این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: ایبسن و خانه عروسک
حیات کنشگر
نادر شهریوری (صدقی)
روزی ایبسن به زنش سوزانا میگوید: «بالاخره نورا را دیدم، آمد طرف من و دستش را گذاشت روی شانهام، سوزانا همانطور که از یک زن انتظار میرود پرسید: چه لباسی تنش بود؟ ایبسن خیلی جدی جواب داد: یک پیرهن پشمی آبیرنگ»,١
نورا شخصیت اصلی نمایش «خانه عروسک» نوشته ایبسن است، هنریک ایبسن آن را به عنوان تراژدی عصر جدید در سال ١٨٧٨ به تحریر درمیآورد و سپس در سال ١٨٧٩ با نام «خانه عروسک» آن را منتشر میکند. موضوع در آغاز بیانگر خوشبختی کامل خانوادهای به نام هلمر است، چیزی که مردم در اصطلاح مرسوم به آن خانوادهای سعادتمند و کامل لقب میدهند. در کانون این خوشبختی کامل نورا قرار دارد، زنی فداکار که همهچیزش حکایت از کاردانی و مهر به فرزندان، دوستان و خدمتکار قدیمیاش دارد و همینطور حکایت از عشقی عمیق به شوهرش توروالد، عشقی که مانند هر عشق واقعی توان گذشتن از خود را دارد.
توروالد بیمار میشود، پزشکان به او توصیه میکنند برای بازیافتن سلامتیاش یک سالی به جنوب ایتالیا برود، در آنجا استراحت کند تا شفا پیدا کند. توروالد توان مالی برای رفتن ندارد اما نورا پیگیر ماجرا میشود، علاقه به همسرش باعث میشود موضوع را جدی بگیرد، بنابراین در صدد تهیه پول برمیآید، او بدون اطلاع همسرش دست به دامان نزولخواری به نام کروگستاد میشود، نورا برای تضمین پرداخت پول امضای پدرش را جعل میکند. کروگستاد که آدم دونپایهای است اگرچه پول لازم را برای نورا فراهم میکند اما درخواستی از او دارد، او از نورا میخواهد واسطه میان او و شوهرش توروالد بشود تا در شغلش به عنوان کارمند جزء ابقاء شود تا راه برای پیشرفتش باز شود؛ درخواستی که اصلا بلندپروازانه نیست بهخصوص آنکه توروالد هلمر به ریاست بانک برگزیده شده، بانکی که کروگستاد کارمند دونپایه آن است. نورا که تمام حیثیت همسرش را در گروی تصمیم او برای ابقای کروگستاد در شغلش تلقی میکند، چون در صورت افشای جعل سند به وسیله کروگستاد «اعتبار» همسرش به عنوان رئیس بانک مخدوش میشود، بیآنکه راز خود را آشکار کند چندینبار ابقای کروگستاد را به همسرش میگوید و حتی پافشاری میکند:
«نورا: خب چرا که نه توروالد؟
هلمر: شنیدهام تو کارشم حسابی وارده. اولای جوونی با هم رفیق بودیم… راستشو بخوای بدونی اون روزا به هم «تو» میگفتیم اما این مرتیکه آنقدر پرته که هنوزم دستوردار نیست. اونم جلوی همه! خیال میکنه حقشه با من خودمونی باشه: دَم به ساعت هی صداشو بلند میکند: توروالد فلان، توروالد بیسار. راس راسی کفرمو درآورده تو بانک این وضعو هیچجوری نمیتونم تحمل کنم»,٢
کنش عشق در نورا بیپایان است. او که سند جعل کرده در آغاز هیچ نگرانی ندارد چون گمان میبرد حتی اگر تقلبش آشکار هم شود همسرش به حمایت از او برمیآید اما ماجرا سیر دیگری پیدا میکند. هلمر آنقدر غرق در خود و موفقیت خود است که به چیز دیگری توجهی ندارد. او حتی کروگستاد را به خاطر خودخواهیاش از کار برکنار میکند تا دیگر در محیط کار به او «تو» نگوید. کروگستاد که میخواهد موقعیتش اعاده شود سند «جعل امضا» نورا را که شدیدا به موقعیت هلمر آسیب میرساند در جعبه نامههای هلمر میاندازد تا او را دچار موقعیت متزلزلش کند. هلمر متزلزل میشود اما نورا در ته قلبش گمان میبرد که در هر حال توروالد از او پشتیبانی میکند و عشقش پاسخی در خور مییابد. نورا تا مادامی که عاشق است تنها یک شخص، یک