این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به مقاله «قصهگو» اثر والتر بنیامین
در نکوهش رمان، در ستایش قصه
پیام رضایی
کارلوس فوئنتس در آغاز مقاله سروانتس و نقد خواندن میگوید: «اگر از من بپرسند عصر جدید از چه زمانی آغاز شد، میگویم از آن زمانی که دنکیشوت لامانچا در سال ۱۶۰۵ میلادی دهکده خود را ترک گفت، به میان دنیا رفت و کشف کرد که دنیا به آنچه او دربارهاش خوانده، شباهتی ندارد». اهمیت این گفته ورای تاریخسازی آن بیش از همه در بخش پایانی آن است. همانجا که دنکیشوت به کشف جهان میپردازد. آنجا که انسان در مرکز قرار میگیرد و با عبور از صلبیت متن مقدس خود را در مرکز جهان قرار میدهد و کشفیات خودش را چنان کتاب خودش مینویسد. به عبارت دیگر رمان در غرب بهشدت در پیوند با اومانیسم دوره روشنگری است. درباره اهمیت و نقش رمان سخن بسیار است. رمان به عنوان یکی از مهمترین مولفههای عصر مدرن همواره در محل بحث و اندیشهورزی میان اندیشمندان حوزه هنر و ادبیات بوده و البته مورد ستایش قرار گرفته است. اما در این میان داستان یک نفر متفاوت است: والتر بنیامین.
بنیامین در مقاله «قصهگو: تاملی در آثار نیکلای لسکوف» با تمایزگذاری میان قصه و رمان با دفاع از قصه به نقد رمان میپردازد. او در این مقاله با اشاره به اینکه گفتن از لسکوف در مقام قصهگو، نه به معنای نزدیکتر کردن او بل بیشتر به معنای افزایش فاصله ما از اوست، مینویسد: « آنچه این فاصله و دید را بر ما تجویز میکند، تجربهای است که تقریبا هر روزه با آن درگیر مـیشویم؛ تـجربهای که به ما میآموزد هنر قصهگویی رو به زوال نهاده است. هر روز که میگذرد از شمار آنانی که قادر باشند قصهای را بهدرستی روایت کنند کاسته میشود. چون آرزوی شنیدن قصهای بر زبان آید، بـیش از هـمیشه خجلت و شرمساری بر جمع سایه میافکند؛ تو گویی چیزی را از ما گرفتهاند که از ما بیگانهناشدنی مینمود و امنترین مایملک ما بود: توانایی تبادل تجربهها. »
این مقاله به یاد ماندنی به بهانه بررسی آثار لسکوف، بخشی از اندیشههای بنیامین را نشان میدهد که در میان انبوه نظریاتی در ستایش رمان بیان شدهاند، نگاهی تازه را پیش رو میگذارد.
١- بنیامین نخستین عامل زوال قصهگویی را «سقوط ارزش تجربه» میداند و به شکلی جالب روزنامه را به عنوان شاهد مثال خود مطرح میکند. «هر نگاه اجمالی به یک روزنامه نشان میدهد که تجربه به مرتبه فروتری سقوط کرده و تصویر مـا از جـهان بـیرونی و حتی از جهان اخلاقی یکشبه چندان تـغییر کـرده اسـت که هرگز در تصور ما هم نمیگنجید». او نخستین نشانههای بروز این دگرگونی را آغاز جنگ جهانی اول میداند و سربازانی که وقتی از جنگ برگشتند به جای بازگویی آنچه تجربه کردند مهر خاموشی بر لب زدند. در حقیقت تجربهای که به گفتن در میآید رکن اساسی قصه است و هنگامی که تجربه – درک جهان از طریق زیستن و نه آزمایش – اقتدار خود را از دست میدهد، قصه نیز چشمه الهام بخش خود را از دست داده است.
