه تصادفی دیگر.
در پی این ناکامی شانزده مقاله در تحلیل و تفسیر اشعار این دیوان، به قلم شرقشناسان و دانشگاهیان مطرح امروز آلمان ترجمه کردم. این بار هفت سال تمام هیچ ناشر محترمی پیدا نشد که حاضر باشد این مجموعه به گفته خودش «تخصصی» را، با قبول خطر احتمالی ضرر، چاپ کند. بسیار تجربه کردهام که نخستین معیار ناشر در رد یا قبول هر تک کتاب این بوده که آیا سرمایه را برمیگرداند یا نه. چنین روشی به انفعال در مقابل بازار میانجامد. با این روش انفعالی البته جلوِ ضرر آنی و شخصی را گرفتهایم. بر ضرر آتی و جمعی هم شاید بشود چشم را بست. البته پرواضح است: هیچ انتشاراتی بنگاه خیریه نیست، و ذات فرهنگی کتاب هم دلیل نمیشود کسی بخواهد یا به خود ببیند کارش را فرهنگی بداند، صرفاً چون ناشر است.
پس این همه شرح هم در ستایش گوته از حافظ نیاوریم. چنین شرحهایی، چون بار علمی و عینی ندارند قانعکننده نیستند و راهی هم به آگاهی جمعی نمییابند. کوتاهی چه از جامعه ناشران باشد، چه خوانندگان یا شرایط تاریخی، به هر دلیلی، واقعیت این است که «نبرد من» هیتلر در این کشور، به نسبت دیوان گوته بارها بیشتر به خود توجه و ترجمه دیده است.
شرق
1 Comment
حسین
میبخشید، قصد جسارت ندارم اما، این مطلب به شدت ضعیف بود و عاری از استدلالات علمی. رابرت فراست شاعرِ انگلیسی زبان عنوان میکند: شعر همان چیزی است که در ترجمه از بین میرود: Poetry is what gets lost in translation. امیدوارم که آقای حدادی کمی با فراست و دیدگاهش آشنایی داشته باشند! در مورد اینکه ایشان میگویند اگر شعر حافظ را ترجمه کنیم و از آرایه ها و رندی های او صرفنظر کنیم باز هم میشود آنرا ترجمه کرد باید عرض کنم اینچنین روح شعر حافظ را از بین میبریم! فکر نمیکنم در عصر حاضر بزرگتر از صالح حسینی در فن ترجمه داشته باشیم. ایشان هم میگویند شعر حافظ ترجمه ناپذیر است. من به جز انگلیسی به زبان دیگری آشنایی ندارم لذا به ناچار این مثال از به انگلیسی میزنم. این بیت از خواجه را که میفرمایند:
دختری شبگرد تند تلخ گلرنگ است و مست
گر بیابیدش به سوی خانه ی حافظ برید …
در نظر بگیرید. در این بیت که از مقطعات حافظ انتخابش کردم و نه غزلیات او!!!!!! دختر استعاره است از درخت انگور؛ وسیله ای برای پیمودن سلوک عرفانی و الهی. اما، زبان انگلیسی یارای ترجمه ی چنین استعاره ای را ندارد چرا که انگلیسی زبان ها هیچ کلمه ی ندارند که هم به معنای دختر باشد و هم بتوان با آن سلوک الهی را پیمود! بدون در نظر گرفتن چنین مواردی تصویری غلط، فُکاهی و … از حافظ ارائه میدهیم. قصد جسارت نداشتم، مطلب بسیار ضعیف بود و عاری از استدلالات منطقی …