نگاه و یک صدا به گوشش میرسد و آن توروالد است اما تراژیکبودن مسئله آن است که فداکاریهای نورا نهتنها پاسخی در خور نمییابد که سرزنش میشود، توروالد به محض خبردارشدن از وام و جعل امضا به جای رفتاری آرمانی که نورا انتظارش را دارد نهتنها از نورا پشتیبانی نمیکند که او را تحقیر میکند. او تمامی اختیارات نورا را لغو میکند و تنها به او اجازه میدهد که در خانهاش بماند. خودخواهی توروالد بیحساب است و تنها کافی است به حرفهایی که هلمر بعد از فاششدن سند مجعول به همسرش میزند توجه کنیم تا دریابیم که «من خودخواهانه» در کلام هلمر تا چه حد پررنگ است. او تنها در دو، سه جمله نزدیک به ده بار از کلمه «من»، «خوشبختی من»، «موقعیت من» استفاده میکند. واقعیت آن است که او جز خود، دیگری را به حساب نمیآورد: «هلمر: حالا تو دیگه سعادت و خوشبختی من را به باد دادی، آینده من را تاریک کردی… حالا اختیار من در دست این مرد فاسده، هر کاری دلش بخواد با من میکنه، هر خواهش و تمنایی میتونه از من داشته باشه هر دستوری که بخواد میتونه به من بده و من جرات ردکردنش را ندارم و به خاطر کاری که یه زن بیفکر انجام داده باید در بدبختی و فلاکت به سر ببرم»,٣
معمولا کروگستاد را چهره خبیث داستان «خانه عروسک» میدانند و خوانندگان داستان و تماشاگران نمایش بر روح شیطانیاش لعنت میفرستند، اما شاید خباثت از آن ساختارهای متصلبی است که انسانها را به تلاش برای «حفظ ظاهر»، به «حفظ موقعیت»، به «من» و در یک کلام به محدودشدن در مرزهایی معین میکشاند، هنگامی که همهچیز به خودخواهی فروکاسته شود، خودخواهی دیگر قدر عشق را درنمییابد، در حالیکه عشق بنا به ماهیت خود همواره از مرزها عبور میکند. بنابراین توروالد که میخواهد همهچیز را در چارچوب و در مرزها محدود کند اهمیت فداکاریهای نورا را درک نمیکند. با این حال رئالیسم ایبسنی همچون زندگی غیرقابل پیشبینی است. بهرغم «حکومت نظامی» زودهنگامی که توروالد هلمر در خانه برقرار میکند کروگستاد تهدیدش را عملی نمیکند. او بنا به توصیه خانم لینده که از قبل عاشقش بوده سند مجعول را همراه با نامه عذرخواهانه به خانه نورا – به جعبه نامههای هلمر- پس میفرستد تا آنها را از تغییر تصمیم خود آگاه سازد.
با تغییر تصمیم کروگستاد لحنها نیز تغییر میکند، هلمر به محض خواندن نامه کروگستاد تمامی خشمش به خوشحالی بدل میشود. او میخواهد از در دوستی وارد شود و نورا نیز لحن خود را تغییر میدهد؛ اما تغییر لحن نورا با تغییر لحن همسرش تفاوتی اساسی دارد. هلمر میخواهد با تغییراتی جزئی همان روند پیشین را پی بگیرد در حالی که نورا میخواهد صورتمسئله را تغییر دهد و ساختار زندگیاش را تغییر دهد. اتفاق مهمی در زندگی نورا رخ داده و نورا دیگر نورای سابق نیست. او از معشوق خویش که تا بدان حد به او عشق میورزید ناامید شده است بااینحال اگرچه نورا ناامید شده اما تسلیم وضع موجود نمیشود:
«نورا: من همین الان از اینجا میرم، مطمئنام که کریستین امشب منو در خانهاش راه میده.
هلمر: تو جنون پیدا کردی نورا، اجازه نمیدم. من مانع تو میشوم.
نورا: دیگه فایدهای نداره به من امر و نهی نکن… از مال تو چیزی نمیبرم نه حال و نه بعد از این.
هلمر: این دیگه چه نوع جنونیه»۴
هلمر چندینبار کلمه «جنون» را به کار میبرد و نورا را بیعقل مینامد، عقل محاسبهگرش از درک «تصمیم» نورا عاجز است و آن را بیعقلی مینامد. از قضا نورا تصمیم خود را عین عقلانیت میداند:
«هلمر: چشمات نمیبیند. عقل از سرت پریده.