٢- تغییر ساختار اجتماعی و مشخصا شکل کار از دیگر عواملی است که بنیامین آن را در زوال قصه موثر میداند. « تجربهای که دهان به دهان منتقل میشود، آبشخوری اسـت کـه هـمه قصهگویان از آن نوشیدهاند. از میان آنانی که قصهها را ثبت کردهاند، بزرگترین آنها آن کسانیاند که روایت ثـبتشدهشان بـا گفتار خیل بینامونشان قصهگویان کمترین تفاوت را داراست. » او با اشاره به دو گونه قصهگو – یکی دریانورد و دیگری برزگری که زمین خود را کشت میکند- تداخل این دو را عامل تداوم حیات قصهگویی میداند. با این نگاه در دوره قرون وسطی است که به دلیل ساختار خاص تجاری این تداخل اتفاق میافتد. « اسـتاد صنعتگر که مقیم محلی خـاص بـود، و نـوآموزی که موقتا نـزد او شـاگردی میکرد، در حجرههای واحدی هـمراه هـم کار میکردند؛ هر استادی، پیش از آنکه در زادگاه خویش اقامت گزیند، بهنوبه خود، چندی نـوآموز بـوده است. اگر برزگران و دریانوردان، استادان کـهن قصهگویی بودند، طـبقه صـنعتگر، حـکم دانشگاه این هنر را داشـت. »
٣- اما از دید بنیامین نخستین نشانه زوال قصهگویی ظهور رمان است. این متفکر شهیر آلمانی بزرگترین وجه افتراق رمان با قصه را وابستگی آن به کتاب میداند. اتفاقی که تنها با شکلگیری صنعت چاپ میسر شد. به اعتقاد او آنچه رمان را از دیگر گونههای منثور جدا میکند این است که «رمان نه از سنت شفاهی برمیآید و نه به آن مـیپیوندد ». آنچه قصهگو پیش میگذارد برگرفته از تجربه است- خواه تجربه خود وی خواه منقول از دیگران- و او با عمل گفتن آن را بدل به تجربه دیگران میکند. در مقابل «رماننویس، خود را منزوی کرده است». در واقع رمان نویس کسی است که قادر به بازگویی نیست و در انزوای خویش فرو رفته است. «زادگاه رمان همان فرد منزوی است کـه دیـگر قادر نیست حرف خویشتن را با ارایه مثالهایی از مهمترین دلبستگیهایش بیان کند؛ او خود بیبهره از مـشورت اسـت و دیـگران نیز از مشورت او بیبهرهاند» و در ادامه این جملات است که بنیامین جسورانه تعریفی از عمل نوشتن رمان به دست میدهد. «نوشتن رمان به آن معناست که در بازنمایی زندگی بشری در آنچه خاص و قـیاسناپذیر اسـت به افراط مبالغه کنیم. » با این ویژگی رمان گواه و سندی از پریشانی و سردرگمی عمیق زندگان ارایه میکند. و البته دنکیشوت که به نوعی آغازگر رمان محسوب میشود «به ما مـیآموزد کـه چگونه عظمت معنوی و شجاعت و یاوری یکی از شریفترین انسانها، دونکیشوت، یکسره عاری از مـشورت اسـت و کوچکترین نشانی از حکمت و خرد در آن نیست.» اما آنچه باید به آن توجه داشت تاکید بنیامین بر «نوشتن رمان» است. همان اهمیتی که او برای «قصهگو» قائل است. این عبارت تلویحا بر نوعی «عمل یا کنش» دلالت میکند. این نکتهای عمیق و تامل برانگیز است. وجه کنشگری و عملگرایانه «قصهگو» و «رماننویس» یا «نوشتن رمان» ساحتی است که برای بنیامین اهمیتی فراوان دارد و این شاید به تبار انتقادی او بازگردد که هرچیز باید به مثابه نوعی کنش درک شود.
۴- اما به زعم بنیامین خاستگاه رمان به دوره باستان باز میگردد. نطفهای که «صدها سال انتظار کشید تا آنکه سرانجام در دل طبقه مـتوسط رو بـه رشد عناصری را یافت که بـرای شـکوفایی رمـان مناسب بود.» اما این پیوستار میان طبقه متوسط و رمان با وساطت عناصری از این طبقه میسر شده است که مهمترین آن از دید او روزنامه است. «میدانیم که تحت نـظارت تام طبقه متوسط، که در دوران سرمایهداری پیشرفته، مطبوعات نیز یکی از مهمترین ابزارهای آن است، شکلی از ارتباط ظـهور میکند که، صرفنظر از قدمت خاستگاه آن، هـرگز بـهنحوی قـطعی تاثیری بـر شکل حماسه نـگذاشته بـود. اما اینک چنین تاثیری را اعمال میکند و در نتیجه، کمابیش درست به اندازه خود رمان، به قصهگویی بـه چـشم بـیگانه نگاه میکند. اما این نگاه با تـهدید و خـصومت بـیشتری هـمراه اسـت و در نـتیجه، رمان را هم دچار بحران میکند. این شکل نوین ارتباط همان اطلاعات (information) است.» در مقابل اطلاعات که خود را به زمان میفروشد و باید صدق خود را ثابت کند قصه اما از جنسی دیگر است که «نـیروی خـویش را حفظ و متمرکز میکند و، حتی پس از گذشت زمانی دراز نیز، قادر است آن را بروز دهد.»
۵- ایجاز قصه مهمترین عاملی است که سبب به خاطر سپردن آن میشود. خصلتی که آن را از دسترس تحلیلهای روانشناختی دور نگه میدارد. شنیدن و بازگفتن قصه بخشی از ماهیت آن است که نیازمند فراغ بال و رخوتی است که هر روز کمتر به دست میآید. « اگر خواب اوج رخـوت جسمانی است، دلتنگی و ملال اوج رخوت ذهنی است. ملال پرنده رویاست که بر تخم تجربه مینشیند. خـشخش بـرگی این پرنده را میگریزاند. آشیانههایش ــ همان اعمالی که با ملال پیوندی نزدیک دارنـد ــ دیـری است که در شهرها ویران شده و در روستاها نـیز رو بـهویرانی اسـت. همراه با این آشیانهها موهبت گوشسپردن از دسـت مـیرود و اجتماع مستعمان نابود میشود. »
۶- «مرگ مجوز همهچیزهایی اسـت کـه قصهگو میتواند روایت کند. او اقتدار خویش را از مرگ به وام گرفته است. بهعبارت دیگر، این تاریخ طبیعی اسـت کـه قصههای او به آن استناد میکند. » این بخش از نوشتار بنیامین یکی از جذابترین و بدیعترین سطرهای این مقاله است. مرگ به عنوان بخشی از زندگی همواره شانهبهشانه زندگی بوده است و در دوران معاصر این رخداد هر چه بیش از پیش از انظار پنهان شده تا مخفی بماند و راه را برای نوعی فراموشی که الزام مصرفگرایی است باز نگاه دارد.
٧- بنیامین با بازگویی جملاتی از جورج لوکاس بر این نکته دست میگذارد که رمان با نیت غلبه بر زمان خصلتی خاطرهوار مییابد و میرود تا معنای نایافته در طول زندگی واقعی را تحقق بخشد. معنایی که چیزی جز سرگشتگی نیست. تجسم این معنا به نویی پایانی قطعی را بر داستان تحمیل میکند.» پایانی که به مفهومی دقیقتر، بـیش از هر قصه دیگری شایسته این رمان است. فیالواقع هیچ قصهای نیست که پرسش در باب چگونگی ادامه یافتن آن، پرسـشی نـاموجه باشد. از سوی دیگر، رماننویس هیچ امیدی ندارد که کوچکترین گامی فـراسوی مـرز نهایی رمان بردارد. همان مرزی که در آن با نوشتن واژه پایان «خواننده را دعوت میکند تا به فـهمی بـاطنی از مـعنای زندگی دست یابد. »
نوشتار تامل برانگیز بنیامین مفصلتر از ایجاز این متن است. مقاله «قصهگو» گرچه در نهایت بنمایهای رمانتیک دارد که دلتنگی نویسندهاش برای روزگاری درگذشته در آن مشهود است، اما ایدههایی تاثیرگذار و گاهی هولناک را مطرح میکند. او تلاش میکند تا با واسازی ماهیت و هستی رمان ایدههایش را از حد یک نقد مفهومی فراتر برده و به شکل هستیشناختی مطرح کند. رمان امروز بخشی جدی از حیات فکری و هنری جهان است. از سوی دیگر به عنوان دریچهای تازه و الهام بخش در ازدحام روزگار پرآشوب و شتاب زده معاصر خود را بروز میدهد. با اینهمه اگر بنیامین در این نوشتار برحق باشد که در برخی موارد به وضوح هست، چگونه باید با رمان مواجه شد؟ پرسشی که در را باز خواهد کرد یا دستکم به سمت آن خیز خواهد برداشت.
اعتماد