نورا: باید سعی کنم کمی عاقلتر بشم، توروالد»۵.
نورا در ادبیات جهان به عنوان زنی کنشگر مطرح است. علاوه بر نورا میتوانیم از زنان دیگر همچون مدهآ، آنتیگونه، لیدی مکبث… و حتی از هدا گابلر نام ببریم. «هدا گابلر» نام نمایش دیگری از ایبسن است که در آن از زن کنشگری به نام هدا میگوید. او که دختر ژنرال گابلر است بسیار زیبا، مغرور و مورد توجه است و نیز همچون نورا همهچیز را تحتالشعاع حضور خود و در واقع کنش خود قرار میدهد. او به ازدواجی تن میدهد که پشتوانه آن عشق نیست بلکه ازدواجش با تسمان به این دلیل است که هدا گمان میبرد که این مرد میتواند به موفقیتهای بهتری دست پیدا کند. او از همهچیز دلزده و بیزار است، گویا عشق در او مرده است و تنها میخواهد به واسطه تلاش دیگران معنایی ولو موقت به زندگی خود بدهد. از این نظر او تفاوتی اساسی با نورا دارد. او با مدهآ نیز که از فرط عشق فرزندش را از بین میبرد نیز فرق میکند. هدا با «مدهآ»ی اوریپید که بچههای دلدار خویش را نابود میکند فرق دارد. هدا نه عشق آتشین دارد و نه از سر انتقامجویی عمل میکند. برخلاف مدهآ ظلم بیرحمانهای در حق او نشده بلکه همسرش را با این توقع انتخاب کرده که زندگی لوکس و بیدغدغهای داشته باشد,۶
اگر عشق را به تعبیر داستایفسکی با نفس حضور دیگری معنا کنیم، یعنی وجود «دیگری» را لازمه عشق بدانیم هدا گابلر نمونه ازلی و ادبی عشقی است زیرا فقط خودش را دوست دارد، با این حال، او کنشگر است؛ او کسی است که تمامی اتفاقات حول محور حضورش چرخ میخورد. علاوه بر آن، این اوست که میخواهد زندگی دیگران را تحت تأثیر خود قرار دهد: «میخواهم این قدرت را داشته باشم که زندگی انسانی را شکل بدهم»,٧ هدا در حیطه عمل خود ثابتقدم و مصمم است و ویژگیهای کنشگرانه دارد: نابهنگام غیرقابل پیشبینی و غافلگیرکننده است، درواقع اینگونه رفتارهای کنشگرانه است که ساختار را با بحران مواجه میکند. ساختار اگرچه مواجه با بحران میشود اما زندگی ادامه مییابد. آنچه نورا را «حیات کنشگر» میکند آن است که منشأ کنش عشق است. عشق به دیگری. درواقع «حیات کنشگر» فرایند عبور از خود را پی میگیرد و او چنان سرشار است که خویشتن را از یاد میبرد. نورا در ترک کاشانهای که عشق در آن جایی ندارد دیگر به تبعات کار خود فکر نمیکند. او در «لحظه» تصمیمگیری اساسا به این فکر نمیکند که نبودناش چه عواقبی برای خود و دیگران دارد. او در آن لحظه خود را از یاد برده است و این همان چیزی است که هلمر آن را «جنون محض» مینامد.* از نظری گویی زندگی به آخر رسیده و نورا نیز بر این نظر هلمر صحه میگذارد و میگوید: «اتفاقا رسیده» و «درستش هم همینطور است».
نورا میرود و در را پشت سرش محکم به روی هلمر میکوبد. تا قبل از بههمکوفتگی در به وسیله نورا، هلمر امیدوار است و تسلیم، اما طنین بستهشدن در سنگینی که از پایین به گوش میرسد آن تتمه امید هلمر را بر باد میدهد. گفته میشود «بههمکوفتن در» خیلی زود در تمامی تئاترهای جهان طنین انداخت.
* کییرکگور لحظه تصمیمگیری را لحظه دیوانگی نام میدهد، منظور وی از دیوانگی یعنی عبور از چارچوبهای فرم.
پینوشتها:
١، ٢) «عروسکخانه»، هنریک ایبسن، منوچهر انور
٣، ۴، ۵) «خانه عروسک» هنریک ایبسن، بهاره آقاگلیزاده
۶) «ایبسن»، گری، ملکی
٧) «هدا گابلر»، هنریک ایبسن، مینو مشیری
شرق